شهریور 1395
گزارشی از هفته اول
نوشته شده در : چهارشنبه 3 شهریور 1395
هفته ای با خبرهای بد
نوشته شده در : دوشنبه 8 شهریور 1395
گرفتم
خانم اقا گرفتم. دو دورو دو دو هورااااا. بله من هم صاحب سوپروایزر شدم و اجازه کار تو ازمایشگاه و بعد هم کار رو تز را گرفتم. این اتفاق خجسته دوشنبه افتاد. سوپروایزر اصلی ازمایشگاهش پر بود و گفت برو سراغ فلان استاد. شاید هنوز جا داشته باشه. با این استاد تا حالا کلاس نداشتم. سریع پریدم رزومه اش را خوندم دیدم از اتفاق چقدر مباحث ریسرچش را دوست دارم. در واقع ریسرچ هاش در مورد ساخت یا همون فرمولاسیون داروهای پوستی و میزان اثر و غیره و ذالک هست. پیش خودم گفتم خیلی هم عالی. اول که رفتم گفت اون هم ازمایشگاهش پره بعد من شروع کردم بسبک امریکایی از خودم تعریف کردن که دیدم نظرش عوض شد و اسم منرا تو لیست شاگردهاش قرار داد و ازمایشگاه را بهم معرفی کردقراره کارت ورود هم تا یک هفته ده روز دیگه اماده بشه . همیشه خودم را در حال این جور تحقیقات مجسم میکردم که خوشبختانه قراره بزودی کارم را شروع کنم. اما باید کاملا فشرده درس بخونم و تحقیق کنم. که البته از همین امروز شروع کردم. این وسط دیروز اتاقمون را هم تحویل گرفتیم. مستاجر کاملا اتاق نازنین را که قبل اومدن سابیده بودم کثیف تحویل داد . دیروز کمی تمیز کاری کردیم. امروز هم راستین عزیز در حال اسباب کشی هست. درواقع با کمک دوستمون کارتنهایی را که تو انبارشون گذاشته بودیم به خونه جدید منتقل میکنند. بعد هم قراره بیاد دنبال من که بقیه خورده ریزها را جمع کنیم و ببریم و امشب بصورت رسمی اولین روز زندگی توی خونه امون را شروع کنیم. فقط یک مشکل اساسی با هم خونه ایهای هندی جان داریم. بینهایت تو اشپزخونه و یخچال وسیله جمع کرده اند. منظورم نگهداشتن نایلونهای خرید و ظرفهای یکبار مصرفه که گوشه اشپزخونه تلنبار کرده اند. از اونطرف یخچال تا خرخره پر. یعنی این دوتا هرچی میبینند میخرند بعد نمی خورند و همینطور اون اغذیه تو یخچال میمونه و میمونه. اونقدر وسیله زیاده که بعید میدونم حتی بدونند وسایل پشتی هنوز سالم یا قابل خوردن هست یا نه؟ امشب میخواهیم باهاشون حرف بزنیم و با سلام و صلوات ازشون بخواهیم نصف یخچال را کامل خالی کنند. خلاصه اوضاع خوبه. این وسط تنها چیزی که اذیت میکنه وضعیت کاری راستین هست که امیدوارم تو هفته دیگه برای این هم خبر خوب بشنویم و بزرگترین نگرانیمون حل بشه.
نوشته شده در : چهارشنبه 10 شهریور 1395
هم خونه ایهای ... و 11 شهریور
از دیشب بارون شدیدی شروع شده. البته هوا همچنان گرم و خوبه. دیشب اوضاع اصلا خوب پیش نرفت. هندیها کاملا بی منطق و زورگو تشریف داشتند. بهیچ عنوان نتونستیم قانعشون کنیم که ما دونفریم شما هم دونفر و دوتا اتاق که البته ما کرایه بیشتری از مجموع کرایه اون دوتا میدیم و یخچال هم باید عادلانه به دو قسمت تقسیم بشه. میگفتند ما وسیله زیاد داریم. هرچی گفتیم بابا ما هم همینطور. منطق سرشون نشد که نشد و اخرش یک سوم یخچال به ما تعلق گرفت. کابینتها هم همینطور و تازه جالبتر اینکه طبقات بالایی که در دسترس نیست را برای ما خالی کرده بودند. زور گویی و بی منطقیشون واقعا کلافه کننده بود . تازه کلی هم شاکی بودند که چرا سری پیش وسایل را از روی میز و زیر میز به کابینتها منتقل کرده بودید و در واقع به وسایل ما دست زده بودید(باور نمیکنید که این وسایل شامل تمام ظروف ماست و خوراکیهایی بود که خورده بودندیا کیسه های پلاستیکی بود) ما هم نمیخواستیم از در دعوا وارد بشیم چون اخرش یکسال باید با اینها سر کنیم و بعدا اذیت میشیم. به ناچار کوتاه اومدیم. دیشب دوتایی پشت هم بلند بلند حرف میزدن و حتی جواب شوخیهای راستین که سعی میکرد موضوع تند نشه را جدی میدادند. حالا صبح که به یکیشون میگم ما قبل رفتن کامل اشپزخونه را تمیز کردیم و الان تموم سطح گاز و ماکروفر و کابینتها یک لایه چربی هست و لطفا تمیزش کنید میگه به من چه. نوبت اون یکی هست. و اون یکی نوبتش را انجام نمیده و حتی اشغالهاش را بیرون نمیبره و از این حرفها.جالبه که معلومه خودشون هم باهم مشکل دارند.بغیر از اون فکر میکردم این دوتا دختر تمیزند اما حالا متاسفانه متوجه شدم کثیفند و اهل تمیزکاری هم نیستند. یعنی من بعید میدونم گاز و ماکروفر از روزی که من شستم دست خورده باشه. باور نمیکنید اما قطره قطره روغن از کابینت اویزون بود. یخچال کثیف. دستشویی کثیف. از دیشب تا حالا حالمون بشدت گرفته هست. از صبح هم فقط کارتن باز میکردیم و اتاق را سرو سامون میدادیم. بعد این وسط فهمیدم متاسفانه من سال اول به هوای داشتن یک زندگی مشابه ایران تموم خورده ریزهام را برداشتم اوردم. کیف و کفش و لباس که جای خود داره. حالا جنگ جهانی دومم اینه که یکی یکی برم سراغ اونها و کم مصرفها و بی مصرفها را با وجود سالم بودن دور بیاندازم . چون زندگی توی اتاق مدل دانشجویی شوخی بردار نیست و دیگه سطح زندگی ما در حد اون همه کبکبه دبدبه نیست. سخته اما این هم یک بخش از سختیهای مهاجرته که ما هیچوقت نمیدونستیم. خوب این هم از دیشب و امروز. پاشم یکم درس مرس بخونم و بقیه کارهای خونه تکونی را بگذارم برای اخر هفته.یعنی شنبه یکشنبه و دوشنبه که تعطیله.
نوشته شده در : پنجشنبه 11 شهریور 1395
امادگی
از اینکه هر موضوعی را با سعی و خطا و بمرور یاد میگیرم ناراحتم. منظورم از موضوع مواردی هست که باید در مورد تحصیل تو دانشگاه بلد باشی. نمیدونم علت اینهمه عقب بودن من از اطلاعات بخاطر درس خوندنم تو عهد فسیل بود که لپ تاپ و موبایلی وجود نداشت و بچه ها دنبال تز و مقاله نبودن یا ژنتیکی هست و از پایه تو این موارد گیج هستم. البته من فکر میکنم بیشتر دومی هست تا اولی. بلطف حضور دوستهای ایرانیم در دانشگاه تازه دارم میفهمم TA چی هست و این ترس و وحشت من از جلو رفتن و اقدام کردن براش بی مورد بوده. البته بگذریم گه دیگه باید خدا باشی که بتونی نظر استاد را بخودت جلب کنی تا تو دوره مستر بهت ta را بدهنداما نشد نداره و همین الان یکی از دوستهای خوب ایرانیم تو مستر هم ta داره و خیلی هم موفقه و بنظرم مهمترین فاکتور همون زبان هست که من هنوز وقتی یک بومی امریکا باهام حرف میزنه گرگیجه میگیرم. نه فکر نکنم باید از خودم همچین انتظاری داشته باشم. هرچند فهمیدم سوپروایزرمون به یکی دو دانشجوی مستر هم دوسه تا کلاس داده اما خوب دانشجوهای بی زبان پی اچ دی هم هستند که هنوز کلاس نگرفتن.خوب کاربرد هنر اینکه تواناییهات را نشون بدی همین جا مشخص میشه. شاید این گیج و منگی من غیر از زبان برمیگرده به اینکه به دوره های معرفی اول ورود به دانشگاه نرسیدم و خیلی طول کشید تا بفهمم چی به چیه و ترم اول که با سوپروایزرمون کلاس داشتم نتونستم خودم را نشون بدم و حتی کمترین نمره را از درس اون گرفتم. الان خیلی دلم میخواد RA بگیرم اما جالبه نمیدونم باید از استادم مسقیم بخواهم یا همون سوپروایزر اصلی که مسئول تقسیم TA ها بود به اینکار هم دخالت میکنه. باید بپرسم.
نوشته شده در : چهارشنبه 17 شهریور 1395
یک گزارش دیگه
سلام به همه دوستان. روز جمعه تون بخیر. من سریع یک گزارش بدم بعد بپرم دانشگاه. اول از همه کارهای ازمایشگاه خوب پیش میره. دیروز یک اموزش گروهی داشتیم دررابطه با دستگاه franz cell و بعد هم ایستادم کار با دستگاه hplc را دیدم. بچه های داروسازی احتمالا دومی را خوب میشناسن. هنوز پروژه ام مشخص نشده اما احتمالا چندماهی کارم با همین دستگاه دوم هست. دیگه اینکه احتمال داره بتونم همزمان یک ازمایشگاه دیگه هم برم. این یکی ازمایشگاه خیلی خفنه و فقط دوتا گرنت از FDA داره. واقعا فرصت خیلی خوبی میشه اگه بتونم این یکی ازمایشگاه که خیلی هم برای ورود بهش سخت گیر هستند برم. هم کلی چیز یاد میگیرم هم کلی برای اینده ام خوب میشه.
نوشته شده در : جمعه 19 شهریور 1395
و ااااااین ترم
خوب درس خوندن برای ترم رسما از امروز شروع شد. یک کلاس اختیاری بیشتر ندارم اما ماشالله استادش استاد تکلیف و امتحان هست. یعنی فکر کنم کل هفته را فقط باید بشینم تکلیفهای این استاده را انجام بدم از طرفی هرهفته کوییز و امتحان داره. مثلا هیچی نشده هفته دیگه کوییز داریم که قراره انلاین باشه. ایراد نداره فقط قضیه اینه که من دلم میخواد یک A تپل از این درس بگیرم تا معدلم را بالا بیارم. از طرفی امتحان جامعی که اخر ترم هم داریم حسابی هول و ولا داره و در کل این ترم ،حسسسسساااااااااااابی ترم درسه. و مشکل داستان اینه که کار ازمایشگاه بشدت وقت گیر هست و میطلبه که هرروز از صبح تا شب و گاها اخرهفته ها ازمایشگاه باشی. من که کار ازمایشگاه را دوست دارم فقط باید یکجور برنامه بریزم که بتونم درسهای ترمهای پیش را برای امتحان جامع اماده کنم. راستی کار تدریس تو مت سنتر دانشگاه را هم گرفتم.پنجشنبه عصرها و جمعه ها اونجام. یک نامه هم به سوپروایزرمون دادم که منتظر جوابشم. و منتظر نامه پذیرش از اون یکی ازمایشگاه هم هستم که کارم را اونجا هم شروع کنم. همین ها دیگه. یعنی فقط خدا این ترم را به خیر بگذرونه.
نوشته شده در : دوشنبه 22 شهریور 1395
دوچرخه و چشم
خواهر من دوسالی هست که مرتب ورزش میکنه و الان برای خودش یک پا ورزشکار درست و حسابی هست و هفته ای ده پانزده ساعت تو باشگاهه. اراده خوبی داره و خیلی راحت میتونه تا یکساعت روی تردمیل بدود. جدا از اینکه با دستگاه هم کار میکنه. پارسال تابستون که رفتم ایران گفتم بسم الله. با خواهرم میرم باشگاه و شروع. خلاصه یک ماهی هم رفتم اما دیدم مثل همیشه چشمم به ساعت و دقیقه هست که کی تموم میشه. تو این همه سال که ایران زندگی میکردیم چندباری تلاش کردیم باشگاه بریم که ادامه پیدا نکرد. حتی یک تردمیل داشتیم که محض رضای خدا مجموعا من و راستین ده ساعت هم روش نرفتیم و الان هم گوشه خونه یکی از دوستان جا خوش کرده. خلاصه از این که یک روزی من هم به ورزش علاقه پیدا کنم ناامید شده بودم تا این تابستون که خواهرم گفت چرا کلاس دوچرخه سواری یا اسپینینگ نمیری. من هم از اونجایی که ده کیلویی اضافه وزن داشتم ثبت نام کردم و رفتم. اونجا بود که فهمیدم برای یک ادم بیعلاقه به تردمیل و دستگاههای بدنسازی راه دیگه ای هم برای ورزش هست. خلاصه با علاقه تابستون کلاس را رفتم. اینجا که اومدم قصد داشتم اسپینیگ را ادامه بدم اما هنوز نتونستم یک کلاس با قیمت مناسب پیدا کنم و به دوچرخه باشگاه دانشگاه اکتفا کردم. سعی میکنم حرکاتی را که یادمه تکرار کنم و الپتیکال را هم بهش اضافه کردم. و اینطوری اخرش موفق شدم غول ورزش نکردن را بشکنم و الان حداقل هفته ای دوبار میرم ورزش. البته رژیم را هم دارم ادامه میدم و غیر اینکه یواش یواش دارم وزن کم میکنم عادت خوب ورزش کردن که میدونم برای سلامتی نیازه را هم به برنامم اضافه کردم. فقط 5 کیلو تا وزن ایده ال فاصله دارم.
نوشته شده در : پنجشنبه 25 شهریور 1395
ایالت بغلی
نوشته شده در : دوشنبه 29 شهریور 1395
No comments:
Post a Comment