شهریور 1399
نوشته شده در : جمعه 7 شهریور 1399 مائدهیکشنبه 9 شهریور 1399 18:57
ما هم همینطور عزیزم :)))
پاسخ اسمان پندار : پس همدردیم :*
مائدهشنبه 8 شهریور 1399 18:50
آره من همون مائده ام آسمان مهربونم :))) خواهر سوفی :))
پاسخ اسمان پندار : عزیزم مائده جون، خیلی از اشنایی با شما دوخواهر گل خوشبختم :))
مائدهجمعه 7 شهریور 1399 19:38
سلاااام. چقدر خوب. امیدوارم سال هفتم هم بخیر و خوشی سپری بشه براتون :))))
پاسخ اسمان پندار : مائده جونم ممنونم، اره قراره اتفاقها و تغییرات بزرگ تو سال هفتم بیافته، راستی فکر میکنم تو اینستا دیدمت:))
ربولی حسن کورجمعه 7 شهریور 1399 18:18
ممنون
اما من کلا اینستا ندارم
پاسخ اسمان پندار : انصافا اینستا خیلی ادم را درگیر میکنه و وقت میگیره، تصمیم خوبی گرفتید خودتون را الوده نکردید
نوشته شده در : یکشنبه 9 شهریور 1399 زریپنجشنبه 13 شهریور 1399 23:45
بنظر من تو از موبور هم پرتلاش تر هستی، موبور پشتکار داره اما انصافا انگیزه ای که تو را تا اونحا کشونده را حتماموبور نداره. خیلی خوشحالم با موبور همکار بوده ای، خیلی تو جهت دادن به آدم موثر هست.
جاه طلبی! بنظر من هیچ منافاتی با سن نداره:))
پاسخ اسمان پندار : زری عزیزم، اره واقعا خوش شانس بودم چون انصافا خیلی تو پیدا کردن مسیر و راه علمی کمکم میکنه، درواقع یک جور شده منتور من، اما زری در مورد پشتکار وسرسختی وسختکوشی من گاهی جلوی موبور باید لنگ بندازم، اصلا بقول ایکا، تو امریکاییها این بشر تک و نمونه هست، عجیب غریب پرکاره که خوشبختانه سیستم امریکا طوری هست که اکثر مواقع مزد پشتکاری را هم میگیری. ممنونم از نظر لطفت به من
ربولی حسن کوردوشنبه 10 شهریور 1399 08:50
سلام
من هم تا سوم راهنمائی از شاگردهای ممتاز کلاس بودم اما توی دبیرستان افت کردم.
جالبه من ترجیح میدم داروسازی خونده بودم به خاطر کمتر بودن مسئولیت و برخورد کمتر با افراد بیمار و نداشتن مراجعه اورژانسی و .... و متاسفم که قبولی دومم که داروسازی اصفهان بود نرفتم.
میشه همون حکایت مرغ همسایه؟
پاسخ اسمان پندار : سلام دکترجان، فکر کنم دقیقا داستان همون مرغ همسایه غازه شده:)) میدونی دکتر، بنظرم علاقه خیلی خیلی مهمه، مثلا رشته من اینجا فارماسیوتیکس هست یا همون داروسازی صنعتی و کلی درس شیمی و مواد و پلیمر خوندم و هربار زجر میکشیدم تا اون کلاس تموم بشه، بعد از درسهای مثل فارماکوکینتیک چون یک جورهایی با بدن ادمیزاد سرو کار داشت واقعا لذت میبردم، اخرش هم کرایشم را کردم فارماکوکینتیک، یعنی کلا از دونستن عملکرد بدن لذت میبرم، حالا فکر کنید رشته ام پزشکی بود، اخ که چی میشد :)))
جودیدوشنبه 10 شهریور 1399 02:07
آسمان جان هیچوقت دیر نیس ولی حالا من تازه به این نتیجه رسیدم که میخام یه ذره زندگی کنم خسته شدم از بس بدو بدو کردم که جلو بیافتم. شایدم این یه حس گذارست که دارم اونم به دلیل سرویس شدنم تو دوره دکترا. نمیدونم.
فقط میدونم که منی که از بیرون دارم میبینمت به نظرم خیلی خیلی هم شاخی برای خودت خانوم. همین اهسته و وپیوسته برو جلو مو بورم رد میکنی.
پاسخ اسمان پندار : جودی خیلی ماهی، ممنون از اینهمه تعریف و تشویق، اره درست میگی بهترین روش اهسته و پیوسته هست، چقدر خوب و درست گفتی، جودی حس تو هم طبیعی هست، من هرموقع یک برنامه سنگین را رد میکنم بعدش به خودم مرخصی تشویقی میدم، یک دوره کوتاه بیخیالی و فاصله گرفتن از کار، تو هم بعد از اونهمه دردسر و فشار زیادی که بخاطر دفاعت داشتی واقعا مستحق یک استراحت کامل هستی، امیدوارم تغییر شهر و کار و فارغ التحصیلی شروعی باشه برای بهترین اتفاقها تو زندگیت:)
نوشته شده در : دوشنبه 24 شهریور 1399 hamideجمعه 4 مهر 1399 11:27
سلام آسمون جون خوبی فدات شم؟ ایشالا که بهترینا رقم بخوره مام تو ایران همینیم همش میگم با این سن هنو ی درآمد از خودمون نداریم و بقیه ک معلم شدن الان دستشوم تو جیب خودشونه و ما مهندس شدیم دستمون جیب بابا، مطمئنم با همت تو و راستین همه چی درست میشه. چرا من آیدی اینستاو ندارم :(((
پاسخ اسمان پندار : سلام حمیده عزیز و ماه، فدای محبتت. اره متاسفانه خیلی عجیب و نا مردی حقوق مهندسی تو ایران پایینه، تازه اگه شغل متناسب با رشته و درسی که خوندی پیدا کنی. بقول تو اوضاع رشته های مهندسی اونقدر بده که غبطه معلمی را باید خورد که اونهم داستان خودش را داره. یعنی حمیده ببین طاهر امریکا با ایران فرق خاصی نداره، فرق اصلی اینه که مثلا یک کارگر یا یک روز مزد میتونه یک خونه اجاره کنه و ماشین بخره و زندگی خوبی داشته باشه وسال تا سال نه تورمی، نه نگرانی. ای دی اینستا asemanny هست. خیلی فعال نیستم و هراز گاهی عکس و فیلم از جاهایی که میرم میذارم :))
الیسه شنبه 1 مهر 1399 13:03
سلام آسمان جون. واقعا شرایط سختیه برای راستین. خیلی خوبه که همدیگرو درک میکنید. ولی مطمئنا هم برای راستین هم زندکی اینطوری نمیمونه
پاسخ اسمان پندار : سلام الی جون خیلی سخته، همه دوستهامون دارن پیشرفت میکنن و زندگیهاشون را شکل میدن، اونوقت من و راستین هنوز درگیر پروسه گرین کارتیم، قضیه اینه ادمهای هم سن ما دیگه نباید دانشجو باشن و درگیر شرایط زندگی دانشجویی. از اونطرف میبینم کسانی مثل برادرم که به کانادا مهاجرت کردن چقدر شرایطشون به لطف کانادا رو به پیشرفته. البته خوشبختانه امیدواریم بعد این پروسه گرین کارت وقتی راستین هم اجازه کار بگیره زندگی ما هم تغییر کنه
ربولی حسن کورجمعه 28 شهریور 1399 01:08
سلام
و تمام این مشکلات در حالیه که خیلی از اقوام ساکن ایران حسرت زندگی شمارو میخورند
پاسخ اسمان پندار : سلام دکترجان، راستش واقعا نمیدونم حسرت میخورن یا نه، اخه من از همون اول سعی کردم هم خوبیهای امریکا را بگم هم سختیها، فامیل من که سال اول و دوم بهم میگفتن شما دیوانه اید که رفتید و اینجا زندگیتون خوب بود. فامیل راستین هم که مخالف سرسخت مهاجرت. اما شاید الان متاسفانه با اوضاع داغون مملکتمون بگن خوب کردید رفتید، که راستش واقعا دلم نمیخواست اینطور می بود.
حسینچهارشنبه 26 شهریور 1399 10:58
سلام
خیلی عالی که قدرکاراشو میدونی ومهمتراینکه ی همسر وهمسفرخوب داری
پاسخ اسمان پندار : سلام ممنونم، همسر وهمسفر خوب نقش کلیلدی تو مهاجرت داره، خیلی خوش شانسم:))
رویاسه شنبه 25 شهریور 1399 16:56
آسمون عزیز من طرفدار پر و پا قرص راستین هستم واقعا دمش گرم جدا میگم تو این چند سال که دنبالت میکنم خودت واسم یه طرف بودی اما همسرت یه طرف دیگه اونم واسه خودش وزنه خوبی بود به نظرم روحیه خاصی باید داشته باشی که بتونی تو شرایط راستین دوام بیاری دستش درد نکنه شرایط شما کاملا قابل درک هست امیدوارم راستین پاداش صبر و حوصله و فهم و درک خوبش را بگیره و در کنار هم به بهترینها برسید
پاسخ اسمان پندار : رویا جونم، چقدر مسیج قشنگی بود و حتما برای راستین میفرستم، حقیقتش با اینکه کم از راستین مینویسم، اما راستین را خوب شناختی. انصافا یکی از فرشته های زمینی هست که بیدریغ و بی انتظار به مردم محبت میکنه و هرکسی باهاش برخورد داشته، مثل خانواده ام و فامیل و دوستانمون خیلی دوستش دارن. ارزوی منم مثل تو هست که پاداش قلب پاک و با محبت و درک و فهم بالاش را بگیره، از ته دل ارزو میکنم این جور ادمها نتیجه خوبیهاشون را ببینن:)
نوشته شده در : یکشنبه 30 شهریور 1399 صفورادوشنبه 31 شهریور 1399 18:59
من قبلا خیلی شغلم به جونم وصل بود.یعنی فکر میکردم اگر پزشکی نکنم میمیرم.کلا این حس در بچه های رشته تجربی زیاده ولی الان یادگرفتم شغلم باید در خدمت ارامش من باشه.حالا میخواد پزشکی باشه،ریسرچ باشه یا حتی فروشندگی.هرچی که بهت حس خوب میده
پاسخ اسمان پندار : صفورا جان، من هم دقیقا تا دوسه سال پیش فکر میکردم حالا این مدرک phd را هم گرفتم باید اخرش این امتحانهای ارزیابی را بدم چون حیفه مدرک داروسازیم بمونه رو زمین، الان فکر میکنم من فقط میتونم عملا یکی از اینها را جلو برم، یا pharmD یا phd ، بعد وقتی حقوق هردو عین همه، حتی تو phd با افزایش تجربه بیشتر میشه و برعکس pharmd با افزایش سن شانس کار پیدا کردن کمتر میشه، تصمیم کرفتم همین phd که الان دارم ازش لذت میبرم ادامه بدم، بعدا اگه خیلی به سرم زد و خواستم یک داروخانه برای سرمایه گذاری داشته باشم اونوقت به امتحان فکر میکنم. بنظرم دقیقا حرفتون درسته شغل باید اسباب ارامش باشه، حالا اگه این ارامش با ریسرچ بدست میاد همین بهترین هست
صفورادوشنبه 31 شهریور 1399 18:57
سلام.اره من قصد خوندن پی اچ دی دارم.چون با توجه به سنم این برام برنامه بهتریه.من فعلا فقط پایتان رو خوندن و سرتیفیکیت گرفتم که بتونم داخل رزومه ام بذارم.و دارم یک مقاله مینویسم که بتونم در زمینه پی اچ دی که میخوام وارد شم،یک مقاله خوب داشته باشم و بعد اپلای کنم.امیدوارم طبق برنامم پیش بره همه چیز.
پاسخ اسمان پندار : سلام بنظرم بهترین کار را دارید میکنید و معمومه که هدفمند دارید تو مسیر صحیح جلومیرید( مقاله و قوی کردن رزومه اصله)، به امید شنیدن خبر موفقیتتون،
صفورادوشنبه 31 شهریور 1399 15:39
منم باید کلی نرم افزار یاد بگیرم.فعلا پایتان رو یاد گرفتم ولی بر خلاف تو دوستش دارم.حتی بیشتر از پزشکی بهش علاقه مندم
پاسخ اسمان پندار : چه جالب، راستش منم وقتی افتادم وسط ریسرچ فهمیدم خیلی بیشتر از کار داروسازی دوستش دارم، بعد برای رشته ما برنامه های فارماکوکینتیک مثل فینیکس یا سیمسیپ یا گستروپلاس واجبه، حالا کلا میتونم برم سر شغل modeling simulation اما پارسال که اینترنشیپم این بود فهمیدم میخوام این برنامه ها بخشی از کارم باشه نه همه کارم، در مورد برنامه های دیگه ، ما برای تحلیل داده هامون احتیاج به برنامه های stat داریم، بعد من spss و graphpad استفاده میکردم، اما کمپانیها R استفاده میکنن که یواش یواش دارم اونرا یاد میگیرم.
اسم این برنامه ها را اوردم که اگه قصد یادگیری برنامه های pk را دارید کمکی باشه
صفورادوشنبه 31 شهریور 1399 12:10
سلام.من خیلی اتفاقی وب لاگتون رو پیدا کردمم.متخصص اطفالم و امیدوارم تا دو سال دیگع امریکا باشم.خیلی استرس دارم برای راهی که شروع کردم.
پاسخ اسمان پندار : صفورا جان سلام خیلی از اشناییت خوشبختم، اول مهاجرت سخت هست اما چون براش اماده میشیم اونهم میگذره، شما قصد دارید بعد اومدن برید phd یا امتحانهای ارزیابی را بدید و برید رزیدنتی؟
ربولی حسن کوردوشنبه 31 شهریور 1399 09:00
سلام
کامنت که میپره هیچی نمیدونم جائی که اسم .بلاگو مینوشتیم حذف شده!
ضمنا منظورتون کار داوطلبانه نبود آیا؟
پاسخ اسمان پندار : سلام اخ اخ دکتر نگو، چرا این وبلاگ داره اینطور بازی درمیاره :(
دقیقا همون کار داوطلبانه، نمیدونم چرا من اینطور شدم مثل این هست کلاغه خواست راه رفتن کبک را یاد بگیره راه رفتن خودش را یادش رفت. اون از وضعیت زبان یاد گرفتنم این از وضعیت اینکه کلمه های فارسی از ذهنم میپره :))
صبا_غار تنهاییدوشنبه 31 شهریور 1399 02:26
چرا من هیچ وقت فکر نمی کردم استادت زن باشه :)
آقا من کامنتام هنوز ثبت نمیشه! هی میام نظرات گهربارم رو اینجا می نویسم ولی هیچ کدوم به دستت نمی رسه :(
پاسخ اسمان پندار : فقط تو نبودی صبا جون تو چندتا پیامی که راجع به استادم داشتم، فهمیدم همه فکر میکنن استادم اقا هست، اینبار جنسیتش را هم گذاشتم :))
صبا جون نمیدونم با این میهن بلاگ چیکار کنم، چندبار پیام برا مدیریتش هم گذاشتم که کامنت گذاشتن سخت شده و همه پاک میشه، اصلا جواب ندادن جالبه خودم هم امتحان کردم و دیدم چطور پیام غیب میشه و خیلی حس بدیه دوساعت تایپ کنی و ببینی پیام پرید.
صباجان بدون تایید کردم پیامها را که حداقل خودتون متوجه بشید پیام فرستاده شده یا که غیب شده.
زریدوشنبه 31 شهریور 1399 01:44
خوب خوبه حداقل یه استراحت درست حسابی قبلش میکنی استراحت اجباری:))
اون درخت در خواب رفته ی تو و راستین هم انشاالله زودتر جوونه میزنه:)
اووووف از این پارتی بازی ها!
آسمان جان این هندی ها خیلی خودشون را قبول دارند یا مثل ما ها هستن؟ ظاهرا یه جورایی غرور ملی اشان قوی هست:))
من برای پست قبلی کامنت داشتم، نرسید؟
پاسخ اسمان پندار : زری جون، چقدر به دیدن کامنتهات برای پستهام عادت کردم، انگار همیشه منتظرشونم، ممنونم زری جان.
ببین زری من از این پارتی بازی و رابطه های اینجوری برای پیشرفت کار فراری بودم، بعد که اومدم این دانشگاه فهمیدم اخ اخ این هندیها هم همون نمونه خودمون هستن از پاچه خواری و پارتی بازی. فقط یک فرق بزرگ دارن که هوای هم را دارن برعکس ما که زیر پای هم میهنی خودمون را عملا خالی میکنیم و فقط شعار میدیم. ببین عملا این رییس دانشکده فقط دانشجو و استاد هندی میگیره یعنی همونطور که گفتم ۹۰٪ دانشکده فارماسیوتیکس هندی هستن. البته هندیها و چینیها چون جمعیتشون زیاده خود بخود هر شرکتی هم بری تعداد زیادی ازشون میبینی اما قضیه اینه که حدست درسته خیلی خیلی پشت هم را دارن، بقول معروف گوشت هم را بخورن استخوون هم را دور نمیندازن. یعنی در مقاابل یک غیر هندی بشدت هوای هم را دارن و دست هم را میگیرن.
زری جان، نه عزیزم کامنتی نگرفتم. ببین چون بدون تایید کردم کامنت میذاری خودتم میتونی ببینی اومد یا نه. میبخشید این وبلاگ دردسر شده
No comments:
Post a Comment