Saturday, December 12, 2020

 آذر 1395

غرهای همیشگی، با رمز همیشگی

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،غرانه ،

کاشکی با غرزدن میشد همه مشکلات را حل کرد. کاشکی میشد رفت زیر لحاف و موقعی برگشت که همه مسائل حل شده باشند....دیروز صبح همسر میگفت احساس افسردگی میکنه.و دلش میخواد الان ایران باشه.  نگرانه. و از این میترسه که بعد اینهمه زحمت و هزینه مجبور به برگشت بشیم... چندوقته ترس از پیدا کردن کار به جونم افتاده. هیچ کاری نمیشه براش کرد جز اماده شدن و منتظر بودن تا زمانش برسه. اما مشکل اینه که زمان کمی برای اماده شدن دارم و حجم کارهاای هم که باید بکنم خیلی خیلی زیاده. چرااا باید هرسال یک چالش پیش رو داشته باشم؟ چالش امسال هم همینه. زیاد نگران امتحان جامع نیستم. امتحان بزرگیه. اما مثل هر امتحان دیگه ای اگه با برنامه درس بخونی میتونی از پسش بربیایی.فقط مشکل اینه داره همه وقتم را میخووره و تا 20 ژانویه عملا اکثر زمانم را میگیره.مرحله بعد و مهمترین مرحله مهاجرتمون کار پیدا کردن هست. میدونید دوستان. هفته پیش یک جلسه ورک شاپ امادگی برای اینترویو بود با یکی از بچه های ایرانی رفتم. 1-2 تا سوال بعنوان نمونه قرار بود کار کنیم. انقدر تپه پته کردم که دوستم تشر زد اسماااان اروم باش. چرا هول میشی. میدونید قبل از اومدن هرموقع اراده میکردم میتونستم براحتی بهترین نتیجه را بگیرم. الان هم بااینکه جز شاگردهای خوب دوره هستم وتواناییهای خودم را دارم. اما متاسفانه یک عامل بشدت محدود کننده دارم که تاثیر مستقیم روی تواناییهام داره و باعث میشه حتی اونها هم به چشم نیان. و اون زبانه . چیزی که هنوز بعد این همه سال نتونستم حلش کنم و بگذارمش کنار. مسلما روبه رشد هستم اما این رشد با نیازم اصلا هماهنگ نیست. از طرفی هنوز تزم شروع نشده. میخوام تز خوبی داشته باشم. روی پروژه اف دی ای استادم کار کنم.  جلسه دفاع. نوشتن تز. کار پیدا کردن. اینترویو کردن. فکر نمیکنم. فکر نمیکنم بتونم همه این کارها را تا ماه می تموم کنم.ته دلم هم ،وحشت رسیدن روز موعود میخواد این روز عقب و عقب تر بیافته . تاحالا هم یکسال از هم دوره ایهام عقب هستم. نمیدونم. یکی از دوستهای ایرانیم که دوره او پی تی را گذرونده و چون نتونسته ویزای کار بگیره پی اچ دی این رشته را اومده از سختیهای کار پیدا کردن میگه. از اینکه مثلا به 50 نفر نامه باید بدی تا یکی جواب بده .تجربه ناموفق من برای اپلای کردن دانشگاهها ترسم رابیشتر هم میکنه.... تازه این دوستم زبانش در حد خداست. و زبر و زرنگ هم هست و اخرش نتونسته بوده و دوباره برگشته بوده سمت درس. برنامه دارم. قراره با این دوستم جلسات ماهانه شاغلین این رشته را برم تا اعتماد به نفس پیدا کنم. دلم میخواست کلاس زبان میرفتم. باید مثل معتادها تو لینکدین ولوو باشم. اما وقت نمیکنم.واقعازمان کم دارم.  امروز هم انقدر حسم بد بود که  درس نخوندم و دانشگاه نرفتم. رفتم زیر لحااف و همه روز راخوابیدم. میدونم میگذره. اما جدا چه راه مزخرفی برای مهاجرت انتخاب کردیم. شاید بجای دانشگاههای امریکا،بایستی کانادا میرفتیم. نمیدونم. واقعا نمیدونم. بازاین ترس فلج کننده اومده سراغم.


نوشته شده در : چهارشنبه 3 آذر 1395 

صبا - غارتنهاییدوشنبه 8 آذر 1395 15:17

سلام.

جالبه رمزت رو سیستمم ذخیره بود!


من کاملا درکت میکنم!

خودم وقتی ایجوری میشم میگم دو راه داری:

1) برو زیر پتو و فکر کن بدبختترینی و به همه چیزهای منفی فکر کن! آخرش هم مجبوری فردا دوباره مسیرت رو ادامه بدی و یک روز هم عقبی

2)ببخشید ولی به ذهن خودم اینجوری میگم! میشه لطفا خفه شی و بگذاری من کارام رو بکنم! هر وقت که کارام تموم شد می گذارم ادامه بدی!



البته منم معتقدم که نوشتن خیلییییییییی موثره! اصلا ذهن بعدش شفا میگیره!

پاسخ اسمان پندار : میدونی صبا جون، من اكثرا روش اول را پیش میگیرم، حتی وقتهایی كه بینهایت خسته و كم انرژی از لحاظ روحی هستم اون لحظه و اون روزحتی نمیتونم بنویسم و باشما درمیون بگذارم، اینجور مواقع همون مسخ شدن مغزبهم جواب میده، درواقع اجازه میدم كه وزنه افسردگی منرا تا اعماق اقیانوس امواج منفی پایین بكشه، وقتی پام شنهای كف اقیانوس را لمس كرد از وزنه خلاص میشم و یواش یواش به سطح برمیگردم گاهی یكروز و گاهی مثل موقع مرگ برادرم حدودا سه سال این پروسه طول میكشه اما اخرش میام بالا

مهرادیکشنبه 7 آذر 1395 14:01

بخودتون انرژی مثبت بدین. راه رفته را با تمام نیرو ادامه بدید خدا كمك می كنه

پاسخ اسمان پندار : ممنونم از دلگرمی، راه سختیه وبرگشتی براش نیست، فقط عملكردم میتونه نتیجه نهایی را خوب رقم بزنه، یكجورهاای تمام قد انرزی و كار و پشتكار میخواد، نباید كم بیارم و بخاطرخستگی و سختی كم كاری كنم

رویاشنبه 6 آذر 1395 21:40

فقط میگم به خدا توکل کن و به راهت ادامه بده همین باور کن خودش به موقع همه چیز را درست میکنه پا شو به شوهرت هم دلداری بده و امیدوارش کن تو چشاش با علاقه و امید نگاه کن و بگو همه چیز درست میشه و از جا بلندش کن

پاسخ اسمان پندار : ممنونم رویای گلم، هردو بهتریم، هفته پیش واقعا هفته بدی بود اما این تعطیلات كوتاه حداقل به من كمك كرد كمی انرژی مثبت بگیرم، راستین هم این چند روزه اونقدر گرفتار كار شده كه فرصت نمیكنه به مسائلش فكر كنه. و البته از تكنیك محبت و شوخی هم برای شادكردنش استفاده میكنم كه متقابله:) ممنونم كه عین دوست خوب نگرانمی و كنارمی، دعا كن همه چیز بخوبی و بموقع درست بشه

کامشینشنبه 6 آذر 1395 17:39

آسمونی جان

مرسی که برام رمز فرستادی

به آینده ای که هنوز از راه نرسیده اینقدر بها نده. کارها خودشون رو غلطک می افتند. فقط پشتکار داشته باش

همه ما این دغدغه ها را داریم ولی همه مثل تو جرات بروزشون را نداریم.

درس بخوان و از هیچی نترس

پاسخ اسمان پندار : كامشین عزیزم ممنون كه مثل همیشه هستی، میدونم كه تو هم روزها و ماههای سخت و پركاری در پیش داری ، اینجا نوشتن مرهم خوبی برای منه، این نگرانی و استرس سینوس واره ، گاهی كمتر وگاهی شدید و فلج كننده. اما وقتی ازش مینویسم انرژی مخربش گرفته میشه، توصیه ات طلایی هست، "به اینده ای كه هنوز نرسیده اینقدربها نده" "درس بخوان و از هیچی نترس" تكرارش میكنم كه قلبم هم خوب بشنوه:) ممنونم

زریچهارشنبه 3 آذر 1395 14:45

اینقذر فکر و خیال نکن... تو مگهیه کار بیشتر میخواهی؟ باور کن جور میشه اینقدر دنبال این فکرهای مخرب نرو،نذار ذهنت بازی ات بده... بچسب به درس و لینکدین و دانشگاه.... بقیه کارها را بسپار به خدا، تو آمریکای به اون بزرگی یه کار واسه تو پیدا میشه، مطمین باش

پاسخ اسمان پندار : مرسی زری جون، جدیدا خیلی ناامید شدم، واقعا میترسم نتونم كاری بیداكنم و مجبور بشیم دست از پا درازتر برگردیم. ناامیدم مرسی از دلداریت

زریچهارشنبه 3 آذر 1395 14:40

رمز رو پیدا کردم، نمیخواد بفرستی مرسی

پاسخ اسمان پندار : دختر زرنگ

تعریف خوشیختی

» نوع مطلب : چكه چكه  ،

 گاهی بحث میکنیم بحثهای بی نتیجه. جالبه دوتا ادم که تو خیلی از مسایل و قضایا بشدت مثل هم فکر میکنند و تا حد زیادی دنیا را مثل هم میبینند. سر مسئله ای به این پایه ای انقدر تفاوت دیدگاه دارند. بارها سر این مسئله با هم صحبت کردیم اما هیچوقت هیچ کدوم نتونستیم همدیگه را قانع کنیم. چون این نگاه اعتقادی و بنیادی هست و بهش باور داریم. منظورم من و همسرمه. و نگاه متفاوت ما به بحث خوشبختی. من خوشبختی را در موفقیت میبینم. تو پیشرفت. حالا این پیشرفت میتونه مادی باشه یا دستاورد علمی یا حتی میتونه تغییر محیط زندگی از جامعه جهان سوم به جهان اول باشه. اما همسر کاملا با این دید مخالفه. از نظر اون خوشبختی یعنی احساس رضایت. از نظر اون ممکنه دوست کارمندمون با یک زندگی متوسط خیلی خیلی خوشبختر از ما باشه. کلا عقیده ای به اینهمه مبارزه و تلاش برای بالا رفتن نداره و اعتقاد داره خوشبختی را میشه خیلی راحتتر از این حرفها بدست اورد.  داشتن یک باغچه کوچیک اطراف تهران و یک زندگی اروم  برای اون نهایت خوشبختیه اما ارزوهای من تمومی نداره. این به این معنی نیست که چون لیست من سر و ته نداره احساس خوشبختی هم نمیکنم. من به خیلی از دستاوردهام افتخار میکنم و ازشون لذت میبرم.  خلاصه این تفاوت دید تو تعریف خوشبختی پایه  بحثهای طولانی ما  هست. من همسر را متهم میکنم که حس جاه طلبی برای موفقیت نداره و همسر هم به نهایت موفقیتمون بعد از اینهمه سال دوندگی اشاره میکنه که به یک اتاق کوچیک اجاره ای و کلی استرس و کار سیاه روزانه ختم شده . هر دو هم را میفهمیم ولی هیچ کدوم هم نمیتونیم نظر هم عوض کنیم. فعلا که حس جاه طلبی من مشعل دار مسیر زندگیمون شده و مهار زندگی جفتمون را تو دستش گرفته. 


نوشته شده در : دوشنبه 8 آذر 1395سایهسه شنبه 9 آذر 1395 13:09

راستش من با جناب راستین موافقم. به نظرم خوشبختی همون چیزیه که ایشون میگن. این که هرجایی و هرجوری هستی، احساس رضایت داشته باشی...

اما منم خودم نمیتونم اینجوری حس خوشبختی کنم و مثل شما نیاز به پیشرفت و ریسک و ... دارم تا بتونم حس رضایت کنم. اما دوست داشتم میتونستم به روش راحت تری حس خوشبختی کنم!

پاسخ اسمان پندار : راستش سایه جون، بنظر من همه ادمها اسمان یا راستین مطلق نیستند و هرادمی بخشهایی از اسمان یا راستین را داره، میدونی كه ادمها خودشون را بهترمیشناسن؟؟ وقتهایی كه باید انتخاب كنن، اونوقته كه معلوم میشه كدوم بخش واقعا بزرگتره. من هم ارزو دارم ای كاش واقعا میشد راحتتر به خوشبختی میرسیدم و اون بخش راستین در وجودم بزرگتر بود.

شلالهدوشنبه 8 آذر 1395 17:59

آسمانی جان خیلی جالبه که با وجود تفاوت عقیده در مساله به این مهمی که باعث تصمیمات و تغییرات اساسی در زندگی تون شده راستین همراهی میکنه واین نهایت دوست داشتن رو میرسونه که به نظرم خودش یه دلیل برای داشتن احساس خوشبختیه...

حس جاه طلبی تو هم زندگی تون رو هیجان انگیز کرده و از تکراری بودن دور کرده

شما فقط در راه رسیدن به هدفتون کمی بد بیاری آوردین وگرنه اگر اون بدبیاری های اولیه نبودهمین حس جاه طلبی تو باعث شده بود شما الان حتی گرین کارت هم داشته باشین با یه کاری که ازش رضایت دارین

پاسخ اسمان پندار : راستش شلاله اونقدر خوب و عالی من و زندگیم را میشناسی كه اگه قرار بود من هم درمورد این مسائل می نوشتم دقیقا همین میشد، عالی بود و خوشحالم دوستی دارم كه كامل منرا میشناسه

مهراددوشنبه 8 آذر 1395 16:04

با عرض معذرت من بیشتر با همسرتون موافقم ولی هر کسی دیدگاه خودشو داره البته خوشبختی که خیلی راحت بدست بیاد لذت بخش نیست در مقابل اگه پس از تحمل سختیها به خوشبختی برسی واقعا لذت بخشه و اونوقت می تونی طعم واقعی خوشبختی رو بچشی و اونو با تمام وجود حس کنی

پاسخ اسمان پندار : میدونی مهراد ارزو داشتم كه برای بدست اومدن خوشبختی اینقدرهمه ادمها سختی نمیكشیدن، اصلا ای كاش زندگی راحتتر بودكه نشدنیه و تقدیر همه ادمهاكار و زحمت هست اما برای بعضی خیلی بیشترو برای بعضی خیلی كمتر، اما اینجا یكم باهات مخالفم، بنظر من درجه سختی میزان خوشبختی راتعیین نمیكنه، خودم من گاهی اونقدر سختی كشیده ام كه وقتی به خواسته ام رسیدم اون خواسته شیرینیش را از دست داده بود.ارزو میكنم همه ما بتونیم خوشبختی را با سختی كمترتجربه كنیم

زریدوشنبه 8 آذر 1395 13:59

بی تعارف بگم، این بحثها مخربه... چون ناخودآگاه یکی به دیگری نگاه از بالا پایین داره...

پاسخ اسمان پندار : عزیزم زری جون، بنظرم لازمه كه دو نفر كه باهم زندگی میكنند باهم حرف بزنن و دیدگاههاشون رابیان كنند، اما وقتی تفاوت نظر وجود داره اونوقت باید حواسمون باشه كه همدیگه را قبول كنیم اگه برای ادامه مسیر تصمیم میگیریم بهترین راه مناسب برای هردومون را انتخاب كنیم

دهمین

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،تولد ،زیباترین لحظات زندگی ،

امروز یکی از روزهای مهم زندگیم بود. گرچه کار خاصی نکردم اما از روزم واقعا لذت بردم و قدرش را دونستم. امروز دهمین سالگرد عقدمون بود. شاید چون من و همسر بعد از عقد رسما زندگی مشترکمون را شروع کردیم برای همین این تاریخ برام مهم باشه ما تازه سه سال بعدش جشن عروسی و خرید جهیزیه  یا بهتره بگم وسایل زندگی را داشتیم. خوب قرار نیست از قدیم بگم قراره از امروز بگم. صبح رفتیم تنیس. سبک و راحت با دوتا راکت رفتیم زمین تنیس کنار خونه و تو هوای پاییزی بازی کردیم و  از طبیعت لذت بردیم . برگشتیم خونه و هدیه رد و بدل کردیم. من غیر از هدیه خوبش از سلیقه و توجه اش تو کادو کردن هم لذت بردم.خوشحالم که همسری به نیازها و علایقم توجه کامل داره. بعد هر کدوم رفتیم دنبال کار و بار خودمون. من دانشگاه رفتم و تو جلسه دیفندیا دفاع یکی از بچه ها شرکت کردم. عصر هم ژورنال کلاب بود و یکی از دوستهام یک پرزنتیش خوب داشت. وسط این دوبرنامه با دوستهام رفتیم ناهار و مطابق معمول کلی گفتیم و خندیدیم. بعد هم خونه و خوردن یک کیک کوچیک با همسر و بعد درس و الان هم با پلکهای نیمه بسته مشغول نوشتن یک پست برای شما. کلا جدیدا خیلی از زندگی لذت میبرم. چیزهای کوچیک میتونه خوشحالم کنه و میتونم لذتش را ببینم و حس کنم. اون ارامش و شادی که یکروزی بدنبالش تا این سر دنیا اومدم را یواش یواش دارم لمس میکنم. هرچند خیلی خیلی پرهزینه بود. هرچند راههای ساده تر و کم هزینه تر هم برای اومدن بود اما بصورت کلی از انتخابم خوشحالم. نه چون شکل زندگیم خیلی بهتر شده باشه. نه. من الان نصف رفاه زندگی مشترک دوران عقد را هم ندارم. از این جهت میگم که کیفیت زندگیم بهتر شده. درکل درکنار تموم سختیها و استرسها و تو سرزدنها برای امتحانها و کار پیدا کردن،شادترم. ارره ده سال از اون زمان گذشته. روزی که هیجان و اشتیاق همسر باعث خنده من میشد. اون موقع تموم هدیه نامزدی کوچیکمون را دادیم و فایل مهاجرت به کانادا را باز کردیم. حالا بعد ده سال اینجاییم. امریکا. توی یک اتاق فسقلی اما با قلبهایی گرم و امیدوار به اینده. برای رسیدن به ارزوی بعدیمان در ده سال بعدی


نوشته شده در : سه شنبه 16 آذر 1395دوست عزیزم که سوال پزشکی پرسیده بودی. ببخشید دیر جواب دادم. تازگیها فرصت نمیکنم زود به زود بیام اینجا. عزیزم معمولا امپول بیوتین دپانتن را با هم میدن. یعنی از هر دو امپول برای درمان ریزش مو میدن. اما اینطور نیست که جایگزین نداشته باشه. قرصهای خیلی خوبی برای درمان ریزش مو وجود دارد با قیمتهی متفاوت. مثلا دکوفان و ویتامین فور هیر و خیلی چیزهای دیگه. اما اگه بنظر گرون میاد و دنبال جایگزین ارزونری هستی کپسولهای زینک را بگیر. خیلی کارخانه و مارکش مهم نیست اما اثرش خوبه. شاد باشی

زریچهارشنبه 17 آذر 1395 19:24

چه پست خوبی:-)

پاسخ اسمان پندار : مرسی زری جونم 

رویاچهارشنبه 17 آذر 1395 09:12

سلام مبارکه اینننه خواهر درک همین چیزها خودش یعنی خوشبختی و آرامش

پاسخ اسمان پندار : اره رویا، واقعیت اینه كه با اومدن به امریكا چیز خاصی جز نگاه من به زندگی تغییر نكرد، من دیدم ته دنیا هم داستان زندگی همینه پس باید ازش لذت برد و شاد بود

شب یلدا

» نوع مطلب : چكه چكه  ،

این ترم باید برنامه فشرده ای داشته باشم و حسابی تو ازمایشگاه کار کنم و درس بخونم. حالا بجاش چی کار میکنم. اکثرا ول میگردم و هیچ کاری نمیکنم و یک برنامه سبک را دنبال میکنم. یک روز بیشتر یکروز کمتر. خاک وچوک. بعدا سزاش را میبینم:( امروز هم که از صبح تا حالا نشستم پای تلگرام و پیغامهای یلدایی و کانال من و تو و برنامه ویژه یلدا. بشدت دلم خانواده میخواد. عکسهای خونه مادربزرگی که امسال برای اولین بار کرسی گذاشتند و سفره شب یلدا را روش چیده بودند دیوونه ام کرد. با اینکه دیشب با بچه های دانشگاه بیرون بودیم و تا دیر وقت توی یک مرکز بازی مشغول بودیم اما اصلا هیچ اثری برای کم کردن این دلتنگی نداره. حالا شاید دوستهام را برای یک دور همی جمع کنم خونه امون. از طرفی قراره ایرانیها توی یک رستوران ایرانی جمع بشن. شاید هم پاشم برم این رستوران. اما جدی ادم باورش نمیشه وقتی از خانواده و فضاو محیط ایرانی دوره  دلش یکهوو پر میکشه و تنگ میشه و دیگه به هیچ طریقی اروم نمیشه. یلداتون مبارک دوستان و از حضور خونه و خانواده بجای من حسابی لذت ببرید


نوشته شده در : سه شنبه 30 آذر 1395 

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...