Saturday, December 12, 2020

 مرداد 1396

مشروب

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،نگاه اول ،زشت وزیبا ،

ساعت حدودای 10 شبه و حاضر و اماده نشستم برای اینکه بریم یک پارتی ایرانی به اسم وایت پارتی که هرسال اینموقع برگزار میشه. همینطور که از اسمش معلومه همه لباس سفید میپوشند. این پارتی بهونه ای هست که از سرو مشروبات الکلی بنویسم. شاید خیلی از شماها که ایران زندگی میکنید تو مهمونیهای ایرانی سرو این مشروبها را دیده باشید. گاهی دست ساز و گاهی هم وارداتی. فکر میکنم الان تو خیلی از مهمونیها بخصوص بین جوونها میشه نوشیدنی الکلی را دید. زن و مرد مینوشند. بعضی معمولی و بعضی بسیار زیاد و بعد کاملا مست پشت  فرمون ماشین مینشینند و اینجوری هست که امار مصرف الکل تو کشور ما خیلی بالاست احتمالا خیلی از همین جوونها ارزوی خرید مشروب واقعی و نه دست ساز و نوشیدن ازاد مشروبات را دارند. اما شاید جالبه که خیلیهاشون ندونند نوشیدن اینجور مشروبات درخارج از ایران با تصوراتشون خیلی فرق داره. اینجا نوشیدن مشروبات الکی تو محلهای عمومی ممنوعه. یعنی چی؟ یعنی نوشیدن در خیابون. در پارک. در ساحل در مترو در ماشین شخصی ممنوعه. کجا ازاده؟ توی بارها. رستورانها و مهمونیهایی که سرو مشروب ازاده. خوب حالا این خانم یا اقایی که نوشیدنی نوشیده هم بهیچ عنوان اجازه نشستن پشت فرمون ماشین را نداره و اگه درحالت مستی رانندگی کنه مجازاتهای خیلی خیلی سنگین درانتظارشه چون جون ادمهای دیگه را به خطر انداخته. خوب حالا تکلیف چیه؟ این دوستان یا باید با تاکسی و مترو به خونه برگردند یا اگه زوج هستند یا با دوستانشوت بیرون میروند راننده بهیچ عنوان سمت مشروب نره. اینهم از داستان الکل خارج از کشور. 

بسلامتی.


نوشته شده در : یکشنبه 8 مرداد 1396 

اروم اروم

» نوع مطلب : ازمایش - تز - مقاله ،غرانه ،

وقتشه که بخودم بگم اروم اروم. اروم باش اسمان. امروز روزیه که نیاز دارم به نوشتن برای اروم کردن خودم. کمتر از دوهفته دیگه دفاع دارم و هنوز تزم را برای استادم نفرستادم. امشب و فردا صبح اخرین تغییرات را میدم و براش میفرستم. وقتی اکی بده باید سریع پاور پوینتهاش را اماده کنم تا حداقل یکهفته وقت داشته باشم خودم را اماده کنم. استادم دو روز پیش خواست تغییرات زیادی توی تزم بدم و تقریبا همه کارهای اماده سازی پروژهfda را هم خواست که وارد کنم. پریشب و دیروز فشرده کاری کردم و نوشتمشون. اما بشدت کارم پرحجم شده و اماده سازیش برای اراِیه یا بقولی پرزنت کابوسه منه. از اونطرف اوضاع روحیم خوب نیست. احتمالا بخاطر استرس و فشار بیش از حد حساس شده ام وتازگیها خودم نیستم. بعنوان یک داروساز علایم را میبینم و تشخیص میدم که خود همیشگیم نیستم .کارهام را مثل همیشه بادقت انجام نمیدم و کلا استرس نهان رفتارم را عوض کرده.  امروز یکی از دوستهام میگفت دختر اروم بگیر و چرا انقدر فکرت را درگیر چیزهای الکی کردی. البته اون میدونه دفاع دارم اما نگرانیهای منرا نمیدونه. اون یکی دوستم هم که دفعه پیش حرفش را زده بودم یکهو رفتارش کامل تغییر کرده. اونقدر بشدت عوض شده که از مرحله تعجب و عصبانیت به مرحله بی تفاوتی دارم میرسم. مرحله ای که طرف از دوست به یک غریبه برات تبدیل میشه. اصلا مدتی هست بد شانسی تو زندگیمون زیاد شده. هفته پیش ماشین خریدیم. ماشین ارزون اما تمیز میخواستیم.راستین کمی وارده. خیلی گشت و یک ماشین خوب پیدا کرد. حتی قبل از خرید یک بازدید حسابی هم برد و مکانیک گفته بود واقعا تمیزه و جز چند مورد جزئی مشکلی نداره. اما بعد خرید یکی دوتا مشکل دیگه پیدا کرد. نمیدونم این مشکلات بوده و از چشم راستین و مکانیک دور مونده یا یکهو سر و کله اش این هفته پیدا شده. یا مثلا دوشب پیش موقع غذا خوردن دندون راستین درد گرفت اونهم چه دردی. امروز رفته بود دندانپزشکی و دندونی که پارسال تابستون چک کرده بود و سالم بوده انقدر پوسیده شده بود که دکتر براش عصب کشی کرده بود. اینجا هم بیمه دانشجویی ما عصب کشی را پوشش نمیده و 800 دلار ناقابل همین امروز برای عصب کشی ساده پرید. خلاصه یکم خسته ام. خسته روحی و جسمی اما حتی فرصت یک روز استراحت ندارم.این خستگی و استرس روی زبانم هم تاثیر کرده و وسط اینهمه ناراحتی برای پرزنت نور علی النور شده. اینجا با شما درد و دل کردم که کمی ارومتر بشم و برگردم سر تزم. فقط میتونم دوباره به خودم بگم اروم باش اسمون. اروم باش. میگذره.  


نوشته شده در : پنجشنبه 12 مرداد 1396 Doostشنبه 14 مرداد 1396 22:18

همه چیز به بهترین و عالیترین شکل پیش میره.آروم باشید آسمان بانو.

پاسخ اسمان پندار : Doost جان ممنونم از دلگرمیت، خدا كنه عزیزم، امیدوارم خیلی زود ارامش ساكن خونه دلم بشه.

شلالهجمعه 13 مرداد 1396 22:38

آسمان جونم واقعا هم میگذره همه این استرس ها تو خیلی گنده تر از اینا رو توی شرایط خیلی بدتر شکست دادی دفاع هم من مطمئنم که عااااالی پرزنت میکنی من بهت ایمان دارم عزیزم

پاسخ اسمان پندار : شلاله جونم، اره واقعا سخترینش همون سالی بود كه اومدیم اینجا، این در مقابل اون هیچه، اما نمیدونم چرا انقدر دلم گرفته، استرس دفاع را دارم و از دوستم دل شكسته هستم، راستی هفته دیگه چهارشنبه دفاع دارم، امیدواوم بخوبی بگذره، فعلا كه وضع روحیم رو زبانم بد تاثیر گذاشته، اوووف باید از همین امشب بشینم لیسنینگ گوش كنم( هرموقع احتیاج به تمرین دارم میشینم پای سریال دیدن)

مرمرهجمعه 13 مرداد 1396 19:27

وقتی بین مشکلات غرق میشم مثل الان تو به خودم یاداوری میکنم چقدر برای بودن در همین لحظه تلاش کردن با علم به اینکه چقدر قراره سختی بکشم درسته الان خیلی سخت میگذره ولی روز دفاع هم به چشم بهم زدنی میاد و میره و به محض تموم شدن جلسه ی دفاع از خودت میپرسی چرا انقد استرس داشتم ااااخه. اون دوستی هم رفتارش عوض شده نشون داده لیاقت داشتن یه دوست خوب رو نداره بهش فکر نکن و انرژیت رو بذار برای خودت حتما همه چیز خوب و عالی پیش میره

پاسخ اسمان پندار : مرمره جون، ممنونم عزیزم، راه خیلی طولانی را تاحالا اومدم ، میدونم اسمش مسیر زندگی هست ، اما گاهی راهها برای بعضی پر فراز و نشیب تره، اخ اسم دفاع میاد استرس میگیرم، میدونم دقیقا بعدش به خودم میگم دیدی اینهمه استرس نداشت، اما نمیدونم چرا قبلش این حرفها سر زبونم نمیاد:)) اون دوست كه خیلی بد كرد، من ادمیم كه واقعا برای دوستهام كم نمیذارم، اما بهم نشون داد اشتباه كردم و خیلی زیاد براش مایه گذاشتم، دیگه از این ببعد مثل خودش میشم، هرچند یكم دیره و تاحالا همه فوت و فنهای كار را بهش یاد دادم:( سعی یكنم بهش فكر نكنم، و رو مسیر و راهم تمركز كنم، مررسی.

منجمعه 13 مرداد 1396 12:31

سلام .می خواستم بگم مصرف ویتامین سی برای تسکین درد دندان خوبه .همیشه لیمو ترش تازه که در ظرف عسل فرو رفته توی اشپزخونه باشه مصرف کنیم

پاسخ اسمان پندار : مررسی خانم یا اقای من عزیزكه دوستانه راه حل دادید، فعلا كه مجبور شد عصب كشی كنه و خرج گنده رو دستمون گذاشت. دیگه كار دندونش هم از مصرف ویتامین و حتی مسكن گذشته بود، باید درمان میشد:)))

جمعه 13 مرداد 1396 06:00

شب اگر که سرد است و‌سیاه....

تو‌ گرم و روشن باش.

و‌ بپوشان بر تن لحظه های دلت

جامه ای ز آرامش...

تا نگیرد از دلت قرار...

زمین و زمانه ای که بیتابند.

تا از دلت پر نکشند...

آرزوهایی که شب به شب..

به عشق لبخندی دوباره می خوابند.


برای لحظه های سختی که می گذرونی و عجیب درکش می کنم...

پاسخ اسمان پندار : عجیب شعرت به دلم نشست، خیلی ارومم كرد، ممنونم كه وقت گذاشتی و برام نوشتیش. به امید پر زدن تمام لحظه های سخت

ب...ه...ا...ر...کپنجشنبه 12 مرداد 1396 20:53

وای چقدر این تز نوشتن برای ملت دردسر ایجاد کرده و همه مشکل دارن. همین الان من و همسرم بعد از یه دعوای طولانی هر کدوم سرمون رو توی یه چیزی فرو کردیم که دعوامون یادمون بره. از بس که برای نوشتن تزش استرس داره تحمل کوچکترین حرفی رو نداره و من هم هرچی رعایتش رو میکنم آخرش میگه تو منو درک نمیکنی... یعنی به نظر شما من چکار باید بکنم. به جاش که نمیتونم بنویسم وگرنه دریغ نداشتم.

ایشالله که تز شما هم به خوبی و خوشی تموم میشه و دیگه استرس ها حل میشه. خوشحالم که ماشین خریدین. خیلی خبر خوبی بود برای من که دنبال میکنم کاراتون رو... ایشالله که بقیه مشکلات هم حل میشه. راستش ما برای خریدن ماشین یه کارشناس رو برده بودیم. اونم با پولی که ما داشتیم بهترین ماشین رو انتخاب کرد و گفت برو حله. ما هم خوشحال و خندان اومدیم خونه و ماشین تو راه کلاج تموم کرد!! یعنی از عصبانیت مرده بودیم. ولی الان به اون روزا میخندیم. یادمون میفته میگیم عجب لگنی خریده بودیم ها... ماشینی که خریده بودیم دو سال کار کرده بود. ما خودمون الان این ماشین جدیدمون رو سه ساله داریم هنوز یک بار پنچر هم نشده. عجیب بود که اون ماشین با دوسال کار اونقدر داغون و بهم ریخته بود... ایشالله که همه چی به مرور زمان حل میشه...

پاسخ اسمان پندار : هاهاها بهارك جون، به همسرت گیر نده، دردش را میفهمم ، سخته ، ادم خیلی استرس داره، بخصوص فكر كنم همسرت دفاع دكتری اش باشه، براش ارزوی موفقیت دارم. اخ این ماشین ١٢ سال هست كار كرده، البته نسبت به ١٢ سالگیش خیلی تمیزه اما خوب یكمی ما را ترسوند، خوشبختانه خرجش سنگین نبود.شماهم انشالله چرخ ماشینتون براش بچرخه( ضرب المثل را درست گفتم ، نه؟)

سایهپنجشنبه 12 مرداد 1396 11:17

آسمان جان، آروم باش عزیزم. یه لحظه فکر کن به چند سال دیگه... شاید یه دهه دیرتر! وقتی که نشستی توی یه خونه ی بزرگ و دلربا، از همونایی که عاشقشونی با پنجره های بزرگ و منظره ای بی نظیر... اوضاع کاری و مالی عالیه. هرچند سرت کلی شلوغه و خیلی کار داری اما از انجام تک تکشون لذت می بری چون براشون زحمت کشیدی... ارامش داری چون میدونی دیگه به اون جایی که میخوای رسیدی... فکر این روزا رو که می کنی، با خودت میگی چه روزای سختی بود اما باعث شد بیشتر تلاش کنی و در عوض الان قدر تمام داشته هات رو میدونی. حتی میری به عقب تر و فکر می کنی واقعا چه کار خوبی کردی که تصمیم به مهاجرت گرفتی چون الان از جایی که هستی کاملا رضایت داری و حاضر نیستی جات رو با هیچ کسی عوض کنی. فکر می کنی هرچند یه پروسه طولانی رو اومدی اما هیچ وقت عقب گرد نکردی و تک تک پله های موفقیت الانت رو خودت با دست های خودت ساختی و الان روی قله ی اون نردبون ایستادی و لذت و ارامش وجودت رو گرفته... اطرافت و اطرافیانت، همه چیزو همه کس، بوی خوبی و خنکی و آرامش میده...

پاسخ اسمان پندار : سایه چقدر قشنگ رسمش كردی روزی را كه نهایت ارزوی منه، انگار خود من باشم كه از یكروز از اینده ام مینویسم، البته همین الان ، همین لحظه كه ترسیدم و استرس اینده را دارم سخته تجسمش، اما فكر میكنم بعد از دفاع راحتتر تجسمش كنم و از این رویا لذت ببرم، اما میتونم از فكر اینكه چند روز دیگه، كمتر از ده روز دیگه میتونم باز خیال پردازی كنم لبخند بزنم

کامشینپنجشنبه 12 مرداد 1396 07:46

همه این ها کاملا طبیعی است آسمونی جان. می خواهی از تزت دفاع کنی...کار بزرگی است. البته بهتر از من می دونی که این استرس برای پیشبرد کارت لازمه. ازش استفاده کن و انرژی بگیر. مثل آدمی که مجبوره بدوه و از دهن شیر خودش را دور نگاه داره. اگر این ادم استرس نداشته باشه که نمی شه! فعلا به این حواشی بی اهمیت مثل تغییر رویه دوستت اصلا محل نده. دیگه بالاتر از سیاهی که رنگی نیست! فوق فوق اش اون می شه نفر اول بعد از استاد! خوب که چی؟ تو به زودی خود دانشجوی دکترا می شی و همه را سوت می کنی هوا.

بعد که دفاع کردی بگرد و بیا به من دلداری بده که اوضاع من هم خوب نیست.

پاسخ اسمان پندار : كامشین عزیز، درست میگی، استرس مثبت لازمه تلاشه، بقول تو برای بهتر دویدن، دارم سعی میكنم مواظبش باشم كه تبدیل به استرس مخرب نشه كه اونوقت بجای تلاش میخزم میرم زیر لحاف:)) میدونم كه تاحالاش خوب اومدم، سعی میكنم تمام فكرم را بگذارم رو پیشرفت خودم و به مسیری كه دوستم میره بی توجه باشم، یكمی درد داره اگه روزی ببینم پله شدم، شایدم واقعیت رقابت همینه كه پدر و مادر نمیشناسه چه برسه به شناخت كسی كه پله های اولیه را برات ساخته، راستش یكمی هم حماقت كردم، یكی به من بگه چرا میبایستی تمام نكاتی كه خودت با ماهها تلاش بهش رسیده بودی را لقمه میكردی میذاشتی دهن اون ادم، اما بیخیال، اون نیمچه دوست هم دانشجوی دكتری هست فقط من چندماه زودتر از اون اومدم ازمایشگاه. بیخیال، بیخیال، زود زود با حال خوب میام برای دلداری با مطالعه ترین دوستم، دوست سنگ صبورم

دفاع

» نوع مطلب : ازمایش - تز - مقاله ،روزها در اون سر دنیا(سال سوم) ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

برگشتم بعد از یک ماراتن نفس گیر برگشتم. فکر میکردم سخت باشه اما نه تا این حد. مشکل اصلی کمبود وقت بود. فکر میکردم اماده ام. دوسه بار چکنویس تزم را برای استادم ایمیل کرده بودم که لطفا نظرت را بگوو. اون هم پشت گوش انداخته بود شاید بخیالش اون موقع خیلی زود بود. تا دوهفته پیش. دوهفته پیش بود دیگه؟ مطمئن نیستم. رفتم پیشش. یک نگاه به سرفصلها کرد و گفت سر فصلت باید این بشه و کل کار fda را چپوند تو سرفصل. چندتا مقاله هم گذاشت بغلش. یکهو بخودم اومدم دیدم عملا از عنوان تا محتوای تزم همه تغییر کرده. نتایج را از قبل داشتم اما قرار نبود اونها توی تز باشه. قرار بود فقط نتایج کار روی خرگوش باشه اما یکهو شد همه کارهایی که برای fda کرده بودیم. شروع به نوشتن کردم و فرستادم. نه یکبار شاید بیشتر از 10-12 بار فکر کردم کار روی تز تموم شده و باز برای اصلاحات برگشت خورد. از تغییرات فرمت ورد گرفته تا تغییرات تو جدولها و نمودارها. از تغییرات بزرگ تا تغییرات یکدست کردن فرمت تموم نمودارها. شنبه شب بود که سوپروایزرم تا حدی رضایت داد. یکشنبه و دوشنبه هم به خلاصه کردن مطالب و پاورپوینت گذشت. خلاصه تا ساعت 9 شب سه شنبه من فرصت نکرده بودم یکدور از اول تا اخر پرزنتم را بگم و زمان بگیرم. پرزنتم نباید بیشتر از 40 دقیقه میشد. درکل منی که اینهمه استرس پرزنت را داشتم تا موقعی که دفاع را شروع کنم سه بار بیشتر نتونستم تمرین کنم. قوی و خوب دفاع را دادم. دوستهام میگفتند خیلی خوب بود، به همه سوالهای استادها هم با تسلط و ادله قوی جواب دادم. جلسه ام دوساعت طول کشید چون استادم و یکی از استادها سر یک مبحث شروع به بحث کردند. اخرش هم هیچ کدوم نتونستند حرفشون را ثابت کنند. البته فکر میکنم حرف استادم درسته چون بااینکه  هر دو توی یک دپارتمان هستنداما اون تخصص اون مبحث را داره و اون یکی استاد بیشتر توی یک مبحث دیگه کار کرده. بعد از دفاع گفتند باز اصلاحات نمودارها، مثلا اینبار تغییر نمودارها از دقیقه به ساعت. و وارد کردن رفرنسهام با برنامه اند نوت.( منم تا اون موقع کاملا نااشنا به این برنامه) و پرینت روی کاغذ مخصوص فری اسید. اونهم تا پنجشنبه چون اخرین مهلت ثبت تز هست. کار . استرس. خلاصه از روزی که استادم اون تغییر را خواست تا جمعه. هرروز از 8  صبح تا 2-3 صبح بیوقفه پشت کیبورد نشسته بودم . طوری بود که وقت غذاخوردن و دوش گرفتن هم نداشتم. یک تن ماهی باز میکردم و بدون اینکه وقت کنم تمومش کنم باز برگشته بودم پشت کامپیوتر. قهوه پشت قهوه میخوردم که مغزم فعال بمونه و بتونم ادامه بدم.یکی دو روز اخر حسابی کم اورده بودم و بزور خودم را پشت کیبورد میکشوندم. انصافا خیلی خیلی سنگین بود و خیلی خیلی اذیتم کرد. اخرش هم پنجشنبه نتونستم تز را ثبت کنم. اول از همه خودم نتونستم کامل تموم کنم و دوم خوش شانسی اوردم مسئول ثبت رفته مسافرت و وسط هفته تشریف میاره. البته یکی از اعضا جلسه دفاعم هم فعلا نیست و امضا اون هم مونده. خلاصه بعد از دوهفته کار فشرده. دیروز اولین روزی بود که استراحت کردم. خونه را تمیز کردم و کمی تلویزیون دیدم.( گیم اف ترونز) الان هم که خدمتتون نشستم هنوز باید یک تغییرات کوچیک تو رفرنسهام بدم و برای دهمین بار چک اخر را بکنم و تزم را pdf کنم که فردا ببرم برای چندمین بار پرینت کنم و انشالله اینبار استاد رضایت بده امضا کنه و صحافیش کنم و بعد شوتش کنم گوشه خونه. این هم داستان تز و دفاعم.
یادم میاد اون زمان که تز ایران را مینوشتم لپ تاپ نیومده بود. دانشگاه و مرکز تحقیقاتش کامپیوتر داشتند. سال 80 بود. بهرحال من کار با کامپیوتر را بلد نبودم. میرفتم بغل دست یک تایپیست مینشستم و از روی چکنویسم میخوندم و اون تایپ میکرد. یکبار هم اصلاحان نداشتم. خیلی راحت دفاع کردم و نه استرسی نه فشار کار لحظه اخری. هیچی نبود. اما این یکی ..... .


نوشته شده در : یکشنبه 29 مرداد 1396  

ب...ه...ا...ر...کسه شنبه 14 شهریور 1396 02:31

آخه دفاع کردن برای من شده یه بدبختی بزرگ. خودم که هیچی از ترس دفاع و اینا اصلا وارد ارشد هم نشدم و موندم با یه لیسانس کپک زده. ولی این همسر من همیشه دفاع داره و روانی شدم از دستش. همین الانم وسط اسباب کشون داره تز مینویسه. آخه تو رو خدا ببینین دیگه...

اون خبرای آخر پاسخ کامنتم از همه بیشتر خوشحالم کرد که گفتین یه سر و کردن بالاتر از بچه های پی اچ دی هستین آفرین به شما و موفقتر باشین. آفرین.

پاسخ اسمان پندار : بهارك عزیزم انشالله بسلامتی تز و دفاع همسرت هم تموم بشه و هر دو به زندگی عادی برگردین، میدونم چطور وقت تز و دفاع زندگی ادم فلج میشه و همه چی تحت تاثیر قرار میگیره، اخرش هم میبینی هیچی جز استرس و كار زیاد نبود. خونه جدید هم مبارك امیدوارم بسلامتی اسباب كشی كنید، و ممنون بابت تبریكهات

ب...ه...ا...ر...کجمعه 10 شهریور 1396 01:44

باورم نمیشه پس دفاع کردین. افرین بابا شما دیگه کی هستین. دو مثقال اسفند دود کردن دیگه فایده نداره باید کیلو کیلو اسفند ریخت تو اجاق های بزرگ! آفرین مرحبا به همت و اراده ی آهنین تون. مبارک باشه و ایشالله با خبرای بهتر برگردین اینجا و شاد مون کنین.

پاسخ اسمان پندار : هاهاهابهارك:)) مرسی، حالا راستش را بگو چرا انقدر سورپرایز شدی؟:)) اره بابا غیر از اینكه دفاع كردم یك سر و گردن هم بهتر از بچه های دیگه همدوره و حتی پی اچ دی دارم تو ازمایشگاه كار میكنم، كلی برای خودم اعتبار جمع كردم و قلنبه سلنبه شده كارم 

کامشینسه شنبه 31 مرداد 1396 04:38

بسیار تبریک میگم آسمونی جان.

خیلی خیلی خوشحال شدم و امیدوارم که خوشحال هر دوتامون حالا حالاها ادامه پیدا کنه.

یک استراحت به خودت بده دختر خوب...تا شروع سال جدید چیزی نمانده!

باید ازت یاد بگیرم. خیلی قابلیت داری و واقعا کارت ستودنی است.

پاسخ اسمان پندار : كامشین عزیزم، خیلی ممنون و واقعا امیدوارم شادیها همینطور ادامه داشته باشه،برای همه شادی جویان:)) اوه مگه این ازمایشها وقت ازاد میگذارند، دوباره از فردا ازمایش خرگوشی شروع میشه، با اینحال بشدت دنبال اینم كه دوسه روزی بریم ابشارنیاگارا،احتمالا هفته دیگه. قبل اینكه سر و كله ترم جدید شروع بشه. كامشین، قابلیت!!! راستش هرچی بود اثرات قهوه بود با اینحال ممنون، تعریفت چسبید:))

مرمرهدوشنبه 30 مرداد 1396 14:20

خسته نباشی اسمان عزیزم. نوشتن پایان نامه به زبون فارسی هم کشنده ست دیگه نوشتن و ویرایشش به یه زبون دیگه مطمئنا خیلی خیلی کار بزرگی بوده که تونستی تمومش کنی امیدوارم تا الان دیگه همه ی کاراش انجام شده باشه و زودتر بتونی استراحت کنی و از روزهای شیرین بعد از دفاع لذت ببری

پاسخ اسمان پندار : مرسی مرمره جون واقعا سخت بود، بخصوص اون كمبود زمانش، بعد جالبه این مساله برای همه بچه هایی بود كه تابستون میخواستند دفاع كنند، یعنی ٣-٤ نفر بودیم همه امون دسته جمعی تو سرزنان میدویدیم، حتی اونهایی كه انگلیسی زبان اولشون بود، هنوزم كار من و یكی از بچه ها مونده، اون فكر كنم امروز تموم بشه، من منتظر تایید اخر و یك امضا هستم فردا.

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...