Sunday, December 13, 2020

 اسفند 1397

نیویورك، تهرانی دیگر

» نوع مطلب : نگاه اول ،نیویورک ،

دیروز نگاهم به نظرسنجی وبلاگ افتاد، بیشتریها میخوان در مورد امریكا و نیویورك بدونن. نیویورك خیلی خیلی به شهرهای بزرگ ایران شباهت داره،بیشتر ساختمانها تو ایران نمای سنگ داره. شهرهای ایران از كوچه و خیابون تشكیل شده و تو هركوچه ای اقلا یكی دوتا سوپرماركت و سبزی فروشی و خشكشویی یا وسیله خنزل پنزل فروشی هست. گاهی هم یك لباس فروشی كه وقتی از جلوش رد میشیم میگیم یعنی كسی اینجا هم خرید میكنه؟؟ خوب دقیقا همین سبك را تجسم كنید برای نیویورك، نیویورك قسمت مسكونیش( بروكلین و كویینز و برانكس) همین شكله، ساختمانهای سه طبقه عین هم با نمای سیمان یا اجر كه رنگ اجری خورده، اكثرا عین همن، خیابونها و كوچه هاش به شماره شناخته میشه. از این لحاظ پیچیدگی نقشه شهرهای ایران را نداره و چندتاخیابون بلنده كه خیابونهای فرعی با شماره نامگذاری شده، سوپرماركتهاش عین ایرانه، یك گوشه اش هم اگه كالباس یا مرغ میفروشن ساندویچش میكنن كه به این سوپر ماركتها دلی میگن و فقط و فقط مخصوص نیویوركه و تو شهرهای دیگه نیست، اصلا تو شهرهای دیگه سیستم سوپر وبقالی سبك ایران و نیویورك وجود نداره و تو محله ها یك هایپر ماركت خیلی بزرگ هست. اتفاقا یكبار از موبور پرسیدم از چی نیویورك خوشت میاد و گفت دلی و بیگل، دلی كه همین بقالیهای نیویوركه و بیگل یك نوع نون گرد كه پنیر بینش میذارن و صبحونه نیویوركی حساب میشه، تو شهرهای دیگه هم بیگل هست اما بخوشمزگی نیویورك نیست. خب دیگه براتون بگم تو هرخیابون فرعی حداقل یكی دوتا خشكشویی هست از اونجا كه تو اپارتمانهای نیویورك ماشین ظرفشویی و حتی ماشین لباسشویی پیدا نمیشه و گاها تو زیرزمین ساختمون چندتا ماشین گذاشتن یا باید هرهفته لباسهات را بری بیرون و بندازی تو ماشین عمومی. اینجا هست كه حسابی میتونید پز بدید ما تو ایران حتی تو روستاهامون هم خونه ها ماشین لباسشویی دارن( ای كاش من مجبور نبودم بگم حتی روستاها، و تفاوت امكانات شهرهای بزرگ و كوچیكمون انقدرفاحش نبود) ، دیگه اینكه اپارتمانهای اینجا اكثرا پاركینگ ندارن، خوب وقتی خونه ١٠٠ یا ٧٠ ساله باشه كجا میتونستن پیش بینی پاركینگ را بكنن. خوب هنوز خیلی چیزهای دیگه مونده كه یكبار دیگه مینویسم چون مترو به ایستگاه رسید.


نوشته شده در : شنبه 4 اسفند 1397

ساختمان زندگی

» نوع مطلب : خودشناسی ،من و خودم ،

امروز یك سمینار در مورد نوشتن گرنت داشتیم، اكثر كسانی كه اونجا بودن از استادان دانشگاه بودن و البته چندتایی هم بچه های ph-D, طرف داشت از مراحل رشد ١٥ ساله كاری حرف میزد، اینكه چطور بعد از ١٥ سال تحقیق به مرحله تجربه میرسید وخلاصه اونرا به رنگین كمانی شبیه كرده بود كه گذراز هرمرحله ١٥ سال طول میكشه و دست اخر شما كسی هستید كه تاثیر گذار تو علم میشید، وسط این توصیفات بود كه من كشیده شدم به دوره كردن زندگی خودم، تو ایران كمتر پیش میاد كه كسی به تاثیر گذاری تو زندگی بقیه ادمها فكر كنه، نهایتش اگه كار علمی میكنه، تعداد مقاله ها و شناخته شدنش تو جامعه ایران براش مهم باشه، ممكنه خیلی كمتر به این فكر كنه كارعلمی كه میكنه میتونه بهبودی تو پیشرفت علمی داشته باشه و نه بخاطر منافع شخصی بلكه بخاطر منافع علمی كاری را بكنه. علتش هم بیشتر این میتونه باشه كه همه چیز تو ایران خیلی پیچیده شده ، موانع یكی دوتا نیست. خود سیستم بزرگترین مانع محققین تو ایران هست. من هم تو اون سیستم بزرگ شدم، دغدغه دبیرستانم كنكور و قبولی تو رشته دلخواهم بود، بعد تو دانشگاه اونقدر از محیط و شهر دانشگاهم بدم میومد و خودم هم مشكلات شخصی خودم را داشتم كه تنها چیزی كه بهش اهمیت میدادم تموم كردن درس و دوره بود، از درس خوندن و دانشگاهم هیچ لذتی نمیبردم و همیشه فكر میكردم دارم رشته ای را میخونم كه اصلا بهش علاقه ندارم، بعد كه وارد كار و زندگی شدم باز هم اونقدر مسایل شخصیم بزرگ شده بود كه به تنها چیزی كه فكر نمیكردم هدف زندگی بود، میدونستم یك گمشده دارم اما با وجود كلاسهای خودشناسی بازهم نمیتونستم پیداش كنم. با اینكه داروخانه زده بودم اما موفقیت كاری هم برام مهم نبود، فقط گهگاهی كه برای بازاموزیها پام به محیط دانشگاه میرسید و برای درس خوندن و دنیای دانشجویی دلتنگی میكردم باعث تعجب دوستهام میشدم، البته باید بگم كه از ابد و ازل احترام فوق العاده زیادی برای كسانی كه رتبه علمی بالایی داشتند داشتم. بعد از اون دچار چرخه معیوب مهاجرت شدم، باز تنها هدفم رفتن از ایران بود، روزی كه دانشجویی به امریكا اومدم به تنها چیزی كه فكر نمیكردم موفقیت علمی بود، اونقدر تو چرخ لنگ زبان گیر كرده بودم كه گذروندن ترمها شاهكارم بود، بگذریم كه همون سال اول بلافاصله برای دكتری اقدام كردم، البته كه هدف اصلیم داشتن فرصت بیشتر برای قوی كردن زبان بودتا بالاخره پام به ازمایشگاه بازشد، اول تمركزم رو تموم كردن تز بود و بعد پروژه و حالا با این شنیدن این سمینار دارم فكر میكنم مشكلات زبان و تز و حتی پروژه و حتی دغدغه گرین كارت یك روزی تموم میشه، تو از زندگی چی میخوای؟؟ ایا میخوای زندگیت را صرف موفقیت علمی كنی؟؟ دلت اسم و رسم میخواد، تعداد بالای مقاله و سایتیشن مد نظرته، یا یك كار خوب و بچه دارشدن و صرف زندگیت برای بچه، به زندگی استادم كه بچه نداره فكر میكنم، بنظر بیخیال و اروم میاد، دركنار كلاسهاش هدفش موفقیت تو پروژه هست و ساعتهای زیادی را صرف مطالعه و كار روی پروژه میكنه. ایا این میتونه هدف زندگی من باشه؟ واقعا نهایت ارزوی من تو زندگی چیه؟ خب راستش هنوز هدف خاصی برای خودم متصور نیستم، واقعا نمیدونم میخوام یك محقق بسیار بسیارخوب بشم یا یك محقق خوب و مادرخوب، یا دوست دارم به راستین بعنوان منبع درامد تكیه كنم و بقیه زندگیم را به بیخیالی همراه یك كار مناسب بگذرونم، شاید هم بهتره سعی كنم الان بهش فكر نكنم، از روزم بهترین استفاده را ببرم، اون روز را بسازم و ازش لذت ببرم و بعد درنهایت بشینم و ببینم ساخته ام چه شكلی پیدا كرده، بشكل یك اسمان خراش یا یك خونه گرم و نرم با یك حیاط زیبا و یا یك ساختمان كه هرطبقه اش یك رنگ و شكل داره.


نوشته شده در : پنجشنبه 9 اسفند 1397 رویادوشنبه 13 اسفند 1397 10:23

آسمون عزیز من مدتیه که به این نتیجه رسیدم که خیلی لزومی نداره حرص بخورم دست و پا بزنم تو لاک برم و خیلی از بحثها را تو زندگیم حذف کردم دیدم ارزش نداره به خصوص تو ایران سعی کردم بیشتر به خانواده صمیمیت با اونا و خودم فکر کنم و الکی تحت تاثیر قرار نگیرم البته تو واسه من قابل تحسینی و به نظرم راه درست را انتخاب کردی و خوب هم داری تلاش میکنی فعلا باید اینطور باشی از یه جایی به بعد که خودت متوجه اون میشی تغییر مسیر میدی و قطعا تصمیم درست میگیری موفق بااشی به خودت افتخار کن دختر

پاسخ اسمان پندار : رویا جون ، چقدر خوب تونستی بحثهای مخرب را از زندگیت حذف كنی، منم كمتر به بعضی چیزها اهمیت میدم اماگاهی هم نمیتونم فرار كنم و بد می افتم تو دام، مثل همون نادوست، ممنونم از اینكه ازم تعریف میكنی، شاید تنها خصوصیتی كه باعث شده كمی موفق باشم سرسختی و جا نزدن و پشتكاره اما اگه بتونم كمی بهش رنگ و لعاب بدم یعنی فقط تو ازمایش سرسخت نباشم و برنامه یادگیری و مقاله خونی را هم بهش اضافه كنم بتونم چند درجه تو كارم موفق تر بشم، با اینحال باید یادم باشه كار یك وجه زندگیه و از وجه های دیگه غافل نشم

محمد.یکشنبه 12 اسفند 1397 03:43

خیلی خلاصه و کاربردی بگم برای کسانی که ممکنه رویای تحصیل علم و دانش پژوهی در امریکا داشته باشن:

هف اصلی و بالاترین ارزشهای حاکم بر کل سیستم اموزش و پژوهش در امریکا پول دراوردن است.

پاسخ اسمان پندار : ممنون محمد عزیز از نكته ای كه گفتی، درسته من هنوز وارد سیستم كار نشدم اما مثلا توی یك سمینار در مورد یكی از مشكلات ساخت لووتیروكسین ژنریك حرف میزدن، بعد كلی تحقیق و مطالعه برای كنترل كردن رطوبت دارو، بعد من سوال كردم چرا دارو را بصورت بلیستر( همین فرم توی ایران) نمیزنید، گفتند بخاطر اینكه صرفه اقتصادی نداره( داروی ژنریك را تو قوطی های كوچیك به مردم میدن). حالا همین را تصور كنید كه صنعت داروی اینجا چقدرفقط رو سوداوری متمركز شده

اسمانشنبه 11 اسفند 1397 04:46

دوست عزیزی كه راجع به شیلی پرسیده بودی، من اصلا اطلاعی از وضعیت تحصیلی دراونجا ندارم، پیغامهای ارسال خصوصی امكان پاسخگویی نداره، لطفااگه سوالی دارید عمومی بذارید

زریشنبه 11 اسفند 1397 00:51

سلام، آسمان جان چقدر این پستت شرح حال من بود که واقعا نمیدونم یه موقعهایی چی از زندگی ام میخوام، به قول دوستی انگار همیشه فقط دنبال قله میگردم که فتح کنم

پاسخ اسمان پندار : دقیقا، گاهی واقعا نمیدونیم چی میخواهیم و چی رضایت كامل برامون داره

پگاهجمعه 10 اسفند 1397 17:12

رباعی دیگری از خیام که میفرماید:

دنیا دیدی و هر چه دیدی، هیچ است

آن نیز که گفتی و شنیدی، هیچ است

سرتاسرِ آفاق دویدی، هیچ است

آن نیز که در خانه خزیدی، هیچ است

پاسخ اسمان پندار : پگاه اول جواب اون كامنتت را دادم بعد اومدم سراغ این یكی كامنت تا خوندمش دیدم تو مورد هیچ بودن دنیا با خیام هم نظر شدم میدونی راستین بشدت به هیچ و پوچ بودن دنیا اعتقادداره، یك تلاشی كه من همیشه میكنم اینه تا حدی نظرش را برگردونم علتش هم اینه مسلم هست كه دنیا پوچ اما چه كنیم الان و همین لحظه اینجاییم پس حالا كه هستیم مطابق چرخش بگردیم و درگیر بازیش شیم. شاید لحظاتی هم لذت ببریم

پگاهجمعه 10 اسفند 1397 17:08

سلام آسمان جان.بعنوان کسیکه دوساله وبلاگت رو میخونه، باید بگم پشتکار و استقامت و تلاشت ستودنیه.من عاشق رشته داروسازی بودم اما به دلایلی که خودم توش دخالتی نداشتم، از تحصیل در این رشته بازموندم و دیگه هرگز موفق به خوندنش نشدم.منم سال آینده ۴۰ ساله میشم اما هنوز هم نمیدونم هدفم در زندگی چیه و واقعا سردرگمم.این روزها بیشتر خیام میخونم و این رباعیش واقعا روی من تاثیر گذاشته:

دنیا به مراد رانده گیر آخر چه؟

وین نامه عمر، خوانده گیر آخر چه؟

گیرم که به کام دل بماندی صد سال

صد سالِ دگر بمانده گیر آخر چه؟

پاسخ اسمان پندار : سلام پگاه عزیز، جالبه من هم همیشه عاشق پزشكی بودم بعد با اینكه تو كنكوربعد داروسازی رتبه اش را اورده بودم اونموقع همت نكردم و دنباله اش را نگرفتم ولی هنوز گوشه دلم دنبالشه. شاید هم اگه جراح بودم الان ارزوی چیز دیگه ای را داشتم فكر میكنم ذات انسان اینطوریه، شاید هم بیشتر از اونی كه فكر میكنیم زندگی هیچه. ، چقدر این رباعی خیام قشنگه، ممنون كه نوشتی

داروی طلسم شده

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال پنجم) ،

چندوقتی هست افتادم رو دنده بدشانسی، پارسال همین موقع ها بود كه سر داروی تزم حسابی اذیت میشدم، امسال یكماهی هست كار روی دارو را شروع كردم همه چی داشت خوب پیش میرفت اما دوسه روز هست دارو به روش جواب نمیده و عملا مستاصلم كرده، بذارید اینطور مثال بزنم مثلا شما همیشه از یك روش قرمه سبزی میپزید ولی یك دفعه همه چی را بهمون روش خودتون انجام بدید اما قرمه سبزیتون قهوه ای بشه، هی سبزیها را چك میكنید قابلمه و گاز و ادویه را چك میكنید میبینید همه چی را مثل همیشه انجام میدید اما همچنان همه چی قهوه ای هست، حالا تصور كنید مهمون هم برای چندروز دیگه دعوت كردید و همه ازتون انتظار قرمه سبزی دارن، الان وضعیت من اینطوریه، fda و استادم بشدت به نتایجم احتیاج دارن و حتی موبور برای اینكه كارها سریعتر پیش بره برای كمك بمن اومده، ازمایشها را داریم انجام میدیم اما این وسط hplc كه برای شناسایی مقدار دارو هست داره بازی در میاره، یعنی خواب و خوراك برام نذاشته، این هفته سه شنبه هم داریم میریم خود fda برای جلسه حضوری و خیلی برای من زشت و خجالت اور میشه كه اسمون ریسمون به هم ببافم و غیر مستقیم بگم بعد یكسال من هنوز نتیجه ای برای كارم ندارم درحالی كه اصل این جلسه برای برنامه ریزی ازمایشهای خوك روی داروی من هست، وااای نمیدونید چه حالی دارم، دعا كنید همینطور كه یكهو hplc نتیجه عجیب غریب میده , امروز یكهو خودبخود خوب بشه چون هیچ راهی به ذهنم نمیرسه از اونطرف هم تاحالا با سه شركت مصاحبه داشتم كه یكیش جواب منفی بود یكیش بعد بیشتر از یكماه هنوز جواب نداده، یكی دیگه هم كه خیلی امیدوار بودم میگه داره با بقیه كاندیدا هم مصاحبه میكنه تا تصمیم بگیره. سه شنبه هم امتحان عملی رانندگی داشتم، من رانندگیم خوبه و كاملا مطمئن بودم پاس میشم، اما این كابوس زبان اونجا هم دست از سرم برنداشت، افیسر گفت ترن اراند ( یعنی از بغل ماشین رد شو) من خیال كردم منظورش یو ترن هست یعنی دور دوفرمون ، وسط دور دوفرمون شروع كرد گفتن من گفتم ترن اراند و تو چرا اینكار را كردی و من حسابی گیج شده بودم چی میگه و همون موقع هم گفت ترن لفت، دور دو فرمونم سر نبش یك كوچه بود كه وقتی گفت ترن لفت فكر كردم حالا منظورش اینه بپیچم تو كوچه كه ظاهرا منظورش نبود و طرف از عصبانیت تركید و وقتی گفتم ببخشید متوجه منظورت نشدم تقریبا با داد گفت تو تست زبان نمیدی تو تست رانندگی میدی، بنظرم اخرش هم نفهمید كه من معنی ترن اراند را نفهمیده بودم، خلاصه ردم كرد خلاصه هفته بدی دارم، دعا كنید امروز كابوس تلخ این هفته تموم بشه، من رسیدم ایستگاه ، پ. ن، اوضاع hplc تغییر نكرد، گزارش را بدون نتیجه داروی من میدیم، احتمالا اخرهفته برم ازمایشگاه كارها را از اول شروع كنم،


نوشته شده در : جمعه 17 اسفند 1397 آسمان جون پستای زیادی رو خوندم. بعضی رو موضوعی خوندم بعضیا رو زمانی. چند تاش هم رفت تا قدیما و اون موقعی که ایران بودی. اما بازم نخونده زیاده هنوز :)

پاسخ اسمان پندار : چه عالی، تاحالاش خیلی هم زیاد خوندی، درواقع بنظرم وبلاگ ادمی هست كه روایت راه و مسیری را میكنه كه برای رسیدن به ارزوش باید طی میكنه.

عیدت مبارك

آرزوجمعه 24 اسفند 1397 20:24

من به این فک میکنم چند وقت دیگه میای میگی که این روزای سخت هم گذشت و وارد یه چلنج دیگه شدی ... این شدن ها و نشدن ها و بدشانس ها تو کارای پژوهشی عادیه و قبول دارم چقدر استرس آوره ... ولی نتیجه که میشه همونی که باید بشه همه این روزای استرس آور یهو فراموش میشه ... من برات دعا میکنم همونی که میخوای بشه ...(آقا اون منفی فک کنم من باشم یهو تاچ کردم ببخشید میخواستم مثبت و تاچ کنم)

پاسخ اسمان پندار : ارزو جونم دقیقا درست گفتی كارای پژوهشی همینطوره و كلا بقول موبور كار ما اینه كه برای مسایل راه حل پیدا كنیم.الان هم كه دارم جواب میدم ساعت ٩:٣٠ شبه و من هنوز ازمایشگاهم، صبح زود اومدم اما اگه خدا بخواد دیگه مشكل حل شده، دارم تستهای اخر را میكنم كه مطمئن بشم و بعد راه بیافتم برم خونه، و خلاصه كمی بشور و بساب راه بندازیم حال و هوای عید بگیریم و البته خبر خوب هم دارم كه تو پست بعدی مینویسم. مرسی كه مثبت و منفی را گفتی. بووس دوست جون

شهرزادجمعه 24 اسفند 1397 03:23

سلام آسمان جون.

من همونم که از اینستا پیدات کرده بود

پاسخ اسمان پندار : سلام شهرزاد عزیز، مرسی كه گفتی، از اول اومدنم ارشیو را خوندی یا از همین جا شروع كردی؟؟

بهارکپنجشنبه 23 اسفند 1397 01:15

کامنت قبلی من بودم ولی کد رو نادرست وارد کردم و مشخصاتم پاک شد.

پاسخ اسمان پندار : مرسی عزیزم دوباره كامنت دادی، راستی میدونی حتی لازم نیست ادرس ایمیل وارد كنی. اسم كافیه

پنجشنبه 23 اسفند 1397 01:14

وای از دست زبان. خیلی سخت بود اون نکته. ایشالله که موفق باشی آسمان عزیز.

توی پست قبلی نوشته بودی که هدفت از زندگی رو باید بیشتر بهش فکر کنی. منم دقیقا توی این موقعیت گیر افتادم. با این تفاوت که زنده بودن من داره هزینه ساز میشه . قیمتا اونقدر اذیتم میکنه که همه اش فکر میکنم که چی بشه من با چنگ و دندون زنده بمونم که یه عده بتونن محصولاتشون رو به زور بهم بفروشن. واقعا هدف از زندگی چیه؟

پاسخ اسمان پندار : بهارك جونم، حالا كه فكر میكنم اون مشكل اصلا مشكل مهمی نیست و یك بخش از كار تحقیق هست و درسته اذیت میكنه و كارها را باید دوباره از اول انجام بدم اما من حتی نباید نگرانش میشدم. ممنونم.

خدمت دوست گلم بگم واقعا شرایط تو ایران عذاب اور شده. كامل میتونم حس كنم چه فشار روزانه ای رو مردمه. چقدر محیط سنگینی هست، میدونی بهارك جون، من برات یك هدف دارم. جنگ روزانه برای شادی. هرروزت را سعی كن ببینی چطور میتونی شاد بكنی. كاریه كه من اینجا میكنم میدونم محیط قابل مقایسه نیست و هزاربار كار من راحت تره، اما خوب اگه برای شادی نجنگیم چه كنیم، عمر اخرش میگذره. پس بهتره به لحظه های شادش بگذره. عیدت پیشاپیش مبارك

من، گذشته، اینده

» نوع مطلب : قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

سلام به دوستهای گل و بلبل، احوال شما، عید همگی پیشاپیش مبارك. چطوره این پست نامه اعمال رو كنیم، دوروز پیش داشتم فكر میكردم حالا كه بنده به یكی از ارزوهام رسیدم، زندگی كردن تو این ارزو چه تاثیری روم داشته یا كلهم تو این چهارسال چه تغییری كردم خوب من دوست ندارم برگردم پستهای چندسال پیش را برای یاداوری حال و اوضاعم بخونم، بنظرم باعث میشه حداقل چندروزی برم تو اون حس و حال و این چیزیه كه ازش برحذرم. اما خوب چیزهایی هم از خود پیشین بیاد دارم، بنظرم زندگی تو امریكا و دركل زندگی در ارزویی كه داشتم صرفا تصور سراب و حباب نبود و واقعا تونسته روی من تاثیر بگذاره، نمیتونم بگم همه این تغییر تو حس و روحیه بخاطر امریكاست، نه بنظرم مهمترین علتش اینه كه بعینه دیدم رسیدن به یك ارزو چه شكلی است و این باعث شده دیدم تغییر كنه، منظورم اینه دچار چرخه ارزوها نشدم و حس خوب را موكول به رسیدن به لیست ارزوهای ناتمام نكردم بلكه یادگرفتم بتونم در روز و لحظه زندگی كنم، شرایط كمك كرده كمتر موارد اعصاب خوردكن داشته باشم و خودم هم به خودم یاد دادم لحظه و روزم را شاد زندگی كنم، كمتر به گذشته فكر میكنم و اینده را هم درحدلزوم كه به زندگیمون جهت بدم و همواره تو مسیر موفقیت و شادی حركت كنم ببینم. نمیشه گفت ادم ایده الی شدم و همه روزهام را ایده الی زندگی میكنم، نه ،اما سعی میكنم بیشتر روزهام را به شادی و خنده و حس خوب تموم كنم. فكر میكنم این مهمترین تغییر من بوده، شما كه خواننده من هستید بگید بنظرتون چه تغییراتی كردم؟ و اما در مورد اینده، كه باشه برای پست بعدی. دوستان گل پیشاپیش عید و سال نوی خوبی براتون ارزو میكنم، من همچنان درگیر حل مشكل پروژه ام هستم و از صبح زود تا اخر شب ازمایشگاهم كه مشكل را حل كنم، امیدوارم تو سال ٩٧ حل بشه و بره


نوشته شده در : سه شنبه 28 اسفند 1397 

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...