» نوع مطلب :
یاداور ،
من و خودم ،
میدونم معمولا کسی از این سبک پستها نمیذاره اما فکر کردم بهتره این پست را بنویسم. امروز صبح با چت با خواهرم درمورد ازدواج و شرایط مالی گذشت و همین باعث شد پرت بشم به ازدواج خودم و الان ساعتهاست دارم راجع به ازدواج خودم فکر میکنم. موقعی که من با راستین ازدواج کردم مدت ده سال بود که حدودا ماهی 1-2 تا خواستگار بهم معرفی میشد و مامانم بدون توجه به شرایطشون همه را از دم پذیرا بود. فکر میکنم دلیل اصلی بی معیار بودنم در ازدواج و فراری بودنم از خواستگاری سنتی تاحد زیادی به دید مادر و پدرم برمیگشت. تعداد مراسم خواستگاری که از 70 زد بالا، شمارش هم از دستمون در رفت. بهمون نسبت این بی ثباتی فکری و فرار از ازدواج سنتی باعث شده بود من رنگ به رنگ دوست پسر عوض کنم که دراخر هم به قلب شکسته و اعتماد بنفس خورد شده من منتهی میشد. همیشه از دوره ده ساله 20تا 30 سال بعنوان سیاهترین دوره زندگیم یاد میکنم. البته اینطور نبود که دوره بچگی و نوجوونی معمولی را هم طی کنم اونهم بنوبه خودش خاص بود. فکر میکنم همه این عوامل دست بدست هم داد تا من دید منطقی و واقعی به ازدواج نداشته باشم. راستین را مدتی بود میشناختم. موقعی که راستین بخواستگاریم اومد نمیگم که عاشقش بودم. میدونستم دوستم داره و پسر خوبیه. بعدا فهمیدم عاشقم بوده و هست. فامیل و خانواده من فوق العاده شلوغ و پرسرو صدا هستن. خانواده و فامیل اون کوچیک و کاملا اروم( به اصطلاح فرهنگی ) یعنی خانواده ای که دورهمی هاشون به ارومی و بحثهای غیر هیجانی میگذره. برخلاف فامیل من که به شوخی و خنده و ازار و اذیت و سر بسر گذاشتن میگذره. اون موقع سبک جمع های خانواده و تعداد کم دوستانش مطابق میل من نبود. هرچند الان نظرم کامل فرق کرده.از لحاظ اخلاقی میدونستم پسر خوبیه و خیلی مثل هم فکر میکنیم. الان مطمئنم فرای خوبه. راستین از لحاظ مالی صفر بود اما چیزی که هنوز هم در مورد خودم نمیفهمم اطمینانم به حل مشکلات مالی بود. یعنی حتی پول را مشکل نمیدونستم و بشدت اعتقاد داشتم که پول بدست میاد. مطمئن نیستم اون موقع 5 میلیون جمع کرده بودم یا از خانوادم قرض کرده بودم که با همون خونه رهن کردیم. قبل عقد من برادرم را از دست دادم و برای همین سه سال رفتم تو فاز سکون. تو این سه سال کار نمیکردم. داروخانه ام را مفت تومن اجاره داده بودم فکر کنم ماهی 500 هزار یا یک میلیون. همسر تو این مدت دویا سه تا سرمایه گذاری با پول قرضی انجام داد. متاسفانه یکیش شکست خورد . یکیش که میتونست ایده و اختراع خوبی باشه به حمایت و رابطه بازی احتیاج پیدا کردو ودرنهایت به سرانجام نرسید و اخریش هم دوست شریکش کلاهبرداری کرد . اینجا بود که من با نظر یک مشاور تصمیم گرفتم از حالت انفعال خارج بشم. شروع کردم به کار کردن. وام گرفتیم و با ضرب و زور و با هیچی خونه ای خریدیم. همزمان خونه را بازسازی کردیم و عروسی گرفتیم. همسر هم با اینکه از کار توی شرکت متنفر بود به اصرار من کارمند شد. با حقوق من قستهای وام را میدادیم و با حقوق همسر خرج زندگی را. البته از همون روز اول اشنایی تصمیم قطعی به مهاجرت هم داشتیم که داستانش و سیر زمانیش را میتونید توی پستهای قبل پیدا کنید و با این یکی پست هماهنگ کنید. 5 سال هم به این صورت گذشت. تو این مدت ماشین دلخواه منرا هم خریدیم( از این چینی های شاسی بلند) و دقیقا ماهی که قسطهای خونه تموم شد به امریکا اومدیم. از اینجا به بعد را هم که میدونید و اما نقش پول تو ازدواج من. فکر میکنم پروسه ازدواج من به پروسه مهاجرتم خیلی شباهت داره. فکر میکنم همونطور که بدون هیچ ملاحظه و تقریبا ریسکی پریدم تو دل زندگی تو امریکا. همینطور هم ازدواج کردم. درواقع وقتی بارقه ای از امید به بهبود شرایط داشتم ریسک را انجام دادم. سخت تلاش کردم. ( اینجا دارم از دید خودم میبینم نه از دید هردومون) روزهای سخت را هم گذروندم، چون درنهایت به رسیدن روزهای روشن امید داشتم و دارم. وقتی فکر میکنم همیشه قرض داشتیم و داریم. مثل الان که حدود 15000 به کردیتمون بدهکاریم. اما هیچوقت حساب کتاب خاصی نکردیم و ارزوی هیچ چیزی را به دلمون نذاشتیم. اگه مثلا حقوق من یک میلیون و پانصد بود اما دلم چکمه 800 هزارتومنی خواست. راستین بیشتر از من اصرار میکرد که باید حتما اون چکمه را بخرم. اینجوری بود که بااینکه هیچ کدوم سرمایه و درامد انچنانی نداشتیم اما زندگی خوبی کردیم و ارزوی چیزی را بدلمون نذاشتیم و نمیذاریم. ما نهایت تلاشمون را برای اینده بهتر میکنیم و تو این مسیر پول ساخته میشه اما بنظرم مهم اینه که روزها را زندگی کنیم و ازش لذت ببریم. یک جمله برای خواهرم نوشتم که یکم شعارگونه هست اما فکر میکنم خیلی درسته. خوشبختی بدست اورنی نیست. خوشبختی ساختنیه. باید ساختش.
این پست بعد مدتی برداشته میشه
نوشته شده در : پنجشنبه 2 خرداد 1398شلالهچهارشنبه 22 خرداد 1398 14:56
آسمانی جونم من که اینهمه خواستگار نداشتم شاید بشه گفت تو کل زندگی سی و چن! سالم فقط 10-15 تا خواستگار داشتم که فقط برای یکی افسوس میخورم که چرا نه گفتم ولی بقیه شون واقعا کیس های مناسبی برای من نبودن :(
فقط اینو میتونم بگم که هییییچ ازدواجی بی عیب و نقص نیس فقط بعضی ها اونقدر خوش شانس هستن که شباهت ها رفتاری بیشتری به هم دارن و ذاتا کاراکتر آروم و نجیبی دارن که میتونن با وجود تنش ها سالها زندگی کنن کنار همدیگه و پول هم نقش پررنگی داره تو تداوم یه ازدواج خوب
اگر مردی هم از نظر مالی از زنش درآمد کمتری داشته باشه ولی در عوض به سلیقه ها و خواسته های زنش اهمیت بده بازم ازدواج خوبی از آب درمیاد خلاصه که همه چی باید دوطرفه باشه :))
پاسخ اسمان پندار : شلاله جونم اینطور نبود كه من هم همه كیسهام خوب و عالی باشه، یك سوم این كیسها فاجعه بود.
نكات خوبی راجع به شروط ازدواج موفق گفتی. البته یك مساله هم هست، نقش دختر را هم نباید دست كم بگیریم. ببین یك بار من پیش یك مشاور رفتم و داشتم گله میكردم اره درامد همسر كنمه من دلم خونه میخواد و همسر نمیتونه خونه بخره وال و بل، میدونی چی بهم گفت؟؟ گفت خودت چی؟ چرا خودت خونه نمیخری؟؟ خوب خونه خریدن بمعنای كار سه شیفت و وام گرفتن برای من بود. خلاصه بصورت باورنكردنی سال بعدش ما خونه خریدیم. حالا سوال من اینه، شلاله جون برای اینكه خواستگار خوب داشته باشی خودت چیكار كردی؟؟ یعنی چقدر خودت را درسطح استاندارد خواستگار خوب بالا كشیدی؟
امیدوارم همینطور كه اونروز اون مشاور باعث شد كه درعرض یكسال به خواسته ام برسم ، سوال من هم باعث بشه كه بزودی خبرهای خوب ازت بشنوم
زینبپنجشنبه 9 خرداد 1398 13:35
پست بسیار آموزنده ای بود حیفه برش داری عزیزم. پاراگراف آخرش یادم آورد سالهای سال با درآمدی که شاید درآمد نیم ساعت خانواده ای که توش بزرگ شدم، ولی بسیار مرفه تر از زمان تجردم زندگی می کنم. واقعا شیوه زندگی در لذت بردن سهیم تره تا میزان درآمد. در مورد ازدواجم که یکبار داشتم و دیگه نمیخوام از مجردیم لذت می برم خیلی.
پاسخ اسمان پندار : زینب جون. ممنونم از نظر لطفت. باشه عزیزم فعلا موندگاره زینب جون چقدر خوبه رمز شاد زندگی کردن را یادگرفتی. منم وقتی اومدم اینجا و دیدم اسمون تقریبا همه جا یک رنگه یا بهتره بگم رنگش به خودمون بستگی داره. سعی کردم روزهام را زندگی کنم و الان واقعا شادترم. امیدوارم تو هم تک تک روزهای مجردیت به همین شادی و خوشی باشه
سحرسه شنبه 7 خرداد 1398 12:46
اسمان جان شما که خودت تجربه داشتی، به نظرت مچ میکرها گزینه های خوب هم معرفی می کنند؟
الان من چند سال تمام خواستگارانی که داشتم رو به بهانه های الکی پروندم. مامان و بابای منم فرهنگی بودن و خیلی گزینه بهم معرفی شد اما جوون بودم و اصلا نمیخواستم ازدواج کنم و با بهانه های الکی همه رو رد کردم و خیلی وقت ها هم مستقیم گفتم اصلا نمیخوام ازدواج کنم. منتها الان که تقریبا دارم 32 ساله میشم یکم به این دیدگاه خودم شک کردم که یعنی میتونم تا اخر عمر تنها بمونم؟ و بدم نمیاد با یک نفر خوب اشنا بشم اما خب چون همه رو پروندم، کسی از اطرافیان دیگه موردی رو معرفی نمیکنه!
حالا تو شهری که من هستم یه موسسه هست که به صورت رسمی کار می کنه و مبلغی پول می گیره و شما رو ثبت نام میکنه و بعد بهت کیس های مختلف معرفی می کنه. من چندبار خواستم از این طریق وارد بشم اما واقعا ترسیدم و میگم نکنه گزینه هاشون خوب نباشه و بعد بگم خودم کردم که لعنت بر خودم باد!!!
ممنون میشم شما هم نظرتون رو بگید. خیلی لطف میکنی عزیزم...
پاسخ اسمان پندار : سحر گلم منم با همین دید خودت اكثر خواستگارها را عیب گذاشتم و نه گفتم، بذار اینطور بگم الان دیدم خیلی به خواستگاری فرق كرده، وقتی ادم دوست پسر داره احتمالش كمه كه پسر قصد ازدواج داشته باشه و یا ممكنه سالها طول بكشه كه قصد و شرایط ازدواج را پیدا كنه ببین الان معتقدم پسری كه از طریق خواستگاری سنتی جلو میاد هم خودش هم خانوادش امادگی ازدواج دارن و این خیلی مهمه، بعد از اون مگه چقدر پسر اماده ازدواج تو فامیل و دوست و اشنا هست كه خانواده امون را بشناسن و بیان جلو، پس مچ میكرمیتونه این وسط غریبه ها را بهم معرفی كنه و از نظر من چرا كه نه، اما بنظرم خیلی مهمه كه جایی كه مچ میكری كارشه مطمئن و رازدار باشه. یعنی اینطور بگم شماره ما دست چند نفر افتاده بود، یكیشون بود واقعا كیسهای خوبی را معرفی نمیكرد اما یكیشون بود جدا موردهای خوبی را معرفی میكرد. بعد هم سحر جون اخر اخرش این مچ میكرها ادمها را فقط از روی مشخصات و شرایطی كه خودمون دادیم میشناسن، مطمئنا هیچ كس نمیاد بگه من فلان عیب را دارم و قسمتها و شرایط خوبش را پر رنگ میكنه، وقتی كسی را بهت معرفی كردن دقیقا مثل خواستگار باهاش رفتار كن ببین نقاط مثبتش چیه بدیهاش چیه؟؟ حتما یادت باشه یكسری معیار اصلی از واجب اوجباته مثلا صداقت، حس مسئولیت پذیری كه اگه طرف نداشت شك نكن تو نه گفتن ، بعد لایه بعدی اون موارد فرعی هست كه هرجی بیشتر مورد پسند تو باشه زندگی موفق تری تو اینده خواهید داشت.
دیگه در اخر اینه سرشت ما موجودات روی زمین یعنی جفت و زندگی اجتماعی و برای همین گرایش به ازدواج داریم.
سحر جون با جشم باز و بدون احساسات و با منطق و زیركی، برو سراغ ازدواج، اما درمورد مچ میكرها حواست باشه كه باید مورد اطمینان باشن و موردهایی با شرایط خودت معرفی كنن، و تازه این ١ درصد اشنایی هست و بقیه شناخت به خودت بستگی داره. شاد و خوشبخت باشی
مریمیکشنبه 5 خرداد 1398 16:33
خوش به سعادتتون که اینقدر خواستگار داشتید . من دختری هستم 33 ساله با تحصیلات دانشگاهی و موقعیت مالی خوب و اونطور که اطرافیان میگن دختر خوب و نجیب ولی نمیدونم چرا 6 ساله هیچ خواستگاری نیومده .
پاسخ اسمان پندار : مریم عزیزم، بدیش اینه مادرم از ١٨ سالگی خواستگار قبول كرد، اون موقع تموم مدت میگفتم من اصلا امادگی ازدواج ندارم اما مادرم و مادربزرگم میگفتن دست گرمی. همین باعث شد كه حس خیلی بدی به مراسم خواستگاری سنتی پیدا كنم و تموم مدت دنبال عیب و ایرادی میگشتم كه جواب منفی بدم. ببین مریم جان مادرمن و خاله هام فرهنگی بودن، بعد بین دوستهاشون پخش شده بود كه فلانی دخترش قصد ازدواج داره، از طریق همین دوستان ، شماره خونه امون دست یكی دونفر( مچ میكر) و بزبان عامی دلال ازدواج هم افتاده بود كه حتی ما اونها را نمیشناختیم اما اونها شماره و مشخصات منرا داشتن، خلاصه اینطوری بود كه تعداد خواستگارم اینهمه زیادشده بود. من یك دختر دایی هم دارم كه از طریق همین مچ میكرها ازدواج كرده و خیلی خیلی هم از ازدواجش راضیه عزیزم
زریجمعه 3 خرداد 1398 02:59
آسمون جان همین اول بگم خوشحالم که همون روزها با همون شرایط از ایران رفتی وگرنه اکر قرار بود بمونی روزبروز سختتر میشد رفتنت و شاید ناممکن.
ازدواج خیلی خیلی پیچیده است علاوه بر اینکه آیا شناخت ما از طرفمون درسته یا نه؟ مسأله ی دیگه ای هم هست و اون امکان تغییر معیارها و اولویت هامون در طول زندگی.
پاسخ اسمان پندار : زری جونم ارره هزار بار شاكرم كه بعد از این همه نشدنها ناامید نشدم و اخرش تونستم به ارزوم برسم. بقول تو الان با این وضعیت تورم و دلار و ترامپ همه چی خیلی خیلی سختتر شده.
میدونی زری جون یكجورهایی با اینكه دیرتر از همه دوستهام ازدواج كردم و خواستگار هم زیاد داشتم اما الان كه نگاه میكنم میبینم خیلی ریسكی وارد ازدواج شدم و نه خودم و نه خانواده ام هیچ معیار خاصی نداشتیم و فقط خیلی خیلی خوش شانس بودم ،شاید هم چون بچه اول بودم، الان در مورد خواهرم میبینم ١٨٠ درجه وضعیت فرق داره.
از تغییر معیارها و الویتها هم كه نگو كه جدا تو زندگی مشترك اتفاق می افته. اما قدرت شناخت ارزشهای واقعی، علاقه و صمیمیت را هم نباید دست كم گرفت
دوشنبه:چیز دیگه ای تا تاریخ شروع اینترنشیپم نمونده و من بیشتر از قبل ذوقش را دارم. تو این ده روزی كه خونه هستم هم دارم استراحت خوبی میكنم هم كمی قبل رفتن مطالب مرتبط مبخونم و نرم افزار یاد میگیرم، هیچوقت فكر نمیكردم كار من در ارتباط مستقیم با نرم افزار باشه، از یك طرف رشته ام را دوست دارم و از دیدن و به بار رسیدن نتیجه ازمایشهامون هیجان زده میشم و كلا از اینكه رشته ای هست كه ازمایشها جدید هست و پیشرفت دانش داروسازی را توش میبینم لذت میبرم اما از یك طرف میدونم ابزار تحلیل ازمایشهامون نرم افزارهای مخصوص داروسازی مثل سیمسیپ، فینیكس، گاستروپلاس، مونولیكس هست ( خیلی دلم میخواد بدونم اصلا این نرم افزارها تو ایران شناخته شده هست؟) كه برای منی كه ارتباط خیلی خوبی با كامپیوتر ندارم چالش برانگیز میشه خوب امروز دوساعتی برای راه اندازی یك ازمایش باید برم دانشگاه و الان تو مترو هستم و رسیدم بقیه مطلب بعدا
سه شنبه: الان روز بعده، باز دارم میرم دانشگاه و تو مترو هستم، تاحالا یكی دوتا مكان نزدیكیهای محل كارم دیدم و قراره یكیش را بگیریم، درواقع هردو اتاقهایی از یك ساختمان هست كه اجاره میدن، یكشنبه تا محل كارم رانندگی كردم تا ببینم میتونم هرروز این مسیر را برم و برگردم دیدم نه از عهده من خارجه ، روزی سه ساعت رانندگی میشد و روزی ٩ ساعت هم كار، حتی با مترو هم میتونم برم و بیام اما اون كه خیلی طولانیتر میشه، خلاصه تصمیمون به گرفتن اتاق شد، البته در هرصورت ماشین را لازم دارم چون تو نیوجرسی بغیر از داون تاونش( مركز اداری شهر) تقریبا بدون ماشین نمیشه جایی رفت و سیستم تاكسی و اتوبوسی نداره. بعدا اگه شد یك فیلم از خونه تا محل كارم میگیرم تو اینستا میذارم تا كمی از وضعیت شهر و رفت و اومد دستتون بیاد.یكجورهایی بجز نیویورك كه كاملا سیستم شهری اشنای ما تو ایران را داره، بقیه شهرها را اگه ندونی فكر میكنی یك سری ویلا وسط جنگل و رود و دریاچه ساختن. با یكهفته خونه موندن هم كه پشتم حسابی باد خورده و حالا حتی برای یك كار كوچیك عزا میگیرم دارم میرم دانشگاه. فعلاپی نوشت: الان که چهارشنبه عصر هست و عملا میبینم چه حجم زیادی از مطالب را بلد نیستم یا بهتره بگم نیازه که قبل اینترنشیپ یاد بگیرم وحشت کردم. واقعا هیچ تصوری از اینترنشیپ ندارم و نمیدونم شخصی کاملا وارد و حرفه ای میخوان یا در حد اشنابودن براشون کافیه. میدونید چیه. میدونم اگه مطلبی را بلد نباشم دنیا به اخر نمیاد اما برام مهمه که بتونم تاثیر مثبتی روشون بذارم تا بعد از درسم هم بتونم اقبال کار تو همین مرکز را داشته باشم. برای همینه ترسیدم. میدونم من ادمی نیستم که بلافاصله اثر مثبتی از لحاظ علمی رو ادمها بذارم و حتی یک جورهایی ممکنه ناامید کننده و گیج بنظر برسم اما بمحض اینکه قلق یک کاری دستم بیاد با پشتکار از همه پیشی میگیرم. برای همین امیدوارم و دعا میکنم بتونم تو این دوره خودی نشون بدم و تیم را تحت تاثیر قرار بدم. در واقع این اینترنشیپ قدم مهم و سرنوشت سازی برام حساب میشه. امیدوارم. امیدوارم
وای راستش اینجورجاهاست که میگی چه غلطی کردم مهاجرت کردم و نشسته بودم نونم را میخوردم. واقعا حکمت اینکه برای موفقیت باید این مراحل دل و روده دربیار را طی کنیم نمیفهمم
نوشته شده در : چهارشنبه 8 خرداد 1398زریسه شنبه 14 خرداد 1398 23:39
به به چه چالش بزرگی! مطمینم تو از پس همه اش برمیآیی.
چقدر خوبه از خودت شناخت داری مثلا میگی از نظر علمی میدونی در نظر اول شاید مایوس کننده باشی اما با پشتکار پیشی میگیری، این خیلی خوبه از خودت شناخت داری
پاسخ اسمان پندار : ممنونم زری جون، چالش جدید با استرسهای جدید:)))
از خودم این شناخت را دارم اما الان با این شرایط واقعا نمیدونم چه عملكردی داشتم، چیزی كه تازه متوجه شدم مساله فقط دانش علمی نیست، بحث و تبادل نظرموفق كه زبان لازمه اصلیشه، قدرت نوشتن مقاله درسطح بالا چیزهایی هست كه تو این بازی دخیله و من تو اولی بدجوری خراب كردم. میدونم كه باید رو زبانم بیشتر و بیشتر كار كنم خلاصه خدا بخیر بگذرونه
Nasrinپنجشنبه 9 خرداد 1398 16:38
سلام اسمان جااان.خیلییی خوشحالم که هر روز موفق تر از قبل هستی.امیدوارم دوره اینترنشیپ را عالی بگذرونی.لطفا انقدر خودت را دست کم نگیر.چرا نتونی روشون تاثیر مثبت نزاری.قطعا میشه
این نرم افزارها هم که گفتی اصلا نشنیدم.و اصلا ندیدم استادی یا کسی استفاده کنه.اصولا نرم افزارهاشونو باید خرید ک ایران دسترسی بهشون نداره
پاسخ اسمان پندار : سلام نسرین جان، ممنونم دوست خوبم. امیدوارم دوست جون، برنامه ریخته بودم تو این دوره ده پانزده روزه حسابی خودم را برای اینترنشیپ اماده كنم، اما بعد چندروز پاك پشتم باد خورد و من هم گذاشتم حسابی باد بخوره، از فردا شروع میشه. دیگه یك انشالله میگم و میرم تو دلش...:))
ممنون كه گفتی،، اره فكر كنم خرید پروانه برنامه معضل اصلی باشه چون سالی یكبار هم باید پروانه تمدید بشه، البته از اونطرف هم فكر میكنم كه بیشتراین نرم افزارهای فارماكوكینتیك بدرد مراحل اولیه پریكلینیكال و كلینیكال میخوره كه بازهم تو ایران كاربردی نیست. راستی یكبار یك پست راجع یه برند ژنریك نوشتم اونرا خوندی؟؟
دیروز قصد داشتم برای دیدن اتاقی برم که قراره اجاره کنم. بخاطز ترافیک دم تونلی که منهتن را به نیوجرسی وصل میکنه مسیر یکساعت و نیمی، سه ساعت طول کشید. راستین را دم تونل سوار کردم و رفتیم.دوتا مسیر برای رفتن به نیوجرسی دارم. یکی از بروکلین میگذره و بعد از ردشدن از پل تاریخی بروکلین وارد منهتن میشه. بعد هم تونل و بعد هم رانندگی تو بزرگراههای نیوجرسی. دومی از پل ...الان اسمش را یادم نمیاد وارد استتن ایلند میشم و بعد از استتن ایلند وارد نیوجرسی. بعد از این پل برای ورود به نیوجرسی باید یک عوارضی 19 دلاری داد که انصافا زیاده. اتاق را دیدم. یک اتاق خیلی کوچیک اما تر و تمیز با یک یخچال و ماکروفر و سینک. حموم و دستشویی هم که مشترک. اما 40 دقیقه رانندگی تا محل کارم داره. یک اتاق دیگه هم هست که طرف برای یکشنبه قرار گذاشته. شنیدیم تمیزه اما سینک داخل اتاق نداره فقط حسنش اینه 10 دقیقه ای محل کارمه. درهرصورت باید یک بک گراند چک هم داشته باشم که دوروزی طول میکشه و این یعنی دوروز رفت و اومد بین نیویورک نیوجرسی. رانندگی بد نیست. بنظرم راحتتر از تهرانه. فقط بدون استفاده از گوگل مپ عملا نمیشه رانندگی کرد. از این خیابون به اون خیابون و چپ و راست. از این خروجی به اون خروجی. قضیه اینه گاهی مسیر اصلی مثل یک خیابون میشه درصورتی که خروجی شکل بزرگراه را داره و باید حواست باشه مسیر اشتباه نری و این بزرگترین دغدغه رانندگی تو اینجاست. البته تو ترافیکها مثل ایران ادم زرنگ هم پیدا میشه که لحظه اخر خودش را تو صف بکشه اما خیلی کمتر از ایرانه. خلاصه دیروز اولین تجربه رانندگیم را داشتم که از دوشنبه میشه کار هرروزه و چندساعته ام. فکر میکنم دوشنبه صبح 5:30 از خونه بزنم بیرون که 8 تو محل کارم باشم. نصف روز برنامه معرفی اینترنها هست. اینطور که از نقشه کمپانی دیدم . شرکت بزرگی هست که شامل چندین و چند ساختمان میشه. تازه این شرکت یکی از شعبه ها تو امریکاست. دوتارییس دارم یکی اصالتا المانی هست و ادم علمی و باسوادیه که اتفاقا خیلی هم اخلاقی ادم خوبی بنظر میرسه. از این ببعد دکتر المانی صداش میکنم. یکی هم زنی چینی هست که بنظرم رسید کمی هم علاقه به مچ گیری داره و اسمش را دکتر چینی میذاریم. ساعت 2 برام جلسه گذاشتن که لیست کارهام را بهم بدن. هنوز نمیدونم کدوم رییس بزرگ هست. دیشب بعد از دیدن اتاق احساس میکردم دوری هفتگی از راستین برام سخت میشه اما امروز که افتادم تو نامه نگاریها، استرس و دل نگرانی کار و تغییرات و رفت و اومد جایی برای دلتنگی نمیذاره. فکر میکنم ده روز اول کمی درگیر تغییرات جدید باشم و بعدش که بیافتم رو روال کارها اسونتر بنظر برسه. به امید موفقیت
نوشته شده در : جمعه 10 خرداد 1398 زریسه شنبه 14 خرداد 1398 23:43
تبریک و آرزوی موفقیت روزافزون
پاسخ اسمان پندار : ممنونم زری جونم
هدادوشنبه 13 خرداد 1398 21:52
سلام آسمان جان،
بعد از مدت ها بهت سر زدم و چقدر خوشحالم که در مسیر موفقیت هستی❤️
ما هم همچنان فلوریدا هستیم، من درسم تموم شد و پست داک گرفتم، NIW اپلای کردیم وخیلی امیدواریم به گرین کارت. حتما حتما اپلای کن هر چه سریع تر. به نظرم با رزومه کاری که این مدت توی دانشگاه ساختی و الان هم اینترنشیپ گرفتی قطعا شرایطش رو داری.
موفق باشی
پاسخ اسمان پندار : سلام هدا عزیزم، از ته دل بهت تبریك میگم و امیدوارم همیشه خبرهای خوب ازت بشنوم. چقدر عالی. حقیقتش من هم همین مسیر را در نظر دارم اما مقاله هامون چون باید از كلیرنس fda رد بشه هنوز چاپ نشده و برای همین هنوز از سایتیشن خبری نیست. امیدوارم تا اخر تابستون چاپ بشه. یك سوال هدی جون تا اونجایی كه یادمه شرایط شما هم مثل ما بود پس از طریق خودت niw اقدام كردی، نه؟؟ بعد چی شد پست داك رفتی و opt نرفتی؟ دلیل خاصی برای روی فایل niw داشت یا خودت دوست داشتی ادامه بدی؟؟
ممنونم از كامنت و خوشحالم برات، امیدوارم دفعه بعد خبر گرین كارتت را بشنوم
شهرزاددوشنبه 13 خرداد 1398 21:32
سلام آسمان. خوبی؟ چند وقت نیومده بودم. چه کردی دختر.. پر از اتفاق و چند تا پست جدید
پاسخ اسمان پندار : سلام شهرزاد جان، اره كلی اتفاقات و تغییرات داشتم. یواش یواش تو مسیر مهاجرت دارم بزرگ میشم.
Doostیکشنبه 12 خرداد 1398 20:05
امیدوارم در این مسیر موفق باشی،عزیزم به نظرم تا جایی که برات مقدوره محل اقامتت رو به محل کارت نزدیک اجاره کن مخصوصا توئ نیوجرسی که دسترسیها مثل نیو یورک نیست.امیدوارم بهترینها برات پیش بیاد.
پاسخ اسمان پندار : مرسی دوست عزیز، امروز دیگه فرصت شد اون اتاقی كه نزدیكتره را هم ببینیم ساختمونش به ترو تمیزی ساختمون اول نیست اما انصافا مسافت برای من حرف اول را میزنه، خلاصه همین نزدیكه را گرفتیم، خوبیش اینه یك دریاچه كوجیك نزدیك محل داره كه اون هم خوبه. احتمالا تا فردا عصر سكیوریتی چك هم تموم میشه و بعدش میرم همونجا :)
سلام به دوستان و همراهان زندگی واقعی من.
جالبه امروز داشتم فکر میکردم اینهمه ادم تو اینستا و یا فیس بوک درخواست دوستی و فالو میدن اما واقعا چندتاشون به جزییات و مسیر زندگی تو اهمیت میدن و اتفاقهای زندگیت براشون مهمه. اینجا شما حتی نام واقعی منرا نمیدونید اما عین دوست واقعی تو مسیر جزییات زندگیم هستید. خوب بذار واقعبین باش باشم. نمیگم صد درصد براتون اهمیت دارم. صد درصد همیشه تعلق میگیره به افراد نزدیک خانواده. اما مثلا اگه فرض کنیم درکل از دوستان و اشناهایی که منرا میشناسن زندگیم برای حدودا بیست سی نفر مهمه و از بین اونها ده نفر واقعا به من اهمیت میدن. اینجاهم از بین صد نفر خواننده ده پانزده نفر بهم اهمیت میدن. که بنظرم با درنظر گرفتن ناشناس بودن عدد خیلی خوبیه. میخوام بگم قدر شما دوستان ناشناس کامنت گذار را میدونم. حتی اگه هرچندماه یکبار هم پیغام میدید یعنی اینکه بازم بهم اهمیت میدید. خوب بگذریم.
براتون بگم هفته اول اینترشنیپ هم گذشت. برای اینهفته کلی گفتنی دارم. فکر کنم جداقل میتونم دوسه تا پست در موردش بنویسم. در مورد اتاقی که گرفتم و اینكه چطور روزهام را گذروندم. یا درمورد اینترنشیپ و کار واقعی اینجا یا حتی در مورد نیوجرسی و تفاوتهاش با نیویورک.
توی یک جمله میتونم بگم برنامم خیلی سنگینتر از از اوقات دانشگاه شده و حتی امروز كه اخر هفته هست هم باید بشینم کارها یا بقول خودشون پروزه های نا تمام هفته پیش را تموم کنم اینه که فعلا میرم و کمی کار میکنم و چند ساعت دیگه ادامه اش را مینویسم.
نوشته شده در : یکشنبه 19 خرداد 1398 زریچهارشنبه 5 تیر 1398 08:18
وااای آسمونی جان پست را خندم اومدم از اون برات کامنت بذارم بعد یه یه چیزای دیگه یادم اومد نوشتم :)
در مورد پست، واقعا من خودم اینطوریه هستم که وقتی یه وبلاگی را میخونم کاملا دگی زندگی اش میشم یه موقع هایی فکر میکنم این بنده خدا اگر میدونست اینقدر یکی درگیش میشه شاید احت نمینوشت ها ها ها
البته هر وبلاگی نمیخونم ها! منظورم اینه وبلاگ هایی که میخونم مشخص و معلومه و خط سیرشون را دنبال میکنم. اینستاگرام را بیشتر از یکسال از گوشی ام پاک کردم به این نتیجه رسیدم خیلی بی دروپیکر هست و ارزش درگیرشدن نداره برام.
پاسخ اسمان پندار : زری جون منم همینطورم، من وبلاگهایی را كه میخونم و دنبال میكنم لینك كردم. دقیقا منم درگیر زندگیهاشون میشم. خیلیهاشون دیگه نمینویسن اما من لینكشون را نگه داشتم چون كلی حس با وبلاگشون داشتم. یكی دوتا وبلاگ را هم كه میخوندم كه ادرسشون را گم كردم. یكی دختری بود كه استرالیا زندگی میكرد و بچه دار شد و بعد تصمیم گرفت برگرده ایران والبته بعدا نوشت كه میخواد دوباره برگرده استرالیا. یكی هم دختری بود كه همسرش پزشك متخصص هست و توی جنوب ایران زندگی میكردن. متاسفانه هردو را گم كردم. یعنی اصلا نمیدونم مینویسن. نمینویسن. حیفه كه بعضی دوستان از نوشتن دست برمیدارن. بقول تو اگه میدونستن خواننده ها چقدر درگیر زندگی اونها میشن
زریچهارشنبه 5 تیر 1398 08:11
سلام آسمونی جان خداقوت
حتما حتما از این روزهات بنویس لطفا، خیلی برام جالبه تجربه ات را از این روزها و محیط کاری بدونم. در مورد سبک و استایل زندگی آمریکایی ها هم میشه بنویسی! تفریحات تقسیم درآمد و پس انداز میکنند یا نه ، ن.ع تفریحات عموما چطوره چیه؟ روشهای بچه داری شون! خلاصه هر چی این مدتها برداشت کردی! میدونم این یه پست طولانیه و شاید حالا حالاها ووقت نکنی بنویسی. هر وقت شد:))
پاسخ اسمان پندار : زری جون مرسی بابت كامنت، اتفاقا چون این دوره كاملا متفاوته و دارم زندگی امریكایی را از یك نگاه دیگه میبینم برای خودم هم خیلی جالبه. اما اصلا این نكاتی كه اسم بردی به ذهنم نرسیده بود كه در موردشون بنویسم. حتما مینویسم. بنظرم پست جالبی میشه. ممنون بابت موضوع
تو این دوهفته وقتهایی كه دلم میخواست بنویسم فرصت نبود و الان كه فرصت دارم بنویسم كمی برام سخته، خوب بذار خودم را جمع وجور كنم و كمی راجع به این دوهفته بنویسم. اره دوهفته اینترنشیپ گذشت و حقیقتش بیشتر به سختی و استرس گذشت، اول از اتاق بگم كه پیش یك خانم ٨٠ ساله خیلی مهربون چینی هستم، شبها كه میرسم خونه یك گپ كوچیك میزنیم و مادرانه ازم میپرسه شام خوردم یا نه، میوه بهم تعارف میكنه و هوام را داره. واقعا نازنینه. از خونه اون تا محل كارم ٢٠ دقیقه رانندگی هست، این رانندگی را دوست دارم، رانندگی تو محله ای سبز و زیبا با خونه های بزرگ، سرعت كم بخاطر محدودیت سرعت تو اون منطقه و موزیك های مورد علاقم، حتی هفته پیش سه تا اهو پریدن جلو ماشین كه دیدنشون خیلی حس خوبی داشت، محل كارم هم محوطه خیلی بزرگ و سبزیه كه فاصله بین ساختمونها را شاتل یا مینی بوس گذاشتن، صبحونه ها و ناهارهای فوق العاده مفصل كه متعاقبا باعث چاقی هم میشه، چندین و چند رستوران وكافه تریا داره كه من یكیش را كه تو ساختمون خودمون هست میرم ، البته سه تا باشگاه هم داره اما تا ساعت ٧ بیشتر باز نیستن، كلا ساعت كاری از ساعت ٨:٣٠ شروع میشه و اكثر میتینگها كه با اسكایپ هست برای ساعت ٩ تنظیم شدن. من تو شركت نوارتیس كار میكنم، جالبه بدونید ٤-٥ تا سایت فقط تو امریكا داره اما همه تحقیقی هست، یعنی فرض گیرید اینهمه ساختمون فقط تو سایت نیوجرسی، با اینهمه دفتر و ادم پشت میز نشین فقط برای كار تحقیقات ، البته تو فاصله بین دفترها ازمایشگاه هم هست اما ازمایشگاهها تو ساختمون ما به این سبك نیست كه هرلحظه چندنفر مشغول كار باشن، نمیدونم چطور توضیح بدم اما تو فیلد ما میتونید سبك ازمایشگاههایی كه تو اخبار علمی پزشكی میبینید را تجسم كنید. من دفترم را با یك نفر دیگه شریكم، هردو توی یك فیلد هستیم اما كارمون زمین تا اسمون با هم فرق داره. اون اكثرا پشت میز نشینه و هرازگاهی میره تو ازمایشگاه روبروی دفتر یك ازمایش انجام میده احتمالا روی انزیمها و بعد میاد روی نتایجش كار میكنه خلاصه كار از ساعت ٨:٣٠ شروع میشه و تا ٥-٦ ادامه داره، اینجا هم مطابق رویه امریكا همه چی براساس اعتماد ١٠٠٪ هست، یعنی خود ما ساعت كاریمون را وارد میكنیم. وقت ناهار جز ساعت كار حساب نمیشه، تو این دوهفته بیشتر از ٩٠ ساعت كار كردم، یكی دوبار مجبور شدم تا ٩-٩:٣٠ بمونم كه اصلا تو این محیط معمول نیست اما من میخواستم پروژه هایی كه بهم داده شده را تموم كنم، و اما كار، همه میگن كار تیم ما خیلی فشرده هست و مثلا من بعنوان اینترن روزانه ٢-٣ پروژه را باید تحویل بدم .مدیرم كه اتفاقا رییس كل بخش فیلد هست به پركاری بیش از حد معروفه، اما فوق العاده مرد نازنینی هست و خوشحالم كه همچین رییس خوبی دارم، یك رییس دیگه هم دارم كه خانم چینی هست كه تا حالا خیلی تو كار باهاش اذیت شدم، فوق العاده جدی هست و دستوراتش جمله های كلی بدون توضیح هست كه صد در صد هم باید رعایت بشه و اگه كمی اینطرف اونطرف بشه باز باید تكرار كنی، متاسفانه گیجی ذاتی من و بدشانسی همیشگی ام دست بدست هم داد و تاحالا تاثیر خوبی روش نذاشتم حتی تو چند مورد تاثیر منفی و بدی گذاشتم كه همین استرس خیلی خیلی زیادی بهم داد، بذار اینطور بگم، ما باید از كامپیوترهای خود شركت استفاده كنیم كه اطلاعات از همه سایتهاش تو دنیا مثلا چین و هند و سوییس و غیره بهم ارتباط داره، بعد این رییس چینی میگفت برو تو فولدر شبیه سازی فلان دارو و رو فلان اطلاعات كار كن، بعد نگو تو اون مسیر دوتا فولدر شبیه سازی برای اون دارو بود كه من اولی را وارد میشدم اما همزمان یك مسیر دیگه با همین اسم هم بوده، خلاصه همین باعث شد یك روز در حد انفجار از دستم عصبانی بشه چون من میگفتم من رو دیتا دارم كار میكنم و اون میگفت دیتا دست نخورده و تو حتی اینیل و دیتا را نگاه نكردی. خلاصه وضعیت بدی بود تا اینكه اخرش معلوم شد من مسیر هم نام اما متفاوتی را تو كامپیوتر رفتم، اینطور بگم این دوهفته خیلی خیلی اذیت شدم. با اینحال فكر میكنم رییس بزرگ كه اكثر پروژه هام را ازش میگیرم از دستم راضیه، البته فكر میكنم و مطمئن نیستم.. چیز دیگه ای كه دارم تو این مدت بهش فكر میكنم مسیر شغلیم برای اینده هست كه البته هنوز زوده راجع بهش تصمیم بگیرم، همینطور كه گفتم رشته من فارماكوكینتیك هست، همین رشته چندین و چند گرایش اصلی داره كه كاراموزی من تو زمینه مدلینگ و شبیه سازی دارو هست، هرچند برای كل این رشته باید استفاده از نرم افزارهای مخصوص فارماكوكینتیك را بدونی اما علی الخصوص تو شبیه سازی استفاده از برنامه به حد اعلی میرسه كه باتوجه به اینكه من ادم برنامه بازی نیستم فكر میكنم خیلی گرایش مناسبی برای من نباشه، تحلیل اطلاعات كلینیكال را واقعا دوست دارم اما شبیه سازی..... نمیدونم، شاید هم زوده و باید صبر كنم بعد این دوماه راجع بهش تصمیم بگیرم، خوب فعلا كه برای اخر هفته برگشتم نیویورك، فردا یك یكی گزارش بایدبرای استادم خودم تو دانشگاه بفرستم و از اونجا كه هنوز ازمایشهامون روی خوك شروع نشده میتونم تقریبا اخرهفته را استراحت كنم. برام ارزو كنید بتونم تو این اینترنشیپ خوب جلو برم دوستان فرصت نشده كامنتهای پرمهرتون را جواب بدم، همه را خوندم و زود جواب میدم
نوشته شده در : شنبه 25 خرداد 1398باران پاییزیشنبه 1 تیر 1398 10:26
ایشالا بهمین زودیها تلویزیون ما اسمتو اعلام کنه بعنوان محقق برجسته
برات از ته ته ته قلبم خوشحالم که اینقدر خوشحالی و داری نتیجه ی دوندگیها و سختیهاتو می بینی
پاسخ اسمان پندار : باران جونم مرسی عزیزم با ارزوی قشنگت، حقیقتش فكر كنم ارزوت در حد ارزو برای من بمونه. راستش انقدر بزرگه كه حتی درنظر هم نگرفته بودم. درواقع واقعا باید خیلی كاربزرگ و فوق العاده باشه تا اسمی ازادم جایی مطرح بشه. رقابت علمی و سرعت پیشرفت علمی و سطح علم و تحقیق بینهایت بالاست. میلیونها كار و تحقیق علمی. بازم مرسی از ارزوی شیرین و خوبت دوست قدیمی
زریپنجشنبه 30 خرداد 1398 22:55
سلام واقعا یه خدا قوت باید بهت بگم
آسمان جان امیدوارم نتیجه ای حتی بالاتر و بیشتر از انتظارت عایدت بشه. باز خدا را شکر هم خونه خوبه وگرنه فکر کن خسته بیایی تازه با اونهم داستان داشته باشی والله
پاسخ اسمان پندار : زری جونم، ممنونم، امیدوارم، واقعا امیدوارم اول از همه زودتر به گرین كارت برسیم بعد هم ارامش و پول و اتفاقات خوب. البته امیدوارم همینطور برای تو و همه بچه های اینجا، اره پیرزنه خیلی گوگوری و مهربون و مادربزرگیه، كلی باهاش حال میكنم، اصالتا تایوانی هست اما از ٢٠ سالگی امریكا بوده و الان ٨٠ سالشه، اما رانندگی میكنه از نوه هاش مراقبت میكنه و بزنم به تخته عین یك ادم ٦٠ ساله سالمه، فقط بنده خدا خیلی غصه فوت شوهرش را میخوره
یکشنبه 26 خرداد 1398 04:40
من مدتهاست وبلاگ شما رو میخونم اما هیچ وقت کامنت نذاشتم، خواستم بگم کار بیش از هفته ای چهل ساعت تو اینترنشیپ ممکنه ز نظر قانونی دردسرساز بشه، بدون این که موضوع رو بزرگ کنید حتما پیگیری کنید، امیدوارم نگرانتون نکرده باشم، ولی گفتم یه ندا بدم که خدای نکرده به مشکل نخورید
پاسخ اسمان پندار : ممنون عزیزم كه اطلاع دادی، درست میگی ساعت مقرر داره و من هم ٣٧.٥ ساعت درهفته باید كار بكنم، اما بهمون سفارش كردن كه حواسمون باشه بیشتر ازاین نشه چون پرداختی نداریم اما نگفتن كه بیشتر نشه ممنوعه. حقوق هفته اولم را ریختن به حسابم، كنجكاوم كردی برم حسابم كنم مطابق ساعت كاریم دادن یا همون ساعات هفتگی. هرچند فكر میكنم طوری نباشه اما باز هم از مدیرم میپرسم. ممنون
رویاشنبه 25 خرداد 1398 08:20
آسمون عزیز نمیگم راحتی خیلی سخته اما خب فعلا چاره ای نیست باید ساخت تا تجربه کسب کرد فقط برات آرزوی سلامتی شانس خوب و آرامش را دارم
پاسخ اسمان پندار : ممنونم رویای عزیزم، دقیقا حرفت درسته، برای بزرگ شدن و رشد كردن و رفتن به مرحله كار واقعی این تجربه برام لازمه، بقول تو چاره ای نیست. ممنونم از ارزوی خوبت
No comments:
Post a Comment