Thursday, December 10, 2020

 بهمن 1392

کدوم بهشت؟

پنجشنبه 3 بهمن 1392

 طبقه بندی:روزهای رویایی پیش از رفتن، 

 

سلام.احوال شما؟خوبید،خوشید،سلامتید؟یکهفته ای هست که من و راستین رو ابرها زندگی میکنیم.همه چیز خوب پیش میره فقط نوع ابرمون فرق دارد.گاهی اون ابرسفید خوشگلها(چی بود اسمش؟.....)گاهی هم ابرخاکستریها،اما بهرحال ابر هست و احساس خوشبختی میکنیم.درضمن یادتون نره که رو همفکری شما هم حساب میکنیم

خوب یادتون میادتابستون قراربود برای یک کشور اروپایی اقدام کنیم اما دیر خبردارشده بودیم و رشته دا*روسازی را دیگه نمیخواستند.هفته پیش خبردارشدیم که از اول زانویه باز عشق دا*روساز شدند.من هم مدارکم اماده هست و فقط کافیه اقدام کنیم.خوبیش اینه که بینهایت سریع هست.وحداقل ظرف ده ماهه اونجاییم.خوبی دومش چیه،اینکه هردو اجازه کار داریم.خوب بدیش چیه؟1 زبانش غیر انگلیسی هست و باید یک زبان دیگه را یاد بگیریم2 حداقل یکسالی باید از جیبمون بخوریم تا کارپیدا کنیم احتمالا 7080یا بیشترباید از جیبمون بخوریم.3 حقوق خوبی در کاره و غیر اززندگیخوب، میتونیم پس انداز هم داشته باشیم.

خوب این تنها خبر خوب نیست من یک خبر خوب دیگه هم دارم

به احتمال خیلی زیاد من میتونم برای سال دیگه فوق لیسانس:(درامریکا درس بخونم:) بدیش چیه؟چون به خاطر نمره زبان مجبورشدم فوق لیسانس ونه پی اچ دی شرکت کنم.فاندی در کا رنیست و تموم هزینه ها پای خودمون هست و خبر بد دوم این هست که هزینه ها فوق العاده سرسام اور هست.اصلاح میشودسالی200 150 میلیون،خوب این هزینه خیلی زیادیه ،مشاورمون میگه احتمال اینکه ترم بعدفاند بگیری بیشتر میشه و هزینه ترم دوم نصف میشه.خوبیش اینه که.1 امریکا کشور مقصد سفر زندگی من هست و من به خودم قول داده ام هرجای دنیا هم بروم تموم سعیم را میکنم که روزی در امریکا زندگی کنم(ممل امریکایی)2 زبانش انگلیسی هست.3 اون هم سریع هست و از ترم دیگه میتونم درسم راشروع کنم.

خلاصه تصمیم گیری خیلی سختیه.یکهفته هست من و راستین با خنده و شوخی تو سر و کله هم میزنیم تا به یک نتیجه برسیم.نشده که نشده.میدونید تصمیم فوق العاده مهمیه .تموم زندگی و اینده مون را تحت تاثیر قرار میدهد.خلاصه مثل چی...... تو تصمیمگیری گیر کرده ایم.نظرشماچیه؟اگرنکته ای هست که به چشم من نیومده و فکر میکنید مهمه را بنویسید.

دوستهای خوب و عزیزم روز خوب و روزهای خوبتری داشته باشید

راستی دوست خوبی که از من راجع به منابع زبان پرسیده بودی ، فراموش کرده ای نوع امتحان و ادرست را بگذاری

 

نظرات(7) 

بانوی ماه

دوشنبه 14 بهمن 1392 22:35

سلام عزیزم
من سعی میکنم اطلاعاتی که دارم رو در اختیارت بذارم
۱ اگر شما برای آمریکا از طریق F1 ویزا اقدام کنید بهتون اجازه ی کار نمیدن و کمک هزینه ی تحصیلی هم بهتون تعلق نمیگیره مگر اینکه جزو شرایط دانشگاهی که ازش پزیرش گرفتید این امکان رو به شما بده که بتونید برای فاند اقدام کنید. ضمن اینکه دانشجو های اینترنشنال باید حتما بیمه بشن که هزینه ی بیمه هم خیلی بالاست اما نمیتونید بیمه نشید.
اما اگر بتونید با پزیرش بورسیه بشید خیلی براتون بهتره. ضمن اینکه بله درست میگی امریکا بهتون اجازه ی کار نمیده اگر هم بده توی دانشگاه میتونید کار دانشجویی کنید و حقوقتون کمتر از حقوق معمول خواهد بود
۲ اگر میگید برای کشور اروپایی درخواست بدید زبانش مشکل هست خوب مگه نمیگی ۱۰ ماه طول میکشه؟ خوب از الان برید کلاس های سفارت همون کشور مورد نظر و بسرعت راه میوفتید.
در مورد اروپا من خیلی اطلاعات ندارم اما امریکا اونی هست که گفتم. در عین حال من خودم آمریکا رو به اروپا ترجیح میدم شاید بخاطر این هست که ساکن آمریکا هستم ..
اهان این رو هم بگم که هزینه ی رشته های مدیکال امریکا خیلی گرونه.
سوالی بود در خدمتم عزیزم

پاسخ اسمان پندار : بانوی ماه عزیز اطلاعاتت خیلی خوب و مفید هست ،ممنونم عزیزم.حتما وبت سرمیزنم تا تشكركنم

http://middaymoon.blogsky.com

وبگرد خسته

یکشنبه 6 بهمن 1392 17:07

ترمی 150 میلیون؟؟؟!!! بعید میدونم، دوباره حساب کتاب کنید!

پاسخ اسمان پندار : اره عزیزم درست میگی اشتباه نوشتم .سالی حدودا150 ملیون البته بازهم دقیق نیست.بیشتر هزینه مال شهریه دانشگاه هست.ممنون از اینکه با دقت مطالب را دنبال میکنییک پست هزینه ها را تک به تک مینویسم .احتمال میدهم به هزینه ها اشنا باشی .خوشحال میشوم نظرت را بدونم.

بهینه

شنبه 5 بهمن 1392 11:56

آسمان کامنتتو ببین نصفه اومده باید تو چند تا پست بنویسی هانی. من منتظر بقیشم. خیلی مخلصیم

پاسخ اسمان پندار : باشه عزیزم ،حیف شد چون كلی نوشته بودم

باران پاییزی

شنبه 5 بهمن 1392 11:23

خب ای ای كه پر از ایراینه و اونجا اصلن احساس غربت نمی كنی در مورد دانمارك هم اطلاعات زیادی ندارم آسمان.
اگر توانیی پرداخت این همه هزینه رو دارید حتمن ارمیكا بهترین گزینه ست. فقط هر چه سریعتر اقدام كنید چون ایران 4 ماه تا لغو تحریمها فرصتی كه بهش دادان داره. بعد این 4 ماه فقط خدا میدونه اوضاع چطوری خاهد بود و بس

پاسخ اسمان پندار : ممنون باران جوونم ،ته دل ما هم با امریكاست هرچنداروپاگزینه منطقیتریه.فعلا هردوش را داریم با هم پیش میبریم تا یك حدی بعد یكیش را انتخاب كنیم.درمورد تحریمها هم راست میگی رو هیچی نمیشه حساب كردومابایدحسابی عجله كنیم .حتما راجع به هرمرحله كه جلو میرویم مینویسم

http://baranpaiezi.blogsky.com

باران پاییزی

شنبه 5 بهمن 1392 09:29

دیدی آسمان
"اندكی سحر سحر نزدیك است"
برای شما هم محق شد. گفتم بهت به معجزه ایمان داشته باش.
برات خوشحالم انگاری این اتفاقات برای من افتاده. خوش باشی كنار همسرت

پاسخ اسمان پندار : باران جونم یك بوس گنده ودرست وحسابی برای تو .دعاكن بقیه مراحل هم بخوبی پیش برود. راستی ما هنوزنتونستیم تصمیم قطعی بگیریم ،نظرتوچیه باران گلم ،زندگی راحت وبی دغدغه تو اروپا یا زندگی دانشجویی دركشورارزوها،امریكا؟

http://baranpaiezi.blogsky.com

بهینه

شنبه 5 بهمن 1392 08:24

راست میگی من اصلا اسمم را ننوشته بودم. واسه آیلتس میخواد گلم.

پاسخ اسمان پندار : اومدم اومدم بهینه با لیست كتاب

بهینه

شنبه 5 بهمن 1392 08:22

ااااااااا آسمان منو مگه نمیشناسی. بهینه. دفترچه یواشکی آدرس نگذاشتم مگه؟؟؟؟
امتحان آیلتز را پرسیده بودم.
برای یکی از دوستان که میخواد شرکت کنه.
خوشحالم که دوباره انرژی گرفتی. موفق باشی

پاسخ اسمان پندار : سلام بهینه جون چشم بروی چشم ،همین الان میام وبت ویك لیست تقدیم میكنم.

 

چرت و پرت همیشگی

یکشنبه 6 بهمن 1392

 طبقه بندی:چرت و پرت نویسی، 

 

راستش بعضی وب را برای دل خودشون بازمیكنند،اما من اینجا را برای گرفتن نظرونصیحت درموردتصمیم گیریهام بازكردم اونوقت جزباران عزیزووبگردخسته تاحالا کسی نظری نگذاشته ،بعد ادم فكرمیكنددراینجاراتخته كندچون فایده ای نداره !یاطرزفكرش را به وب عوض كندو اینجاراتبدیل به چكنویس افكاروتصمیمها بكند،حیف كه فقط نمیشه توش خط خطی كنم ،اخه فقط كافیه یك كاغذ خالی جلوم باشه تا ظرف یكدقیقه پرازخطهای كج و معوج بشه.باشه من دیدم را به اینجا عوض میكنم اما ایا بی معرفتیدایا؟!.حداقل برای دل خودم نوشتن یك حسن داردواینكه هرچقدردوست دارم میتونم غرغركنم ،چرت و پرت بنویسم و حرصم را اززندگی اینجا خالی كنم.بیخیال ادم و ادمیزاد.

ذوق رفتن پریده وسختیهای راه داره دندونهاش را نشون میده اومدم بنویسم دندونهای زشت وسیاه ،دیدم سفیدودلربا است،خلاصه فقط سخته وپرازفرازونشیب،راستش ازدست خودم عصبانیم اگه این ایلتس لعنتی را ٦.٥گرفته بودم مثل ادمیزادبرای پی اچ دی فول فانداقدام میكردم و الان مثل دربدرها عزای پول و هزینه سنگین امریكارانمیگرفتم،ادم این هم نیستم یكسال دیگه صبر كنم ودوباره ایلتس بدم،نه دیگه صبروانتظاربرای من كافیه .یكیش را انتخاب میكنم ومیرم ،دیگه بسه.فقط میمونه قضیه انتخاب.بدبختی اینه كه دوستهامون هم یا مثل خودمون مشنگ تشریف دارندوموضوع را میندازندروخنده وشوخی یا اونقدرازرواحساس فكرمیكنندكه نمیشه روحرفشون حساب كرد.درنتیجه ترجیح دادیم به هیچ كدومشون نگیم ،روخانواده هم نمیشه حساب كرد

چون نمیخوام جریان مثل كانا*دارفتنمون بشود،تا خواجه حافظ شیرازی هم خبردارشودو بعدش هم مونده ورونده اینه عبرت بقیه بشیم ،حرف كانا*داشد یادبرادرم افتادم كه عین بچه ادم همه كارهاشون روروتین وبرنامه داره انجام میشه ،دیروزكه بهشون زنگ زدم داشتندراجع به اینكه چی باید ببرندچی نبرندفكرمیكردند،با اینكه چندماه تا رفتنشون مونده ،نه مثل ما كه هنوزنمیدونیم كجا میخواهیم برویم و برناممون چیه ،لعنت به این كانا*دا كه مارافتیله پیچ كردورفت.اینطورنوشتن هم حال میدهد.ادامه میدهم تا ببینم فازهم میدهدیا نه!

خوب حالا اینهمه چرندوپرنداینجانوشتم اما یكذره كمك نكردتا تكلیفم باخودم معلوم بشه ،چیزی كه مسلمه من عشق امر*یكام اما هزینه كردن اینهمه پول ایا ارزشش را دارد؟بعداگه رفتیم اون کشوراروپایی دیگه اینطوری نیست بعدیكی دوسال سرخرراكج كنیم قصدامر*یكا كنیم ،حداقل یك پنج سالی بایدبمونیم ،بعددیگه بایددوردرس ومشق راخط كشید،اخه بعدچهل كی میره دوباره ازنودرس بخوند؟شایدهم خودم،خوب كارتو اون کشور چیه؟كارتوی یك شركت ،یاخوندن زبانشون وگذروندن چندتاامتحان ویاكارتودارو*خانه.هی عین یك خانواده ادمیزادی بچه دارمیشیم ،پس اندازمیكنیم وهمون زندگی میشودكه من تصمیم داشتم بعددرسم  توامر*یكا داشته باشم،حالا اگه بریم امر*یكا چی میشه؟خدمت خودم عارضم كه حداقل دوسه سالی بایدحساب قرون به قرون خودمون راداشته باشیم.

اگه نتونیم فاندبگیریم همه داروندارمون را بایدخرج تحصیل بنده بكنیم.بعداحتمالا بازمن میروم سراغ پی اچ دی وفاندمیگیرم بعدهمش بایدشاگرداول بشوم تا فاندحفظبشود.تازه بعدش كارمرتبط پیدا میكنیم و درامدداریم وپس اندازمیكنیم و......میخواستم بگم میریم مسافرت اما دیدم اونجا هرایالتش حال و هوای خودش را داردو مسافرت حساب میشود،خوب پس سه سال سختی داریم اساسی و بعدخوب میشود.وبچه مچه هم كه كشك.خوب حالا اسمان خانوم كدومش؟اصلا بگذارازدلم بگم ازاونجا كه همیشه چندقدم مونده به اخرراه یك سنگ ازناكجاابادپرت میشودجلوی راهمون وخودمون وارزوهامون وامیدمون راباهم له ولورده میكنه من كه بعیدمیدونم اینبارمابدون دردسربه مقصدبرسیم .اصلا شایدمقصدی دركارنباشدومن مثل هرسال بشینم و برای برنامه بعدی اماده بشوم ودوباره سال بعدازنو........ای بابا بهتره این فكرهاراكناربگذارم وراجع به رفتن مثبت باشم

 

نظرات(5) 

فرمولساز

شنبه 12 بهمن 1392 23:12

تا جایی کع من میدونم خیلی سخته و حتی با مدرک دانشگاهی هم رقابت سختی است به نظرم به تلاش خود فرد هم بستگی داره از تجربیات بچه های مهاجر کشوری که مد نظرت هست استفاده کن مثلا همون اپلای ابرود.

پاسخ اسمان پندار : مرسی فرمولی جان،وضعیت سختیه برای تصمیمگیری.خصوصا كه من بیشتربه سمت امر*یكاوهمسرم اروپا گرایش دارم،دیگه كم كم داریم میریم زیرمنگنه .......منبع اصلی اطلاعات من هم اپلای ابرودهست.

فرمؤلساز

جمعه 11 بهمن 1392 14:58

یکی از فامیلهای ما با دکترای علوم آزمایشگاهی رفت کانادا خیلی کلاس گذروند و حتی زیرشاخه های آسونترشو انتخاب کرد ولی نتونست کار مرتبط خوبی پیدا کنه گفت برای رشته های زیر مجموعه پزشکی خیلی سخت میگیرند و کار هم که بود شش ماهه بود. خلاصه بیشتر بوتیک کار کرد پاسشو گرفت و برگشت اگه با کارهای غیرمرتبط مشکلی نداشته باشی فکرکنم بهرحال کاری پیدا میشه ولی بازار کار مرتبط برای مهندسین کامپیوتر و برق بهتر از بقیه است.

پاسخ اسمان پندار : ممنونم ازاینكه تجربیات بقیه رابامن درمیون میگذاری،من واقعااطلاعات كمی ازبازاركارامریكابرای رشته های زیرمجموعه پزشكی دارم،البته خبرناراحت كننده ای هست اما باعث میشه باواقعیت بیشتراشنابشوم.من هم نمیتونم باكارغیرمرتبطكناربیام ،فرمولی جان بنظرت این مسئله هم درموردتحصیلات دانشگاهی وگرفتن مدرك از دانشگاههای خودشون هم صدق میكند؟

مینو

چهارشنبه 9 بهمن 1392 20:45

والا به نظر من توی همچین تصمیم گیری هایی که نتایجش خیلی بزرگ و تغییردهنده هست، مهمترین کار اینه که تحقیقات وسیع و درستی انجام بشه. به علاوه یک برنامه ریزی دقیق. بعد از اون میتونید دست به اقدام بزنید.
نمیخوام اصلا ناامیدتون کنم یا هرچیزی، اما واقعیت اینه که کار مرتبط و کار درست و حسابی اینجا به این آسونی پیدا نمیشه. برای همین حساب و کتاب کردن های قبل از این تصمیم خیلی مهمه. خیلی.

پاسخ اسمان پندار : مینوی عزیزم ،درست میگی ،من هم تو مرحله تحقیق هستم ،خوندن فرومهاو سایتهای مختلف كمك كرده كه ارقام وعددهای مخارج را دربیاوریم ،حتی برای همین به صورت پست نوشتم تا نظرات بیشتری را بشنوم.اما همینطوركه میگی تصمیمگریه سخت وبزرگی برای ما هست ودونستن اماروارقام یك بخش ازاون هست چون دقیقا دوراه كاملا متفاوت پیش رومون هست.واقعا نمیدونم.مدت زمان پیداكردن كارتواروپارایكسال درنظرگرفتم با معادل كردن مدركم بعنوان مستراف ساینس توشركتهای دارویی .ولی برای امریكا درموردكاربه گرفتن مدرك پی اچ دی امیدوارم.ازطرفی بیشتربچه های مهندسی توفرومهای مختلف ازتجربیاتشون گفتن وداروسازی كه به اینصورت اقدام كرده باشدندیدم برای همین گرقتن اطلاعات معضلی شده برای خودش.نمیدونم مینوجان دیگه چطورمیشه تحقیق كرد.مرسی ازنظرت

http://yousefabad.blogfa.com

باران پاییزی

سه شنبه 8 بهمن 1392 08:59

بابا آسمان جان به روز های خوبی كه پیش روتون هست فكر كن و نقشه بكش براشون. دنیا دو روزه خاهر جان میگذره بدون اینكه بدونی چطور اینقدر سپری شد.

پاسخ اسمان پندار : اره بخدا،بایدازبیخ وبن تغییركنم.

http://baranpaiezi.blogsky.com

محمد علی منصوری

دوشنبه 7 بهمن 1392 11:01

ای کاش میتوانستم نظری بدهم ولی واقعاراحت نیست. هر دو انتخاب شما با اما و اگر و شایدهای بسیاری همراه است. شاید بهتر باشد با افرادی که قبلا چنین مسیری را طی کرده اند مشورت کنید تا اطلاعات مفیدی کسب کنید

پاسخ اسمان پندار : ممنونم اقای محمدعلی،این لطف شمارامیرساندكه باوجودبینظری ،كامنت گذاشتید،توتصمیمگیری سختی گیركرده ایم ،برای همین فعلا مدارك هردوراهمزمان داریم اماده میكنیم ،مقایسه سختی هست وامیدوارم تا مرحله اقدام نهایی بتونیم تصمیم خوبی بگیریم ،بازهم ممنون،د

 

واینجاست که مغز جواب نمیدهد

چهارشنبه 9 بهمن 1392

 

 

كاشكی كمی از عددمددهای دارو*خانه سردرمی اوردید،بعداونوقت براتون از این دا*روخانه حرف میزدم ،مغزدردمیگرفتید،كدومتون یادتونه كه من قراربودهمینجایی را كه كارمیكنم بخرم؟یادتون میادروزقبل معامله یك نامه از شهرداری اومدو من معامله روزبعدرابهم زدم؟توپست هم گفتم به به من چقدرخوش شانسم .دقیقا نمیدونم چقدرطول كشید اما بعید میدونم بیشترازدوماه باشه كه فهمیدم بزرگترین شانس خریددا....راازدست دادم و حالا هرچی میگذره ابعادوعظمت اشتباهم بزرگترمیشود،یعنی به تموم معنی بدرودستی اززمونه خوردیم ،باوركن وقتی یك شب باراستین راجع به اعدادوارقام دارو.....حرف میزنیم خواب ازجشم هردومون میپره و سردردمیگیریم ،كاشكی یك چیزهایی میدونستید تا بتونیدحس مارادرك كنید.......واضحتربگم روزی كه قراربوداینجا را بگیریم فروش روزانه دوبود،البته فروش بمعنی سودنیست وبخشی ازاون سودحساب میشود.خوب قراربودxتومان هم اینجا را بخریم.بعد یك دا.....باكلی سیاست اضافه و زحمت وغیره شاهكاركندفروشش دوبرابربشوداگرموفق بشود،خلاصه من كه ازخریددارو.....منصرف شدم صاحبان اصلی  مدیراینجاراعوض كردند،وحتمامیدونیدمن دلخوشی ازرفتاراین اقای مدیرسی ساله ندارم اما نمیتونم منكرمدیریت فوق العادش در اداره دارو.........بشوم،این اقا درظرف همین چندماه فروش اینجا راشش برابركرده ،یعنی شاهكاریعنی كارمعركه یعنی ازاون سودهای رویاییی یعنی از اون پولهای میلیاردی،البته من میدونستم اینجا پتانسیل بیشتری دارداما نقدنبودن پولمون واون نامه لعنتی باعث شدمعامله رااونموقع كنسل كنیم وهمه معادلات عوض شدهیجی دیگه اولا اینها دیگه فروشنده نیستند،چون تبدیل به یكی ازدارو.......عالی تهران شده،درثانی دیگه رقم خریداینجا میلیاردی شده كه اگه من درامدمیلیاردی داشتم اینجاچیكارمیكردم ،حالا چراغهاراخاموش کنید میخواهیم بریم توفازعزاداری

من دیگه هیچی ندارم بگم(ایكون كسی كه عقلش پریده وبه دیوارخیره مونده)

 

نظرات(2) 

جمعه 11 بهمن 1392 14:41

آسمونی جان من تازه ترم دوم هستم اینطوری بخوام برم برنامه تحصیلم خراب میشه من نشستم با خودم فکر کردم که یکی از دو برنامه موازی رو رها کنم چون اینطوری هیچکدوم به هیچجا نمیرسه و من موندن رو انتخاب کردم یعنی بین مشاوره کار کردن در ایران و کار غیرمرتبط اونجا حرفه ای که دوستش دارمو انتخاب کردم.

پاسخ اسمان پندار : فرمولی جونم،تحسینت میكنم برای شخصیت فوق العاده وقوی ومحكمت،تصمیم خوبی گرفتی،برای درست خیلی زحمت كشیدی وواقعا حیف میشداگه نیمه كاره میموند.منتظرروزهایی هستم كه خبرتك تك موفقیتهات رابشنوم ،یادت نره من مشاوره ام را با فرمولی ازمدتها پیش شروع كردم وشایدروزی برسد كه باید ازماهها قبل برای وقت مشاوره ات وقت بگیرم

فرمولساز

جمعه 11 بهمن 1392 11:11

من اون پستت یادمه آسمونی جان و فکر میکنم اینطور موقعیتهای طلایی آدمهای خیلی فرصت طلب و جاه طلبی میخواد که تونه بدون اینکه زیاد دو دو تا چهارتا بکنه فوری تا تنور گرمه نونشو بچسبونه ولی اغلب ما اینطور نیستیم و زمان زیادی صرف تصمیم گیری میکنیم تا جوانب امرو خوب بسنجیم. احتیاط خوبیها و بدیهایی داره خوبیش اینه که امنیت سرمایه بیشتره و بدیش اینه که فرصتهای طلایی ممکنه از دست بره. یه دلیل دیگه اش هم میتونه این باشه که تو هم مثل خودم هدف خیلی واضح و روشنی نداشتی داروخانه خریدن و ساختنش از جنس موندنه و آیلتس گرفتن و پذیرش از جنس رفتن! وقتی ما نیروهامونو توی چند جبهه بکاربگیریم تواناییحتی انگیزمون بین جبهه ها تقسیم میشه و عملکردمون ضعیف میشه. اگه هدفت واقعا موندن و ساختن باشه با هر بادی نباید بلرزی اون داروخانه تنها داروخانه در تهران نبوده که اون شرایطو داشته و اگه انگیزه داشته باشی و چشمها و گوشهات منتظر دیدن و شنیدن باشه مطمئنم کلی داروخانه با سرایط قبلی بدون مدیر سی ساله ای که بتونه فروششوتکون بده توی تهران پیدا میشه.

پاسخ اسمان پندار : فرمولی جان چه دقیق حقیقت راتجزیه تحلیل كردی،واقعیت جزاین نیست وخودم هم خندم میگیره كه اینهمه موردرادارم همزمان پیش میبرم وبهش فكرمیكنم ،واقعیت دیگه ای هم وجوددارداینكه تا دوسال پیش من كاملاروی رفتن تمركزكرده بودم ،نتونستیم برویم وهمیشه مثل یك مسافرچمدون بسته عمل كردیم.بهرحال نشد.امسال بخصوص تغییراساسی درروش زندگیم دادم.دیگه فقط این یا فقط اون راعمل نكردم،خوب ایرادش اینه كه خیلی سریع وقاطع تو تصمیمگیریهامون نیستیم.فرصت دارو*خانه هم دقیقا فرصتی بودكه ادمهای فرصت طلب قادربه دیدن وقاپیدنش بودند.من وهمسرم دوتا ادم عادی هستیم كه مجبوریم برای اینكه اشتباه نكنیم خیلی دودوتا بكنیم.الان هم با اینكه قصدداروخانه زدن داریم(سودش برای ما بیشترازاجاره دادن خونه هست)قصدداریم اگه اقایون مافیا قبول كردندباهاشون شریك بشیم(تحقیق كردم توكارصادق هستند)اگه هم قبول نكردنددار*وخانه رااجاره بدهیم وبرویم(یا به خوداینهایابه كسی كه قبلا دارو....اجاره داده بودم)اگرهم نشداین خونه دیگرداره خیلی قدیمی میشه ،یك خونه دیگه میخریم واجاره میدهیم یا میرویم یا اگه نشد میمونیم،میبینی فرمولی جان چقدرتغییركردم ،فكركنم اگه نشه مثل پارسال كه سه ماه غصه خوردم یا امسال كه یكماهی ناراحت بودم نباشم وراححتركناربیام.راستی ازخودت چه خبر؟ویزات نیومده عزیزم؟اگه میخواهی بروی بهتره نیمه اول سال بری كه سرما غافلگیرت نكنه.

روزانه

دوشنبه 14 بهمن 1392

 طبقه بندی:روزهای رویایی پیش از رفتن، 

 

سلام بروی ماهتون.احوال همگی؟خوبید؟حالا منتظرید ببینید انتخاب من کدوم شد؟!!!!!خوب خدمت شما عرض کنم که قضیه پیچیده تر شده.من بسمت امریکا گرایس پیدا کردم و راستین اروپا.دلیلش را هم کاملا درک میکنم و برایم قابل قبول هست.رفتن به اروپا یعنی ارامش.یعنی یک زندگی اروم و بی دغدغه.یکسال اول کلاسهای زبان رایگان را میرویم و رزومه کار میفرستیم.امکان کار پیدا کردن هم هست.کار که پیدا کردیم میتونیم درامد خوبی داشته باشیم و مسیر زندگیمون روی روال خوبی میافته.اما امریکا یعنی استرس یعنی دنیای ناشناخته تحصیل در خارج از کشور. ودر زمان تحصیل هیچکدوم حق کار نداشتن.یعنی تمام زندگیمون به فاند دانشگاه(تازه اگه بگیریم)وابسته بودن.یعنی درس خوندن سفت و سخت برای گرفتن فاند.یعنی دنیای ناشناخته پیدا کردن کار.البته دوست بسیار عزیزی میگفت اگه تو امر*یکا نتونید کار پیدا کنید هیچ کجای دنیا هم نمیتونید کار پیدا کنید.بنظر من که حرفش کاملا منطقی هست و ما باید امیدوار باشیم

درک میکنم همسرم را وقتی میگه خسته هست.وقتی میگه اسمان اگه امسال این فرصتها از دست بروند دیگه نمیخواد سال بعدش را امتحان کند.چون خسته شده.عمق خستگیش را حس میکنم.درست حسی که خودم دارم.

چند روزی هست که داریم مدارکمون را کامل میکنیم تا دوهفته دیگه باید ثبت نام دانشگاهها را تموم کنیم.کلی مدرک هست که باید ترجمه بشود.گرفتن رکامندیشن هم برای خودش داستانی هست.خصوصا که من دانشگاه شهر دیگه ای درس خوندم و نمیخوام مسافرت کنم.و میخواهم تا حد ممکن کارها را با تلفن تمام کنم.محل کار هم که نمیتونم تلفن بازی کنم و در واقع همه کارها بعهده راستین افتاده.نامه ازبانک و موجودی حساب بالای 100 هم باید بگیریم که چون ما منفی صفر هستیم زحمتش را به خانوادم میدهم.چون برای دوتا دانشگاه میخواهم اقدام کنم هر کدوم دوسری.خوشبختانه از نظر دانشگاهها بلامانع هست.هنوز مدارک wesرا هم نفرستادیم.خود همون 300$ میشه.هزار و یک کار در دوسه هفته وجیب خالی.بعد هم احتمال زیاد کارهای اروپا شروع میشود.جالبه چندین سال هست اینوقع سال ما مشغول بدوبدوییم.پارسال امتحان تس اف داشتیم واز مدارک کبک را باید تا فروردین اماده میکردیم .چون بعد از فروردین قوانین عوض میشد.پیارسال من اسفند ایلتس داشتم و از چند ماه قبلش کلاس میرفتم و درس میخوندم.که عیدش خبردارشدیم کا*نادا پرونده های کسانی که سالهای اکتبر2006و2007و2008 اقدام کرده بودند را میخواهد برگردوند.ما ژانویه 2007 بودیم .سال قبلترش هم اواسط فروردین امتحان ایلتس داشتم و دوسه ماه قبل عید و خود عید را کوفتمون کردم بس که استرس داشتم.امسال هم که اینطوری.فقط امیدوارم امسال دیگه سال اخر باشد و سال بعد از این نگرانیها و بدوبدوها خلاص شده باشیم.به سلامتی روزهای شیرین در اینده.

نظرات(9) 

علـــی

چهارشنبه 16 بهمن 1392 21:05

سلام دوباره، خواهش می‌کنم و متشکرم، شما لطف دارید.

پاسخ اسمان پندار : خوشحالم كه اینجاراپیدا كردید

فرمولساز

چهارشنبه 16 بهمن 1392 15:53

ایشالا با خبرهای خوب. خیلی پشتکار داری و هم تلاش کردی و هم صلاحیت علمیشو داریچرا که نه؟

پاسخ اسمان پندار : ممنونم فرمولی جان ،خداازدهنت بشنوه،مثلا پارسال اینموقع هم داشتم مدرك اماده میكردم اما هیچی به هیچی،برای همین دیگه نمیتونیم قلبا دل ببندیم واماده شویم،ظاهرا مدرك اماده میكنیم وبدوبدو میكنیم امادل خوش نمی كنیم،باوركن خودمن دیگه طاقت ضربه خوردن راندارم.
ممنونم فرمولی جان كه برام ارزوهای خوب داری،من هم امیدوارم یك پایان نامه خوب برداری وازدرس ودانشگاه وبعدكارموردعلاقه پرارزشت حسابی لذت ببری.پس به امیدروزهای متفاوت سال دیگه.

باران پاییزی

چهارشنبه 16 بهمن 1392 09:43

ممنون آقای منصوری كه مطالب من رو می خونید. البته نوشته های من در برابر قلم شما و نوشته های پرمغزتون ناچیزه و كم اثر.
خوشحالم ازینكه مطالبم دیده و خانده میشه. امیدوارم روزی این بلاگ اسكای با شما راه بیاد تا از نظرات ارزشمند شما مطلع بشم. باز هم سپاسگذارم

پاسخ اسمان پندار : 

http://baranpaiezi.blogsky.com

علـــی

چهارشنبه 16 بهمن 1392 00:11

سلام. و با آرزوی موفقیت.
می‌بخشید از وبلاگ دوستان به وبلاگ شما رسیدم و وقتی کامنت جناب آقای منصوری و پاسخ شما درباره مشکل انتشار کامنت‌ها در بلاگفا رو خوندم گفتم به عرض برسونم که من هم چند ماه بود مشکل کمابیش مشابهی داشتم و کامنت‌هام ذیل مطالب بلاگفا منتشر نمی‌شدند. تا اینکه متوجه شدم وقتی در فیلد «وب‌سایت» در بخش کامنت، یک آدرس بلاگفایی می‌نویسم کامنتم منتشر می‌شه. گفتم اطلاع بدم شاید برای شما هم کارگشا بود.

پاسخ اسمان پندار : سلام اقای علی اول ازهمه خوش اومدید به اینجا،درثانی تبریك میگم به خاطراحساس مسئولیت زیباتون،ممنون ازراهنماییتون.ازراهنمایی خوب شما احتمالا خیلیها استفاده میكنند. 

محمد علی منصوری

سه شنبه 15 بهمن 1392 16:45

میشه لطفا از وبلاگ شما سو استفاده کنم و برای باران پاییزی یه پیغام بزارم :
باران پاییزی ! وبلاگ شما را میخوانم اما متاسفانه نمیتوانم برای شما پیغام بگذارم. ظاهرا مشکل از بلاگفا است. به هرحال خواننده پروپاقرص مطالب زیبایتان هستم

پاسخ اسمان پندار : خواهش میكنم محمدعلی عزیز،من هم اتفاقا همین مشكل را با وبلاگ باران جان دارم اكثرا مطلب راكپی میكنم وچندبارصفحه را بازمیكنم تا یكباربتونم پیغام بگذارم،باران جان خودت به دادمون برس

http://otaghesefid.blogfa.com

باران پاییزی

سه شنبه 15 بهمن 1392 13:22

دیدی این بفرمایید شام رو چه آدمای داغونی میرن اروپا والا شما كه كمتر از اونا نیستین كه. تحصیل كرده اید و شرایط شما حتمن پذیرفته میشه. امیدوارم هر جا كه لنگر زندگیتون افتاد پر باشه از اتفاقات خوب.

پاسخ اسمان پندار : اره دیدی والله،البته شایدتعدادزیادی ازاونهاازراه قاچاق و گرفتن پناهندگی اونجا باشند.یك مدتی ضعف اعصاب میگرفتیم بفرماییدشام میدیدیم ،گاهی ادم تعجب میكندچطوری اونها خودشون را اونجا رسوندند،امابعدمیگم هرادمی حق داردارامش وامنیت راتجربه كند.بهرحال همین كه جرات دل كندن و تغییرداشته بایدبهش افرین گفت.مرسی باران جون كه نگران كارماهستی.كارهای دانشگاه تا سه هفته دیگه تموم میشود.اروپاراهم تواسفندمدارك میفرستیم ووقت سفارت میگیریم.مرسی باران عزیزومهربونم

http://baranpaiezi.blogsky.com

باران پاییزی

سه شنبه 15 بهمن 1392 13:20

خاهش می كنم آسمان جان. بازم میگم هركاری میكنید سریعتر چون 3 ماه دیگه معلوم نیست چه اتفاقی بیفته تو این مملكت. اینهمه كه سختی كشیدی این ولخرجیها رو هم كمی مدیریت كنید تا ایشالا بعدها آسوده تر زندگی كنید. فقط قول بده هر جا كه رفتی كنسرت ابی عزیزم بری و سلام منو بهش برسونی. 

پاسخ اسمان پندار : باران جون عزیزم اگه با هم زندگی میكردیم احتمالا چمدونم را هم بسته بودیجالبه یادمه یكباریك پست راجع به دوستت كه قرار بودبرود،اونروزخیلی این اتفاق را دورمیدیدم،امروزبا اینكه بازهم داریم مدارك اماده میكنیم،چون تاحالاچندباری مدارك اماده كرده ایم ونرفتیم اصلااصلاحس رفتن ندارم،راستش میترسم دل ببندم وبعدضربه بدی بخورم ،فكركنم تاروزی كه ویزا نگرفته باشیم نخواهیم باوركنیم.وباوجوداماده شدن قلبا همین جاباشیم،اما مطمئن باش ازاین ببعدحتی اگه صدای ابی راهم بشنوم یادتومی افتم

http://baranpaiezi.blogsky.com

باران پاییزی

سه شنبه 15 بهمن 1392 12:09

به به اروپا. چه عالی. خوش حالم كه زحمتهات داره به ثمر میرسه آسمان. ایشالا سال آینده از قلب اروپا پست هوا كنی دختر 

پاسخ اسمان پندار : بارانی جون قربون دلت كه اینقدر بامحبتی،معلومه تو هم نظری با راستین،. اما چه اروپا چه امریكا انتخاب بین خوب و خوبتر هست و من بابت این اتفاقها خیلی خوشحالم،بتازگی ازیك دوستی راجع به امریكا پرسیدم ،اون میگفت احتمال گرفتن فاند٩٠درصدهست،اما من میتونم نگرانی راستین را درك كنم،ماتاحالا ریسكهای زیادی كردیم ،ادمهای پرخرجی هستیم و محدودیت مالی مثل اینروزها خیلی اذیتمون میكندوهردواحتیاج به رفاه مالی داریم كه اگه بریم امریكا اصلاجوردرنمیاد.وگرنه راستین هم امریكارابه اروپاترجیح میده.باران جونم بهرحال قصدداریم هردورااقدام كنیم شایدمثل همیشه یكیش نشه وما درمونده نشیم.شایدتا بعدعیداتفاقات دیگه بیافته..........اماامیدوارم بهرحالبریم.خیلی خیلی خیلی برام عزیزی

http://baranpaiezi.blogsky.com

محمد علی منصوری

دوشنبه 14 بهمن 1392 10:58

امیدوارم تصمیمی که می گیرید وآن چه که پیش می آید چه مطابق تصمیم شما باشد و چه خیر، هرچه که باشد برای شما روزهایی بهتر و زندگی زیباتر را رقم بزند

پاسخ اسمان پندار : ممنونم محمدعلی عزیز،هركسی برای رسیدن به روزی تلاش میكند،امیدوارم سال دیگه سال روزشما هم باشد.

http://www.otaghesefid.ir

 

برف

چهارشنبه 16 بهمن 1392

 طبقه بندی:زیباترین لحظات زندگی، 

 

من عاشق برفم.دونه های سفیدی که ازاسمون فرو میریزد.دوست دارم بزنم بیرون وتوی دل طبیعت و تموم سفیدی برف را با چشمانم ببلعم.زمین و اسمان و درخت همه به یک رنگ .انگار اسمان روی زمین پهن میشودوزمین را به اسمان میدوزند.سکوتی که گوشها را پرمیکندوصدای خردشدن برف زیر پا که بوجد می اوردت ویا نگریستن به اسمان و در گردش دانه های برف چرخیدن.تک تک دانه های برف را در یک لحظه دیدن واززمان غافل شدن.

حتی رانندگی توی شهربرفی هم متفاوت هست.کوچه ها و خیابانهای اشنای قبلی به نااشناهای سفیدی تبدیل میشوند که دیگر زشت و کثیف و سیاه نیستند.همه جا سفید و پاک بنظر میرسد.لیزخوردن تو کوچه های یخ زده که ادرنالین خون را بالا میبرد و باعث میشود عین بچه ها بخندی و یا از ترس و هیجان دودستی فرمون را بچسبی.اروم برونی و از صدای ریزش برف روی شیشه ماشین لذت ببری ویا تندتر بری و هجوم دانه های برف به سمت خودت را نظاره گرباشی.

میتونی تموم روز یک صندلی پشت شیشه بگذاری و ازدیدن نمایش برف در پرده های متفاوت لذت ببری.لحظه ای ریزو سفید و لحظه ای پنبه ایی که با عشوه گری درباد از این سو به ان سو میرود و تورا محصوربازی خود میکند، ویالختی پنجره را باز کنی ورقص و دلبری دانه برفی که میپیچد و میرقصد و کف دستت اروم میگیرد  رابستایی .ویابه بازی بچه ها  و یا ادمهایی که با احتیاط توی برف راه میروند خیره بشی.

من برف و دانه برف و رقص دانه های برف را دوست دارم

نظرات(5) 

محمد علی منصوری

شنبه 19 بهمن 1392 11:01

و من مدهوش بازتاب نور چراغهای روشن خیابانها در شب روی سپیدی برف . . .

پاسخ اسمان پندار : منظره بازتاب نورتو شبهای تاریک مثل چراغانی کردن زمینه.برف رنگین و اسفالت چلچراغ شده در شب و تاریکی .محمدعلی عزیز همیشه پاینده باشی.

http://www.otaghesefid.ir

باران پاییزی

شنبه 19 بهمن 1392 10:51

آسمان اگر بری تو picofile.com راحت می تونی عكس آپلود كنی. اصلن كاری نداره خاهر 

پاسخ اسمان پندار : میدونم یک همچین جاهایی هم هست اما یا خنگم یا تنبل یا تنبل دریادگیری مطالب کامپیوتر.خلاصه درد از خودم هست.

http://baranpaiezi.blogsky.com

باران پاییزی

شنبه 19 بهمن 1392 10:15

ببین این برف با این دونه های كوچیك و بلوریش چی با دل و روحت كرده كه شاعرانه و عاشقانه و مشتاق ازش می نویسی. مرسی از برف سپید جامه كه با آمدنت حال آسمان رو خوب كردی

پاسخ اسمان پندار : باران جون .روزی روزگاری اون زمانهای دور دبیرستان.نوشته های شعر گونه را به جای انشا به خورد معلم و بچه ها میدادم.بعد که وارد دانشگاه شدم سپردمش به وادی خاموشی و یواش یواش فراموش شد.حالاچندوقتی هست که هوس نوشتن باز جوونه زده.شاید اینجا را کاغذی کنم برای تمرین خط خطی های خام دلم. ناپخته و ناشی وکج و بیریخت بدون هیچ اشنایی با قواعد بازی قلمی بزنم.
مثل همیشه باز هم میگم که باران جوون خیلی برام عزیزی.

http://baranpaiezi.blogsky.com

بانوی ماه

شنبه 19 بهمن 1392 01:07

سلام
اره برف قشنگه منم عاشق برفم فقط اشکالش اینه که وقتی شروع به آب شدن بکنه کثیف میشه و زشت.
کاش همیشه سفید میموند

پاسخ اسمان پندار : بانوی ماهم.درست میگی.برف زشتیهای خودش را هم دارد.مردمی که با لباس نا مناسب تو این سرمای استخون سوز تو خیابونها کار میکنند.ترافیک سنگین و لیز خوردن و تصادف(مثلا خودم.چهارشنبه ماشینم لیز خورد و یکساعتی طول کشیدتا ماشین دراومد.)برف شل وسیاهی که گند میزند به کفش ولباس.اما من همه این سیاهیها را به پاکی وسفیدی برف بخشیدم.

برف ندیده

http://middaymoon.blogsky.com

علـــی

جمعه 18 بهمن 1392 22:16

سلام. همونطور که استحضار دارید به‌تازگی با وبلاگ شما آشنا شدم و الان متوجه شدم هر کدام از مطالب وبلاگ‌تون رو با رنگ متفاوتی می‌نویسید. کار ذوق‌مندانه‌ایه. این‌بار با رنگ آبی نوشته‌اید و اتفاقاً با تصویر سرفصل وبلاگ که اون هم آبیه و بارش برف رو نشان می‌ده هماهنگه.
در کنار همسر و خانواده، سلامت و شاد باشید.

پاسخ اسمان پندار : سلام.خوشحالم که میبینم خواننده رهگذر نیستی و اینجا را میخونی.علی عزیز چقدردقیق و نکته بین هستی.البته از اول رنگی رنگی نبودم و چند وقتی هست که رنگی شده ام .من خودم رنگهای ملایم را خیلی دوست دارم.اما بدردنوشتن نمیخوردورنگهای پررنگ میهن بلاگ هم خیلی محدوده....دوست داشتم عکس بگذارم اما هنوز بلد نیستم براحتی عکس اپلودکنم و برای عکس گذاشتن اویزون راستینم.وتوی یادگیری کامپیوتر هم لجوجانه بی استعدادم.شما هم همیشه شاد وسلامت باشید.امروز حتما به وبلاگتون سر میزنم.

http://silentsme.blog.com

 

روزانه

دوشنبه 21 بهمن 1392

 

 

اومدم راجع به پستی که امروز صبح تو وبلاگ یکی از دوستان خونده بودم حرف بزنم نتونستم.یک دوخطی هم نوشتم اما دیدم اصلا الان حوصله بحث و کنکاش را ندارم.باز اومدم از دانشگاه تهران بگم که 5 شنبه رفتم دیدم حسش به کل پریده رفته.دیدم حس هیچی جز روزانه نویسی وجودندارد.خب براتون بگم کی گفته که مدارک جورکردن راحته؟توبودی؟نبودی؟البته تا سختی چی باشه.سخت نیست اما اعصاب برای ادم نمیگذارد.این مدرک را باید بدی دارالترجمه.اون مدرک را باید بدی وزارتخونه.اون استاد تو دفترش بند نمیشه و نمیتونی پیداش کنی.ده بار رفتی دانشگاه اما گیرش نمیاری.ثبت نام دانشگاه اونور اب ده روز دیگه تموم میشه و هنوز رکامندیشن نداری.اون یکی استادت حواسش پرته . هی میگی رکامندیشن یک چیز دیگه تحویلت میده.ازاونطرف اصلا با حرف زدن با استادها راحت نیستی چون از بچگی اسم معلم میومد ده متر میپریری عقب.حالا خوبه مامانت دبیر بوده و کلاساش هم میرفتی اما هنوز موقع حرف زدن یا حتی نامه نگاری هول میکنی .بعد از اونطرف دانشگاه اونور ابی میگه رکامندیشن داخل پاکت دانشگاه با مهر دانشگاه.میگی این را کجای دلم بگذارم.بعد یک شعبه تهران دانشگاهتون دارد.صبح زود قبل کار خودت را میگذاری اونجامیگه ما فقط پاکت داریم .مهر را ببرید خود دانشگاه بزند.بعد دهنت دومتر باز میمونه شما که دفتر نمایندگی فلان دانشگاه در تهران هستید چطور فقط در حددادن پاکت نامه جوابگو هستید !یعنی نمایندگی همین؟بعد دانشگاه اونور ابی میگه wesمیخوام میگی ای به چشم.میگه مدارک را باید خود دانشگاه بفرستد.بعد دوباره میزنی تو سرت چون اصلا وقت سفربرای یک مهر روی درب پاکت نامه را نمیخواهی بروی.بعد دانشگاه هم که بوق .هزاربار زنگ میزنی اشغال هست.بعد طرف برمیداره میگه با خانوم فلانی حرف بزنید.بعد دوباره اشغال بهد خانوم فلانی میگه اقای بهمانی مسئولشه.بعد اشغال بعد اقای بهمانی میگه اصلامربوط به بخش ما نیست و شماره خانوم فلان فلان را میدهد.بعد خانوم فلان فلان مرخصی هستند میگی خوب شد پا نشدم برم سفر.ولی چه فایده چون اخرش باید خانوم فلان فلان را گیر بیاوری.بعد پدرت هرروز میرود بانک نامه انگلیسی بگیرد میگویند برو فردا بیا.بعد ده روز دیگه وقت ثبت نام تمومه و توی دل تو رخت میشورند.بعداصل مقاله ات دست استادت هست و استادت را پیدا نمیکنی.بعد توی دلت ماشین ظرفشویی را هم کنار ماشین لباسشویی روشن میکنی.بعدبه یاد می اوری که هنوز مدارک اروپا هم مونده. سشوار بغل دست اون دوتا روشن میشه

نظرات(6) 

علـــی

چهارشنبه 23 بهمن 1392 15:13

آهان، پس اینطور : )) حدس می‌زدم. خوش برگشتید از سفر.

http://silentsme.blog.com

علـــی

چهارشنبه 23 بهمن 1392 10:30

سلام دوباره و وقت بخیر. می‌بخشید، اونروز در ادامه کامنت شما من هم کامنتی نوشتم اما نمی‌دونم دکمه ارسال رو زدم یا نه. برای همین خواستم دوباره عرض کنم که خوشحالم یکی از خوانندگان پیشین وبلاگ رو پیدا کردم و اینکه خواهش می‌کنم اینطور نفرمایید، تخصصی درکار نیست، درباره دلمشغولی‌ها و موضوعات مورد علاقه می‌نویسم و شما و همه خوانندگان لطف می‌کنید که می‌خوانید و اگر نظری دارید بیان می‌کنید.

سلامت و موفق باشید.

پاسخ اسمان پندار : خیلی گلی علی جان.

http://silentsme.blog.com

محمدعلی منصوری

چهارشنبه 23 بهمن 1392 08:27

وای از این کارهای اداری تو این مملکت !!!! خدا به شما صبر بده . . .

پاسخ اسمان پندار : اره بخدا.جداهم به یك اعصاب فولادی هم به یك جفت كفش اهنین نیازداریم.پروردگاراصبرایوب به ما عطا فرما.
خودم:امیییییییییین

http://otaghesefid.blogfa.com

بانوی ماه

سه شنبه 22 بهمن 1392 18:59

سلام.
متأسفم كه این همه بی نظمی باعث نگرانی شما شده. امیدوارم به موقع حل بشه و بتونی سر وقت مدارك رو إرسال كرده باشی

پاسخ اسمان پندار : ممنونم بانوی ماه عزیزم .چندسال پیش درگیركاراداری شدم كه چندسال پروسه اش طول كشید.درواقع داروخانه ای توشهركوجیكی داشتم كه میخواستم ببندم و دانشگاه اجازه نمیدادومیگفت بایدجایگزین پیداكنی برخلاف قانون خودشون وسنگ جلوی پام مینداخت .پنج سال كاراداریش طول كشید ونتیجش این شدروندكارمن بصورت الان بشه كه ازهمه هم دوره ایهام عقب بیافتم.خلاصه الان هركاراداری كه دارم باتجربه قبلیم كمتراذیتم میكنه چون خیلی كوتاهتربه نتیجه میرسد.فكرمیكنم هفته دیگه بخاطراینكه نمایندگی دانشگاه مهرنداره،برای مهری كه روپاكت نامه لازم دارم سفریكروزه داشته باشم

http://Middaymoon.blogsky.com

علـــی

دوشنبه 21 بهمن 1392 23:35

پس خیلی خوشحالم وبلاگ یکی از خوانندگان رو پیدا کردم. اینطور نفرمایید، تخصصی در کار نیست، نوشته‌هایی هستند درباره موضوعاتی که دوست‌شون دارم. و لطف دارید اگر می‌خونید و نظرتون رو بیان می‌کنید.

پاسخ اسمان پندار : سلام علی عزیز،چه اتفاق جالبی.بازهم تبریك میگم به خاطرداشتن همچین وبلاگ ارزنده ای.بایداعتراف كنم باوجوداینكه عادت كتابخونی داشتم اما اطلاعات عمومی خوبی ندارم ووبلاگ فوق العادتون باعث میشه اطلاعات خوبی بكیرم.راستی كامنتها همه اومده،من اومدم سفر ودسترسی به نت نداشتم .بابت همه كامنتها ممنون،حس خوبی داره داشتن اینهمه كامنت

http://silentsme.blog.com

علـــی

دوشنبه 21 بهمن 1392 18:37

سلام. شاید زمانی که مشکل نظم و کاغذبازی در کشورمان حل بشه، هم کلی از میزان فشارهای فکری و کاری مردم کاسته می‌شه و هم بخش عمده‌ای از مشکل ترافیک از بین می‌ره.
امیدوارم موفق باشید. فعلاً روال اینه پس نگذارید این موارد باعث اضطراب بشه.

پاسخ اسمان پندار : : اگه دوروزكاراداری بیشترانجام بدهم زكل روانم پاك میشه.راستی علی عزیز،شنبه به وبلاگت سرزدم ودركمال تعجب دیدم این علی نویسنده وبلاگ تخصصی وبسیارزیبایی هست كه من قبلا سرمیزدم،فقط یادم نیومدكامنت گذاشته ام یانه،احتمالا گذاشته ام .یا بهتره بگم جرات كرده ام بگذارم

http://silentsme.blog.com

 

من بد

یکشنبه 27 بهمن 1392

 

 

مدارکمون تقریبا کامل شده.فقط فراموش کردیم گواهی کار راترجمه کنیم که امروز دادیم برای ترجمه و مهمتر اینکه رکامندیشن ها و پاکتهاشون اماده هست اما هنوز بی مهر هستند و اگه نمایندگی اینجا همچنان از مسئولیت شانه خالی کند .سفر یکروزه اخر هفته سرجاش هست.جالب تر اینکه بعد از زنگ و زنگ بازی فهمیدیم احتیاجی به مراجعه به دانشگاه برای فرستادن مدارک به wes نیست و چون مدارک دست خودم هست خود وزارت علوم مستقیما اینکار را میکند.پس این مشکل حل شد اما هنوز مشکل پاکتهای بدون مهر سرجای خود باقی هست.

دیگه اینکه من زبان را از طریق یک موسسه خوب یاد گرفتم.سال 8687دوره های فشرده این موسسه رامیرفتم.روزی 5 ساعت کلاس بود و هرچی بلدم از اون زمان هست.سیستم این موسسه روی فعل و گرامره و اونقدر correctionوتصحیح جمله انجام میدهند که یاد میگیری بدون اشکال فعلها را بکار ببری.کلاسهای اون موسسه هم گرون بود .اون زمان حدود 300 برای هرماه.اما با میل و جون این پول را میدادی.همسرم هم یکی دوماه یا ترم اون موسسه را رفت و اونهم راضی بوداما بخاط کارش نتونست ادامه بده. بعد کلاسهای متفرقه ایلتس رفتم.امسال موسسه ام را عوض کردم.تقریبا مهر ماه شروع به رفتن به کلاسهای این موسسه کردم.هفته ای یک جلسه دوساعته و هر شش جلسه 210 هزار.این موسسه ادعا زیاد دارد.کلاسهاش رو یادگیری اصطلاحات و کارهای روزمره در خارج از کشور هست.موضوعاتش راجع به مسایل خارج از کشور هست نه مسایل ایران.تمرکزش رو تلفظ درست کلمات هست و معلمش ادم باسوادی هست که کلمات اکادمیک تو گفتارش خیلی استفاده میکند.اما من نتونستم از این کلاس استفاده کنم.اینطوری بگم حرف زدن یا اسپیکینگم اصلا پیشرفت نداشت.من همون طور حرف میزنم که چند سال پیش حرف میزدم. حتی احساس میکنم پسرفت کرده ام.مثلا اسپیکینگ من نیم نمره نسبت به دوره های قبل افت داشت.موسسه میگه این دلیل نمیشه و پایه زبان شما داره تغییر میکنه اما من اصلا همچین احساسی ندارم.بهرحال با خودم که تعارف ندارم. از همه بدتر اینکه خیلی پولکی هستند.ترم پیش من جلسه اخرش را نرفتم و سه هفته هم ثبت نام نکردم.بعد که برای ثبت نام رفتم گفتند ما دوره هامون را پشت سر هم در نظر میگیریم و اون سه جلسه نرفته را بعنوان سه جلسه اولم حساب کردند و پولش را گرفتند.خلاصه دیروز تسویه حساب کردم و گفتم فعلا نمیام.نمیدونم کار درستی بود یا نه؟سیاست اموزشی خوبی دارن اما در عمل من تغییری نکردم.بچه هایی که خوب حرف میزنن هرکدوم 45 سال هست که میان.بهتر نیست این پول و زمان را صرف معلم خصوص کنم؟ نمیدونم.شاید یک ترم برگردم موسسه قبلی اما دوره های یکروز در هفته اش را شرکت کنم.یا بگردم معلم خوب و native پیدا کنم که صحبتهای روزمره و اصطلاحات را هم کار کنه.نمیدونم!

 

این مطلب را مدت کوتاهی میگذارم و بعد رمزی وپاک میشه.درواقع اصلا این پست را دوست ندارم اما شاید نوشتنش باعت بشه ریشه مشکل را بفهمم.

من و راستین اصلا مشکلات حاد و جدی زوجهای دیگه را نداریم . حتی شاید با خوندن این پست خندتون بگیره.....من خودم از نزدیک مسایل و مشکلات جدی را (الان هم یک مریض رفت رو اعصابم. من دستخط خوبی دارم و تموم سعیم را میکنم که دستورهای دارویی را واضح بنویسم اما این مریض پر مدعا بعد از اینکه کلی مشاوره دارویی بهش دادم میگه باید روزی یکبار را اینطوری بنویسی وتوی دارو*خانه شلوغ و پر مریض ما کلی اعصاب من را خط خطی کرد.من هم با مریض جرو بحث نمیکنم حتی اگه حق با من باشد چون برای شان خودم ارزش قائلم.خلاصه حرصم را دراورد)داشتم میگفتم من با مشکلات جدی بقیه اشنا هستم.دادوبیداد همسایه ها را شنیدم ی.دوستهامون راجع به مشکلاتشون حرف زده اند.مقاله های روانشناسی زیادی خونده ام و اصول اصلی داشتن رابطه موفق را از برم.داستان ناموفق زندگی ها را خونده ام.خلاصه دیشب با همسرم بحث کوتاهی داشتیم.من از ترجمه ها ناراضی بودم و شروع کردم به عیب و ایراد گرفتن و اونهم گفت از این به بعد کاری نمیکنه و از این حرفها....خلاصه یکربع بعد باز اشتی بودیم و من تو بغل همسرم لم داده بودم اما واقعیت اینه که ار تغییرات رابطمون ترسیدم.ما سالهای اول بندرت با هم بحث میکردیم(الان هم یک پرسنل رو اعصابمه.چون عملا دروغ میگه و طور دیگه ای وانمود میکنه)من وقتی عصبانی میشم جوش میارم و با کنایه حرف میزنم.همسرم این اخلاقم را دوست نداره و بارها بهم گفته دوست ندارم موقع بحث من را زیر سوال ببری.تا چند وقت پیش موقع بحث سکوت میکردو من همیشه توی اقیانوسی از عشق و محبت و امنیت غوطه ور بودم.اما جدیدا میگه صبرش تموم شده و دیشب دومین بار بود گفت ترجیح میده از خونه بره.دیشب دومین بار بود که با اینکه توی اقیانوس محبتش شناورم.اما فهمیدم این اقیانوس بی انتها هم ساحلی دارد......من از تغییرات رابطمون هرچند اهسته و تدریجی نگرانم.راستش میدونم مشکل اصلی از خودم هست.همسرم بارها به من گفته که این اخلاقم اذیتش میکنه و بهش حق میدهم صبرش تموم بشه.نمیدونم شاید اون که با اخلاقم اشناست باید حساسیت را کنار بگذاردو از دست من ناراحت نشه. نمیدونم.بهرحال از این تغییرات ناراحتم و برای ایندمون نگران.

نظرات(4) 

باران پاییزی

دوشنبه 28 بهمن 1392 10:09

آسمان كامنت منم مثله آقای منصوری بود دیگه فقط ایشون نظر كارشناسیی دادن و من نظر خودمانی. خب چرا از من تعریف نكردی؟؟؟؟؟؟  (شوخی كردم. جهت عوض شدن روحیه بود)
ایمیلتو بزار خاهر برات یه كتاب بفرستم 

پاسخ اسمان پندار : توكه عشقی،یك دنیا محبتی.دوست عزیزمی.یكجورهایی عین خواهرمی وتعارف راباهات گذاشتم كنار.هزاربوس برای خواهرعزیزم باران

http://baranpaiezi.blogsky.com

محمدعلی منصوری

دوشنبه 28 بهمن 1392 09:00

فشار زیادی به ذهنم آوردم گرچه کتاب های خوب زیادی را قبلا دیده ام ولی متاسفانه اسم کتابی که مناسب باشد به خاطر نیاوردمبا مراجعه به کتاب فروشی های معتبر می توانید چنین منابعی را پیدا کنید.

پاسخ اسمان پندار : دهرجهت ممنونم دوست عزیز،من اززندگیم انتظارداشتم درست مثل سالهای اول باشد،اما حالاباراهنمایی شمادیدبهتری به زندگیم دارم،ممنونم

http://otaghesefid.blogfa.com

محمدعلی منصوری

یکشنبه 27 بهمن 1392 15:54

این کاملا طبیعی است که شکل و نوع روابط زوجین با گذر ایام دستخوش تغییراتی بشه. تغییراتی که ناشی از تغییر شرایط فردی و محیطیه. مهم هسته روابطه که باید روز به روز شکل کامل تری به خودش بگیره. متاسفانه اغلب زوجین ایرانی شیوه صحیح ارتباط با همدیگه رو بلد نیستند و این نه فقط مشکل زن و شوهرها که مشکل غالب جامعه ایرانه. مصداقش رو در رانندگی ، معامله کردن ، مذاکرات همسایگان با یکدیگر ، روابط همکاران و . . . میشه دید نباید تصور کنید چنین اتفاقاتی به دلیل کم شدن عشق و علاقه شما به همدیگه است بلکه به دلیل کاهش هیجانات و عواطف پرشور ولی سطحی تر ابتدای ازدواج و بیشتر شدن عمق رابطه است. شما نیاز دارید تا با عمیق تر شدن رابطه ، ماهیت این رابطه رو هم غنی تر کنید. کتاب های آموزشی زیادی در بازار وجود داره و کارگاه های آموزشی زیادی هم برگزار میشه که مفید و ارزشمنده.
ضمنا فراموش نکنید که فشار روانی ناشی از شرایطی که دارید هم در بروز این تنش ها کاملا موثره. اجازه ندهید تا کارهای مربوط به مهاجرت تمام انرژی رو که بخشی از اون متعلق به لحظات مشترک شما با همه ازتون بگیره . . .

پاسخ اسمان پندار : خوشحالم كه نظرتخصصی شماراتواین مورددارم،من بكل تاثیرزمان رورابطه را فراموش كرده بودم.ما همدیگه را خیلی دوست داریم.همدیگه را خیلی خوب درك میكنیم وتفاهم بالایی درمسایل داریم ،درست میفرماییدمابایدرابطمون رابراساس زمان وتغییرات محیطمون پیش ببریم.دوسالی هست كه فشارروحی زیادی را تحمل میكنیم و الان داره شكل رابطمون را تحت تاثیرقرارمیده.ممنون میشم كه كتاب مناسبی برای ما پیشنهادبدهیدخصوصاكه احتمال داره سال دیگه تغییرات محیطی وبالطبع استرس بیشتری رامتحمل بشیم.ممنون محمدعلی عزیزازپاسخ كارشناسیت.

http://otaghesefid.blogfa.com

باران پاییزی

یکشنبه 27 بهمن 1392 12:27

بد به دلت نیار آسمان. هر دو توی یه موقعیتی هستین كه استرس زیادی رو می طلبه و انرژی زایاد رو داره ازتون می گیره و به نظرم این نوع برخوردها طبیعیه. امیدوارم كار های مهاجرتتون بهمین زودیها تموم بشه و بازهم مثل سابق از بودن در كنار هم لذت برید و خوشحال باشید. بعد من خودم قول میدم برات ازون برنامه ها بنویسم كه تو خارجه انجامش بدی. بله خاهر من بله 
( شاید موقع عصبانی شدن سكوت كنی و در یك موقعیت بهتر موضوع رو مطرح كنی خیلی راحت تر بشه مسایل رو حل كرد)

پاسخ اسمان پندار : مرسی باران جون مثل همیشه پرانرژی مثبتی.حالا ازكدوم برنامه ها؟
خیلی سعی میكنم موقع عصبانیت جوش نیارم ونتركم اما این عادت بد بدجوری بهم چسبیده،البته بندرت عصبانی میشم اما دیگه اونوقت میتركم،بهرحال درست میگی هردوفشارزیادی راداریم تحمل میكنیم و استانه تحملمون اومده پایین.ناراحتم و نمیخوام اینجوری پیش بریم.

 

من بد

سه شنبه 29 بهمن 1392

 

 

مدارکمون تقریبا کامل شده.فقط فراموش کردیم گواهی کار راترجمه کنیم که امروز دادیم برای ترجمه و مهمتر اینکه رکامندیشن ها و پاکتهاشون اماده هست اما هنوز بی مهر هستند و اگه نمایندگی اینجا همچنان از مسئولیت شانه خالی کند .سفر یکروزه اخر هفته سرجاش هست.جالب تر اینکه بعد از زنگ و زنگ بازی فهمیدیم احتیاجی به مراجعه به دانشگاه برای فرستادن مدارک به wes نیست و چون مدارک دست خودم هست خود وزارت علوم مستقیما اینکار را میکند.پس این مشکل حل شد اما هنوز مشکل پاکتهای بدون مهر سرجای خود باقی هست.

دیگه اینکه من زبان را از طریق یک موسسه خوب یاد گرفتم.سال 8687دوره های فشرده این موسسه رامیرفتم.روزی 5 ساعت کلاس بود و هرچی بلدم از اون زمان هست.سیستم این موسسه روی فعل و گرامره و اونقدر correctionوتصحیح جمله انجام میدهند که یاد میگیری بدون اشکال فعلها را بکار ببری.کلاسهای اون موسسه هم گرون بود .اون زمان حدود 300 برای هرماه.اما با میل و جون این پول را میدادی.همسرم هم یکی دوماه یا ترم اون موسسه را رفت و اونهم راضی بوداما بخاط کارش نتونست ادامه بده. بعد کلاسهای متفرقه ایلتس رفتم.امسال موسسه ام را عوض کردم.تقریبا مهر ماه شروع به رفتن به کلاسهای این موسسه کردم.هفته ای یک جلسه دوساعته و هر شش جلسه 210 هزار.این موسسه ادعا زیاد دارد.کلاسهاش رو یادگیری اصطلاحات و کارهای روزمره در خارج از کشور هست.موضوعاتش راجع به مسایل خارج از کشور هست نه مسایل ایران.تمرکزش رو تلفظ درست کلمات هست و معلمش ادم باسوادی هست که کلمات اکادمیک تو گفتارش خیلی استفاده میکند.اما من نتونستم از این کلاس استفاده کنم.اینطوری بگم حرف زدن یا اسپیکینگم اصلا پیشرفت نداشت.من همون طور حرف میزنم که چند سال پیش حرف میزدم. حتی احساس میکنم پسرفت کرده ام.مثلا اسپیکینگ من نیم نمره نسبت به دوره های قبل افت داشت.موسسه میگه این دلیل نمیشه و پایه زبان شما داره تغییر میکنه اما من اصلا همچین احساسی ندارم.بهرحال با خودم که تعارف ندارم. از همه بدتر اینکه خیلی پولکی هستند.ترم پیش من جلسه اخرش را نرفتم و سه هفته هم ثبت نام نکردم.بعد که برای ثبت نام رفتم گفتند ما دوره هامون را پشت سر هم در نظر میگیریم و اون سه جلسه نرفته را بعنوان سه جلسه اولم حساب کردند و پولش را گرفتند.خلاصه دیروز تسویه حساب کردم و گفتم فعلا نمیام.نمیدونم کار درستی بود یا نه؟سیاست اموزشی خوبی دارن اما در عمل من تغییری نکردم.بچه هایی که خوب حرف میزنن هرکدوم 45 سال هست که میان.بهتر نیست این پول و زمان را صرف معلم خصوص کنم؟ نمیدونم.شاید یک ترم برگردم موسسه قبلی اما دوره های یکروز در هفته اش را شرکت کنم.یا بگردم معلم خوب و native پیدا کنم که صحبتهای روزمره و اصطلاحات را هم کار کنه.نمیدونم!

نظرات(6) 

آزی

یکشنبه 18 اسفند 1392 14:46

دوست عزیز سلام. دنبال موسسه برای تقویت زبان میگشتم رسیدم به وبلاگ شما. ممنون میشم اگر امكانش هست اسم و ادرسی یا تلفنی از موسسه مورد نظرتون رو بدونم. همونی كه ازش راضی بودین. ممنون.

پاسخ اسمان پندار : سلام ازی.موسسه رسپینا تالك دوره crashفوق العاده بود.موسسه ای كه این اواخر میرفتم تفكرپارس بود.موفق باشی

بانوی ماه

سه شنبه 13 اسفند 1392 09:46

سلام عزیزم خوبی؟
ببین یه چیزی رو صادقانه بگم تا توی محیط قرار نگیری از اینی که الان هستی پیشرفت نخواهی کرد. چون با توضیحاتی که دادی انکلیسیت خیلی خوبه و دیگه میمونه قسمتی که باید در محیط باشی تا عملا راه بیوفتی.
به نظر من امتحان تافل یا آیلس حالا هر کدوم که بیشتر به دردت میخوره رو بده و بقیه رو بذار وقتی وارد محیط شدی حل میشه. فقط روی
Essay نویسی خیلی تمرین کن.
ضمن اینکه اینجا در هر صورتی اگر آمریکا باشی مجبوری یک سری کلاس انگلیسی بگذرونی.
خیلی کتاب بخون. شهرکتاب کتاب های خوبی داره.

پاسخ اسمان پندار : عزیزم بانو جون،چقدر خیالم را راحت کردی.میدونی با اینکه جملاتم راازلحاظ گرامری درست بکار میبرم اما دوسه سالی هست که سطح زبانم در حد شش و شش نیمایلتس درجا میزنه و اصلا نتونستم حتی یک سطح ببرمش بالا.همش نگران این موضوع بودم که اگه برسم اونجا چه خاکی بسرم بریزم.یک بار سنگین را از رو دوشم برداشتی عزیزم.اما امیدوارم این نظر را راستین نخونه که همینطوری برای کلاس زبان رفتن تنبلی میکنه(این حرفها برای شما نیست !بله اقای راستین خان باخودخود شما هستم)ممنونم از اطلاعات خوبت دوست گلم،كلاسهای انگلیسی توی محیط برای جفتمون نیازهست.writing هم بازدرحدشش هستم اما حتما بیشتركارمیكنم بخصوص اگرقرارباشه دوباره دانشجوبشم شهر کتاب برای خرید کتاب داستان انگلیسی نرفته بودم.لازم شد حتما یکسر بزنم.انقلاب که فقط داستانهای عهدبوق تکراری پیدا میشهخیلی گلی بانوجان که دلسوزانه كمكم میكنی

http://middaymoon.blogsky.com

shabnam

دوشنبه 12 اسفند 1392 05:55

سلام. من از شما به هیچ وجه مشاوره نخواستم. چه رسد به خصوصیش! فقط گفتم شاید شما بتونید سریعتر یه اطلاعاتی رو بهم بگین. بهر حال در حد همین بلاگ و اطلاعاتت هم ممنون.

پاسخ اسمان پندار : عزیزم.گرفتن اطلاعات و مشاوره در عمل یکی هست.دیگه اینکه تو پیغام خصوصی از همدردی و دردو دل نوشته ای.من هم فقط چند ساله متاهل شدم واتفاقا درد تنهایی را خوب میفهمم.دردشکست و ناامیدی را هم بهتر میفهمم.اما عزیزم اطلاعات من ناقص هست.خودم هم بابتش مطمئن نیستم.چطور میتونم کمکت کنم؟درثانی وقتی اونقدر اعتماد نمیکنی که تو پیام خصوصی از خودت بنویسی من چی بگم؟بهرحال توهم از خواننده های عزیز من هستی که برات ارزوی موفقیت میکنم.

shabnam

شنبه 10 اسفند 1392 09:12

سلام. اسمان جان. من وبلاگ ندارم و نیز وقتش را ندارم برای همین برای ارتباط بهتر خواستم یه جایی آدرس ایمیل تان را هم درج کنید تا بشود راحتتر وخصوصی تر هم با شما ارتباط برقرار کرد؟ ظاهرا ارتباط شما با کسایی است که وبلاگ دارند!!!
اما: مستر با فاند نمیشه؟ امریکا یا کانادا؟؟؟ چقدر یک ترم هزینه داره و شرطش بعد یک ترم چیه؟ مثلا معدل یا؟؟؟(فاندوبرای مستربرم و بعدازیك ترم با تطبیق واحدها كه ازطریق موسسه ارزیابی امریكا
wesانجام میشه بعدازیك ترم به phd با فاندتبدیلش كنم یا همون دانشگاه یادانشگاه دیگه.)
2
wes را از ایران و وزارت علوم میفرستند یا اون دانشگاهی که پذیرش مستر میده؟؟؟!
به امید موفقیت........

پاسخ اسمان پندار : سلام،شما حاضر نیستی حتی توپیغام خصوصی ازرشته و كارت بگی چه شكلی انتظاركمك داری؟درثانی توپست بازهم چندین وچندبارتكرار كردم،من مشاورنیستم و امیدواربودم متوجه بشویدكه نمیتونم كمك بدم ومسئولیتی درقبال شما قبول كنم ،بصورت كلی وبرای اخرین بارمیگم من با پرس و جو به این نتیجه رسیدم بهترهست برای برای مستراقدام كنم نه برای پی اچ دی ،دردوره مسترخیلی بندرت فاندمیدهند.هزینه هردانشگاهی متفاوت هست .ازكانادا اطلاع ندارم.وقتی همه دانشگاهها برای پی اچ دی نمره ٦/٥ یا هفت میخواهند چطوری برای پی اچ دی اقدام كنم؟این تصمیم من هست شما مختارید برای پی اچ دی اقدام كنید.من هیچ اطلاعی ازتبدیل مستربه پی اچ دی ندارم،اگه برای مسترقبول شدم همونجا تحقیق میكنم .wes را هم ازطریق دانشگاهتون بفرستید،همین.من هم مثل شمامشغله دارم پس نمیخواهم نقش مشاورخصوصی شما را ازطریق ایمیل با اطلاعات هردمبیلیم قبول كنم ،متوجه اید؟

ناصر

سه شنبه 29 بهمن 1392 21:14

5 ساعت کلاس زبان! تصورم تنمو می لرزونه 

پاسخ اسمان پندار : ای بابا ناصركی ازتوانتظارداره!

http://tahviematbo.blogfa.com/

اسمان

سه شنبه 29 بهمن 1392 10:47

شبنم عزیزپیغامت راخصوصی نوشته بودی كه امكان ارسال پاسخ نداشت .اینجاجوابت را میگذارم تا بقیه خواننده ها هم بخونند.
اول ازهمه این كه من هنوز روی خاك پاك ایران هستم و هیج جا نرفتم.پس اصلا نمیتونم منبع اطلاعات خوبی باشم.
رشته من داروسازی هست.ایران دكتری حرفه ای حساب میشه.ومن میتونم برای
phdاقدام كنم اما ازاونجاكه نمره زبان ٦گرفتم نتونستم برای phd وفانداقدام كنم.منطق این بود كه یكسال زبان میخوندم ودوباره اقدام میكردم.اما صبرمن تموم شده و ترجیح میدهم بدون فاندوبرای مستربرم و بعدازیك ترم با تطبیق واحدها كه ازطریق موسسه ارزیابی امریكاwesانجام میشه بعدازیك ترم به phd با فاندتبدیلش كنم یا همون دانشگاه یادانشگاه دیگه.
دیگه اینكه من دانشگاه ازاد امتحان ایلتس دادم،ممتحنم ایرانی بودواسمش رانمیدونم.گرامرمن خیلی خوبه واحساس كردم خیلی خوب جواب سوالها رادادم اما بهرحال نمره شش گرفتم،دفعه اول و دومی كه ایلتس دادم و تجربه كمی داشتم و زبانم هم كمترروان بود و من و من زیاد داشتم شش و نیم شدم ،خلاصه خودم خیلی تعجب كردم.
دوست عزیزاگر قصد دارید برای
phd با فانداقدام كنیدچندشرطلازم دارید. ١معدل خوب ترجیحا بالای ١٦ (معدل من ١٦ بود) ٢داشتن حداقل یك مقاله isi (پایان نامه من isi شده است)٣gre بالای ٣٠٠(خودم ٢٩٧)٤ایلتس یا تافل.ایلتس اورال ٦/٥ وهیچ نمره ای زیر٦ نباشد(نمره ایلتس من تو وب هست)
دوست عزیز اگه درست هنوز تموم نشده رو معدلت كار كن و تا میتونی مقاله داشته باش.
به امید موفقیتت
اسمان

http://Mennomen.mihanblog.com

اسکی

چهارشنبه 30 بهمن 1392

 

 

ادمهای تهران دودسته هستند.اونها که زمستونها میرن اسکی و اونهایی که نمیرن.بعد طبق معمول که همیشه کارهای ما غیر معمول بوده،اینیکی را هم میریم و هم نمیریم.نه جدا شما به سالی یکباراسکی کردن میگید رفتن؟داستان ما از اونجا شروع میشه که ما به همسر گفتیم ما بسیار علاقمند به اسکی میباشیم.همسر هم در ساعتی وسایل اسکی تهیه کردن از نوع الپاین وبا یکی از دوستان اسنوبرد سوارمون راهی توچال شدیم.سوارتله کابین شدیم و رفتیم ایستگاه اخر.یک معلم هم به خدمت دراوردیم و خوشنود و خوشحال در ارتفاعات محوشدیم.بعد همه فرت و فرت از جمله دوستمون شروع به پایین اومدن کردن و چشمهای ما برق زد و درخشید.اونوقت بود که معلم فرمودن سوار تله سیژبشیم بریم پایین.بعد قیافه منبعدقیافه همسربخاطر ترس از ارتفاعسوار شدیم رسیدیم صاف پای هتل توچال و هی اسکی سوارها قیژو قیژجلو پای ما با اون قر کجشون رسیدن.بعد من هاج و واج چرا اومدیم پایین برای یادگیری.نگو مربی داستان داره برامون.بله ایشون گفتند کلاغ پر یک چند متری از دامنه کوه بریم بالا هفت هفت و بعد ترمزکنان هشت هشت از کوه بیاییم پایین.یعنی صد رحمت به کلاغ پر.دشمنتون هم این روز را نبینه. خلاصه تاعصر این عضلات پای ما ترکید و دود شد و تموم شدو ما با پای لرزون از شدت درد و خستگی و دل شکسته سوارتله کابین شدیم برگشتیم پایین.یوالله تا ده جلسه هم میرفتیم همین اش بود و همین کاسه.یکسال گذشت و خاطرات تلخ فراموش شدو بازگفتیم بریم اسکی.دوست اسکی سوار و همسرش پیشنهاددربندسر را دادند(دربندسر بود دیگه؟نه؟)بعد دوباره از مدرسه اسکی اونجا مربی گرفتیم تا بهمون اموزش بده.ایشون هم صاف ما را برد قسمت یادگیری بچه ها.خلاصه ما با چهل ،پنجاه تا جقله با این تله سیززمینیها هی یکذره رفتیم بالا و قاطی چهل پنجاه تا جقله سرخ و سفید برگشتیم پایین.باز من یکجورهایی تو جمعیت گم و گور بودم اما همسر با اون قد بلندش خیلی ضایع بود.اینبار با تله  یکذره .جدی جدی یکذره میرفتیم بالا و هشت برمیگشتیم پایین.اون دوستامون هم که خوش و خرم رفتند اسکیشون را کردن و بازخوش و خرم برگشتن.بعد اینبار قیافه ما این بودیعنی از هرچی یادگیری اسکی بود زده شدیم.رفت تا سال دیگه.و دوباره فیلمون یاد هندستون کرد.گفتیم کجا بریم کجا نریم.ما که هنوز هیچی بلد نیستیم .اینبار ابعلی را نشون کردیم.فقط با این تفاوت که راستین بکلی اسکی زده،قید اسکی را زد و هرکاری کردم حاضر نشد دوباره امتحان کند.باز یک مربی گرفتم و دوباره از نو.اینبار مربی خوب بود پیست فاجعه بود.یعنی نمیکنن یکمی خرج این پیست بکنن.پراز سنگ و کلوخ و چاله و چوله.مثلا صاف تو مسیری که تله سیژزمینی میره بالا یک بریدگی بزرگ با ارتفاع چند متر وجود داردو باید با چوب در حین بالا رفتن چند قدم بسمت راست برداریم تا از این چاله دورشیم بعد من ناشی ،نتونستم و صاف سقوط کردم تو اون چاله.خدا رحم کرد دست و پام یا چوبم نشکست که در هر حالت فاجعه عظیمی بود بس که این وسایل اسکی گرونن.حالا کاشکی برف بود تو اون چاله فقط گل و سنگ بود و به زحمت و کمک یک اسکی بازی که جریان را دیده بود از اون چاله دراومدم.همسرم که پایین کوه ایستاده بود میگفت یکهو دیدم فقط نیستی و ناپدید شدی.اونسال یک دوسه باری اسکی رفتم و همسرم بخاطر من میومد تو سرما پایین میاستاد من را تماشا میکرد.و سال بعدش هم دوباری باز ابعلی رفتیم و همسر هم بیعلاقه یکی دوباری اسکی را امتحان کرد اما پیست سال به سال بدتر میشد.برف درست و حسابی نداشت و بزور اسکی میکردیم دیدیم فایده ای نداره.پارسال دلمون را زدیم به دریا و رفتیم دیزین.خوب اونجا هم مهد وسرزمین اسکی بازها.اینبار دیگه چاره ای  نداری و تنها مسیر پایین رفتن اسکی کردن هست که باید بلد باشی .بعد پیست که میگن یعنی همین.اصلا پایین را نمیبینی بس که بزرگ و طولانی و درست و حسابی هست.کلی مسیرهای متفاوت داره و دقیقا خود یک کوه را باید بیایی پایین. این اسکی بازهای حرفه ای که در عرض دو دقیقه چند صد متر را میان پایین.اصلا تماشاشون کلی کیف داره.اما فکر این که بدون لباس اسکی و وسایل برید اونجا را از سرتون بیرون کنید که درجا یخ میزنید و بدیار الهی میشتابید . یادم باشه یک خاطره یخ زدن هم براتون تهش بگم.میگفتم .رسیدم نوک قله یکهو کشف کردم چقدر از اسکی میترسم.بعد همسر که فقط به خاط من اومده بوددگرگون شد.بطور غریزی استعدادهاش شکوفا شد. من هم از شدت وحشت گفتم الا و بلا من تنهایی نمیتونم برم پایین.من مربی میخوام که مواظبم باشد.حالا سالی یکبار هم ورزش نمیکنم و میخواستم کل اون کوه را بیام پایین ازاونطرف احساس هم میکردم کفشم تنگ شده نگو ناخن پام بلند بود و همه فشار رو ناخن پام بود.همسر هم با استعدادشکوفا شده یکهوییش ،خودش اسکی میکرد و چند صدمتر میرفت پایین و منتظر من و مربی میشد.اونوقت من هر 5 دقیقه یهرجابرف قلنبه میدیم خودم را پرت زمین میکردم از شدت خستگی و پادرد و عضله گرفتگی. وسط راه هم یک کلبه چوبی هست برای استراحت و خوردن و گرم شدن .اونجا که رسیدیم پام را از تو کفش دراوردم دیدم به جفت ناخن هردوشصت پام کبود شده.اما هیچ را هی برای برگشت نیست الا اسکی.باز همسر لیز میخورد دو دقیقه .بعد صد متر پایینتر بود و من با عذاب الیم مسیر دودقیقه ای را تو نیم ساعت با ده بار پرت کردن اجباری(اونقدر پام خسته بود دیگه نمیتونستم هشت یاترمز بگیرم بیاستم خودم را پرت میکردم تو برف.بله دیگه با سلام و صلوات رسیدیم پایین.دوستهامون هم تو زمانی که ما اومده بودیم پایین هفت هشت باری این مسیر را اسکی کرده بودن.تا پایین اسکی میکردن بعد سوارتله کابین میشدن دوباره قله و دوباره اسکی.....ما هم رفتیم خونه و ناخون پامون افتاد و بکل از اسکی معاف شدیم .بله بچه های من .پارسال همون یکبار شد و والسلام.امسال هم از اذر که فصل اسکی شده دارم کابوس میبینم.شکر خدا امدادهای غیبی هم هر هفته یک مشغولیتی برای ما داشته که ما نریم.اینها را هم ننوشتم بگم اخر هفته داریم میریم اسکی.اصلا فکر کنم فردا شب مهمون داریم.حالا تا هفته بعد هم خدا بزرگه.

خوب حالا برید یک ابی به صورتتون بزنید و یک چیزی بخورید بیایید ادامه مطلب را بخونید

اقا ما بچه بودیم هشت ساله.داداشم هم چهارساله.خاله و دایی ما هوس کردند مارا ببرند تله کابین.حالا فصل زمستون.یکروزی مثل اینروزها افتابی و زمین خشک.کی فکر میکرد اون بالا یک دنیای دیگه باشه.خوشحال و خندون سوار تله کابین شدیم رفتیم بالا.بعد چون بچه بودم یادم نمیادایستگاه هفت هم رفتیم یا نه؟!.بهرحال وقتی رسیدیم بالا.درجا منجمد شدیم.اومدیم برگردیم خوردیم به یک صف طول و دراز رفت و برگشتی اسکی بازها با چوبهاشون .میتونید صفهای گرفتن سبد کالا را متصور بشید.بعد ما همون جا یخ زدیم مردیم.

هیچی دیگه یخ زدیم.

یعنی بعد از اینهمه سال.نمیگم چندسال که سنم رو نشه.هنوز اون بدبختی و سرما را نمیتونم فراموش کنم

 

نظرات(3) 

بانوی ماه

سه شنبه 13 اسفند 1392 09:54

:)))) من که از اون دسته ی دوم هستم!!

پاسخ اسمان پندار : ازاشنایی باشما خوشبختم چون من هم ظاهرا دسته دومی هستم

http://middaymoon.blogsky.com

باران پاییزی

چهارشنبه 30 بهمن 1392 15:34

یعنی از دل این خاطره ت یه داستان كوتاه در می اومد آسمان 
من از تصور اینكه تو برف راه برم قندیل می بندم چه برسه اسكی سواری كنم... البته شاید برم خوشم بیاد

پاسخ اسمان پندار : میخواستم وسطش بیست دقیقه وقت ناهارنمازبگذارم.

اسكی هم مثل هرورزش دیگه ای بعضی خوششون میاد.بعضی اصلا خوششون نمیاد.اگه ازسرعت وهیجان خوشت میادعاشق اسكی میشی.اما بدون لباس مناسب و وسایل باسرمای كوه........میشه همین قندیل بندون خودت

http://baranpaiezi.blogsky.com

محمدعلی منصوری

چهارشنبه 30 بهمن 1392 15:11

باز بگید ما خانوما پرچونه نیستیم که !!!!!
یه استراحتی میکنم بعد نظر میدم


دقیقا من و بانو هم یکبار هوس چنین کاری کردیم. بالارفتن همان و در صفی طویل گرفتار شدن همان و دست به دامان مسئولین شدن برای فرار از آن موقعیت همان که دیگه هوس اسکی و اسکی بازی را از سر بیرون کردیم . . .

پاسخ اسمان پندار : خدمت شما خسته نباشید عرض می كنم.یعنی جدا تا تهش راخوندید!!!!این نوشت برای سنجیدن حوصله وصبر شما تهیه شده بود.برنده شدید.جایزتون تورتوچال .
اخ اخ اخ دركتون میكنم.

http://otaghesefid.blogfa.com

 


No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...