دی 1392
یلدا
یکشنبه 1 دی
1392
با شما هستم
،بله اقا با خود شما هستم ،شما كه سركی میكشی اینجاو میری ،قدبلندی هم داری ،خانوم
جان شما را هم دیدم ،بله شما كه با موبایل اینجااومدی ،بله شما كه خیلی هم خوشگل و
ناز هستی.اهای ایهناس (درستش چه جوریه )من از دست این خانوم و اقا شاكی ام !اینها
میان اینجا را میخونن و میگذارن میرن،نمیگن این بنده خدا دلسرد میشه ،اشتیاقش را
برای نوشتن از دست میده ،ممكنه بیخیال نوشتن اینجا بشه ،یك دفتر بگذاره جلوی روش و
فقط برای دل خودش بنویسه ،اصلا شاید سیستم رمزگذاری اینجا بگذارد،مثلا بیام
وپستهای حساس كه مسیر زندگی من را نشون میدهد رمزگذاری كنم ،یكیش هم همین جمعه هست
كه نمره ایلتسم میاد و معلوم میشه من سال دیگه كجای دنیا هستم .اصلا بیایید از
همین جا تمرین كامنت گذاری كنید.یلداااااا خوش گذشت ؟چیكار كردید؟ دوست دارید سال
دیگه یلداتون چطورباشه ؟ما جمعه رفتیم خونه دایی همسر .مهمانی ،اما دیشب خودمون
دوتا تنها بودیم و حسابی هم خسته بودیم،٧تا شمع ازهرگوشه خونه جمع كردیم و به نیت
هفت یلدایی كه با هم داشتیم یكی یكی خاموش كردیم و برای سال ٩٣ كلی ارزوی خوب
كردیم.اما دوست دارم كلا یلدا را تو جمع دوستهای خانوادگیمون باشم و بگیم و
بخندیم.
راستی یلداتون
مبارک......
نظرات(1)
بهینه
دوشنبه 2 دی
1392 00:12
یلدای من بی
گولو گذشت.پارسال شب یلدا ساعت 12 با هم خونه تمییز می کردیم.امسال خونه خالم بودم
دور از خانواده.
شمع ها ایده قشنگی بود.به امید براورده شدن تک تک ارزوهایت
پاسخ اسمان
پندار : بهینه
جون من مطمئنم بزودی بجای گولو یك گوگولی باحال خواهی داشت كسی كه قدربهینه را
كاملا میدونه و قراره از محبت سیرابش كنه ،شاید هم سال دیگه یلدا بهینه و گوگولی و
راستین و اسمان با هم شمع خاموش كردند،یكی برای بهینه و هشت تا برای اسمان
خونه خاله هم یكجور خونه مامان حساب میشه ،من كه خاله ها و مامانم هردو دورند.
روزانه ها
سه شنبه 3 دی
1392
دوشنبه
امروز فقط
خوردم وخوابیدم ،وقتی حسم خوب نیست میخورم .فكركنم فقط یك كیلو همین امروز اضافه
كردم.همسرم هم زیاد سرحال نبود ،فكركنم كمی نگران اینده هست.خواستم دلداریش بدهم
اما خودم هم ته دلم به حرفهام اعتقاد نداشتم ،جالبه من و راستین زیادی بهم
شبیهیم،شاید اگه كمی متفاوت بودیم بهتر میتونستیم همدیگه را كامل كنیم ،ما هردو
باهم انرژیمون كم میشه و اكثرا باهم انگیزه پیدا میكنیم.نگران نتیجه زبان
هستیم.الان برنامه بفرمایید شام كانا*دا هست و فكركردن به اینكه ما هم باید اونجا
بودیم دیوونم میكنه،راستین كه رفت خوابید
سه شنبه
دکترها
باید درسال برنامه های بازاموزی اجباری شرکت کنند.حالا چرا اجباری؟چون امتیاز
دارندو برای تمدید پروانه مسئول *فنی سالیانه باید این امتیاز را داشته
باشیم.بحث این امتیاز با امتیاز پروانه دا*روخانه فرق فوکولد.درسال کلاسهای مختلفی
تشکیل میشود اما نمیدونم چرا همه یکجورهایی در میروند.مثلا یکنفر میرود برای دوسه
نفر امضا میزند.تازه کلی سختگیری هم میکنند اما همیشه میشه تقلب کرد.یا اینکه لحظه
اخر کلاس میروی و یکباره امضا ورود و خروج را با هم میزنی.امسال من گفتم مثل بچه
ادم کلاسها را شرکت کنم. چون به اخر سال نزدیکیم تندتندثبت نام کردم و بعد رفتم
سایت را دیدم.حالا همیشه کلی کلاس قلب و اعصاب و کلیه بود اینبارصاف مباحث اجتماعی
هست.کی حال دارد؟فردا را مرخصی گرفتم و قراره برای یکی از دوستهام هم امضا
بزنم.ناچارا سه روزی کلاسم.اما اصلا ضمانت نمیکنم که در نروم..
پ ن.پاک نگران
نتیجه هستم.تا جمعه احتمالا یکدور سکته میزنم.البته یک نوار تو مغزم گذاشتم که همش
تکرار کند اینبار نشد بعد از عید دوباره امتحان میدهم تا اگر نشد سکته دوم را
نزنم.میشه گفت حال و روز خوبی ندارم و بدجور دلم گرفته.انگار از حالا اماده
عزاداری ام.
نظرات(1)
ناصر
پنجشنبه 5 دی
1392 23:33
اصلا آدم باهاس
وقتی عصبیه غذا بخوره اگه نخوره مشکلات عصبی پیدا میکنه :دیییییی
پاسخ اسمان
پندار : عصبیه
غذابخوره ،عصبی نیست غذا بخوره ،غذارابا عصب بخوره ،عصب را با غذا بخوره ،غذارابا
غذا بخوره ،نخوره چی بخوره.......
یك ادم بی اعصاب
کریسمس دوست
داشتنی
چهارشنبه 4 دی
1392
happy christmas
Jingle Bells, Jingle Bells
Jingle all the way
نظرات(3)
شادی
شنبه 7 دی 1392
15:56
آسمان جان
میتونم بگم زندگیتو بکن و تلاشتم در جهت آرزوت از یاد نبر، یه روزی تو برنده
ای
اینم یه حکایت که البته نمیدونم نویسندش کیه:
وقتی داشتم از ایران فرار میکردم برای دستبوسی و خدا حافظی نزد استادم رفتم.
استاد به گرمی مرا پذیرفت و از مزایای سفر گفت. گفتم که این برای من بیشتر نه در
حکم سفر که فرار از سرزمینی است که دوستش نمیداشتم به خاطر نامردمانش. نارضایتی
آشکاری در چهرهاش آشکار شد. به آرامی گفت «هندیها میگویند اسب هر کجا برود،
گاریاش را با خود میبرد».
آن روز چیز زیادی از حرفش نفهمیدم. فکر میکردم از سرنوشتی که برایم رقم خورده
جستهام و لابد چون خیلی باهوش بودهام به ساحل نجات رسیدهام و از این پس مانند
قهرمان قصهها با شادی و خوشحالی زندگی خواهم کرد. گذشتههایم را هم مثل دستمال
کاغذی مچاله میکنم و در آینده آن را به فراموشی میسپارم. این روزها بعد از کلی
بالا پایین شدن ، افسردگی ، دلتنگی ،دربهدری، غربت و سختی میبینم که ماجرا به
این سادگیها هم نیست. میبینم این گذشته تمام این مدت از حال برایم زنده تر بوده
و علی رغم تمام ادعایم مثل آن گاو ، گاری را با خودم کشاندهام . گاهی فکر میکنم
همهٔ ما مقدار کاملاً مشخصی از رنج را باید تحمل کنیم و گاری خود را بکشیم . فرق
زیادی نمیکند که از کدام راه برویم و یا چقدر باهوش یا احمق باشیم. این رنج
ناگزیر است. ما فقط میتوانیم شکل آن را تغییر بدهیم اما مقدار آن ثابت میماند.
برای همین هم کل زندگی این ریختی است که از هر ور بری یک ور دیگرش باد میدهد. میروی
دنبال علم، پول میگریزد. میروی دنبال پول عشق را از دست میدهی. همیشه یک چیزی
را از دست میدهی و دست آخر ناراضی از پای این میز بلندت میکنند..
مدرسه که میرفتیم جا به جایی پذیری در ضرب را یادمان دادند. مثلاً ۳ ضرب در ۱ برابر ۱ ضرب در ۳ است.
کاربرد عملی این قانون این است که مثلاً میتوان یک زندگی درجه یک در یک کشور درجه
۳ را با یک
زندگی درجه سه در کشوری درجه یک عوض کرد . ولی ۳ همان ۳ است و هیچ تغییری حاصل نشده است. اگر این را بدانیم شاید زندگی را
کمتر سخت بگیریم. راستش این است که تمام زوری که ما میزنیم آن قدرها هم در حس
خوشبختی مان تأثیر ندارد.با خرد باشیم.
پاسخ اسمان
پندار : شادی
عزیزم دوست مهربون خودم اونقدر نوشتت ادم را تحت تاثیر قرارمیده حیفم میادبعنوان كامنتی
برای خودم نگه دارم اگه اجازه میدی بعنوان یك پست با اسم خودت بگذارم .
خیلی احساس خوبی دارم میبینم بخاطر من این كامنت زیبا را گذاشتی
باران پاییزی
شنبه 7 دی 1392
10:44
نمی دونم چی
بگم آسمان. اصلن نمی دونم با چه جمله ای دلداریت بدم. دوست من تو تمام تلاشت رو
كردی حداقل این رو می دونی كه پیش خودت شرمنده نیستی
مواظب خودت باش رفیق
پاسخ اسمان
پندار : امروزصبح
فهمیدم و هنوز شوكم،نمره اسپیكینگ كه دو سری پیش با اون سطح زبانم ٦/٥ میشد ٦ داده
،درصورتی كه من خیلی بهتر دادم ،میگفتم ٧میشم یا حداقل ٦/٥ .خیلی خیلی ناراحتم
،گفتم امروز دكترجانشین بیاد زودتر برم خونه بتركم.
http://baranpaiezi.blogsky.com
باران پاییزی
شنبه 7 دی 1392
09:36
جواب زبانت
اومد آسمان؟؟؟؟؟؟؟؟
نتیجه چی شد دوستم؟؟؟؟؟
پاسخ اسمان
پندار : اره
باران ،خراب شد.اصلا باورم نمیشه چون خوب داده بودم.
بازهم
شنبه 7 دی 1392
طبقه بندی:زبان و امتحان،
راستش نمیدونم
چطوری و با چه کلمه ای توضیح بدهم.ارصبح حسهای مختلفی را تجربه کردم.غم و غصه
.عصبانیت اما قویتر از همه ناامیدی هست.دلم بدجوری گرفته و خیلی خیلی ناراحتم.صبح
که نتیجه را فهمیدم.به اجبار رفتم سر کار اما برای شیفت بعد جایگزین پیدا کردم و
اومدم خونه و خزیدم زیر لحاف .(تسلی دادن به شیوه اسمان).خیلی دلم میخواست
میشد گم و گوربشوم و از این زندگی فرار میکردم اما ارزوی
محاله.............صبح که همسرم زنگ زد بگه نتیجه را توسایت زدندو اورال 6 گرفتم
باورم نمیشد.همش فکر میکردم شوخی میکنه و ازش میخواستم سربسر نگذاره اما خبری از
شوخی نبود وبعد از شنیدن نمره ها شوک شدم .خصوصا نمره اسپیکینگ باورنکردنی بود.
پیارسال عید و پارسال عیدنمره اسپیکینگ من 6.5 بود و تو این حدودا دوسال
گذشته وضع زبان من حسابی بهتر شده بود.امتحان را هم خیلی بهتراز قبل دادم.حدسم 7 و
تو بدترین حالت 6.5 بود اما ممتحن بی انصاف 6 داده .میگم بی انصاف چون واقعا
6 حقم نبود.بقیه اسکیلها هم دست کمی از اسپیکینگ نداشت.
اسپیکینگ 6
لیسنینگ 6
ریدینگ 6
رایتینگ 5.5
اورال 6
شانس پی اچ دی
که کاملا صفر شد و حتی شانس فوق لیسانس هم خیلی خیلی کم شد.بعید میدونم برای امسال
بتونم پذیرش بگیرم.هم از لحاظ هزینه و هم روحی این قدرت را تو خودم نمیبینم که
بلافاصله برای امتحان دیگه ای اماده بشوم.اگه نتونم پذیرش بگیرم بعد از
عید................. حرفش را هم میزنم حالم بد میشود.مگر یک ادم چقدر توانایی
برای جنگیدن دارد.عمرم فقط به شکست گذشت و تلاش برای تغییر.
واقعا مشکل از
کجاست؟چرا بعضیها از جمله برادربی معرف خودم و خانمش که بسختی فرانسه حرف میزنند
منتظر مدیکالشون هستند و یکی مثل خودم تلاش و شکست چاشنی زندگیشون هست.مگر نه
اینکه نتیجه و ثمره برای کسی هست که تلاش میکند..........اما همین جا عملا قانون
زندگی خودش را نقض میکند.میدونید اصلا این قوانین برای ادمهایی مثل من گفته شده تا
سرمون به کار خودمون گرم بشود و بیخیال بی عدالتی های زندگی بشویم.دلخوشی پوچ
.لعنت به این زندگی که تنها کاری که خوب بلد هست کشتن امید من
بوده................دارم فکر میکنم اخرین باری که خبر خوبی شنیدم و واقعاشاد
شدم کی بوده باور میکنید یادم نمیاد؟؟؟؟؟!!!!!!!!!یادم نمیاد کی زندگی روی خوشش را
به من نشون داده.
نظرات(13)
shabnam
چهارشنبه 7
اسفند 1392 05:56
سلام . میشه یه
جایی آدرس ایمیل تان را هم درج کنید تا بشود راحتتر وخصوصی تر هم با شما ارتباط
برقرار کرد؟ پس درخواست دوستی ام را یه جوری برای درد دل و... رد کردین؟! درسته؟
پاسخ اسمان
پندار : درودبرتووپشتكارت
شبنم عزیزم.شبنم جان من ازطریق این وب دوستهای خیلی خوبی پیدا كردم ،مطمئنا
میتونیم دوستهای خوبی باشیم ،اما عزیزم بچه های دیگه وب دارندومن ازطریق خوندن
نوشته هاشون اونها رامیشناسم.اینجا هم دفتربازی هست كه من ازخودم زندگیم و شخصیتم
گفتم.اما هیچی ازشما نمیدونم.نمیدونم چندسال دالری.چی خوندی وچی كارمیكنی یاحتی
درچه موردی سوال داری!ازطرفی با یك نگاه به نوشته های من یك موردكاملا مشخصه ،من
اصلا معلم ومشاورخوبی نیستم.میتونستم اینجاراپرازپستهای پزشكی و پوست وزیبایی كنم
یا ازجزییات مهاجرت رابنویسم.اما عزیزم من اصلاوابدا همچین شخصیتی ندارم.كلا حوصله
مشاوره دادن به كسی ودرگیرجزییات پرونده دیگه ای شدن راندارم.میبینی كه خودم
چقدردرگیرپرونده های خودم هستم وواقعا خسته ام واحتیاج به كمك هم دارم،نمیدونم
تاحالا با فروم اپلای ابروداشنا شدی یا نه ؟اما من خودم جواب بیشترسوالهام را
ازاونجا میگیرم.میخوام این پروسه مهاجرت را تموم كنم اما همینطوركه توپست بعدی
نوشتم اصلا نمیدونم درست عمل كردم یا نه.این وب و بخش كامنت راه ارتباطی خوبی بین
من ودوستهام هست وامیدوارم برای شما هم باشه.برات ارزوی موفقیت میكنم. درضمن
من یك پاسخ برای شما هم توپست من بد نوشته بودم،اونراهم بخون و لطفا كامنت هم
درجدیدترین پست بگذار وتوی پستهای قدیمی پیغام نگذار.
shabnam
چهارشنبه 30
بهمن 1392 08:18
سلام . میشه یه
جایی آدرس ایمیل تان را هم درج کنید تا بشود راحتتر وخصوصی تر هم با شما ارتباط
برقرار کرد؟ به تجربیاتتان نیاز است
پاسخ اسمان
پندار : عزیزم
شبنم جان،اینجا راحت باش.سوالهات راتاجایی كه بدونم جواب میدهم.اما پیشنهادمن برای
شما فرومهای تخصصی مهاجرت و تحصیل هست كه دقیق و تخصصی به سوالها جواب میدهند.قبلا
هم گفتم من اصلا منبع خوبی برای اطلاعات نیستم .اگرنگاهی به ارشیو من بندازی پرهست
ازتجربه های ناموفق.
جوراب پاره و
انگشت آزاد
سه شنبه 10 دی
1392 08:24
عزیزم فکرنمی
کردم با این خبر مواجه بشم منم ناراحت شدم اما معتقدم قضیه مهاجرت یه پروسه آیه که
واقعا شانس توش دخیله، همینطور ایلتس، یه کم بی خیال باش عزیزم خودش کم کم درست می
شه فعلا به فکر کار ایرانت باش، انرژی منفی ها رو از خودت دور کن کم کم چیزی که
میخوای میاد سراغت ببخش منو که دیر دیر کامنت می ذارم مواظب خودت باش
پاسخ اسمان
پندار : سلام
جورابی جان چقدرخوشحالم كردی كه اینجاسرزدی،خودمم هم نمره ام برام باورنكردنی
بود،نمیخوام غیرمنطقی همه تقصیرهاراگردن شانس بندازم ،امانمیتونم نقش منفی اش را
هم انكاركنم ،اما حرفت درسته،با اینكه فكررفتن تمام ذهن من و همسرم را اشغال كرده
باید تمرین كنیم كه هلش بدیم پس زمینه و روی كارمون توایران متمركزبشیم.چاره ای
برامون نمونده ،حداقل نباید كار را از دست بدهیم خیلی مواظب خودت باش جورابی
جان.بدون من همیشه بیادت هستم .
ساناز
دوشنبه 9 دی
1392 08:35
آسمان جان درکت
می کنم من هم روزهای تلخ آیلتس رو گذروندم و اصلا نمی خوام به یادش بیارم...
امیدوارم هرچی صلاحته در زندگی برات پیش بیاد.
پاسخ اسمان
پندار : چقدر
خوبه كه یك همدرد پیدا كردم ،راستش ]اطرافیان من همه براحتی ایلتس را داده اندو
بعضی حتی ٨ گرفتن ،وقتی كسی مثل خودت نباشه بیشترخجالت میكشی و احساس شكست
میكنی.اخرش نمره ای كه میخواستی گرفتی؟جقدر طول كشید سانازجان ؟
http://sanazhooman
یک پرستار
یکشنبه 8 دی
1392 15:56
چنده قیمت دارو
خونه؟
پاسخ اسمان
پندار : عزیزم
قیمت هرداروخانه بسته به منطقه و فروشش فرق میكند
http://littlenurse.mihanblog.com
باران پاییزی
یکشنبه 8 دی
1392 15:41
الان وقته شه
اون كلاسها رو كه قولش رو به خودت داده بودی و من لینكش و برات گذاشته بودم بری.
زیاد وقتت رو نمی گیره آسمان. هفته ای یك یا دو روز شاید.
منتظر خبر های خوب هستم دختر خوب. موفق باشی
پاسخ اسمان پندار
: اره
باران جان چه پیشنهادخوبی ،ادرس سایتش را دارم.این ماه دارم دوازده ساعته كارمیكنم
اما ماه دیگه وقت ازاد دارم كه حتما میروم .ممنونم،امیدوارم یكروزی خبرهای خوب
بگذارم
http://baranpaiezi.blogsky.com
یک پرستار
یکشنبه 8 دی
1392 15:14
از خونه نامزد
کانکت شدم.فروش خونه چرا؟بخاطر خرید داروخونه؟
پاسخ اسمان
پندار : اره
پرستارجان ،تنهاسرمایه ماهست ولی چاره ای جزفروش نداریم ،ازاونطرف بازارخونه حسابی
كسادهست وبایدزیرقیمت بدهیم ازطرف دیگه خود شروع كار داروخانه حسابی سخت و پر ریسك
هست اما باید دلمون را به دریا بزنیم ..............خونه نامزد جون خوش بگذره
http://littlenurse.mihanblog.com
باران پاییزی
یکشنبه 8 دی
1392 14:43
ببین آسمان
اینهمه دوست خوب كه اومئن دلداریت بدن. اینهمه نشانه. تو تلاشت رو كردی آسمان
ایشالا خرید داروخانه امسال برات پیش بیاد
پاسخ اسمان پندار
: اره
بخدا باران جان،پارسال كه اینجارانداشتم با كسی دردودل كنم مدتهاغصه میخوردم اما
یا ضدضربه شده ام ازبس دلم شكسته .یا دیگه ته دلم هیچ امیدی به پیروزی نبوده یا
ازهمه قشنگتر،متفاوت با دنیای واقعی كه دوستها فقط تو خوشیها سروكلشون پیدا
میشود.اینجا دوستهای واقعی بوقت غم و دلشكستگی مرهم دردت میشوند.خلاصه با اینكه
بازهم دلم جرینگی شكست اما خودم را دلداری میدهم و با وعده داروخانه یا امتحان
بعدی فكرم را منحرف میكنم،ازهفته دیگه اگهی فروش خونه میدهیم ،مثل همیشه منتظر
انرژی مثبتت هستم باران جوون
http://baranpaiezi.blogsky.com
یک پرستار
یکشنبه 8 دی
1392 11:24
سلام اسمان جون
واقعا ناراحت شدم از قبول نشدنت.مثل روزیکه فهمیدم کنکور سراسری قبول نشدم.
اما دنیا که تموم نشده!همه شرایطو بسنج و تصمیم جدیدی بگیر.میدونم منکه قدرت تصمیم
گیری ندارم نمیتونم از اینچیزا بگم اما من اگه شرایط شما رو داشتم خودم رو خوشبخت
ترین ادم روی زمین میدونستم.
تو تمام تلاشتو کردی ومهم همینه.چرا که در اینده که برمیگردی به اینروزا میدونی که
کم نذاشتی و از همه توانت استفاده کردی.
ماه امتحاناته و کمتر میام نت.الانم فقط بخاطر اطلاع از نتیجه امتحانت اومدم کافی
نت.
پاسخ اسمان
پندار : ممنون
پرستارجان ،نمیدونی چقدردلم شكست ..............شكست باوجودتلاش اونهم بارهاوبارها
خیلی سخته ،موندم جیكاركنم دوباره یك امتحان بدهم یا بیخیال امسال بشوم و بروم
دنبال تغییرشرایط كاریم،فكركنم راه دوم را انتخاب كنم و فعلا بیخیال امتحان بشوم
تاسال دیگه .ممنونم پرستارجان كه بخاطر من كافی نت اومدی تا ازنتیجم باخبربشویپرستارجون
،اسمان بخودش قول داده اگه تمام عمرش هم طول بكشد روزی به ارزوش میرسد،اما كنارش
نمیخواهم زندگی تو ایران را فراموش كنم ،الان ازشرایط كاریم راضی نیستم ومیشه یك
تغییر اساسی داد،خلاصه دارم میروم برای مرحله بعدی
http://littlenurse.mihanblog.com
محمدعلی منصوری
یکشنبه 8 دی
1392 10:20
اگر همه تخم
مرغهای خود را در یک سبد قرار دهید کوچکترین زمین خوردنی برای شما بسیار آسیب زا
خواهد بود. مهاجرت یکی از هزاران تصمیمی است که می تواند بر سرنوشت یک انسان موثر
باشد. بدون شک افراد زیادی هستند که جایگاه کنونی شما آرزوی آنهاست . . .
پاسخ اسمان
پندار : ممنونم
اقای محمدعلی،درست میگی اما این تصمیم تاثیربزرگی رو بقیه جوانب زندگی دارد،زمان
زیادی را بخودش اختصاص میدهدوبلاتكلیفی برای سال بعد،با اینحال دیگه وقت این رسیده
كه الویت را بزندگی اینجا اختصاص بدهیم وشروع جدیدی داشته باشیم .تك تك كامنتهای
شمادوستان داردبه من میگه باید بقیه زندگیم راببینم و اونها راتوالویت قراربدهم
..........سعی میكنم سعی میكنم
http://www.otaghesefid.ir
بهینه
یکشنبه 8 دی
1392 09:30
عزیزم زیادی
برای خودت بزرگش کردی باید رهاش کنی تا بهش برسی.
من قبلا برای قبولی در دندانپزشکی و پزشکی همه این حرفها را زدم ولی حالا که سالها
گذشته فهمیدم اصلا به درد اون رشته ها نمی خوردم. احساس می کنم گفتن این جمله که
خیر در چیزی است که اتفاق می افته برات ملموس و جالب نیست ولی بعدها می فهمی که
همینطور بوده.
شاد باش. برای زندگیت در همین جا برنامه بریز در کنارش تلاش برای رفتنم بکن استرست
که کم شه قطعا نتیجه بهتر میشه.حال داری دوباره بری اونجا همه چی از اول؟؟؟؟
بابا بی خیال دنیا از لحظه هات لذت ببر هانی.
پاسخ اسمان
پندار : بهینه
جونم ،عزیزم دقیقا حرفت درست هست ،همیشه میگن اگه ازیك مسیربه نتیجه نرسیدی ،مسیر
راعوض كن.دقیقا مصداق خودت ،سدكنكور تجربه عذاب اوری هست اگه پشتش گیر كنیم،اما
توموفقیت كامل را تورشته دیگه ای بدست اوردی.خوب من هم بدجورپشت سد مهاجرت گیر
كردم ،نمیدونم تغییرمسیرم بایدچه جورباشه و هیچ ایده ای ندارم اما بهترین راه همین
هست كه میگی ،بیخیال وبیتفاوت باشم و مسیركاری ایرانم را طی كنم و دركنارش مهاجرت
را هم داشته باشم.چه قدر خوبه كه شماهارااینجادارم و میتونم دردودل كنم
فرمولساز
یکشنبه 8 دی
1392 00:02
سلام آسمونی
عزیز. خیلی ناراحت شدم که دیدم نتیجه ات کمتر از تلاشت بوده. زندگی عادلانه نیست و
در این شکی نیست و خیلی از فاکتورها هم گاهی شانسی است ولی خب شانسی بودنش حداقل
به این معنی است که شکستش هم همیشگی نیست. در مورد کبک قضیه فرق داره چون با سطح
زبان پایین هم تا دوسال پیش قبول میکردند و خیلی ها اینطوری رفتند ولی مدتیه مدرک
زبان میخواهند و بچه ها نا امید شدند. راستش به نظر من کبک و سرمای منفی 40 درجه و
کارهای دون پایه اش مالی نیست که اینطور بخاطرش غمگین بشی. من مدیکالم مدتهاست
اومده و هنوز نرفتم چون واقعا شک کردم به هزینه اش بیارزه واقعا اگه میشد امتیازشو
منتقل کرد اینکارو می کردم!
پاسخ اسمان
پندار : فرمولی
جونم ،میدونی خیلی خوشحالم كه اینجا با دوستهای فوق العاده ای مثل شما اشنا شدم
،من تومحیط واقعی همیشه مجبورم نقابی به چهره داشته باشم حتی با خانوادم نمیتونم
دردودل كنم تقریبا همیشه زندگی سختی داشتم وبارسنگین مسئولیت سرنوشتم راروشونه هام
داشتم بنظرخانوادم گذشته ها گذشته ونباید راجع بهش حرف زد،وموفقیت مالی اهمیت
زیادی براشون دارد كه هركس باید بتنهایی بدستش بیاورد بدون ذره ای حمایت .شكست
یعنی بی كفایتی خودت یا همسر.راه سختی را اومدم كه شانس هم همراهیم نكرده .جدیدا
اونقدر شكست و بدشانسی را تجربه كردم كه این قضیه برام تبدیل به دیواری شده كه
دقیقا جلو چشمهام قدكشیده .............ممنونم بابت دلداریت بابت كبك ،و این
بینهایت لطف ومهربونیت را میرسونه كه دوست داری میشد امتیازت را جابجا كنی.،ممنونم
فرمولی جان
میترا
شنبه 7 دی 1392
23:32
متاسفم که
نتیجه ای که می خواستید رو نگرفتید ولی شاد بودن خیلی به مکان ربط نداره ،
رضایتمندی رو باید تمرین کرد و یاد گرفت.الان تصمیم برای تلاش دوباره یا تغییر هدف
مهمه. غمگین بودن و احساس منفی در هر دو صورت بازدارنده است.
پاسخ اسمان
پندار : میتراجون
حرفت منطقی هست اماشادبودن خیلی سخت هست .همین امسال نتیجه پذیرشم منفی ،نتیجه كبك
منفی،بدشانسی دانمارك،بدشانسی فرصت عالی خرید داروخانه ،تلاش برای ایلتس و اینهم
منفی.پارسال بهمین ترتیب ،سال قبل و قبلترش همینطور،من ادمم میتراجان ،ازسنگ كه
نیستم .اما بهرحال اگه شادنباشم و دست ازتلاش بردارم بازنده اصلی زندگی منم .چاره
ای نیست باید دوباره امیدجدیدی بپا كنم و دوباره تلاش را شروع كنم.(حرفت رادربست
قبول دارم دوست خوبم
قدم نو
دوشنبه 9 دی
1392
اول میخوام از
تموم دوستهای خوبم تشکر کنم.خیلی جالب هست که ببینی قواعد اینجا با دنیای واقعی
فرق میکند.تودنیای واقعی دوستها را فقط تو مهمانیها و شادیها میشه پیدا کرد.خیلی
سخت میتونی کسی را پیدا کنی که گوش شنوایی برای غمهات داشته باشد .اما اینجا
برخلاف تصورم خیلیها باجملات محبت امیزشون حمایتم کردند.عصایی شدند تا زمین نخورم
و سنگ صبوری برای غمم شدند.میتونم بگم به لطف شما دوستان شکستم اما خورد نشدم.به
زانو افتادم اما به خاک نیافتادم .پس ممنونم.
لبخند تلخی به
لبم میاد وقتی چند ماه گذشته را مرور میکنم.اینهمه درس و زحمت و استرس هیچ
شد.درواقع برگشتم سر نقطه اول.انگار نه انگار که این ماهها وجود داشته.انگار نه
انگار اینهمه زحمت .همش پرید و رفت.حکم شاگرد دبیرستانی پیدا کردم که پشت سد کنکور
گیر کرده.هرچند نتایجم بهتر شده اما هنوز برای ماهی قرمزی که میخواد از سد بپره
کافی نیست.امروز یکسررفتم فرومهایی که بچه های مختلف میان و از شانس پذیرششون سوال
میکنن.وحشت کردم برگشتم.تصمیم گرفتم فعلا دور اینجور فرومها نگردم و اگر یکبار
خواستم اقدام کنم.بسپارم دست مشاور. چون دیگه حوصله و انگیزه نامه نگاری با
استادها و زمان گذاشتن رو پذیرش را ندارم.
دیگه براتون
بگم که فعلا میخوام شیفت کنم روی برنامه کاریم.خیلیهاتون میدونید که من
قصد تحولات اساسی کاری داشتم .فقط چون درگیر درس شدم بتعویق افتاد.حالا فشار
مالی و مفت کار کردن برای دیگران هم اضافه شده و کارد به استخوانمان
رسیده.البته این تغییر تحول هم کار یک شب نیست و چند ماهی حسابی درگیرمون
میکند.خصوصا شش ماه اول کار حضور و تلاش شبانه روزی میخواد.بهرحال اولین قدم فروش
خانه ای هست که داریم و برای هفته بعد اگهی دادیم. بازار هم که خیلی خیلی
کساد هست و خود فروش برامون قصه میشود.
نظرات(1)
یک پرستار
دوشنبه 9 دی
1392 23:16
امیدوارم تو
کار موفق باشی.درامد بالا و ملیونی...
پاسخ اسمان
پندار : ممنونم،امیدوارم
عزیزم.زحمت و ریسك زیادی دارد .
فرق زیادی
نمیکند که از کدام راه برویم،این رنج ناگزیر است
پنجشنبه 12 دی
1392
این مطلب از
طرف دوست بسیار عزیزم شادی است.بااجازه شادی جان
یه حکایت که
البته نمیدونم نویسندش کیه:
وقتی
داشتم از ایران فرار میکردم برای دستبوسی و خدا حافظی نزد استادم رفتم. استاد به
گرمی مرا پذیرفت و از مزایای سفر گفت. گفتم که این برای من بیشتر نه در حکم سفر که
فرار از سرزمینی است که دوستش نمیداشتم به خاطر نامردمانش. نارضایتی آشکاری در
چهرهاش آشکار شد. به آرامی گفت «هندیها میگویند اسب هر کجا برود، گاریاش را با
خود میبرد».
آن روز
چیز زیادی از حرفش نفهمیدم. فکر میکردم از سرنوشتی که برایم رقم خورده جستهام و
لابد چون خیلی باهوش بودهام به ساحل نجات رسیدهام و از این پس مانند قهرمان قصهها
با شادی و خوشحالی زندگی خواهم کرد. گذشتههایم را هم مثل دستمال کاغذی مچاله میکنم
و در آینده آن را به فراموشی میسپارم. این روزها بعد از کلی بالا پایین شدن ، افسردگی
، دلتنگی ،دربهدری، غربت و سختی میبینم که ماجرا به این سادگیها هم نیست. میبینم
این گذشته تمام این مدت از حال برایم زنده تر بوده و علی رغم تمام ادعایم مثل آن
گاو ، گاری را با خودم کشاندهام . گاهی فکر میکنم همهٔ ما مقدار کاملاً مشخصی از
رنج را باید تحمل کنیم و گاری خود را بکشیم . فرق زیادی نمیکند که از کدام راه
برویم و یا چقدر باهوش یا احمق باشیم. این رنج ناگزیر است. ما فقط میتوانیم شکل
آن را تغییر بدهیم اما مقدار آن ثابت میماند. برای همین هم کل زندگی این ریختی
است که از هر ور بری یک ور دیگرش باد میدهد. میروی دنبال علم، پول میگریزد. میروی
دنبال پول عشق را از دست میدهی. همیشه یک چیزی را از دست میدهی و دست آخر ناراضی
از پای این میز بلندت میکنند..
مدرسه
که میرفتیم جا به جایی پذیری در ضرب را یادمان دادند. مثلاً ۳ ضرب در ۱ برابر ۱ ضرب در ۳ است. کاربرد عملی این قانون این است
که مثلاً میتوان یک زندگی درجه یک در یک کشور درجه ۳ را با یک زندگی درجه سه در کشوری
درجه یک عوض کرد . ولی ۳ همان ۳ است و هیچ تغییری حاصل نشده است.
اگر این را بدانیم شاید زندگی را کمتر سخت بگیریم. راستش این است که تمام زوری که
ما میزنیم آن قدرها هم در حس خوشبختی مان تأثیر ندارد.با خرد باشیم.
شادی جان
کامنتت تکیه کلام من و همسرم شده.3*1=1*3
ممنوم بابت
کامنت قشنگت
نظرات(2)
آرمان
یکشنبه 15 دی
1392 15:13
به نظرم افرادی
مثل من؛که خواسته هاشون خیلی مهمه و میخوان که هردوتا رو داشته باشن؛ ازدواج
براشون مرگه! (البته تو شرایط جامعه ما)
همون باید تنها میموندم که حداقل به یکیش برسم!
حالا هم که نمیشه؛باید سر تعظیم در برابر جبر فرود بیارم!
پاسخ اسمان
پندار : راستش
ارمان باید یک سر به وبت بزنم تا بفهمم چرا همچین حرفی میزنی.الان نمیتونم قبل
دونسن شرایطت نظر بدهم اما بصورت کاملا کلی،بنظر من ازدواج موفق مانع رسیدن به
ارزوهامون نیست.اما ازدواج ناموفق خانه خرابکن هست که بدبخت میکند تا به نقطه اول
برگردیم.اما جبر یا دایره یا شاتنس یا اتفاق ،من که تسلیم نمیشوم .هرگز
http://trytobebetter.blogfa.com/
آرمان
یکشنبه 15 دی
1392 13:38
سلام
چاره چیه؟
حالا اگه هم خر رو بخوایم و هم خرما رو چاره چیه؟
اینجوری یعنی باید یکیش رو انتخاب کرد؟
پاسخ اسمان
پندار : والله
ارمان من اگه درمانگر بودم که خودم اینطور دست و پا نمیزدم.در کل من نه خر را دارم
و نه خرمارا.قبلا ها به یک دایره قرمز عقیده داشتم که توش دور میزنیم و هیچ راه
فراری ازش نداریم.بعدترها با اینکه اعتقاد پیدا کردم که هیچ دایره ای وجود ندارد
اما باز عامل مشابهی مثل شانس همون دایره را درست کرد.الان باز با اینکه میدونم
اون شانس هم وجود ندارد باز این اتفاقات عجیب و غریب که همش تو را بسمت محدودیت هل
میدهد برام سوال شده.اگه اتفاق هست یعنی کاملا تصادف.و تصادف یعنی اگه یکبار شیر
اومد دفعه بعد باز احتمال شیر و خط 5050 هست.اما من که حسابی خسته شدم از بس بدها
اتفاق افتاده.پس میرسم به سوال تو.راه گریز چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تعطیلی اخر
هفته
شنبه 14 دی
1392
احوال
شما؟تعطیلات خوش گذشت.من كه از فرصت استفاده كردم و سه روزی رفتم پیش خانوادم ،خوب
هم بود و روحیه ام عوض شد الان هم فرودگاه در خدمت شما هستم در حالی كه پروازم
تاخیر خورده و اینترنتش هم قطعه ومودم جیبیم را هم فراموش كردم بیارم مینویسم
وبعدا پست میكنم.هرباركه یكی از این تاخیرها بهم میخوره كلی توبه كار میشوم والله
موقع بلیط خریدن كه خوب اس ام اس میدهند ،خوب تاخیر دارید یكی از همین اس ام اس ها
را خرج مسافران دربدرتان بفرمایید دیرتر از خونه راه بیافتندبرنامه دنسینگ ان ایس
را هم كامل ببینند،ثواب دارد بخدا.
جدیدا نوشته
های روی تابلوها را واضح نمیبینم هر ده دقیقه یكبار هم باید یك قدم رنجه دیگر
بفرماییم برویم تابلو چک کنیم ببینیم پرواز را اعلام کردند یا نه!،از خدا كه پنهان
نیست از شما چه پنهان ،ده سال پیش عمل لیزیك چشم كردم و بشدت هم راضی بودم و
دخترخاله عزیزم و دوست عاشقم هم از رضایت من تن به عمل دادند و اونها هم راضی
گردیدند،بعد انگار مثل دارو تاریخ انقضا داشته باشه هرسه بعداز ده سال مشكل دارشده
ایم،اسیتگماتم چشم من كه بشدت برگشته و ازاونجا كه دشمن قسم خورده عینكم باید بفكر
عمل دوم باشم كه بااین شرایط بعید میدونم زودتر از سال دیگه باشد.
حتما پیش
خودتان میگید چقدر این اسمان قوی است.تحسینش می کنید یا سری تکون میدهید
که عجب روحیه ای دارد.اما اینطور نیست.در واقع سعی میکنم ادای ادم قوی ها را
در بیاورم.وقتی سر کارم یا خونه خودم نیستم .ماسک خندانی رو صورتم میگذارم و اجازه
نمیدهم از دردی که تو دلم دارم کسی با خبر بشود.وقتی کسی از نتیجه میپرسد خیلی
خلاصه میگم اون نمره ای که میخواستم را نگرفتم و دفعه بعد.جالب هست اما حتی شک
دارم دفعه بعد از امتحانم اینجا بنویسم.نمی دونم.حالا تا بعد.
دیروز که تو
محیط امن خونه بودم اشک و بغض یک لحظه هم مجال نداد.بنده خدا راستین هی دور من
چرخید تا ارومم کند اما بی تاثیر بود.نشستم پای فیلم gravityو کلی هم اونجا گریه کردم.حالا خوبه
ساندرا بولاک عاقبت به خیر شد وگرنه چون همسان پنداری خوبی دارم دیگه واویلا.الان
که زندگی به روال عادی خودش برگشته و حتی کارنامه ایلتس تو کمد جا گرفته و هیچ
اثری از زحمات من باقی نمونده .شاید بنظر راحت برسد که وانمود کنی هیچ اتفاقی
نیافتاده.اما واقعا سخته.دوباره روی پا بلند شدن و از نو شروع کردن سخته.دوباره
انرژی جمع کردن و درس خوندن سخته.دوباره تلاش کردن و امید به پیروزی و موفقیت
داشتن سخته.خیلی سخته.
نظرات(0)
من کی بودم
یکشنبه 15 دی
1392
طبقه بندی:خودشناسی،
امروز زدم تو
نقد زندگیم.حتما روزهایی هست که شما هم میایستیدویک نگاهی به گذشته میکنید.کمی گیج
میزنم وافکارم پراکنده هست.عین ابرهای تیکه پاره ای که وقتی بچه بودم
کف حیاط دراز میکشیدم و نگاهشون میکردم ............وپرستوهایی که
خیلی خیلی بالا پرواز میکردند.خیلی بالا.هنوز صدای اوازشون تو گوشم هست.
جدیدا دلم
نمیخواد خیلی خواننده پیدا کنم.دوست ندارم پای همکاران خودم اینجا بازشود.احساس
راحتی با اینجا ندارم.روزی که بازش کردم شجاعت بیشتری تو گفتن داشتم اما حالا
نه.انگار ترس از قضاوت شدن به اینجا هم نفوذ پیدا کرده.ترس از بیان حقایق
زندگیت.گاهی میگم خوبه یک وب به زبان دیگه ای بنویسم.جایی که خودم باشم و ادمهای
غریبه ای که هیچ شناختی از فرهنگ و زندگی ما ندارند.انگار ما همه به نوعی شبیه
همیم.ما عادت به قضاوت داریم.عادت به مقایسه.عادت به ارزش قایل شدن برای انسانها
برحسب عنوان و پولشون.واقعیت اینه که من هم مثل شما هستم.حتی بدتر.حتی
مادیتر.چرا؟از روانشناسی چیز زیادی نمیدونم.فقط مطمئنم همه اینهابه بچگیمون و
ژنمون برمیگرده.من اینطوریم.بد یا خوب.اما حالا اینطور فکر میکنم و قصد ندارم با
خودم بجنگم.شاید هم درست فکر میکنم.
باز برمیگردم
جوونی.بعضی میگن من ادم موفقی هستم.تحسینم میکنن.قبلا خانواده و فامیل هم تحسینم
میکردن اما الان نه.شاید چون موفقیت مالی نداشتم .بهرحال میدونم که نباید به افکار
دیگران اهمیت بدهم.شاید هم خودم همین نصیحت را به دیگران بکنم.اما قرارشد قبول
کنیم من اینطوریم و نخواهیم عوض بشوم.خلاصه تنها مورد افتخار من .رشته ام هست و
اینکه همسر خوبی دارم.اما ایا کافی هست؟نه نیست.برای من نیست.احساس میکنم دارم عقب
گرد میکنم.بگذارید برگردم دوران جوونیم و اینکه چرا در رشته خوبی قبول شدم.راستش
از اول نمره هام خوب بود.تو ابتدایی و راهنمایی ممتاز بودم و همیشه
شاگرداول .بعد مادرم اسمم را دبیرستان نوشت.مدرسه پرجمعیتی نسبت به قبلیها
بود احساس کردم شلوغ و قاطی پاتی است.بچه هاش معصوم نبودند.دوهفته از مدرسه نگذشته
بود که به مادرم گفتم.مدرسه بدی است.همت او بود که باعث شد یکی از بهترین نمونه
مردمی های اون موقع بروم.شاید اگه به حرفم اهمیت نداده بود الان سرنوشت کاملا
متفاوتی داشتم.ممنونم مادر.
عادت داشتم شبها
قبل خواب داستان سازی کنم.داستانهای متفاوتی برای خودم میساختم و نقش اولش
بودم.گاهی یک داستان ماهها ادامه داشت.پشت کنکور دندون پزشک موفقی بودم که زندگی
تجملی داشتم.هراز گاهی هم یک کارخونه داشتم اما کارخونه چی؟نمیدونم.جالبه یادم
نمیاد داستانی راجع به جراح قلب بودن ساخته باشم.یعنی نها رشته مورد علاقم.و
هیچوقت و هیچوقت به دارو*سازی فکر نکرده بودم .حتی یادم نمیاد تا بعد از فارغ
التحصیلیم از دانشگاه پا توی دارو*خانه(نسخه مجال نمیده یک خط کامل بنویسم
هزار بار بلند شدم)گذاشته باشم.جالب هست این نشون میدهد که من هیچوقت به انتخاب
رشته و اهمیتش فکر نکرده بودم.قبول شدم چون درسم خوب بود.همین.حتی انتخاب رشتم
کاملا سرسری بود.سه رشته تاپ تجربی را با توجه به الویت شهر قاطی زده بودم.که این
شد.وجالبتر اینکه تمام مدت دانشگاه از رشتم متنفر بودم و به زور سر کلاسها
میرفتم.درواقع هیچ تصوری از اینده کاریم نداشتم.هیچی.
بعد از دانشگاه
دیگه اون فرمول قدیمی کار نکرد.بعد از دوران طرح،فکر کردم یک دارو*ساز باید
دا*روخانه داشته باشد.پس یک دا*روخانه میزنم و زدم.اونموقع پول نداشتم.خانوادم هم
حمایتم نکردند.یک دا*روخانه ضعیف تو یک شهر کوچیک ماحصل کارکه هفت سال وبال گردنم
بود.انگار از اینجا بود که اولین نشانه های بدشانسی ظاهر شد.دا.....واقعا بد بود.و
بدتر اینکه تنها دا..... ایران هست که بخاطر شرایط منطقه اجازه بستن نداشتم.باید
جایگزین پیدا میکردم اما کدوم بنی بشری حاضر بود چنین دا.... را بگیرد.خلاصه هنوز
عواقب اون دا...گردنم را گرفته.عقب افتادم.خیلی عقب افتادم.اکثر همکارهای من
چندسال بعدتر دا....را زدند اما الان به جایی رسیدند که خیلی خیلی سخته بهشون
رسیدن.حالا نه بخاطر رقابت با دیگران.بخاطر خودم.پس کی به ارامش و رفاه نسبی
میرسم؟
چرا دوره بیست
تا سی سالگی ما دخترهااینطوری است.اصلا انگار توی یک عالم دیگه ایم.فقط تو فکر
ازدواجیم و احساس نیاز به وجود یک فرد دیگر کنارمون داریم.و بدون ازدواج هیچ مسیری
برای زندگمیون نمیتونیم متصوربشیم فکر میکنم تموم این دهه با این افکار گذشت تا ازدواج
کردم.باید اعتراف کنم هیچ معیار خاصی برای ازدواج نداشتم.حتی خانوادم هم
نداشتند.الان برای خواهرم هم ندارندبا اینکه میتونم خیلی کمکش کنم اما کو
گو(بازتراکم نسخه)ش شنوا.با همسرم دوست بودم .برخلاف من که خیلی ارووم بودم .همسرم
پسرشلوغ و بازیگوشی هست که الان براثر همنشینی با من ارومترشده.من به
درس خیلی اهمیت میدادم و درس برای او الویت اخر حساب میشد(راضی به گرفتن دکتری
یا ادامه تحصیل خارج از کشور نمیشود.حتی یک کلاس زبان ناقابل هم
نمیرود) اما باید بگم جدا از این تفاوتها.او پسر خیلی خیلی خیلی فوق العاده و
خوبی هست و من خوش اقبالم که با او اشنا شدم و دارمش.
باز برگردیم
عقب.به کارم و خودم.قبل ازدواج انقدر پریشان و سردرگم و بی هدف بودم که انواع و
اقسام کلاسها را برای پیدا کردن هدف گمشدم رفتم.دانشجو که بودم مشاوره
میرفتم.مشاوری که با دیوار فرقی نداشت.حالا که فکر میکنم میبینم میتونست خیلی کمکم
کند اما ترجیح داد سکوت کند و شنونده باشد.یک کلاس ای تی(اسمش را مطمئن نیستم تو
همین مایه ها)یکنوع مدیتیشن بود که رو من کار نکرد.باز هم مشاوره های مختلف.یک
کارگاه که همسر رضا رویگری مجریش بود و اونروزها حسابی اسم در کرده بود.رفته بودم
که ببینم باید ایران بمونم با بروم.چرا؟چون باید باز هم از همه جلوتر
میبودم.معلومه که این کلاس کمکم نکرد.
برادرم را از
دست دادم.ازدواج کردم.برای کانا*دا اقدام کردم اما همچنان نمیدونستم چرا!اصلا
برنامه ای برای اینده نداشتم یا فکر میکردم دارم اما درواقع نداشتم.میگفتم میروم و
مدرکم را معادل میکنم و خوب کار میکنیم.اماشکست پشت شکست......بدشانسی پشت
بدشانسی.تجربه یکی دوبار شکست همسر تو کار..........تنها تمرکزمون رفتن بودو بخاطر
دا.....ناموفق وبال گردنم هم امیدی به موفقیت کاری تو ایران نداشتیم.
اهان یک مطلب اساسی،تا
قبل از ازدواج ارامش نداشتم.بعد از ازدواج هم بخاطر رفتن یکجوردیگه ارامش
نداشتم.خصوصا این سالهای اخرکه هرروزبا فکر اینکه این کار را باید بکنم
یا باید برای این امتحان اماده بشوم گذشت.هرروز دغدغه .هر روز نگرانی.یک صبح
بیدار نشدم بدون نگران بودن در مورد اینده ویک شب سر به بالش نگذاشتم
بدون فکرکردن در مورد اینده.پدرم همیشه میگه دختر عمرت به درس گذشت و تلخیش این
هست که واقعیت دارد.عمر من و تک تک روزهای خودم و همسرم در این تلاشهای
دوباره و دوباره از نو شروع کردن ها دارد خاکستر میشود.دختر عمرت به درس
گذشت.درس یا هیچ؟روزی را که میخواهم پام را رو پام بندازم و بگم من به هرچی میخوام
رسیدم.روزی که قرار نباشد تغییرش بدهم.مسیرم مشخص شده باشد و فقط بهترش
کنم.اره روزی که از زندگیم راضی باشم.
کارمندی (مسئول*فنی) با روحیات و ذات قناعت ناپذیر هیچ کدوممون جور در
نمیادوحالامونده ازرفتن،باید چاره کرد.نمیخواهم ده سال دیگه برگردم و بگم اینکارها
را نکردم.اگرچه بخش بزرگی از این دهه هم به تلاش بی نتیجه برای رسیدن به ارزومون
گذشت.اما باید تغییر کرد و تغییرداد.حالا یواش یواش میدونم چی میخواهم.راجع به
بعضی چیزها هنوز فکر نکرده ام که تجربه میگه باید اونها را هم درنظر بگیرم(یکیش
بچه)اره حالا میدونم چی میخواهم.باید تو کارم تو ایران موفق بشوم.دا.....بزنم و به
اب و گل برسونمش .تاپشت و پناه مالیم شود.اگه ماندگارشدم.بیشتر و بیشتر.بهتر نمیگم
چون باید بهترین خودم باشم .اما بیشتر.اگه بتونم پذیرش تحصیلی بگیرم بایدکار و
زندگی را بسپارم به همسر یا مافیایی که میشناسمش و مورد اعتماده.و دل بسپارم به
موفقیت تحصیلی.بهتر و بهتر.جلو و جلوتر.دلم میخواهد روزی در ارامش و رفاه کامل
سرشار از افتخارات تحصیلی تو امریکاهمراه همسرم زندگی کنم
نظرات(9)
یک پرستار
جمعه 20 دی
1392 16:42
اگه خارج
ارزوته بهش برس و مثل من سوگوار ارزوت نباش
پاسخ اسمان
پندار : پرستارجون
ممكنه كه اینجا تا چندسال دیگه بتونیم وضعیت مالی خوبی پیداكنیم ،اما ارزوی اول من
نیست ،پس امیدوارم یك روزی خانه سفید خودم را امریكا داشته باشم
http://littlenurse.mihanblog.com
آرمان
چهارشنبه 18 دی
1392 15:40
من به هیچ وجه
قصد ترغیب به بچه دار شدن ندارم!
"صرفا جهت اطلاع بود"
پاسخ اسمان
پندار :
آرمان
چهارشنبه 18 دی
1392 14:37
دقیقا نکته ش
همین جاست!
1 تو کتب روانشناسی هم اگه مطالعه کنی؛توش تصریح شده که تربیت نوزاد از بدو انعقاد
نطفه شکل میگیره! بماند که توی دین میگن حتی قبل از انعقاد!
2 مهم ترین مسئولیت پذیریش من فکر میکنم اتفاقا الانه! الانه که باید تکلیفت رو با
خودت مشخص کنی که حاضری مسئولیت همین موجود لا وجود رو بپذیری یا نه؟ شرایطی مثل
من برات پیش میاد که فکرشو میکردی که شبها بیدار بمونی که واسه کنکور دکتری درس
بخونی! ولی بچه امونت نمیده! و چاره یی نداری که کتاب رو ببندی و واسه بچه شیر
آماده کنی! اون موقع اگه تکلیفت رو مشخص نکرده بوده باشی؛ممکنه خودت رو لعن و
نفرین کنی که :" پس درسم چی؟ بچه واسه چیم بود این وسط؟!"
پاسخ اسمان
پندار : ممنون
بابت دلسوزیت،اما بدگیر دادی اقا ارمان،ماقصدبچه دارشدن نداریم
آرمان
چهارشنبه 18 دی
1392 08:05
سلام
فارغ از مسائل اعتقادی؛دنیایی که من تا حالا دیدم،دنیایی که هی باید توش مسئولیت
بپذیری! و اونایی بیشتر لذت میبرند (به نظر من)،که مسئولیتهای بزرگتر رو داشتن و
البته سربلند شدن شایدم نشدند ولی براش جنگیدند! مادر/پدر شدن پکیج بسیار پیچیده
ای هست از مسئولیتهای کوچک/بزرگ و شیرین/تلخ! پس اگه مسئولیت پذیری.... مسئولیت
بپذیر!!!
پاسخ اسمان
پندار : ای
باباما هنوزبچه دارنشده بهمون میگن مسئولیت پذیرباش!،چه شكلی مسئولیت كسی را كه
وجودخارجی نداردبپذیریم اقا ارمان؟
آرمان
سه شنبه 17 دی
1392 15:39
در مورد بچه به
عنوان یک تازه پدر دارم میگم:
بچه دار شدن یه ریسکه! ولی به ریسکش می ارزه!
پاسخ اسمان
پندار : مبارک
باشد.مسلما بعد از بچه دار شدن همه عاشق بچه اشون میشوندوکم نمیگذارند و هیچوقت
ارزوی نبودنش را نمیکنند.اما قبلش چی؟
http://trytobebetter.blogfa.com/
شادی
دوشنبه 16 دی
1392 16:09
بنظر من مرز
بین رضایت و عدم رضایت توی همین تصمیم گیریهای اساسی زندگی آدمیست!پس با دقت و
تعمق تصمیم بگیر آسمانی
پاسخ اسمان
پندار : مرسی
شادی جوون ،حتما.من رو كمك دوستهای خوبم مثل شما هم حساب میكنم،دوست دارم نظراتتون
را بیشتربدونم
یک پرستار
یکشنبه 15 دی
1392 23:27
بچه دار نشید
لطفا...
زندگی موفقی داشتی.خیلی خیلی موفق.
بدون اینکه تو امریکا باشی هم میتونی خوش باشیا
پاسخ اسمان
پندار : مرسی
پرستارجون،نه همسرم مخالفه ومن هم كه اصلا مطمئن نیستم اگه مسئله سن وسال بود كه
حتیالان هم حرفش را نمیزدم.ممنونم از لطفت اما پرستارجون زندگی خارج از ایران
ارزوی منه و یكروزی یكزمانی اونجا خواهم بود.
http://littlenurse.mihanblog.com
میترا
یکشنبه 15 دی
1392 22:35
من هم 9 ساله
ازدواج کردم و به جز تصمیم مهاجرت زندگیم خیلی شبیه شماست. من توی صنعت مسئول فنی
هستم.کاملا به این نتیجه رسیدم که آوردن بچه مشکلی رو حل نمیکنه. باید ما با
ارتقای سطح زندگی خودمون و ایجاد تغییر در خودمون از روزمرگی در بیایم.
پاسخ اسمان
پندار : میتراجان
كامل باهات موافقم ولی یكم به قضیه بچه خودخواهانه نگاه میكنم ازتنهایی در اینده
دور نگرانم و اینكه وقتش بگذره و بعدا نظرم عوض بشود
میترا
یکشنبه 15 دی
1392 21:03
به نظرم آوردن
یک بچه به این دنیا بزرگترین ظلم به اونه. گناه داره بیچاره!!!
پاسخ اسمان
پندار : میتراجان
همسرم هم كاملا وصددرصدمخالف بچه هست من خودم هم دوست ندارم اما میترسم بعدا
پشیمون بشم. بااینحال هنوزفكرنكردم ونمیدونم.فعلا و تا چندسالی كه گرفتاریم اما
كلا بایدازنظر خودم مطمئن بشوم كه هنوز دودلم.
اینروزها
سه شنبه 17 دی 1392
میخواستم یک
پست درست و حسابی بنویسم و یک مقایسه حسابی انجام بدهم میبینم حوصله ندارم.اصلا
حوصله هیچ چیزی را ندارم.تا نتایج ایلتس اعلام بشود با پشتکار و انگیزه کلاس زبان
میرفتم.حتی خود روزی که امتحان دادم هم رفتم اما دقیقا از شنبه هفته پیش هیچ کدوم
از جلسات را شرکت نکردم. این موسسه هم خاصه. میترسم با اینهمه بینظمی من.صداش در
بیاد و ترم بعد ثبت نامم نکنه.ترم که چه عرض کنم بیشتر شبیه کلاس خصوصی هست بس که
گرونه.
روزها از صبح
که وارد محل کارم میشوم یکسره موبایل دستم هست و وب میخونم.میتونم تو محیط کارم
خیلی کارها بکنم.زبان بخونم یا مهمتر رو پذیرش دانشگاهها کار کنم و اپلای کنم که
حسش را ندارم.یا حداقل قیمت داروها را یاد بگیرم که برای کار بعدیم لازم
دارم.حوصله اونرا هم ندارم.
همسرم دوسه روز
گذشته برای دانشگاهی در اروپا که خوب فاند میدهد و پارسال هم برای پی اچ دی شرکت
کرده بودم.اینبار درسطح مستر برام اپلای کرد.از اونجا که خوب فاند میدهد تعداد
متقاضیان هم بالاست و شانس گرفتن پذیرش هم خیلی کم.ظاهرا ددلاین خیلی از
دانشگاههای استرالیایی هم تموم شده.البته اونجا بسختی فاند میدهد.با این نمره
مزخرف زبان من هم امیدی به پی اچ دی و فاند نیست.و شانس بیارم یک مستر بگیرم.
دیشب با همسرم
یکساعتی سر دا...حرف زدیم و شرایطمون را سنجیدیم.از اونجایی که هنوز خود دا...مشخص
نیست.نمیتونیم دقیق بررسی کنیم.از طرف دیگه پول باید تو دستمون باشد که بگردیم
مورد خوب پیدا کنیم.وموردهای خوب هم در ظرف یکهفته ده روز میپرند از دست
میروند.مثل تابستون که یک مورد بود یک هفته ای فروش رفت.پس چاره ای نداریم جر
اینکه اول خونه فروش برود.بعد مورد پیدا کنیم و بعد حساب کتاب دقیق کنیم.اینهفته
خیلیها رو اگهی زنگ زدند.دوسه نفری هم اومدند و دیدند.هفته دیگه باز اگهی میدهیم
.همین.خداحافظ همتون.
نظرات(1)
یک پرستار
جمعه 20 دی
1392 16:41
ها ای فاند که
وگفتی یعنی چه؟
پاسخ اسمان
پندار : ها
این فاندو(فندو،نه ها) پول بید.خرج ثبت نام دانشگاهوویه وختایی هم برا زندگی،فول
فاندونیم فاندو اینجیزهابید
http://littlenurse.mihanblog.com
روابط تو جامعه
ما
چهارشنبه 18 دی
1392
فكرمیكنم
نسبتاادم متعصبی نیستم ،حتی نسبت به اكثرادمهای دوروبرم طرزفكربازتری دارم.حالا
چرا دارم این را مینویسم چون رابطه بچه های دا.....برام سوال برانگیز شده.پارسال
دخترمجردی بود كه ادعای معتقدبودن میكرد،حجاب كامل و چادروپسری كه نمازخون بود،بعد
اینها همش دست به گردن هم بودندوشوخیهای انچنانی،تازه پسره عاشق و شیفته سفت و سخت
دخترچادرپوش دیگه ای هم بود.بعدمن همینطورازرابطه اینها شوك میشدم ،اخه با اینكه
من ادم كاملا راحتی هستم،اما بنظرم یكسری اصول اخلاقی هست كه بایدرعایت
بشود.(اینجا ادم حتی نمیتونه مثال بزندچقدرسخته تو لفافه توضیح دادن)خلاصه چندوقت
بعد دختره به خواستگارش بله گفت و رفت و اون یكی پسره هم رفت دارو.....دیگه ای.
پسرمدیره اومدو برادرش ویك دخترپرسنل هم اضافه شد.مدیرنامزد داشت ولی هربارکه
میرفتم اتاق پشتی دارو.... این دوتا دست تودست هم بودند.ازاونطرف برادرش هم تریپ
ازدواج با دختره را گرفت و دوباره دختربابرادروهمین روابط.شهریورمدیرعروسیش راگرفت
و برادرهم رسمااعلام كردقصدازدواج بادختر را داردوازاین حرفها.حالا دست تودست بودن
وشوخیهای انچنانی ایندوطبیعی،حتی به شرط دوستی هم قبول و طبیعی.حتی به
شرط مجردبودن جفتشون هم طبیعیتر.امادست تودستهاوشوخیهای مورددارمدیرتازه
دامادبا دختر چیه؟اگرمبنای راحت بودن هست پس چرا یواشکیه این حرفها؟بعداخه
جناب مدیرتازه داماد،برادرت این دختررامیخواهد!بعددختراحمق وساده اخه تاكی میخواهی
بازیچه این واون باشی!بعدتوبرادرساده اخه چراانقدربی غیرتی!اصلا بگذار اینطوربگم
تعارف كه نداریم روابط دختروپسرقبول.چندتاچندتاش راهم كه زیادداریم .خوب بازهم
هیچی .رابطه متاهل با مجردهم كه داره مدمیشه.وای به حال جامعه ما. اون مدلهای دیگش
هم برای كسانی كه ادعاش را دارند.....والله چی بگم حداقل ادعاش رادارندوجانمازاب
نمیكشند و هم قبول و هم غیر قبول اماباباشماكه ادعا خیلی داری،وتازه پاتون پایتخت
بازشده وهنوز حتی بعضی مسایل مثل افراد دوجنسی و غیره وغیره برات حل نشده و هزارتا
حرف ازسرنادانیت میزنی و ادعای غیرت ومردی زیاد داری ،شما كه عشق برادری ،اخه
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نظرات(6)
میترا
شنبه 21 دی
1392 14:23
وقتی در جامعه
ای دین با احکامی مثل صیغه به خیانت رسمیت می بخشه از اون جامعه توقع زیادی نمیشه
داشت!
پاسخ اسمان
پندار : میترای
عزیز،اینهم یك نمونه اشكارمشكلات جامعه ما،من خودم شخصا هیچ معنی برای صیغه
نمیتونم پیداكنم جزاجازه رسمی بالهوسی.
محمد علی
منصوری
شنبه 21 دی
1392 11:13
من توضیحی رو
خدمت دوست عزیز ( یک پرستار) بدم که اون حمایتی که شما شنیده اید به این معنی است
که در کشورهای مزبور زمانی که افراد متوجه تمایل همسر خود به شخص دیگری می شوند با
جدایی موافقت کرده و همسر قبلی خود را آزاد می گذارند تا به دنبال رابطه جدید باشد
نه به این معنی که اجازه دهند وی در بطن تعهدات زناشویی ، رابطه با دیگران را هم
تجربه کند. در هیچ کشوری ، ارتباط فرازناشویی ارتباطی سالم و اخلاقی محسوب نمی شود
و اصولا چنین رابطه ای نشان دهنده ساختاری معیوب در عملکرد طبیعی یکی از طرفین یا
هر دو و یا رابطه آن دو است !
پاسخ اسمان
پندار : قابل
توجه پرستارعزیز
من خودم این قسمت سمت نوراندیدم اما دوستمون محمدعلی توضیح كاملی نوشتند.
http://www.otaghesefid.ir
یک پرستار
شنبه 21 دی
1392 09:58
خب ازدواج و
تعهد معنیشو عوض کنه!!!!!!!!!
تو برنامه سمت نو شنیدی که میگفت تو استرالیا زن و شوهرا موقع خیانت همدیگرو
ساپورت وحمایت میکنن!
معانی و مفهوم ها تو قرن 21 باید عوض بشن.من تو او ما شما آنها مسئول این تغییریم.
با شماتت و سرزنش این افراد کار درست میشه؟
پاسخ اسمان
پندار : نه
عزیزم پرستارجون ،توایران هست كه توهمه چی افراط میشه ،مثلاتواروپا دوستی با دوست
دختروپسرداشتن متفاوته ،اگردونفرتصمیم بگیرنددوست دخترپسرهم باشندفقط باهم
هستند،نه اینكه همزمان با پنج نفردیگه هم رابطه داشته باشندوتازه دنبال رابطه های
جدیدهم بگردن.خیانت هرجای دنیازشت و ناپسندهست،این یك اصل اخلاقی هست كه ربطی به
دین واعتقادهم ندارد.درست هست كه مشاورهاوراههایی برای حمایت زوج اسیب دیده
وجوددارد اما بمعنی تاییداین عمل نیست.نسل قدیم دیوار وحائل مذهب را داشت ،نسل جدیدازدین
فراریه، امادرعین حال جامعه جوون ما گم شده ،یادنگرفته وقتی با جنس مخالف روبرو
میشودچه رفتاری نشون بدهد،این نسل ازدواج میكندو رفتاری را كه بهش عادت كرده ادامه
میدهد،
http://littlenurse.mihanblog.com
محمد علی
منصوری
شنبه 21 دی
1392 09:19
بالاخره این
دوستان سازنده سریال های ماهواره ای از یه جایی موضوعشون رو گرفتند دیگه !
تخیلاتشون که نبوده
پاسخ اسمان
پندار : اره
والله،اما شنیدن و دیدن از تل كی بود مانند دیدن هرروزه
http://www.otaghesefid.ir
آلما توکل
شنبه 21 دی
1392 06:42
وقتی ما اجازه
ی روابط آزاد و معمولی رو نداریم تبدیل به یک سری ناهنجاری رفتاری میشه.اگر ما تو
مدرسه ها جداسازی نشیم. اگه از نه سالگی ما رو از مردا نترسونن.اگه مردا چهار تا
پای لخت توی خیابون ببینن آروم آروم روابط عادی میشه...یاد می گیریم رابطه
چیه.رابطه ی ناهنجار چی!
اما خب ما همه داریم به خاطر خانواده هامون چادر سر می کنیم و از یه سنی به بعد
فکر می کنیم تلف شدیم و حالا باید هررفتاری رو انجام بدیم.توی اروپا هیچکس با
دونفر نیست.در عین جال هیچکس ادعا نمی کنه سکس نداشته.در عین حال کسی نمی ره با
مرد متاهل...در عین حال می رقصن...همه چی طبیعیه اونجا...چون ریشه سازی شون طبیعی
بوده.
پاسخ اسمان
پندار : الما
جون گل مطلب راگفتی.مشكل دقیقا برمیگرده به همین جداسازیها،وقتی ازسنین پایین این
جداسازی صورت میكیردهمیشه سوال وكنجكاوی راجع به جنس مخالف درذهن باقی
میموند،كوچكترین مسایل حل نشده باقی میموند.جداازاینكه بعدازازدواج مشكلاتی
بخاطرعدم شناخت جنس مخالف باقی میموند.باعث میشود نوجوونها و جوونهای ما هم شكل
سالم رابطه راتجربه نكنندوبخواهندخودشان رابطه بسازندكه نتیجش همین شكل روابط
توجامعه ما میشود.
یک پرستار
جمعه 20 دی
1392 16:39
هر انسانی
مجازه با هرکس که بخواد در آن واحد رابطه داشته باشه.نه دین نه شرع نه قانون نه
نظر منفی دیگران ...هیچ چیز نمیتونه جلوی دونفر رو که میخوان رابطه داشته باشن رو
بگیره
پاسخ اسمان
پندار : من
هم موافق این عقیده هستم ،اما خیانت به هیچ دلیلی راقبول نمیكنم،وقتی تعهدازدواج
میدهیم بایدوفادار باشیم یا طلاق و بعدرابطه.
روزانه
یکشنبه 22 دی
1392
حتما منتظرید
کلی خبرهای جدید بخونید.اما هیچ خبری نیست.من هم برگشتم به روتین زندگیم .فردا باز
اگهی داریم.تواین بازارکسادخرید و فروش ملک معلوم نیست چقدر فروش خونمون زمان
ببره.من که چشمم اب نمیخوره اتفاقی به این سرعت بیافتد.اما در عین حال ذهن من
و راستین حسابی شلوغه.فکرها و برنامه های مختلف و چکنم نکنم ها زیاد هست.دیروز حتی
اومدم یک پست مقایسه ای شرایط بگذارم بعد بخودم نهیب زدم نه .چرا درموردچیزی که
هنوز اتفاق نیافتاده حرف میزنی.تو دنیای واقعی که حسابی مچل و شرمنده خودمون
هستیم .اینجا هم همینطور؟چندروز پیش یکی از دوستهام از نتیجه ایلتس پرسید باورکنید
روم نمیشد نتیجه را بگم.بعد واکنش اون بدتر بود.اخه چرا؟و من بگم چرا!خودم هم
جوابی براش ندارم.
یکی از ایده ها
رفتن به کالج زبان هست که میتوند پروسه خیلی سریعی باشد.گرچه بعنوان راه حل اخر گزینه
ایده الی برای من محسوب میشود.عجیبه تو این سن که باید به یک نقطه ثابتی تو زندگی
رسیده باشم،اینده ام عین یک دختر هجده ساله معما هست که البته تا حد زیادی با
روحیه من هم جوره.بهرحال تو این دوسه ماه اینده تکلیف خیلی چیزها معلوم میشود و من
یا برای تکرار این دوره اماده میشوم یا دل به دریا میزنم و از منافعم میگذرم تا پا
به مرحله دیگه ای بگذاریم.
نظرات(1)
کامشین
دوشنبه 23 دی
1392 18:03
آسمون جون
من الان ایران نیستم. برای تسلط نسبی به زبان محبورم مدام کتاب بخوانم. حین کتاب
خواندن معنی لغت ها را جاهای مختلف جستجو می کنم و بعد سعی می کنم باهاش یک متن
بنویسم یا حداقل یک جمله. از ککتاب یا سبک خاصی استفاده نمی کنم اما حقیقتش اینکه
شاگرد یک استادی بودم که برای درک معنی لغت تخیلمون را به شدت به کار می گرفت و از
ریشه یابی لغت برای یادگیری استفاده می کرد. اسمشون آقای دکتر عامریان بود. راستش
من هنوز اشتباهات مخوفی مرتکب می شوم و خودم را یک نوپا می دونم
پاسخ اسمان
پندار : ممنونم
عزیزم پاسخ كامل را میام تو وبلاگت میگذارم
شادیهای من
چهارشنبه 25 دی
1392
طبقه بندی:زیباترین لحظات زندگی،
وبلاگ خوب یكی
از بچه ها خواسته بودازشادیهامون بگیم ،خوندن نظرات بقیه خیلی جالب بود،با خودم
گفتم من چی؟به خودم جواب دادم خوب معلومه رسیدن به ارزوهام قطعا لحظه هایی هست كه
من خیلی شادمیشوم،بعدیك نگاه به این چندسال گذشته كردم دیدم ازوقتی بزرگ شدم
هیچوقت شادنبودم.این ارزوها هم قرارنیست همین امروزوفردا درست بشودوسالها رسیدن
بهش زمان می بردپس تكلیف شادی و شادبودن چی میشود؟.......واقعا چه چیزهایی من
راشادمیكند،بچگی ازچه چیزهایی لذت میبردم؟
باد،من روزهای
بادی را خیلی دوست داشتم ،حس هوای سرد روصورت،پابرهنه روی چمنها راه رفتن ،بافواره
های چرخان اب خیس شدن،كف زمین درازكشیدن واسمان ابی وابرها رانگاه كردن،كارتون
دیدن،یك روزسردزمستونی را بیخیال توتخت گذروندن (البته اون زمانها یك پتو وبالش
كناربخاری بیشتركیف میداد)خوب میشه این لیست رابزرگتركرد،تموم پنجشنبه وجمعه یكسره
فیلم وسریال محبوبت را دیدن،توجاده صدای ضبط ماشین رابلندكردن وباهمسردادزدن
ورقصیدن،روزهای قبل سفربه كشوردیگرواماده شدن،بایدبازهم باشداین لیست نبایدكوتاه
باشد،بایدفكركنم وشادیهاراازاعماق قلبم استخراج كنم
بایدارزوراازشادی
جداكرد،شایدرسیدن به یك ارزو تموم عمرزمان ببرد پس نبایدخودمون را ازلحظاتی كه
میشه شادبودمحروم كرد.اصلا این شادی چیه ،بنظرمن لبخندزدن ته قلبمون هست ،یاشایدم
قهقه زدن،من كه شخصا خیلی وقته قهقه ای ته دلم نزدم ،حتماهمتون میدونید برای كسانی
كه سخت میخندندتمرین میتونه خیلی موثرباشد،شایدبدنباشدلحظه خوب زندكیمون فكرها
ونگرانیها را كناربگذاریم و بگذاریم اون لحظه دروجودمون جاری بشود،بگذاربازهم
لیستم را بزرگتركنم...........خوردن كاكائو ی خوب،وقتی یكیش تموم میشه میری
بازسراغ جعبه و بعدی راتودهنت میگذاری واونقدرادامه میدی كه كل جعبه خالی
بشودیاخوردن اسمارتیز،دیدن خنده وشادی راستین، مادرم یاپدرم .شایدبدنباشدیادبگیرم
ازخنده بقیه ادمها هم لذت ببرم وشادبشوم.خریدماركهای دلخواهم برای خودم
وهمسرم،یادتون میادبچه بودیم لباس عیدبرامون میخریدند نمی پوشیدیم تا روزعید،هی
میرفتیم بهشون سرمیزدیم ،الان اگه قراره خریددلخواهم راداشته باشم حتی لذتش دقیقه
دووم نمی اره.شایدچون فكرمیكنیم بزرگ شدیم ونبایدلباس وخریدبرامون اهمیت داشته
باشد،بدنیست دوباره بچگی كنیم ،لباسها را ده بارنگاه كنیم ،بپوشیم وبازبریم
جلواینه وبااشتیاق خودمون رانگاه كنیم،اصلامثل بچگیهااونهارانازكنیم وكنارخودمون بخوابونیم
،حتی اگرلبخنداحمقانه ای رولبهامون سبزبشوداون لبخندارزش دارد.اخه قرارنیست كسی
شادی راتوقلبمون بگذاره............سالهاست یادگرفته ایم قهر باشیم ،حتی
اگرخنده دارترین جك دنیاراهم بشنویم تودلمون بگیم اونها كه ازدردما خبرندارند،ویك
لبخندازسرادب تحویل میدهیم واجازه میدهیم دلمون به عزاداریش ادامه بدهد.
دنیابروفق
مرادمون نبوده ومابایداین نارضایتی را نشون بدهیم پس نمیخندیم ،شادی راقدغن میكنیم
واونرابخودمون حروم ،بعدمیبینیم سالها گذشته است وشادی كردن رافراموش كرده ایم
،مااومدیم با دنیا قهركنیم ونارضایتیمون رانشون بدهیم امادرواقع باخودمون قهركردیم
ودرهارابروی خودمون بستیم ،چی نصیبمون شد؟دنیا كه بكارش ادامه دادوما همین خوشیهای
كوچك راازخودمون دریغ كردیم.بگذارفكركنم بازهم شادی پیدا كنم.لذت دیدن یك منظره
زیبا.حتما هم قرارنیست توساحل ودریای فلان كشورباشیم ،دیدن جوونه سبزدرخت روبروی
خونه هم میتونه همون حس را داشته باشد،كافی هست كه یكلحظه فكرمون را خالی كنم
ولبخندبزنم،حتی بدنیست با دیدن یك ادم زیبا یایك حركت زیبا لبخندبزنم ،كلا
بایدعادت كنم لبخندبزنم واجازه بدهم قلبم یك نفس عمیق بكشد ولبخندبزنه.حتماشادیهای
بیشتری ووجوددارد،پیداشون میكنم ومیام همینجااضافشون میكنم.
نظرات(3)
باران پاییزی
چهارشنبه 25 دی
1392 14:24
خاهش می كنم
آسمان عزیزم. مگه میشه بدی دید و كینه ای نشد و كسی كه بگه من كینه ای از كسی
ندارم به درجه ای رسیده كه میتونه با اختلافات و بدیهای دیگران كنار بیاد.
فكر می كنم یكسری عكس العملها عادی باشه در برابر یكسری رفتار ها.
اما گاهی كمی ایمان كمی پشتكار كمی امید آدم رو برای یك زندگی سرپا نگه میداره.
به هر حال در جامعه ای زندگی می كنیم كه اخلاقیات در ته ته اولویتهای زندگی یك عده
ای نقش داره.
موفق باشی آسمان و ممنون از مهربانیت
آقای منصوری از وبلاگ تون دیدن می كنم و اطلاعات خوبی در زمینه روانشناسی كسب می
كنم. ممنون از به اشتراك گذاری دانسته هاتون. موفق باشید
پاسخ اسمان
پندار : باران
جوون یكی دیگه ازخصوصیاتت مهربانی بینهایتت ودلسوزی ودرك عمیقت هست ،میدونی كه
برام خیلی عزیزی ومثل یك خواهردوستت دارم
http://baranpaiezi.blogsky.com
باران پاییزی
چهارشنبه 25 دی
1392 12:33
من به این
اعتقاد دارم زندگی كوتاه تر ز اونیه كه به قهر و كینه و دلخوری بگذره. حداقل سعی
می كنم تا باعزیزانم خوش باشم تا اگه زمانی نبودم بدونن كه من جایگاه خودم رو برای
شادی شون داشتم.
جمعه شب كه تصادف كردیم من لحظه ای ناراحت نشدم ازینكه این اتفاق افتاد حتا اگر به
مرگ من منجر میشد چون اون روز تمام سعی ام رو كردم در كنار خانوادم شاد باشم.
امیدوارم یاد بگیریم شادیهای زندگی فقط منتظر تلنگری از طرف ماست تا به زندگیمون
دعوتشون كنیم.
خوش باشی آسمان
پاسخ اسمان
پندار : بارون
عزیزمعتقدم یكی ازكسانی كه دنیارازیبا میبینه وشادزندگی میكندخودت هستی ،همیشه
نیمه پرلیوان را میبینی،كنارگذاشتن كینه ونفرت هم یكی دیگه ازخصوصیات خوبت هست
باران جان.اعتراف میكنم كه من دخترساده وبی كینه ای بودم ازبس اذیت شدم وبارها
ازیكنفربدی دیدم تمرین كردم كینه داربشوم.نمیدونم خوبه یا بدهست ،خوبیش اینه كه
دیگه دل نمیبندم تا دوباره بشكنم بدیش اینه كه همیشه این حس همراهته.....چی بگم
باران جوون
راستی پست تصادفت را خوندم و خیلی ناراحت شدم ،خصوصا بابت رفتارها.
حضورت پرارزش و شادی افرینه ،همیشه باشی
http://baranpaiezi.blogsky.com
محمد علی
منصوری
چهارشنبه 25 دی
1392 11:49
مطلبی که
نوشتید برای من بسیار جذاب بود چرا که در بسیاری از موارد تفاوت افراد ناامید و
غمگین با دیگران در همین است. این که افراد غمگین آرزوها را می بینند و دیگران شادی
ها را. غرق شدن در آرزوها گاهی جدایی از اکنون است و این جدایی مقدمه ای برای
مشکلات بعدی. جمله زیبایی بود : باید آرزو را از شادی جدا کرد !
پاسخ اسمان
پندار : میدونی
محمدعلی ،همه مااین حرفهارابارهاوبارهاشنیده ایم اماهرفردی زبان خودش
رادارد.درواقع مطلب من تكرارهمون حرفهااست اماچون بزبون خودم نوشته شده حتی برای
خودم هم جدیدوجالب بود،من همیشه رسیدن به ارزوهام را موقع جشن وشادی میدونستم اما
تصمیم دارم تغییرات اساسی توروش فكریم بدهم شادی بایدجداشودازارزو. ازكاروخستگی
وگرفتاری. البته ازمرحله گفتاربه كرداررسیدن هم زمان زیادی میخواهد هم تمرین
زیادی. میتونیم باروزی یكبارشروع كنیم ویواش یواش زیادش كنیم تا روزی كه صدای
قهقهه دلهامون رابشنویم
http://www.otaghesefid.ir
جهت اطلاع شما
پنجشنبه 26 دی
1392
چرا اینموقع
صبح خواب نیستم؟خواب میدیدم که داشتم برای خانوادم نمره زبانم را توضیح
میدادم.میگفتم اخه من سی سالگی رفتم زبان یاد گرفتم .زبان را باید سن کم یاد
گرفت.پریدم درحالی که داشتم توضیح میدادم.
مدیکال
برادرم اومد.
بچه هایی که
قصد مهاجرت دارید.یکسری تغییرات تو شرایط کشورهای مهاجرپذیر چندماه
اخیر اتفاق افتاده.اگه دوست دارید پیگیری کنید.من هم دیشب فهمیدم وقصددارم تو
چندروزاینده بروم مشاوره اطلاعات بیشتر بگیرم.
نظرات(0)
ارزوی کودکی
یکشنبه 29 دی
1392
كدوم شما وقتی
بچه بودیدهوس میكردید پدرمادرتون را با پدرومادردوستتون عوض كنید؟جمعه رفتم دیدن
دوستم كه بتازگی بچه دارشده،ازاونجا كه مطب و زندگیش شهردیگه ای هست مدت كوتاهی
پیش پدرومادرش هست،با دیدن جمع گرم ودلنشینشون بازارزوهای بچگی تودلم زنده شد.دلم
برای بودن توی جمعشون تنگ شده.حیف كه دوستم شهردیگه ای زندگی میكند.
خوب برای دوتا
از دانشگاههای امریکا و یک دانشگاه در المان هم اقدام کردم.تا ننیجه چه باشد؟!
نظرات(3)
ناصر
دوشنبه 7 بهمن
1392 21:46
من بچه بودم
بضی وقتا دوست داشتم جام عوض بشه. جام عوض بشه نه به معنای اینکه جامو عوض کنن!
ینی چیزمو عوض کنن بلکه جام ینی مگانم عوض بشه. واضحه چی گفتم دیگه؟
پاسخ اسمان
پندار : حالا
خوبه تو مرحله ارزوهای كودكی باقی مونده وبه مرحله بزرگسالی منتقل نشده كه
بایدناصرخانوم صدات میكردیم
http://tahviematbo.blogfa.com/
چهارشنبه 2
بهمن 1392 09:15
سلام عزیزم.
یکی از دوستانم منابعی که باید برای امتحان زبان بخونه میخواد به نظرم تو به روز
ترین هستی بهم میگی لطفا.
تو وبلاگم برام کامنت بگذار که هر کی خواست استفاده کنه.
مرسی هانی
پاسخ اسمان
پندار : عزیزم
،حتما.اما نوع امتحان هم مهم هست چی باشد.ایلتس یا جی ار ای؟یا تافل؟درضمن دوست
خوبم ادرس وبت را نگذاشته ای.لطفا هردو را كامنت بگذارگل گلی
باران پاییزی
دوشنبه 30 دی
1392 09:38
من یادم نمیاد
چنین آروزیی داشته باشم چون توی بچگی اونقدر غرق در بازی بودم كه شاید زمانی برای
فكر كردن به این موضوع نداشتم [نیشخندچه عالی قدم این فرشته ی زمینی برای دوستت
خوش یمن باشه آسمان و دور همی هاشون مستدام و به خوشی
برات خوشحالم آسمان. امیدوارم خبر هایخ وبی رو برامون بنویسی دختر خوب در مورد
پذیرش
پاسخ اسمان
پندار : باران
عزیزم ،واقعا نعمت خیلی بزرگی داشتی كه دوران بچگی ات همه اش به شادی وبازی
گذشته،امیدوارم همیشه دراغوش گرم ودوست داشتنی خانوادت بهترین لحظه ها راتجربه كنی.
كوچولوی دوست من فوق العاده دوست داشتنی وملوس هست،باروحیه شادوخندانی كه ازدوستم
سراغ دارم ،حتی گریه ها وناارومی بچه اش را هم به جك تبدیل میكنه و من بابت این
اخلاق تحسینش میكنم.
بااینكه تموم روزهای بچگی من به بازی گذشت اما گاهی سختگیری پدرم و دلتنگی مادرم
برای خانوادش باعث میشدارزوی خانواده شادتری داشته باشم؛)
ازبابت ارزوت بابت پذیرش ممنونم باران جونم.رفیق وهمراه راهمی واحساس شیرینی هست
داشتن دوست خوبی مثل باران.
http://baranpaiezi.blogsky.com
No comments:
Post a Comment