خرداد 1392
دوراهی
یکشنبه 5 خرداد 1392
خوب نیستم ،همه توان و انرژی من تو این انتظار طولانی و نتیجه بدش تلف
شد.جالبه كه هنوز كاملا ناامید نشدم و منتظر رزروی هام كه قراره تو این هفته اعلام
بشه و شاید هم دوباره عقب بیاندازند.تو سردرگمی شدیدی دست و پا میزنیم گفته بودم
كه دو تا انتخاب پیش رو دارم .خرید یك دارو*خانه و یا سرمایگذاری تو كار بساز*
بفروشی .سود هردو تقریبا یكی هست و برای همین بعد از دو هفته فكر كردن نتونستیم
تصمیم بگیریم.تفاوتها اینه كه كار دار*وخانه سودش ماهیانه هست و مهمتر حرفه منه.و
تا همین الان هم نسبت به همدوره ای هام دیر دارم اقدام میكنم اما بینهایت ادم را
گرفتار میكنه دیگه وقتی برای درس و ادامه تحصیل خارج از كشور نمیمونه كار بساز
*بفروشی هم كه دیگه همه میدونند حسنش اینه من دیگه درگیر نمیشم و با تورم كمی
بیشتر سود میكنیم .ای بابا واقعا نمیتونم تصمیم بگیرم از طرفی میگم برم دار*وخانه
بزنم و كاری كه باید خیلی وقت پیش انجام میدادم را انجام بدم و از كجا معلوم كه بتونم
سال دیگه دانشگاه قبول بشم و از طرف دیگه میگم چرا میخوای خودت را گرفتار كنی و
بشین برای سال دیگه شانست را امتحان كن.ای داد شما بگید من چیكار كنم؟
دیدگاه(1)
میرسایت
شنبه 15 فروردین 1394 8:23
سلام خوبی؟
اولا وبلاگتو دیدم خیلی قشنگ بود. دوستش داشتم.
چرا به سایت تبدیلش نمیکنی که با کلاس باشه؟
اگه میخواهی تبدیلش کنی یه سر به سایتم بزن
اصلا کلن خوشحال میشم به سایتم هم یه سر بزنی
http://mirsite.ir
کلی میتونیم با هم همکاری داشته باشیم
دوما عیدی امسال تجارت الکترونیک سپهر پنل رایگان پیامک با سه خط رایگان برای
تحویل عیدیتون به لینک زیر بروید و ثبت نام کنید
http://sms.mirsms.ir
همینطور طراحی سایت رایگان در لینک زیر
http://mirsite.ir
اگه هم اجازه بدی و دوست داشته باشی با هم تبادل بنر و تبادل لینک کنیم.
میتونی با خرید نرم افزار وایبر از ما روزانه تبلیغات محصول خدمات یا ادرس سایتت
را به بیش از 2 ملیون نفر که وایبر فعال دارند ارسال کنی.قیمتی هم نداره.
اگه کاری داشتی بهم زنگ بزن
912159633
عاشقانه و بیصبرانه منتظرتم
http://mirsite.ir
میرسایت
info@mirsite.ir
http://mirsite.ir
روزانه
یکشنبه 5 خرداد 1392
دوروزی هست که عموی من که توی یکی از کشورهای اروپایی پروفسور
هست بدعوت یکی از دانشگاهها برای یکدوره چهار پنج روزه اومده ایران.یکجورهایی هم
فرهنگ زیبای اروپایی وهم قسمتهای خوب فرهنگ ایران را داره.بینهایت ادم خاکی
هست و با اینکه بچه هاش متولد اونجا هستند اما بیشتر از من نوعی از شعر و ادبیات
ایرانی سر در می اورند.و هر کدوم تو بهترین دانشگاهای اروپا و بهترین رشته ها
تحصیل می کنند.برای من که خیلی باعث افتخاره همچین بستگانی دارم.خب.......دیشب
رفتیم دیدن اقای عمو هتل بعد هم رفتیم یک پارک .از اوضاع و احوالم
پرسید.من هم براش از علاقه ام به ادامه تحصیل گفتم و از اینکه خیلی ساله بین درسم
فاصله افتاده و سنم و متاسفانه عموی عزیز هم تصدیق کردند و بصورت مودبانه
حالیم کردند شانس گرفتن پذیرش برای من خیلی کمتر از یک تازه فارغ التحصیل و
یا حتی کسی که لیسانس داره هست.میدونید من واقعا میخوام به ارزوم برسم و البته
نمیخوام عمرم را هم تو انتظار بیهوده تلف کنم.پس ناامید نمیشم.یکمی که وضعیتم
ثابت شد و دغدغه های روحیم تموم شروع میکنم .اول امتحان لازمه زبان بعد هم
این ور و اونور رو بزنم ببینم اصلا میشه تو یک دانشگاهی یک مرکزی یک کار تحقیقاتی
بکنم که این خارجیها هیچ بهوونه ای نداشته باشند.البته دلم می خواست که که هر روز
برم ازما*یشگاه.اما خب نمیشه زندگی تو ایران با این تورم را هم تعطیل کرد.
خسته شدید از بس راجع به اینده حرف زدم؟اینها را
مینویسم که یادم نره اخه من از این ادم هولیهام .تا اجبار
نباشه کاری را نمیکنم و احتیاج دارم مرتب به خودم ارزوهام را یاداوری کنم.
امشب هم بعد از کار میریم عمو گردی.حس خوبی داره .
دیدگاه()
روزانه
جمعه 1 خرداد 1392
چهار روز تموم خونه موندم به امید اینکه حالم بهتر بشه اما نشد.پاک
ناامید و خسته شده ام.چرا بعضی ادمها راحت به خواسته هاشون میرسند و بعضی
نه.نمیدونم کجای کارم اشتباهه.منطقش اینه که یکحا اشتباه میکنم که سالیان سال
نشستم تو حسرت ساختن زندگی خارج از ایران.چرا خیلی ادمها راحت و بدون مشکل کارشون
درست میشه و حتی نمیفهمند به بن بست خوردن یعنی چی. و من اینهمه به در بسته
میخورم.دلم نمیخواست روزی که اینجا را باز میکنم بشینم و انقدر زار بزنم شاید هم
باید اینجا را ببندم و بشینم روی یک تیکه کاغذی که اخرش توی سطل میره از
احساسم بگم.دیگه نمیدونم چیکار کنم.
الان داره کارتون تن تن را تو جم نشون میده.فیلم دیدن و سریال دیدن
داروی فراموشی درد منه.میرم تو بحر فیلم و از این دنیا دور دور میشم.زندگی من هم
بروال خودش ادامه داره.ارایشگاه میرم و بخودم میرسم استخر روباز میرم تا برنز بشم
و بادوستم حرف میزنم و حرفهای همیشگی را میزنم اما ذهنم اروم نمیشینه .استرس و غم
سنگین ناامیدی باعث شده ارامشی احساس نکنم.اگه خونه بموقع بفروش برسه دوست دارم
دا*روخانه را بگیرم.البته اگه .و دوباره مثل سالهای پیش بشینم زبان بخونم و ایلتس
همیشگی را بدم (همین یکماه پیش تاریخ انقضا یکی از این ایلتس های قبلیم گذشت و یکی
دیگه هم تا شش ماه دیگه میگذره) و دوباره از نوع برای دانشگاهها اقدام کنم.بعدا
بیشتر مینوسم برم تا فیلم تن تن تموم نشده یکمی دیگش را ببینم.
دیدگاه()
دیدن روی ماه شانس
شنبه 11 خرداد 1392
از امروز باید خودم را جمع و جور کنم و برای حال و زندگی الانم در
ایران برنامه ریزی کنم.چیزی که برام مسلمه اینه که هیچوقت دست از ارزوم نکشم.ارزوم
اینه که یکروز اخرین مدارج علمی را تو یکی از دانشگاههای خوب دنیا بخونم .خوب برای
الان هم نباید بیکار بشینم.وقت تغییر و تحوله.سالهای سال که بعنوان مسئول فنی کار
میکنم و تو سن من اکثر همدوره ایهام داروخانه دارند.پارسال همین موقع ها بود که به
یکی از بهترین دوستانم تو زمان دانشجویی تلفن کردم.خیلی وقته دا*روخانه داره و
میگند وضعش حسابی توپ شده.از حال و احوالش پرسیدم خیلی مختصر و خلاصه گفت همه چی
خوبه .من هم براش گفتم دلم میخواد یک دا*روخانه خوب بزنم.میدونید چی گفت.شتر در
خواب بیند پنبه دانه.وا رفتم.تعجب کردم چرا اینطور میگه.و قلبا ناراحت شدم چون
احساس طعنه را پشت کلامش حس کردم.شاید به خاطر اینکه خیلی وقته دنبال اینکار نبودم
و همیشه به حقوق مسئ*ول فنی قناعت کردم چرا فکر نکرد شاید شرایطش جور نشده اون که
میدونست.شاید هم من فکر میکردم داره به حرفهام گوش میکنه.بهر حال باعث شد بشناسمش
و باور کنم دوستی خوب و شیرین 67 ساله دوران خوابگاه تموم شده و
تماسهای سالی یکبار و یکطرفه را هم تموم کنم. ...............................اومدم
از برنامه ریزی بنویسم از اینجا سر در اوردم .این چند روز تعطیلی یک سر میرم دیدن
خانوادم.بعد هم هفته دیگه میخوام یکمی زبان بخونم و برم تعیین سطح تا برای روزهای
پنجشنبه کلاس برم.از اول تیر هم میخوام ساعت کاریم را کم کنم و مثل ادمیزاد 8 ساعت
در روز کار کنم.دعاهای سری قبلتون که نگرفت.اما امیدوارم اینباربتونم
دا*روخانه ای که در نظر داریم را بگیرم.حسابی مشغول و گرفتار میکنه اما میدونم که
کمک میکنه از این رخوت و تکرار هم نجات پیدا کنم.
...................یکمی میترسم باز برنامه ریزی ذهنی کنم .هر موقع
میخوام بقولی انرژی مثبت داشته باشم و همه جوانب و تغییرات را تصور کنم یهو از
ناکجا اباد یک سنگ بزرگ تالاپی میافته سر راه و یکی دیگش هم میافته مغز که خدای
نکرده زیادی احساس مسرت نکنم.
بهر حال من اماده ام برای تغییر .برای تغییرات خوب و شیرین. کاملا
اماده برای یک مدیریت موفق. یکم شانس میخوام که سرمایه بموقع اماده بشه و اونها هم
از فروش پشیمون نشند.خانوم شانس دیگه ناز کردن کافیه زود باش خودت را نشون بده.
دیدگاه()
اینه
دوشنبه 13 خرداد 1392
میگند دخترها بیشتر وقتشون پای اینه هستند.من هم هفته ای 12 ساعت را
پای اینه گذرونده ام ،موهام را صاف کردم یا ارایشی کردم یا حتی کرم برای
پیشگیری از چروک زدم ،گاهی کرم شب گاهی کرم روز اما به یاد نمیارم اخرین بار کی
خودم را تو ایینه دیدم.منظورم خود خودمه.حتی منظورم روح و روان و از این قبیل
نیست. منظورم چشمها موها پوست و صورتمه.یاد روزهای بیست سالگیم میافتم که فراموش
کردم توی ایینه به جای دیدن چشمهای درخشان پوست جوان و موهای براق مشکی تک و توک
جوشی را دیدم که روی صورت داشتم.به جای دیدن برق چشمها،زشتیها را میافتم تک و توک
موی سفید را میجستم و غافل از هزاران رشته مو ی مشکی بودم.من تصویرهای زیادی را از
دست دادم. مدتی است که دارم ترک میکنم این عادت ندیدن را.مدتی هست که گاهی به خودم
نهیب میزنم تا ثانیه ای دور از افکار و عجله همیشگی و انتخاب رنگ ر*ژ خودم را هم
ببینم. همون اسمان زیبا و جوان را ،همون اسمان جوان را، چون خود جوانی زیباست
نظرات(1)
شادی
یکشنبه 19 خرداد 1392 17:31
واقعا حال کردم با ادبیاتِ نوشتنت، موفق باشی و پایدار
پاسخ اسمان پندار : [جدی؟تلگرافی
نویسی من ازاردهنده نیست؟بهرحال ممنون .راستی اولین کامنت را هم از خودت داشتم.
تعطیلات گیلاسی
شنبه 18 خرداد 1392
چطور مطورید؟اوضاع احوال خوبه؟خوش گذشته؟تعطیلات خوبی برای من بود.سفر
و بخور بخواب. یکروز هم باغ و میل نمودن کلی میوه سر درخت و کلی هم بار زدیم و
اوردیم .یک مشت گیلاس خوشمزه توی دهن یک مشت هم توی سبد.بگذریم از توت و
شاهتوتهایی که بعنوان تنوع میرفت توی شکم.منظره درختهای گیلاس و حس چیدن و خوردن
درجا ،جدا که بهار فصل قشنگیه.
خوب طبق قرار این هفته بایستی زبان میخوندم .امروز که یادم رفته کتاب
بیارم .قرار هم بود خونه را بفروشیم تا بریم سراغ کار و زندگی. فعلا که انگار
همه دست نگه داشته اند تا هفته دیگه و مشخص شدن اوضاع و احوال مملکت.امیدوارم
پروسه فروش و خرید زیاد طولانی نشه. دل کندن از خونه و ماشین نازنینمون واقعا سخته
اما همش باید بخودمون یاداوری کنیم لازمه پیشرفت گذشتن از بعضی چیزهاست.نمیدونم تا
چند سال باید اجاره نشین بشیم تا یک روزی بتونیم دوباره صاحب خونه بشیم.
راستی کدومتون پست سفر نرفته را خوندید؟یادتونه گفته بودم
دوباره برای رفتن اقدام کردیم اما از اونجا که رشته درسی هیچ کدوممون
جز لیست نبود مجبور شدیم از طریق یکی از رشته های فنی*حرفه ای اقدام
کنیم .الان دوماه و نیم از زمان فرستادن مدارکمون میگذره اما هیچ خبری از
فایل*نامبر نیست.دیگه خیلی طول بکشه باید سه ماهه برسه.دلم شور میزنه و خسته شدم
از انتظار برای جواب های مختلف.
دیدگاه()
دغدغه
دوشنبه 2 خرداد 1392
ما تصمیمون را تقریبا گرفته ایم تصمیم داریم دا*روخانه را بگیریم
استرس زیادی داریم چون حدود ١٠٠١٥٠ پول كم داریم باید قانعشون كنیم كه همه پول را
یكدفعه نگیرند و برای پولی كه كم داریم مهلتی به ما بدهند كه با گردش پول وامی
تهیه كنیم،از طرفی ١/٣ پول را باید پیش قرارداد بدهیم كه خیلی كمتر بعنوان پیش
پرداخت میتونیم بدیم ممكنه سر این قضایا كل معا*مله بهم بخوره.من كه خیلی عصبیم
برای فردا اگهی فروش *ماشین را گذاشتیم .ما*شینمون را خیلی دوست داریم اگه بفروشیم
و نتونیم معامله بكنیم ضرر میشه ،كلا داریم رو كل دار وندارمون ریسك میكنیم
،میترسیم و كمی احساس تنهایی میكنیم.البته مردم خیلی راحتتر از این ریسك میكنند و
خرید و فروش میكنند اما این كار با توجه به ضررهایی كه قبلا كردیم برای ما ترسناكه
.
میدونید كه قراره همین جایی را كه كار میكنم بگیرم .فروشنده ها چند تا
شریكند كه تعداد زیادی دا*روخانه دارند و گرگ اینكارند .البته تو این مدت كه اینجا
كار كردم تا حدی مطمئنم كه مورد خوبیه .ایراد بزرگ اینجا كمبود پرسنل .باور میكنید
دو تا پرسنل بیشتر نداره یكیشون خوب و مناسبه ،به هر حال عیبهایی هم داره اما بدرد
میخوره اما اون یكی دختری كاملا اب زیر كاه و موذی (خدا بدور)از اینهاست كه
راه میره و یواشكی زیر گوشت عیبهای دیگران را ردیف میكنه كلا تو دو بهم زنی ادمی
مثل این ندیدم ،از بس موذیه فهمیده من قصد خرید دارم و نظر خوبی هم راجع بهش ندارم
،از طرفی بیشتر دورم میچرخه از طرف دیگه دائم داره تو گوش اون خوبه نجوا میكنه دلم
نمیخواد تا قبل از گرفتن اینجا نظرش را عوض كنه.اینجا حداقل ٥٦ پرسنل میخواد و این
هم یكی دیگه از دغدغه های من برای پیدا کردن پرسنل خوب.
فایل نامبر اکثر هم فرومیهامون اومده الا ما،با یک
وکیل حرف زدیم گفت جدیدا تا 4 ماه پروسه جوابدهیشون معلوم میشه چون از طریق
رشته فنی حرفه ای اقدام کردیم بدجور نگرانیم برنامه خرید اینجا هم
که كاملا رو هواست .امیدوارم اینبار خبرهای خوب بدهم .
دیدگاه(2)
باران پاییزی
سه شنبه 21 خرداد 1392 9:21
درود به آسمان
امیدوارم بتونید داروخانه رو بدست بیارید. به هر حال شما زحمتتون رو كشیدید نتیجه
اش رو به خدا بسپارید.
موفق باشید
پاسخ اسمان پندار : ممنونم
عزیزم ،امیدوارم
http://baranpaiezi.blogsky.com
بهینه
دوشنبه 2 خرداد 1392 14:3
عزیزم امیدوارم بهترینها برات اتفاق بیفته. خونه و کلا ملک همیشه سیر
صعودی داره و حالا که خودت داروساز هستی چه بهتر که تو مکانی کار کنی که مال
خودته. به نظر من هم داروخانه بهتره چون با کار می توانی ارزش افزوده بیشتری ایجاد
کنی همزمان هم قیمت داروخانه میره بالا هم درآمد بیشتر از اجاره خونه می تونی ازش
در بیاری تازه برای خودت هم کار می کنی و می توانی آدمهای امین دور وبرت را هم
بکار بگیری. امیدوارم موفق باشید
پاسخ اسمان پندار : بهینه
جون ،.تا حالا چندین بار پستت را خوندم كلی بهم انرژی میده تا محكم جلو برم.ممنون
از راهنماییت
http://daftarcheyeyavashaki.persianblog.ir/
الان
سه شنبه 21 خرداد 1392
این جمله را بارها و بعناوین مختلف شنیده ایم "تو زمان حال زندگی
کن"حالا چقدر عمل میکنیم؟من که تا حالا اماری ندیده ام.اما چیزی که برام
مسلمه اینه که من در اینده زندگی میکنم.مسلما تا حدی لازمه که برنامه ای برای
اینده داشته باشیم و هدف داشته باشیم و برای رسیدن به اوم تلاش کنیم .اما زیاده
روی و اغفال از حال و استرس شدن نشدنها ودلشورهها و نگرانیهاوبعد هم ضد حال
نشدنها.اوووووووووووووف واقعا به این میگند زندگی؟دیشب وقتی تا اخرین لحظه خوابیدن
مغزم داشت مثل فرفره کار میکرد و برنامه ریزی میکرد یک لحظه بخودم اومدم و یک دوره
خیلی کوتاه رو زندگیم کردم.از وقتی یادمه چه نوجوانی و چه جوانی همش داستان اینده
را با نقش افرینی خودم بشکلهای مختلف کارگردانی میکردم.یواش یواش که به زمان مورد
نظر نزدیک و نزدیکتر میشدم نگرانی هم بهش اضافه میشد.رشته ام را دوست نداشتم و
ناراضی بودم تا مدت مدیدی.بعد که باهاش کنار اومدم نگران ازدواج.بعد که نیمه گمشده
ام را پیدا کردم هدف رفتن از ایران و دلنگرانیهاش اصلا این چند سال اخیر همش به
انتظار گذشت.انتظارهای طاقت فرساو کشنده.اضطراب امتحانهای ایلتس وضد حالهاش(همیشه
تو سه اسکیل نمره عالی اما تو ریدینگ گندکاری)بعد هم که هیچی به هیچی باز برنامه
درسی و دوباره هیچی.(اخ اخ)میدونم که میرسم اما بقول شما انگار صبر ادمی را
ارزیابی میکنند.بارها به ته ته خط میرسی و دوباره از نو شروع میکنی.خوب حالا
بیخیال موضوع حال هست .داشتم میگفتم که دیشب به این نتیجه رسیدم که این چند سال
اخیر من به انتظار برای اینده گذشته(البته همه موضوعها بموقع خودش مهم و تاثیر
گذار بوده)ایندفعه هم که داریم کل مسیر زندگیمون را تغییر میدیم هم مهمه اما
بسه.بسه هر لحظه به اینده فکر کردن و نگران بودم .مغزم سوراخ شد.تصمیم گرفتم سعی
کنم به ترک عادت.مثل همه ترکها این ترک هم سخت هست.عادت به زندگی کردن در حال
.همین الان رادریافتن.همین الان الان.........................میخوام دیگه لحظاتی
از روز را به نگرانیهام اختصاص بدم و به فردا و هفته بعد و ماه بعد فکر کنم.یکم
سخته چون این فکرهای موذی عین روح نامرئی و بازیگوش هستند و یواشکی سرک
میکشند تو لحظه های زندگی
دیدگاه(1)
باران پاییزی
سه شنبه 21 خرداد 1392 13:22
میدونی آسمان چرا می گن تو زمان حال زندگی كن؟ برای اینكه زندگی خیلی
كوتاهه و تا چشم بهم میزنی وقت رفتنه. پس تا می تونیم باید زندگی كنیم. موفق باشی
تو این عرصه
پاسخ اسمان پندار : باران
جان اره میبینی چقدر تند میگذره ،بهار تموم شد تا چشم بهم بزنیم عید سر میرسه و ما
میمونیم و سالی كه از خودمان به یادگار گذاشتیم
http://baranpaiezi.blogsky.com
وارفتیم
سه شنبه 21 خرداد 1392
وا رفتیم،انقدر كه نمیدونم چطور بنویسم.صبح نامه از دادگاه برای
داروخانه اوردند اصل...با رای صادر شده ،كه چی ؟كه اینكه ملك مشكل داره وخلاصه
سرتون را درد نیاورم از تو این دا*روخانه اش بود كله بود خلاصه نمیدونم اما هیچی
برای ما نمیجوشه.یكجورهایی نهایت خوش شانسی كه بموقع و بخاطر حضور من اینجا متوجه
مشكل ملك شدیم .اما خوب ضد حال هم بود چون خودمون را اماده كرده بودیم و انصافا
جدا از مشكل ملك دا*روخانه خیلی خوبی هست و قابل پیشرفت .بدبختی دور و بر ملك خالی
هم پیدا نمیشه .خلاصه بهر حال باید صبر كنیم تا جای دیگه ای پیدا كنیم كه بهمین
سادگی نیست یا منتظر بشیم ببینیم نتیجه اینجا چی میشه ،اما در هر صورت شكر
شكر شكر ترجیحا ممنون ممنون ممنون
دیدگاه()
غرغر
چهارشنبه 22 خرداد 1392
این پست به غرغر اختصاص دارد نخونید و بعد غر بزنید که چرا و
بهمان.اخه ما ادمها حتی تو این دنیای مجازی هم رودربایستی داریم اسم دیگش خود
سانسوری.شاید هم بدرد جامعه مبتلا شده ایم.بهرحال من میخوام هر از چند گاهی از
رودر بایستی در بیام؟میشه ،بعید میدونم که بتونیم براحتی ترک عادت کنیم و
دیوارهایی را که یادمان داده اند بدور خودمان بچینیم .بشکنیم.بهر حال من امروز
سرشار از غرغرام.از زمین و زمانه.بابا خسته ام .خسته از این همه تلاشهای
روزانه.باور ندارم که همه ادمها اینطور زندگی میکنند.باور ندارم که سخت برای رسیدن
به موفقیت تلاش کرده اند.باور ندارم که ...........اصلا باور ندارم.اما به شانس
باور دارم.به اینکه بچه فرعون بدنیا بیایی یا بچه زارع یا کجای این دنیای خاکی اعتقاد
دارم.اخه چرا بعضی از ادمها باید تمام عمرشان در حال دست و پا زدن باشند برای
رسیدن .نخیر نمیشه.این سانسور بهر دلیل فرهنگی اجتماعی 33 لازمه.امان از ما ادمها
دیدگاه()
شنبه
شنبه 25 خرداد 1392
بگم تبریك ،تسلیت ؟اصلا هردوتاش اولی بابت تغییر سیاستها و دومی برای
چیزی كه حالا حالا قرارنیست تغییر كنه.خب بریم سر زندگی خودمون.شنبه صبحها بدجوری
ذهنم برای نوشتن مور مور كنه بعد به اقتضای خود وجود شنبه تموم حسها بحالت كش
اومده باقی موندند.درست مثل اون یكذره خوابی كه هنوز داره زیر پلكت وول میخوره یا
خمیازه ای كه نصفه نیمه تو حنجره ات خوابش برده.اصلا همون مخی كه هنوز كامل بالا
نیومده .خب حالا چی؟یعنی اینكه دلم میخواد بنویسم اما هنوز مغزم شروع به تجزیه و
تحلیل موضوعات نكرده و خمودی و حس خوب اخر هفته بساطش را جمع نكرده.كلا یه همچین
ادم تنبلی هستم من در همه امورات زندگیم .بصورت كلی تا موتورم هنی بخوره كلی طول
میكشه و بعد هم كسی جلودارش نیست.خدا بیامرزه پدر و مادر كسی را كه تعطیلات اخر
هفته را بیافرید وگرنه مغز من ترمزی میبرید اساسی.
و اما زندگی :الغرض امروز میخواهیم استارت خوندن زبان را بزنیم .بعدا
میگم در این جدال موفق شدم یا نه.از صبح تاحالا هم هرچی دلواپسی و نگرانی اومده
سرك بكشه هول هولكی قورتش دادم ته اعماق معده ،بگذار پس این پست هم سر سلامت ببرد.
راستی دقت کردید یکدوره اصول/گرا ها هستند یک دوره اصلاحی ها؟تداوم
اصولی ها را مردم تحمل نمیکنند و تداوم اصلاحی ها را نظام
همین
دیدگاه()
ماادمها
یکشنبه 26 خرداد 1392
چقدر بعضی از این بچه های وبلاگی شخصیتهای قوی دارند.من از فروردین
امسال وبلاگ خوان شدم.بعضی از این وبلاگها اونقدر تاثیر گذار بودند كه شروع كردم
به نوشتن .بعضی اونقدر مسیر دشواری برای رسیدن به موفقیت داشتند كه شدند بذر
امید من.بعضی اونقدرمشكلات دارند و محكم ایستاده اند كه شده اند نماد مقاومت
من.وبعضیهااونقدر متفاوت فكر میكنند كه شدند الگوی من برای متفاوت دیدن .بهر حال
امیدوارم روزی من هم نمادخوش شانسی برای دیگری شوم.
همه چیز مثل همیشه است و زندگی بروال عادی خودش ادامه داره (همین الان
یك پرسنل سر یك ناخنگیر داره با یك نفر بحث میكنه و هیچكدوم هم كوتاه نمیان)از
وقتی ما قرار قرارداد بخاطر ملك را بهم زدیم اینها با قدرت بیشتری شروع بكار كردند
.مصمم تر شدند برای سود بیشتر ،بسرعت پرسنل اضافه كردندو تغییراتی داده اند.خوب
طبیعیه .هر چی باشه این ادمها جز مافیای این سیستم هستندو هر كدام صاحب تعداد
زیادی دارو*خانه موفق،اونوقت ما دا*روسازهای بیچاره شاهكار كنیم یكی بزنیم و باید
خودمون را بكشیم تا شاید موفق بشیم .این را میگم چون دوستان و همكلاسیهام و
مشكلاتشون را میبینم.بهر حال تعداداین گروهها تو تهران زیاده و اونقدر به كار
خودشون واردند كه هیچ رد پایی بصورت قانونی از خودشون باقی نمیذارن.دانشگاه هم سالهای
ساله كه این گروهها را میشناسه اما عملا در مقابله با اینها
ناتوانه.حق هم میدهم .مثلا من بیشتر ازدوبار فرد اصلی اینجا را ندیدم
.تمام چكها هم توسط موسس كه یك دا*روساز جوونه صادر میشه ....این ادم تعداد زیادی
دارو*خانه داره که من فقط اسم ٢٣تایی را تو حرفها شنیدم و همون هم جز
معروفترینهای تهران هستند.(باور كنید ادم یاد مافیای ایتالیا میفته)ای
ای.........اینهم یك نمونه از سیستم خراب در ایرانه كه كاری از دست كسی بر
نمیاد.حالا خوبه جز دزدیدن حق ما دار*وسازها ضرری به جامعه نمیزنند.
توصیه میکنم نخونید
خوب حالا وقته اینه مثل همیشه از خودم بنویسم.مثل همیشه از ارزویم
برای تغییر بنویسم .از ارزویم برای رفتن به سمت جلو،برای كسب موفقیت.برای رسیدن به
ارزوها.
بااینكه خود تغییر مثل همه ادمها برای من هم سخته امااشتیاق من
نیروی محرك ماست.اما نمیدونم چرا این تغییر نمیخواد برای ما اتفاق بیافته.خودتون
دیدید درست روز قبل از قرارداد نامه ای از شهرداری اومد و ما بصورت منطقی
ترسیدیم.شاید اگه بعدا میرسید غر را میزدیم اما بهر حال مثل این گروه خبیث با رشوه
و سر سختی مانع شهرداری میشدیم.اما نامه درست روز قبل از قرارداد نفس ما را گرفت.و
حالا ما باید حالا حالا بگردیم یا منتظر بشیم یک فرجی برای این دارو*خانه
بیافته.بخدا خسته کننده است.سالها از این نوع اتفاقات زیاد برای ما
افتاده.درست مثل کا*نادا رفتن ما شده اگه مایلید پست سفر نرفته را بخونید.بهر حال
عالم و ادم رفته اندو ما هنوز منتظر یک فایل نامبر کذایی نشستیم.به دلم افتاده چون
با مدرک فنی حرفه ایی اقدام کردیم اون هم نمیاد تا شادی ما تکمیل بشه.بعضی از
اقوام که سالهاست جویای مهاجرت ما هستند .بعد از اینکه میگیم دوباره اقدام کرده
ایم احسنت میگند به پشتکار ما،اما مگه داریم شاخ غول میشکنیم.مردم با سواد کمتر و
زبان ضعیفتر اقدام کردند و رفتند و یا دارند میرند.اخه این چه طلسمیه که ما دچارش
هستیم.من نه به قسمت نه به حکمت و نه به خود طلسم عقیده دارم با این اوصاف دوای
دردم را نمیدونم به کدام عطار بسپرم.
میدونید دوستان از این نمونه حرفها زیاد از من میشنوید.اخه هر کسی حق
داره جایی داد بزنه و گله کنه اینجا هم صفحه داد و هوار منه وجایی که میتونم از
روزگار گله کنم ،امیدی دوباره بسازم و دوباره سالی جدید را با امیدی تازه شروع
کنم.
دیدگاه(1)
باران پاییزی
دوشنبه 27 خرداد 1392 12:37
درود و روز بخیر. احساس شما رو درك می كنم برای برنامه هایی كه برنامه
ریزی كردید و انجامش به تویق افتاده شاید هر حرفی رو كه برای امیدواری تون بگم
براتون خوشایند نباشه و تكراری به نظر بیاد اما وقتی اتفاقهای خوب افتاد امرز به
خاطر میارید كه چقدر نا امید بودید پس هیچوقت معجزه و امید رو از یاد نبر چون
كاملن بهشون ایمان دارم.بعضی اوقات در شرایطی كه اصلن فكرش رو نمیكردم در ها چنان
به روم باز شد كه متحیر موندم از لطف خدا.
ذهتن رو آروم كن بهترین ها حتمن از راه می رسه. موفق باشی دوست جوانم
پاسخ اسمان پندار : ممنونم،اما
این انتظار خیلی خیلی طولانی شده،از سال ٨٥ تا حالا.با اینحال من ادمی نیستم كه
هیچوقت از ارزوهام دست بكشم.بارها از زمین كندم و بلند شدم .اما باور كن خیلی سخته
،خیلی سخته این دوباره و دوباره تلاش كردنها
http://baranpaiezi.blogsky.com
دلم ...........
دوشنبه 27 خرداد 1392
تعطیلات پیش خانوادم بودم ،یك روز عصر بحث مهاجرت و رفتن شد،برادرم
فایل نامبر دومش را هم گرفته و منتظر مد*یكال هست.برادری كه پنج سال بعد از اولین
فایل نامبر ما تازه به فكر رفتن افتاد.میگفت اگه ویزاش امسال زمستون بیاد سفرش را
تا بهار عقب میندازه بعد بلند شد تا یك سر تا اشپزخونه بره اون لحظه برگشتم
به صورت همسرم نگاه كردم چشمهاش قرمز شد و اشك تو اونها جوانه زد.
امروز صبح مامور پست نامه ای از كا*نادا به خونه برده همسایه ای شماره
تل ما را داده ،مامور به همسرم گفته یك بسته پستی ضخیمه،یعنی مدارك ما را برگشت
دادند،یعنی ریجكتمون كردند.یعنی مدرك فنی حرفه ای كه پیشنهاد شركت معروف كن*پارس
بود كشك.یعنی یكسال انتظار پر،یعنی یكسال تلاش و خوندن زبان فرانسه و تس*اف دادن
هیچ،یعنی هزینه های ملیونی وكیل و امتحان و كلاس و مدرك سوخت،یعنی دوباره همه چیز
از نو،یعنی برگشت زدیم سر خط.سر خط .همه چیز از اول.
دلم برای خودمون میسوزه.از صبح چشمهام قرمزه،و گاهی قطره ای خودش را
ازاد میكنهو میدوه رو صفحه صورتم.مریضها با تعجب نگاهم میكنند،انچنان بغضی تو گلوم
گره خورده كه میترسم حرف بزنم چون صدام میلرزه.منتظر عصرم
دیدگاه(4)
منم یه عابرم
جمعه 31 خرداد 1392 19:22
نمیدونم بگم دوباره تلاش کن یا...چون فکر می کنم پروسه مهاجرت خسته ات
کرده.
پاسخ اسمان پندار : خیلی
زیاد خسته ام كرده،اما تموم ارزومه و نمیتونم بیخیالش بشم.باید دوباره از نو اقدام
كنم،اما امسال رشته من و همسرم را نمیخواند.برای سال دیگه هم مطمئن نیستم بخواهند
http://yeaberam.blogfa.com/
rachel
سه شنبه 28 خرداد 1392 14:52
به بزرگ ترین غول داستانم میگم :)
پاسخ اسمان پندار : :(
:)
باران پاییزی
سه شنبه 28 خرداد 1392 9:12
بعضی از دردها مشتركند. فقط همین .......
راستی قالبت وبلاگت خیلی خوب شده بانو. سفیدی قالب حتمن سیاهی حس های بد رو از بین
می بره.
موفق باشی
پاسخ اسمان پندار : خوب
نیستم باران ،قلبم داره اتیش میگیره اما چشمه چشمهام خشك نمیشه
http://baranpaiezi.blogsky.com
باران پاییزی
دوشنبه 27 خرداد 1392 12:45
جمله آخرتان رو دست نداشتم بانو. امیدوار باش حتمن بهترینها از راه می
رسه. شاید نرفتن شما به معنای ماندن برای موقعیتهای بهتره.
خودت رو بزار جای آدمهایی كه ناتوان راه رفتن، شنیدن، دیدن و غیره هستند جای
آدمهایی كه محصورند، جای آدمهایی كه حتا یك رو زنده ماندن یعنی بودن با خانواده.
امیدوار باش. حتمن بهترینها از راه میرسه. خیلی از ماها توی این 8 سال همه جوره
ضرر دیدیم ضررهای بزرگ اما خیلیها توی این ضررها خم نشدند كه هیچ قوی تر شدن و
مقاوم. پس خودت را به خدا بسپار چرا كه تو تلاشت رو كردی
پاسخ اسمان پندار : من
عزیزی را هم از دست داده ام .درد فراق را چشیده ام .هیچ چیز قابل مقایسه با مرگ
نیست.برای همینه كه هر بار شكست میخورم باز هم بلندمیشم چون فقط مرگه كه چاره
نداره.باهات موافقم در مورد جمله اخر .خودم هم اون را دوست نداشتم وبه احترام شما
و خودم برمیدارم.ممنونم دوست عزیز و مهربانم.
http://baranpaiezi.blogsky.com
وحشت
چهارشنبه 29 خرداد 1392
وحشت كردم،بصورت وحشتناكی وحشت كردم.ترس تا لبه مژه هام بالا
اومده.ترس تو چشمهام غوطه وره و از تك تك مژه هام اویزون.قلبم بشدت بیقراره و تو
قفس سینم جا نمیشه ،كاشكی میشد لحظه ای بیرون بیارمش تا نفس بكشه.غم و وحشتی كه تو
تك تك رگهام جریان داره رامیتونم لمس كنم.در حال سقوط بی پایانی ام كه هیچ دست
اویزی پیدا نمیكنم.سقوط به ته پرتگاه ناامیدی و این ناامیدی همه رمقم را گرفته،هیچ
كلمه ای پیدا نمیكنم كه اوج غم و ناراحتیم را كامل بیان كنه.تمام وجودم یك
اهه.خسته ام .خسته از این همه تلاش نافرجام.چطوری بعد از این همه شكست دوباره وعده
امید به دلم بدهم اونهم نه همین امروز یا فردا و یا حتی ماه بعد ،وعده برای سال
دیگه تازه پروسه ای دیگه را شروع كنیم و سه الی چند سال صبر كنیم.....حتی
فكرش هم قلبم را به درد میاره ،برای من كه از سال ٨٥ منتظرم هرروز این انتظار یك
ساله.خسته ام خیلی خیلی زیاد
وقتی میگم بدشانسم حتما پیش خودتون میگید فلانی اشتباهاتش را
گردن شانس میندازه،اما باور کنید یک چیزی وجود داره که انگار عزم کرده تا حضور
خودش را بعنوان بدشانسی برای من ثابت کنه،یکسالی هست که من این دا*روخانه میام تو
این یک سال یک بازرس هم نیومده بود (با توجه به حضور حداقل شش ماه یکبار بازرسین
محترم اداره جات مختلف)بعد دیروز من دلشکسته مرخصی گرفتم موندم خونه،بازرس
اومده
دیدگاه(3)
دوشنبه 3 تیر 1392 11:41
به کارایی که همیشه دوست داشتی انجام بدی فکرکن،برو سراغشون،حالتو
بهتر می کنه.
پاسخ اسمان پندار : مرسی
دوست ناشناس،قراره دوباره روی زبان فوكوس كنم.یكبار پدرم بهم گفت،اسمان تو همیشه
درس خوندی الان همزبان ،پس كی میخوای زندگی كنی اونروز پدرم را توجیه كردم كه
لازمه اما هیچ وقت خودم متقاعد نشدم و همیشه از خودم میپرسم پس كی میخوای زندگی
كنی!
فرمولساز
یکشنبه 2 تیر 1392 8:58
می فهمم نا امیدی خیلی سخته و آدم بعد از مدتی تلاش دیگه خسته میشه.
درست هم همینه که مدتی استراحت کنی تا دوباره انگیزه لازم توی دلت پیدا بشه فقط
همینو بگم اون بدشانسی که گفتی برای همه پیش میاد ولی در فیلدهای مختلفه و تو شاید
اگه در یکی دو حوزه خودتو با دیگران مقایسه کنی متوجهش نشی. مثلا برای خودم در کار
و تحصیل و مهاجرت شانس تا حدی باهام بوده ولی حوزه روابط برای من انگار طلسم شده و
هربار میام خوشحال بشم یک بدشانسی از آسمون میافته انگار تمام بدشانسی که بایددر
حوزه های دیگه زندگیم میداشتم همشون توی همین یک حوزه جمع شده!
پاسخ اسمان پندار : فرمولساز
عزیز،اوایل سعی میكردم منطقی باشم و بگم هیچ چیزی اتفاقی نیست و همه به خود ادم و
رفتارها بستگی داره،بعدا متوجه شدم درسته كه تلاش و كوشش كار سازه اما هر چقدر هم
چشمهات را باز كنی و همه جوانب را در نظر داشته باشی ممكنه خطاهایی هم بكنی كه با
یكم شانس رفع میشه .یواش یواش تاثیر شانس تو زندگیم بیشتر و بیشتر شد طوری كه حالا
موجودیت پیدا كرده،عقل و منطق نفی میكنه اما زندگی و اتفاقات مداوم بد چیزه دیگه
ای میگه.
باران پاییزی
پنجشنبه 3 خرداد 1392 9:6
آسمان بعنوان یك دوست بهت پیشنهاد می كنم كتاب "از قلبتان پیروی
كنید" از اندرو متیوس و كتاب "آیین زندگی" از دیل كارنگی رو حتمن
مطالعه كنی.
هدف پیشنهاد بود نه نصیحت
موفق باشی آسمان
پاسخ اسمان پندار : باران
جان ،دوست خوبم.حتما می خونم،نگران من نباش .دختر قوی هستم .یكدوره عزاداری
میكنم.اما بلند میشم،دلم بد شكسته اما یك روزی هر دلشكسته ای ترمیم میشه
.......ممنونم باران دوست خوبم
http://baranpaiezi.blogsky.com
No comments:
Post a Comment