Thursday, December 10, 2020

 تیر 1392

اعداد

سه شنبه 4 تیر 1392

 

 

 روزها می ایند و میرند ،بسرعت.انگار مدتی است زمان میدود.روزی كه پام را دانشگاه گذاشتم قبل اینكه عدد بیست سالگی را بشناسم اولین واحد ازمایشگاه،موقعی كه دنبال مسئول ازمایشگاه میدویدم دختری گوشه ای ایستاده بود و به تنهایی كار میكرد از نام و نشانش پرسیدم واما تنها مطالبی كه من شنیدم سنش بود و سنش بود و باز هم سنش بود و بعد مجرد بودنش و اسمش و اینكه روی پایان نامش كار میكرد،٢٤ ساله بود و مجرد .واو چه بزرگ !.ییسسست و چچهار سال!همه اینها با تعجب.یعنی من خیلی جوون بودم .یعنی من خیلی كوچك بودم یا خیلی كوچك میدیدم یادنیام خیلی کوچیک بود..گذشت کند......................... .....................................از بیست و چهارسالگی خودم جز یاداوری همین خاطره چیزی بیاد ندارم.گذشت تند .................عدد بعدی رسید ٢٧ سالگی و دلداری خودم كه هنوز سه سالی تا سی سالگی مونده..............٢٨ سالگی روزهای اشنایی با همسركه خیلی بسرعت و هیجان گذشت.......... بدترین اتفاق عمرم دربیست و نه سالگی ........عدد بعدی خود سی سالگی بود كه در غم از دست دادن برادری عزیز فراموش شد....عدد بعدی ٣٢ سالگی وجشن عروسی من... درسی و پنج سالگی  هیچ چیزی عوض نشد جز نگاه من به عددها.یكدفعه بیاد اوردم ارزش این عددها را.دلم لرزید.برقی توی چشمهام دویدو نگاهی عوض شد.من ارزش عددها را بیاد اوردم ،نه فهمیدم .چون تا قبل ،عمرو زندگی معنایی برای من نداشت.عددی بود كه میرفت و تمام میشد و عددی بزرگتر می امد ومن که خودم بودم و تغییر نکرده بودم پس عددها اهمیت نداشتند.تا قبل از35روزهای تولد معنا نداشتند.گمان میکردم زندگی این است و من جوانم و زمان بسیار تا عدد 35.یكدفعه سی و پنج معنی پیدا كرد،به نیمه رسیدن سی سالگی ،به ان گذشتن تمامی این اعداد،به لحظه گذشتنشان و نماندن چیزی جز یک مشت خاطره پوسیده همچون استخوان.نزدیكتر شدن عدد ترسناك چهل كه یكزمانی به میانسالی معنیش میكردم و الان به یقین میدانم که هیچ فرقی با این روزهایم نخواهد داشت.تمام شدن بیست سالگی.تمام شدن بیست سالگی(دوبار مینویسم که بیاد بیاورم رفته و حتی یک روز از سیصد و شصت و پنج روز از یک سال از این ده سال نمونده) ..................سی و شش رسیدو من حالا دیگه عددها را پر رنگتر میبینم و بیتفاوت نمیگذرم.حالا میدونم تک تک روزهای سی سالگی ارزش دارند.میدونم اگر این روز ها را نبینم همانند اب از لابلای انگشتانم لغزیده و میروند.حالا شتاب پرسرعت عمر و لحظه ها را باچشمانم لمس میکنم و سوت گذشت  این سالها راتا ته مغزم حس.من میدانم که سی و شش سالگی و سی و هشت سالگی همسرم و هر روزش را دوست خواهم داشت.چون سال بعد این موقع عدد دیگری خواهم داشت و هرگز سی و شش را نخواهم دید.

 

دیدگاه(1) 

 

 

 

 

عسل. طرز تهیه زندگی

چهارشنبه 5 تیر 1392 17:5

این پست دقیقا حرف دل منه. من س و چاهارم دویت خوبم
از داشتننت در سی و چارگیم خوشالم

پاسخ اسمان پندار : من هم خوشحالم یك دوست خوب سی و چهار ساله پیدا كردم،راستی خیلی وقته كه لینك من هستی دوست جون

http://torobaloo.blogfa.com

 

نهصد و نود ونه

پنجشنبه 6 تیر 1392

 

 

نهصد و نود ونه بازدید و تو دوست عزیز که هزارمین بازدید کننده هستی و تو که تمام این اعداد را رقم زدی و میزنی مقدمت مبارک.به امید ایام بهتر برای تو و من

دیدگاه()

 

روزانه

جمعه 7 تیر 1392

 

 

گفته بودم میخوام کارم را سبکتر کنم،حالا بجای 11 ساعت در روز 8ساعته شدم.بد نیست.کمترخسته میشم اما خب حقوق کمتر یعنی بریز بپاش کمترکه من باهاش اصلا میانه خوبی ندارم .دیگه اینکه یکشنبه مصاحبه زبان دارم برای شروع دوباره کلاس زبان،اخه برای گرفتن پذیرش و بورسیه احتیاج به نمره خوب زبان دارم.حدستون درسته.این برنامه امساله منه.نمره خوب ایلتس.البته باید بیشترتحقیق کنم.میدونید از خود این تحقیق و مشاوره خیری ندیدم اما چاره چیه.مسایل زیادی هست که باید راجع بهش پرس و جو کنم.مشاوره و مشاوره و مشاوره.احتمالا یکی دو ماه حسابی مشغولم کنه.

دیدگاه(2) 

 

 

 

 

منم یه عابرم

شنبه 8 تیر 1392 11:5

خوبه که با انرژی هدفتو دنبال می کنی.از مراحل رسیدن به هدفت(مهاجرت)بنویس.

پاسخ اسمان پندار : باشه عابر جان،گفتم شاید خسته كننده باشه جزئیات مهاجرت،مخصوصا اینكه پروسه اش ممكنه سالها طول بكشه..اما برای عابر عزیزم حتما مینویسم

http://yeaberam.blogfa.com/

باران پاییزی

شنبه 8 تیر 1392 9:48

درود بر آسمان با این پشتكارش.
موفقیت از آن توی بانو

پاسخ اسمان پندار : مرسی باران عزیز،وقت عمل رسیده،غصه خوردن كافیه و وجود دوستهای عزیزی مثل تو مانع تكرار اشتباهات میشه،الان مطمئنم اگه پارسال مسیر اشتباهی را انتخاب كردیم ٨٠/مقصر خودم و ٢٠/مشاوره اشتباه شركت بود.

http://baranpaiezi.blogsky.com

 

تلنگر

شنبه 8 تیر 1392

 

 

دیروزیك دوست بسیار عزیز به من یاد اوری كرد كه اشتباه نكنم و لحظات زندگی ام را برای مهاجرت فراموش نكنم.تلنگر خوبی بود.خوندن وبلاگش درسهای خوبی به من داد.این به این معنی نیست بیخیال مهاجرت بشم اما بمعنی اینه كه به زندگیم تو اینجا هم اهمیت بدم.حالا دوتا هدف دارم كیفیت خوب زندگی در ایران و مهاجرت.

دیدگاه()

 

دیگری

شنبه 8 تیر 1392

 

 

هفت سالی هست كه دختری رسما به خانواده ما اضافه شده،اوایل حضورش برای من معنایی نداشت.خوش لباس بود و خوش اندام و ورزشكاریواش یواش رفتارش توسط اقوام مورد تجزیه و تحلیل قرار گرفت.خب از لحاظ فرهنگی  و اخلاقی بعضی رفتارهاش مورد پسند نبود، كمی حسود بودو بعضی رفتارهاش از نظر من مطرود.پس توی دلم گفتم ای كاش فرد دیگری به جمع ما اضافه شده بود.خوش شانس بود و برخلاف من حتی ارزو نكرده نعمتها از اسمون براش نازل میشدندو من نظاره گر انها و تلاش روزانه خودم.یواش یواش خصوصیات اخلاقی خوبش را پر رنگتر دیدم ،دل شادی ذاتی و خوشبینیش به مسایل ،ساده گرفتن مسایل و شاد زیستن.این خصوصیات همچون چتری بدیها را هم به زیر سایه برد.بچه دار شد و باز هم شانس از راه رسید.مادر و خواهرم نقش پرستار را قبول كردند،پیچیده نكردن بچه داری كمك شانسش شدو بچه اش به پسر بچه ای شادو اجتماعی و اروم تبدیل شد،شانس؟؟؟؟؟؟؟نصف؟؟؟؟؟یا بیشتر؟؟؟؟؟قصد مهاجرت كرد،رشته اش جز رشته های پر امتیاز بود و قانون هم میگفت دانستن كمی زبان فرانسه كافیست.سه ماه بعد فایل /نامبر و سه ماه بعد مصاحبه .سه ماه بعد قانون عوض شد و گرفتن مدرك تس وایلتس ضروری.باور كردنش سخته اما دو ماه بعد زمزمه این بلند شد كه كسانی كه سال قبل از سال ٢٠٠٨ اقدام كرده بودند دولت فدرا*ل كا*نادا پرونده هاشون را بخاطر كثرت پرونده بر میگردونه.ما ٢٠٠٧ اقدام كرده بودیم.(بقیش راتوپست سفر نرفته من بخونید)الان مدتیه به خودم و اشتباهاتم فكر میكنم.به نقش شاد زیستن ساده دیدن و شانس ،چرا بعضی ادمها همیشه در تلاش برای كسب بهترینها و مبارزه با روزگارو چرا بعضی حتی معنی ارزو و خواستن را نمیدونند و روزگار از قبل همه چیز را مهیا كرده؟ایا نباید جنگید و همه چیز را به حال خودش رها كرد یا ارزو كرد، برنامه ریزی كرد، تلاش كرد و جنگید؟پس چرا؟ایا ما ادمها هستیم كه زندگیمون را رقم میزنیم یا روزگار؟

دیدگاه(2) 

 

 

 

 

باران پاییزی

سه شنبه 11 تیر 1392 1:25

یا برای آرزویت تلاش كن یا برای تلاشت آرزو.
نمی دونم ین جمله از كیه اما برای من جالب بود.
به نظرم حتا اون افرادی رو كه فكر می كنیم تلاشی برای زندگی ندارند اما همیشه زندگی روی خوش رو بهشون میده یه زیركی خاصی تو وجودشون هست خوب می شنودند و خوب می گیرند و آغوش باز برای قاپیدن به اصطلاح شانس دارند

پاسخ اسمان پندار : باران جان این بهترین جوابی بود كه گرفتم،راست میگی،اما یك سوال دیگه؟بنظرت این موضوع ذاتی هست یا اكتسابی؟ایا شانسی هست كه یكروز ما هم فرصتهای زندگی را تشخیص بدیم و بقاپیم؟
اما درهرصورت برای ارزوم تلاش میكنمو برای تلاشهام ارزو.

http://baranpaiezi.blogsky.com

مرد مشرقی

یکشنبه 9 تیر 1392 12:16

هر چی هست خودمونیم
بخوایم میتونیم ولی از هزینه هاش و حرف و حدیث های خاله زنكی و هزار كوفت و زهرمار میترسم

پاسخ اسمان پندار : مرد مشرقی گیج زدم،بیشتر توضیح بده!

http://sharghi2.blogfa.com/

 

روزانه

چهارشنبه 12 تیر 1392

 

 

هستم،هرروز دارو*خانه.عصرها هم مثل ادم خانه.اوایل میگفتم دختر كمی بیشتر بمان كه پول قلنبه اخر ماه بعد حال میدهد،بگذریم از اینكه همه اش میرود پای انواع اقساط و هر ماه هم خرجی ورم كرده از ناكجااباد ظاهر میشد،اما الان هم ساعت ٥ رفتن هم مزه داده است عجیب،از طرفی پولهای قلنبه باید از راه درست وارد شود و واقعا قلنبه باشد این بخور نمیرها كه پول نیست ،پس همانا تفكرات ما در باب صاحب كار شدن بایستی به عرصه ظهور برسد.همین.

یك عددكلاس زبان اسم نوشتم خفن .

جمعه هم مهمان دارم یك قوم.

همین.

دیدگاه(2) 

 

 

 

 

باران پاییزی

پنجشنبه 13 تیر 1392 9:7

منظورت اگه از جهاد جهاددانشگهیه كه دیگه عمرن برم اونجا. پولمو خوردن آسمان.
من توی رشت هستم عزیزم. همچنان دنبال یه مدرس خوب هستم.
ممنون ازینكه مهربانی

پاسخ اسمان پندار : امان از اینكه پول ادم را بخورند،حس بدیه و شكایت كردن هم یعنی دوندگی،من پیشنهادم اینه كه همون جا مدرسخوبی پیدا كنی و خستگی رفت و اومد را بگذا ری كنار

http://baranpaiezi.blogsky.com

باران پاییزی

چهارشنبه 12 تیر 1392 14:18

كلاس زبان آیلتس ثبت نام كردی؟؟؟؟؟؟؟ منم خیلی دوست دارم ثبت نام كنم ولی مدرس خوب كه با ساعت من همخونی داشته باشه فعلن نمی تونم پیدا كنم.
مهمان بازی وای خصوصن وقتی میزبان باشی یكمی سخته.خدا بهت قوت بده و خوش بگذره اساسی 

پاسخ اسمان پندار : باران جان من دو سال پیش یك مدرس خصوصی ایلتس گرفتم بد نبود،افرینش هم رفتم افتضاح بود،یك دوره هم جهاد سر گاندی رفتم بد نبود.راضی بودم.امسال زبان میرم كه كلا سطحم را بكشم بالا،اخه دو دوره هست ٦ ثابت موندم.اگه میخواهی ایلتس بری جهاد با توجه به هزینش بد نیست.اگه خود زبان ،بگو تا موسسه خودم را بهت معرفی كنم.
خدا هم بخیر بگذرونه این مهمونداری را با خونه داری من ؛)

http://baranpaiezi.blogsky.com

 

لینک

پنجشنبه 13 تیر 1392

 

 

باتوجه به اینكه دوماهی از افتتاح این وبلاگ ما میگذاره و عدم لینك شدن ،سوالی در مغز ما پدیدار گشت كه ایا ما نچسبیم ومورد سلیقه وبلگخونهای عزیز قرار نمیگیریم یا رسم و رسوماتی در میان است كه بیخبریم یا احیانا ٧ماهه بدنیا اومدیم و اندكی صبر باید كردندی!

دیدگاه(3) 

 

 

 

 

منم یه عابرم

شنبه 22 تیر 1392 18:2

اندکی صبر

پاسخ اسمان پندار : خیلی وقته اویزه گوشمه:یك روزی ،یك كسی ،یك چیزی ،یك جایی صبر داشته باش ،صبر داشته باش

http://yeaberam.blogfa.com/

عسل. طرز تهیه زندگی

دوشنبه 17 تیر 1392 1:57

عزیزم سلام
اینجا بوی نو میاد
تازگی
هر چند دیر ولی باید بهت تبریك بگم. راستی شما وبلاگ دیگه ای نداشتی؟ حس میكنم قبلا یه جا دیگه مینوشتی یا اشتباه میكنم
منم با اجازه لینكت كردم عزیزم

پاسخ اسمان پندار : سلام عسل عزیزم.بوی گل و تازگی بخاطر ورود تو با قلم طنازت هست.کلا من از فروردین امسال وبلاگ خوان شدم و از اردیبهشت نویسنده.اما کامنت گذار فعالی هستم:) ممنون بابت لینک دوست خوبم

http://torobaloo.blogfa.com

باران پاییزی

شنبه 15 تیر 1392 14:3

كلن باید یه هفته وقت بزاری بری وبلاگای مختلف نظر بزاری به به و چه چه كنی اول بعد بگی خاستی لینكم كن 
شوخی كردم ولی وقتی وبلاگهای قوی با قلم روان رو بخونی یاد می گیری چطوری لینك كنن دیگران شما رو. موفق باشی آسمان عزیز
مهماناری چطور بود؟؟؟؟؟؟

پاسخ اسمان پندار : مرسی از راهنماییت،حتما توصیت را بكار میبرم.
مهمونی هم خیلی خوب برگزار شد و همه حسابی تعریف كردند.جات خالی غذاها حسابی خوشمزه سده بود.
اما باران جون ،دلم عجیب بارانی است.میخندم اما ترس و وحشت بدجوری تودلم خونه كرده.

http://baranpaiezi.blogsky.com

 

اینجا

دوشنبه 17 تیر 1392

 

 

اینجا جایی هست كه میشه راجع به موضوعهای مختلفی نوشت،میشه راجع به مریضها و شخصیتها و دردها و دردودلهاشون نوشت یا میشه راجع به دكترها و نسخه ها وپرسنل نوشت حتی میشه اتفاقات بامزه دارو*خانه را ردیف كرد كه كم هم نیست و یا مریضهایی كه عاشق دردسر و دعوا هستند حرف زد،یا حتی را جع جایگاه دار*وخانه و داروسا*زان در جامعه و یا گران شدن هرروزه داروهاوكمبودهای دارو*یی وزیر سوال بردن سازمانهای بیمه*گر.خلاصه اینجا جایی است كه میشه مطالب زیادی نوشت از میون همه این مطالب من ترجیح دادم راجع به خودم و مشكلاتم و افكارم بنویسم جدا از محل كارم،اخه واضحه كه گوش هممون از شنیدن وضعیت اقتصادی كشور و نابسامانیها پر هست و هر روزنامه و سایت اجتماعی را هم باز كنید مقاله ای از این دست را پیدا میكنید(روزنامه همشهر*ی امروز).خب اگه بخوام راجع به مشكلات مردم هم بنویسم كه همش یك چشممون اشك میشه.پس این را هم بیخیال.میمونه اتفاقات بامزه وحافظه ضعیف من كه اگه درجا نقل نكنم پاك میشه برای ابددهر.بهرحال سعی میكنم هرازگاهی از اتفاقات اینجا هم بنویسم.(مثلا همین الان درحال تموم كردن جمله اخر ،مشتری همیشگی ما سراغ داروی نایابی را میگیردو من در كمال گیجی بهش میگم چقدر قیافه شما اشناست بیچاره بنده خدا روش نشد بگه من هر روز اینجام).

لینک شدیم و بابت این لینک گشتگی بسی خوشنودیم.دست لینک گردانان درد نکند.

قابل توجه خواننده های عزیزکه حدود سی نسخه در حین نگارش این متن تقدین بیما*ران عزیز شد.

و زندگی ادامه دارد.

ستاره برای اسمان(2) 

 

 

 

 

dr orange

دوشنبه 17 تیر 1392 15:18

این سایکولوزیست تو شماله بدردتت میخوره؟

پاسخ اسمان پندار : اگه تهران بود میرفتم

http://drorange.blogfa.com

باران پاییزی

دوشنبه 17 تیر 1392 13:1

درود به آسمان. بابت لینك شدن تبریك می گم بانو. ایشالا ازین به بعد خبرای خوب خوب زیادی بنویسی اینجا
شما كه در داروخانه تشریف دارید بفرمایید كه چرا قیمت بعضی از اقلام در داروخانه ها به نسبت جاهای دیگه گرانتره؟؟؟؟
مسوولین رسیدگی كنند 

پاسخ اسمان پندار : سلام باران عزیزم،من هم امیدوارم روزهای خوب زندگی من هم شروع بشه اخه میگند بعد از هر سختی یك فرجی هست من هم منتظرم.
برات بگم باران عزیز،بعد از عید چندین مرحله تغییر قیمت اساسی داشتیم،مثلا همین اموكسی سیلین و قرص سرما خوردگی دوبرابر شده اند،بعضی داروخانه ها به محض شنیدن تغییر قیمت ،قیمت را عوض میكنند.بعضی كندترندو چون مرتب داره قیمتها عوض میشه ممكنه فكر كنی بعضی داروخانه ها گرانفروشند

http://baranpaiezi.blogsky.com

 

ارزو

سه شنبه 18 تیر 1392

 

 

هركسی ارزویی دارد یكی تمام ارزوش ازدواج كردنه،یكی بچه دار شدنه،یكی دلش خونه میخواد،یكی میخواد به عشقش برسه،یكی تمام ارزوش موفقیت تحصیلی،یكی .....و من بزرگترین ارزوم مهاجرت،سالهاست دلم میخواد و هفت سالی هست كه تو روند فرسایشی مهاجرت افتاده ام ،همه اینطور نیستندنمونه اش برادر خودم كه حتی یكذره انگلیسی نخونده و در حد مبتدی فرانسه میدونه ،خیلی خیلی راحت اقدام كرد،امتیاز پرستاری همسرش و وجود یك بچه لی امتیاز بود،تازه اونزمان كبك امتحان تس اف هم نمیخواست،برعكس من  سالها زبان خوندن ،سالی یكبار ایلتس دادن .امسال هم ادامه این پروسه خورد شدن روح و روان من با این تفاوت كه اینبار حتی امید هم ندارم،درست مثل یك روح سرگردان كه كارهای روزمره و زندگیم را میكنم اما ته دلم یك دنیا غمه.اگه میخواهید راجع به مهاجرت من به كانا*دا بیشتر بدونید پست (سفر نرفته )من را بخونید.امروز سرشار از بغضم

روزها تند و تند میگذرند و باگذشت هر لحظه و هرروز قلبم سخت فشرده میشه ،واقعیت تلخ مثل شب سیاهی تو دلم خیمه زده و قصد برچیدن نداره،هرروز دوستان ما در تداركات سفر و مهاجرت میگذره و یواش یواش تو جمع كردن بارو بندیل سفر و من حیران كه چه كنم .دلم را خوش كرده ام به خوندن زبان اما خودم هم بهتر میدونم كه هیچ جای كار نیستم،هیچ جا.حتی شروع هم نكرده ام و تلختر اینكه با ین شرایط، انتخاب های محدودی دارم،خیلی محدودو زمانبر و با شرایط سختتر.باز قلبم از این همه درد فشرده شد.تلخی این حقیقت گلوم را گرفته و خنده را از لبانم دزدیده  من تلاش میكنم نه در دریا ،در باتلاقی  كه قصد بلعیدن تمام ارزوهای من را دارد تنها دست و پا میزنم و به اسمان ابی بالای سرم چشم دوخته ام.

ستاره برای اسمان(2) 

 

 

 

 

باران پاییزی

سه شنبه 18 تیر 1392 15:1

آرزو های من:
1 چشمم رنگی باشه البته قهوه ای روشنه.
2 دندونام همه سالم باشه
3 موهام همیشه صاف باشه
4 یه هیوندا آی سی میخام
5 یه خونه ویلایی میخام
6 یه خونه میخام توی دهات داشته باشم
یكی بیاد این آرزوهای منو براورده كنه
تاه اینا یه سرسوزن بود نوشتماخیلی مونده از آرزوهام 
خدا قوت بهت بده آسمان از كار روزانه

پاسخ اسمان پندار : :) من میگم این كامنتت را با پست من عوض كنیم خیلی بامزه تره.ام.......منم باید چند تا مورد بهش اضافه كنم.......این را چند روز پیش تو اتوبان چمران دیدم
باران تلنگری است تا اسمان را فراموش نكنیم
باران جون رونق وبلاگمی با كامنتهای قشنگت و دوستی خوبت ،دوست خوبم

http://baranpaiezi.blogsky.com

باران پاییزی

سه شنبه 18 تیر 1392 12:47

آسمان برای خودت پیشداورانه حكم صادر نكن. یك لحظه به این فكر كن مهاجرتت به هر جایی كه خاستی جور شد به برنامه بعدش فكر كن كه میخای اونجا چیكار كنی و كی باشی و چطور زندگی كنی.
خیلی از ماها خیلی از چیز ها رو به سختی به دست میاریم اما به آسونی از دستش میدیم به مین راحتی.
پس دوستم امیدوار باش نمی گم الكی مثبت اندیش باش اما توی این 7 سال خیلی كارای دیگه هم می تونستی انجام بدهی كه امیدوارترت كنه.
امیدوارم موفق باشی تو زحمتت رو كشیدی فكر كنم لازمه كه نتیجه رو به خدا بسپاری

پاسخ اسمان پندار : lمرسی باران جون،نمیدونی چقدر حرفهات را دوست دارم،مرسی دوست خوبم که بفکر منی،اما بعضی روزهامثل امروز بغض از همون اول صبح میشینه توی گلوم.میدونم خستگی من و حرفهام تکراری شده اما بدون که کامنتهای تو خستگی را از تنم دور میکنه

http://baranpaiezi.blogsky.com

 

وقتی بزرگ میشیم

چهارشنبه 19 تیر 1392

 

 


جدیداعصرها دكتر جوانی بجای من میاد،طرحی هست و در حالت نرمال بیشتر از یك سالی نباید از درسش گذشته باشه،بچه ها(پرسنل )میگند حساسه،میگم اولشه،خام ،بی تجربست،یواش یواش كه كار كنه حساسیتش كم میشه،من هم ١٠ سال پیش چنان بودم و بهمان.دینگ................................ده سال پیش.دینگ...........................خب من جدیدا همش در وصف سن و سال سخنرانی میكنم.اینكه من همون اسمان ده سال پیشم حتی اسمان پانزده سال پیش.اینكه زمان وجه مهمی از من را تغییر نداده من همون افكار را دارم.همون افكار!..............پس چرا ده یا پانزده یا بیست پیش(چه عدد ترسناكی كلی كلنجار رفتم با خودم تا تونستم بنویسمش)بنظرم ادم بزرگها اونقدر بزرگ بودند و هیچوقت احساس امنیت و نزدیكی بهشون نمیكردم؟................كلید(نه اون كلید معروف)تو رفتارادهاست.خب پس حتما بنظر یك اسمان بیست ساله بزرگم.ادم بزرگها بیشترمحتاطند وراحت دل به دریا نمیزنند چون بارها ضرر كرده اند.ادم بزرگها كمتر بااحساسشون تصمیم میگیرند و بیشتر با عقلشون. چون چوب احساسشون را زیاد خورده اند.ادم بزرگها كمتر ورجه وورجه میكنند.(نمیدونم چرا ؟چرا میدونم !حال و حوصلشون كمتر میشه!چه بد! بجای هرروز گردش فقط اخرهفته ها میرند تفریح،اخه مجبورند كل هفته راكاركنند!)حالا این بحث كار و تفریح مفصله و من هم مطمئن نیستم از علتش..........وادم بزرگها بیشتر نصیحت میكنند،همش میخواهند تجربیاتشون را در اختیاركسی كه این تجربه را نداره بگذارندو اون فرد میشه یك اسمون بیست ساله كه از نصیحت فراریه.اینطوریه كه یكی میشه اسمون بزرگ و یكی میشه اسمون كوچیك

روزی كه بیست ساله بودم ومیگفتند دبیرستانی هستی؟ومن ناراحت میشدم،بیست و چهارساله كه بودم و میگفتند بیست ساله ای ؟خوشحال میشدم.بیست وهشت ساله كه بودم و میگفتند بیست و چهار ساله ام قندتو دلم اب میشد سی دو ساله كه بودم و بیست و چند ساله ام میدونستند باز خوشحال ،امروز كه سی و شش ساله ام و سی و سه ساله ام میدانند ناراحت .فكر كنم روزگاری كه چهل و خورده ای شوم و .......دق كنم

 

ستاره برای اسمان(1) 

 

 

 

 

باران پاییزی

چهارشنبه 19 تیر 1392 11:47

هر وقت كسی از سن و سال حرف میزنه براش اندی رو مثال می زنم. همون خاننده خوشگلا باید برقصن 
اندی 6 و خورده ای سن داره پارسال 3 تا جشن عروسی گرفت لامصب
كلن امیدورای یعنی اندی زندگی یعنی شهرام شپ پره و امثالشون زیاده
گاهی كه خانوادم سنم رو بهم گوشزد می كنن كه ای فلانی 29 سالته كه الان اگه ازدواج میكردی بچت باس می رفت مدرسه اون موقس كه بهشون می گم یكم ازون گلایی كه به سرتون زدید بمنم بدید (كنایه ازینكه با ازدواج چه گلی به سرت زدی)البته با داد و بیداد
همچین بارانی هستم من 
حساس و قدرتمند 

پاسخ اسمان پندار : خوشگلا باید برقصند.
دقیقا،طوری رفتار میکنند که انگار زمان برای اونها ایستاده
خوشگلا باید برقصند،از جمله باران.زود باش باران بلند شو

http://baranpaiezi.blogsky.com

 

پارک لاله

شنبه 22 تیر 1392

پارک لاله پارک قشنگی است .بزرگ و هر قسمتش یک سبک و یک حس دارد،بچگی خونه امون حوالی این پارک بود.تاب سواری بازی مورد علاقم بود.تاب میخوردم و خودم را به اسمون نزدیک میکردم. پاهام را محکم به سمت جلو میکشیدم و بالاتر میرفتم هیچ ترسی نداشتم و از همه بالاتر پرواز میکردم.پارسال پیارسال بود که پدرم بهم گفت همیشه میترسیده که من بیافتم اما بهم فرصت رسیدن به اسمون را داده.گاهی هم مامان افسرده من دست بچه هاش را میگرفت و همراه دوست صمیمی اش  میرفتیم پارک لاله، اونوقتها بزرگتر بودم دیگه تاب بازی نمیکردم اما عاشق ابپاشهای پارک بودم عاشق هیجان خیس شدن وبوی رطوبت و چمن.عاشق نشستن زیر درختهای مجنون ویا گوش سپردن به نجوای برگهای سپیدار......وقت کنکور رسید و نتایجش . کارنامه بدست با یکی از دوستهام رفتیم دور یکی از نیمکتهای چوبی زیر سایه درختهای سرو پارک ،رتبه هامون خوب بود اما نه برای قبولی در رشته های خوب،تصمیمون واضح بود یک سال دیگه میخونیم.شش ماه بعد مادرم به ارزوش رسید و ما از تهران رفتیم........چند سال بعد  یک وداع توی پارک لاله،اونموقع ها مثل اکثر دخترهای جوون فکر میکردم دنیا به اخر رسیده،و حالا لبخندی حواله حماقت اونروزهام میکنم.ای کاش انتخاب اشتباه نمیکردم اما دنیای اونروزها گذشته و مدتهاست خودم را بخشیده ام...........دفعه بعد یک روز پاییزی بود وباد شدیدی میومد .تازه فارغ التحصیل شده بودم از این اداره به اون اداره مدارک فارغ التحصیلیم را جمع و جور میکردم.پوشه ای پر مدرک و کاغذ توی دستم بود.روبروی پارک،یکم بالاتر از چهارراه از تاکسی پیاده شدم و یکدفعه مدارکم به پرواز در اومدند .توی یک لحظه همه جا پر از کاغذهای سفیدی بود که قصد پایین اومدن نداشتند و من لابلای ماشینهابالا و پایین میپردم و مدارک دکترام را از تو هوا چنگ میزدم.درست مثل فیلمها،انگار کسی از پشت بام ساختمونی پول تو هوا پخش کرده باشه با این تفاوت که بجای کلی ادم فقط یک دختر جوون، نگران که مدارکش راگم نکنه یا کسی قاپ نزنه از این طرف به اونطرف میدوید،هنوز هم با دیدن مدارکم که هر کدوم حاوی رد لاستیک ماشین هست خنده ام میگیره.............امروز باید میرفتم اداره تامین اجتماعی روبروی پارک لاله،روز زوج و طرح،هوس کردم با تاکسی برم .کارم زود تموم شد اومدم بیرون و چشمم به پارک افتاد ناخود اگاه رفتم اونطرف خیابون و پشت نرده ها خشکم زد،همه خاطرات ریخت توی ذهنم وبوی سبزه و خنکی چمنها و لطافت و سبزی پارک خستگی ام را زدود.چشمم به چندتا مورچه ای افتاد که لبه نرده در حال رفت و اومد بودند،حالی هم از اونها پرسیدم .قدم زدم تا سر چهارراه،  چراغ عابرپیاده سبز شدموتوری من را ندید و صاف روی پای من ترمز زد مست از حس پارک لبخندی زدم و گفتم اقا چرخ موتورت روی پای بنده است.رفت و من لنگون لنگون اما لب خندون سوار تاکسی شدم تلفنم زنگ خورد از شرکت کنپارس بود بغضم تبدیل به اشک شد.حرفهام را زدم اشکم را پاک کردم و دوباره لبخند زدم.پست امروز را هم لبخندزنان نوشتم .دلم برای مورچه های لب نرده پارک تنگ شده ، بایدبیشتر ببینمشون.

ستاره برای اسمان(3) 

فرانچسکا

دوشنبه 24 تیر 1392 22:6

سلام آسمان عزیز امروز با وبلاگت آشنا شدم و تمام آرشیوت رو خوندم. پروسه اپلای کردن یکم وقت گیره، باید خوب سرچ کنی تا بتونی یه دانشگاه خوب و یه استادی که تو رو بخواد پیدا کنی. مهمتر از دانشگاه استاده.سعی کن اول با استاد ارتباط برقرار کنی. ولی خیلی وقتا اونی که انتظارشو نداری قبولت میکنه. دانشگاههای اروپا و آمریکا رو سرچ کردی؟ نیوزلند چی؟ راستی داشت یادم میرفت نوشته هات به دل میشینه، خیلی راحت و روان مینویسی. موفق باشی.

پاسخ اسمان پندار : فرانچسكای عزیزم،ممنون از كمك و همفكریت.این جور كامنتها برام ارزش خاصی داره و خیلی بهم كمك میكنه،میدونی فرانچسكا اكثر كسانی كه اپلای میكنند از طریق استادشون توایران یك استاد اونطرف اب پیدا میكنند،البته اینطور كه متوجه شدم امریكا را باید مستقیما از خوددانشگاه پذیرش گرفت،پ ٢٠٣٠تایی استاد كه تو اینترنت پایان نامه گیاهی كار میكردند نامه زدم كه گفتنداز طریق دانشگاه باید اقدام كنم.تصمیم برای ایلتس و جی ار ای دارم،سعی میكنم اول نمره بالایی از ایلتس بگیرم،مشاورهایی كه تو ایران دانشجو میفرستند این را میگند،تو پست بعدی مفصل توضیح میدهم.باز هم ممنون از راهنماییت.

http://meinthemirror.blogfa.com/

باران پاییزی

یکشنبه 23 تیر 1392 8:56

چرا بغضت تبدیل به اشك شد آسمان؟؟؟؟؟؟؟؟
وای بعضی جاها عجیب خاطرات گذشت رو برای آدم زنده می كنند. مثل فیلما انگاری از جلوت رد میشن و توداری می بینیشون. والا والا برام پیش اومده. خیلی باحاله.
والا ما كه دیروز سر زدیم اینجا پست جدید آپ نكرده بودین این تاریخ مال چهارشنبست 
موفق باشی خانوم دكتر

پاسخ اسمان پندار : باران عزیزم ،اره بعضی جاها نقطه عطف خاطرات ما هستند عجیبه.من دیروز ظهر پست جدید نوشتم ،ممنونم از همراهیت دوست خوبم

http://baranpaiezi.blogsky.com

آلما توکل

شنبه 22 تیر 1392 21:

اوووم. نه خب از هیچ چی تعجب نمی کنم بس که همه چی الکی گرونه.

پاسخ اسمان پندار : خوش اومدی الما
هر قشری ،این گرونی را نسبت به خودش داره تجربه میكنه

 

اخبار اسمونی

چهارشنبه 26 تیر 1392

 باسلام و درود خدمت وبلاگیهای عزیز،كامنت گذارهای نازنین، و خواننده های خاموش و روح پرفتوح زندگی.      

   بنده اسمان پندار در خدمت شما هستم با خلاصه اخبار

      شهادت دوعدد داروخانه دیگر در غیاب فروش نرفتن خانه .مرخصی یكروزه اسمان و بازدید از چندین مشاور مهاجرتی.زلزله ای ٣ریشتری در اذهان اسمان و راستین و پیشبینی زلزله های بزرگتر در طی دوماه اینده ،همراه با سیل و ویرانیهای استرسی در زندگی اسمان و راستین اوج گیری دغدغه ها و بدوبدوها و پیشبینی ادامه گرفتاریها تا شش ماه اینده.          

         مشروح اخبار داخلی:درپی كساد بازار مسكن  و عدم فروش خانه،داروخانه ای كه پسندیده شده بود سهم فرد دیگری شد كه بسی باعث ایجاد اه و افسوس در اعماق معده گردید.داروخانه ای در بهترین نقطه شهر كشف گردید كه بامشابهت به جریان مادر ملانصرالدین از اجاره ان صرفنظر گردید بدین شرح كهفروشنده قیمتی اعلام كردند كه خریداران اسمان و راستین دمشان را روی شانه قرار داده و برگشتند.

اینجانب اسمان مشروح اخبار خارجی را اعلام میدارم در پی تصمیم گیری قبلی بر سفرهای استانی،عذر میخواهم بازدید از مشاورین مهاجرتی هماهنگی برای دیروز انجام شد كه با مرخصی اسمان این بازدیدها به نحو احسن انجام شد.گفتگویی كه با مسئول مهاجرت استرالیا انجام شد بدین شرح است

بازخواستی از رشته تحصیلی انجام گردید كه پس از اطلاع رسانی رشته دارو*سازی شرح پروسه بدین صورت اعلام گردید،گرفتن نمره ایلتس هفت اكادمیك در هر چهار اسكیل.قبولی در امتحان aps داروسا*زان كه سالی فقط دوبار دركشور امارات انجام میشود.گرفتن نامه eligibility وباز كردن فایل نامبر.محاسبه طول پروسه :از زمان گرفتن شاه كلیدچهار اسكیل هفت تا اتمام پروسه دوسال.پیش بینی برای گرفتن ایلتس هفت وقت گل نی اعلام شد.

  مشورت بعدی جهت پذیرش در كشورهای حوزه اسكاندیناوی بود احتمال بورس فوق لیسانس ١٠٠درصد و دكتری ٨٠ درصدو بشرط گرفتن ایلتس حداقل ٦/٥تا اتمام شهریور ماه اعلام شد كه اثرات شدیدی بر انگیزه اسمان داشت

.مشورت اخر در خصوص پذیرش از دانشگاهای بلاد كفر و دشمن بزرگ بود.احتمال فوق ٥٠ و phd ٧٠ درصد و بورس ٥٠ درصد اعلام شد،ایلتس حداقل ٦/٥  و جی ار ای بالای ٣٠٠ و تحویل نتایج تا دی ماه از ضروریات اعلام شد.این شركت هیچ تعهدی در خصوص نتیجه كار نمیدهد.

 برنامه یكساله دولت اینده طی جلسات  متعدداسمان و راستین بدینگونه رونمایی میشود. اولین امتحان ایلتس در شهریور ماه در صورت حصول نتیجه ٦/٥ اقدام برای اسكاندیناوی،در صورت عدم نتیجه ثبت نام ایلتس برای ابان ماه و همزمانی  این امتحان با امتحان جی ارای برای دراوردن جون پدرصاحب بچه،در صورت عدم نتیجه مناسب تكرار این روند تا انقلاب مهدیادامه خواهد داشت.طبق بیرون كشیدن سوابق برادردوستی كه اكنون در امریكا بسر میبرند ایشان تا شش بار امتحان ایلتس را در یکسال تكرار كرده اند كه با بررسی سوابق اسمان مبنی بر دو دوره امتحان در دوسال متوالی پیگیری و تلاش ایشان بزیر سوال رفت البته شخص مورد نظر فارغ از رنج روزانه برای بدست اوردن نان بوده اند.  تصمیم دولت محترم برانهدام كامل شخص شخیص اسمان زیر اتش توپخانه ایلتس و جی ار ای و استرسهای حاصله و زلزله های كارو درس شبانه روزی و مستمر قرارگرفت،وظیفه همسر بر همكاری و همیاری دراین خون دل خوردن و فروش خانه و اداره امورات داخلی است.لازم به توضیح است كار در دارو*خانه و تحصیل مادیات تعطیل نمیگردد.این برنامه راس صبح فردااغازبكارمینماید.امید است درس عبرتی برای ایندگان گردیم. اخبارنیمروز را با اعلام دمای ٤٠ درجه هواو احتمال ازدست رفتن همین نیمه عقل به پایان میرسانیم.مارا از نظرات مفیدوسازنده خود بی نصیب نگذارید. لبخندزنان رهسپار  خط مقدم جبهه نبرد زندگی هستیم.

روز خوش

ستاره اسمان(9) 

 

 

 

 

تینا

یکشنبه 5 شهریور 1396 11:12

تلفنی از استاد رفیعی دارید؟

پاسخ اسمان پندار : سلام، نه عزیزم، من اصلا ایشون را نمیشناسم.

haniye

چهارشنبه 28 خرداد 1393 11:57

سلام بچه ها کلاسای موسسه آفرینش اگر میخواهید برید فقط با استاد مرتضی رفیعی کلاس بردارید چون بقیه استاداش بدرد نمی خورند مثلا حامد محمد حسینی هم درس میده ولی بیشتر فکر پول دراوردنه تا درس دادن،پس فقط استاد رفیعی.

پاسخ اسمان پندار : این چی بود،تبلیغ ازنوع جدیده؟

فرمولساز

جمعه 28 تیر 1392 17:38

آفرین بر قلم دلكش و لطف سخنت! همینكه مشكلاتت رو تونستی با این قلم طنز به تحریر دربیاوری یعنی كه نصف راهو رفتی. همین كشمكشها یادمون نگه میداره كه هنوز زنده هستیم. برای كسی كه داروسازی خونده آیلتس 6/5 چیزی نیست حتما موفق میشی. به نظر من از خرج كردن بابت كلاس آمادگی آیلتس دریغ نكنید! 

پاسخ اسمان پندار : فرمولی عزیزم،ممنونم از دلگرمیت ،راه خیلی سختی پیش رو دارم،امتحانهای پشت سر هم و هزینه های سر سام اور .گفتنش خیلی راحتتر از عمل هست و سختی راه و حتی ظرفیت خودم را میشناسم.با اینحال با همراهی شما عزیزان عزمم را جزم کرده ام.مرسی گلم.:)

http://formulsaaz.blogfa.com/

فرانچسکا

پنجشنبه 27 تیر 1392 15:2

سلام آسمان جان اسم استادش رو پرسیدم.گفت استاد رفیعی استادش بوده و ممتحن دانشگاه آزاد هم هست گویاو حامد محمد حسینی رو هم معرفی کردو گفت هردوشون خوب هستند.

پاسخ اسمان پندار : مرسی فرانچسكای عزیزم،لطف كردی كه برام پرسیدی،حتما پیگیری میكنم.:)

http://meinthemirror.blogfa.com/

باران پاییزی

پنجشنبه 27 تیر 1392 8:51

كلن ما به كائنات سفارش داده و ایشان اجرا می كنند. حالا چند ساله گفتیم بهشون كو گوش شنوا.
آسمان جان ما پشتكار شما رو نداریم مادر. تازشم من مملكت خودمو دوست دارم میخام اینجا بمونم و اینجا زندگی كنم. خارجه فقط می رم برای تمدد اعصاب 
همچین وطن پرستیم من 

پاسخ اسمان پندار : عاشق باران وطن پرست كه تكلیفش با خودش معلومه،اما قربون این قانون جذب بشم كه هرجور خودش بخواد عمل میكنه،یك بار جواب میده و یكبار همچین حالی از ادم میگیره عین نامردی:)

http://baranpaiezi.blogsky.com

فرانچسکا

چهارشنبه 26 تیر 1392 22:15

سلام آسمان جان به خاطر پشتکاری که داری بهت تبریک میگم مطمئن باش حتما به نتیجه دلخواهت میرسی. یکی از دوستای من اصلا زبانش خوب نبود فقط یه دوره کلاس ایلتس رفت موسسه آفرینش، 7.5 آورد. از استاد و موسسش خیلی راضی بود.

پاسخ اسمان پندار : مرسی فرانچسكا.واو ٧/٥خیلی معركست ،من هم سه سال پیش یك دوره موسسه افرینش رفتم اما استاد خوبی نداشتیم.باز هم ممنون از راهنماییت.٧/٥ عالیه.اسم استادش را هم میدونی فرانچسكاجان؟

http://meinthemirror.blogfa.com/

باران پاییزی

چهارشنبه 26 تیر 1392 16:45

ببین آسمان كلن زندگی آدم رو شاعر و نویسنده میكنه.
قلم و طرز نوشتت تغییر كرده و با روحیه بهتری مینویسی.
میدونی آسمان شاید ندونم تو دلت چی میگذره و چی رنجی داری تحمل می كنی ولی همونطور كه به عابر جان كه از همینجا عرض درود و ارادت خودم رو به ایشون ابراز می دارم راههای پیش روتو داری دوباره امتحان می كنی یه امتیاز بزرگه واست حداقلش پیش خودت دیگه می دونی زحمتتو كشیدی
مطمئن باش به هدفت می رسی
یه جا خوندم :
یا راهی خواهم یافت یا راهی خواهم ساخت. 
موفق باشی رفیق
استرالیا رو دوست دارم ولی اولویت اول من كانادا یا ژاپنه 

پاسخ اسمان پندار : مرسی باران جان،باور كن اگه زندگی مجالی بده لبخند خواهیم زد و راهی خواهیم ساخت و روزی خانه ای سفید در بلاد كفر خواهیم داشت.یك روزی انجام اما اینبار امروزم را فراموش نمیكنم......بلا تو هم مهاجرت؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

http://baranpaiezi.blogsky.com

شادی

چهارشنبه 26 تیر 1392 13:46

وای چقدر خوب بود این پستت، دیگه اینکه خدا قوت آسمان جان :)

پاسخ اسمان پندار : مرسی عزیزم،اما خبر از دلم نداری كه شده:

منم یه عابرم

چهارشنبه 26 تیر 1392 13:38

مثل این که خیلی مصمم و با روحیه داری کار مهاجرتتو دنبال می کنی موفق باشی.

پاسخ اسمان پندار : میدونی عابر دو تا مسئله هست یكی اینكه چاره ای ندارم نمیتونم بشینم و مرگ ارزوهام را ببینم دوم اینكه باز هم چاره ای ندارم سوم اینكه نمیدونی چقدر ترسیدم من قراره عملا خودكشی كنم و تازه نتیجش هم مشخص نیست.میترسم مثل دفعات قبل بشه ،برام دعا كن سه تا شد؛)

http://yeaberam.blogfa.com/

 

روزانه

شنبه 29 تیر 1392

 

 

سلام ،صبح بخیر دوستان.من استارت شروع را زده ام و تو همین هفته ثبت نام ایلتس را هم میکنم.رزرو جی ار ای را هم کرده ام.....امروز صبح کلی لیسنینگ گوش کردم..........البته ضعف من تو ریدینگ یا درک مطلب هست که باید حسابی روش کار کنم.

پنجشنبه خبری شنیدم که اه از نهادم بر امدوحسابی ناراحت کننده بود.پارسال ما قصد کبک کرده بودیم و فرانسه میخوندیم. معلم زبانمون کاملا در جریان داستان مهاجرت ما بود امسال که رد شدیم مرتب باهاش تماس داشتیم و ابراز تاسف میکردیم ایشون هم گفتند دارو*سازی را میشناسه که برای یکی از کشورهای اروپایی اقدام کرده.و شمارش را دادند.بلافاصله تماس گرفتم و ایشون هم گفتند اردیبهشت و با مدرک دارو*سازی و ایلتس 5/5 اقدام کردند و شماره شرکت را دادند.باور کنید یکلحظه درهای بهشت را باز شده دیدم پرواز کردم و به عرش رسیدم.تماس با راستین و تماس با شرکت.که مشاور مربوطه فرمودند دیگه دا*روساز قبول نمیکنیم ومن که چرا؟همین دوماه پیش یکنفر اقدام کرده بود و ایشون گفتند یکماه هست دیگه اون کشور این پروسه را برداشته.در ظرف 5 دقیقه از عرش با مخ کف زمین ولو شدم.من موندم و کلی ایکاش.برای یکی از دوستهام تعریف کردم و گفت اره 56 ماه پیش یک اس ام س تبلیغاتی در مورد این کشور دیده بود اما پیش خودش گفته کی میره اونجاو من یک اه بزرگ.چی بهش میگفتم اخه حماقت به این بزرگی.!باز من موندم و کلی ایکاش .ایکاش معلم زودتر گفته بود .ای کاش ...ای کاش....نمیتونم بگم که غفلت کردیم چون من همیشه تو اینترنت چرخون بودم و حتی خواجه حافظ هم جریان ما را میدونست باز بگم شانس که خودم هم از شنیدن این لغت حالم بد میشه.خلاصه این اخر هفته با این احوالات بد تموم شد.

روزهای دبیرستان و امتحانهاش رفت و هیچ اسمی و یا حتی شناختی ازش نبود .کنکور با اون همه بزرگیش اومد و رفت و سر و کله ای ازش پیدا نشد.روزهای دانشگاه و تک تک امتحانهاش هم همینطور. همه چیز عادی بود تا دوسال پیش و اولین امتحان ایلتس.یکدفعه بیخوابی شدیدی افتاد به جونم.اهمیت ندادم کابوس دیدن شروع شد گفتم مهم نیست  و بعد معده دردهای شدید که مجبورم کرد متخصص مراجعه کنم..یکسری دارو و ناگهان با اعلام نتیجه همه چیز ناپدید شد. رفت تا امتحان بعدی و با ثبت نام دوباره همه اون علایم شروع شد تعجب کردم منی که تا سال قبلش با استرس نا اشنا بودم و مثل عالم و ادم امتحان میدادم چرا یکدفعه اینطوری شده بودمهمه چیز مثل بار اول و حالا دوباره همه چیز شروع شده .ای بابا ،دوباره تو دلم رخت میشورند و من نمیتونم کنترلش کنم.سعی میکنم این بیقراری و دلشوره شدید را از بین ببرم چون عوارضش راروی جسم و روح و زندگیم و حتی امتحانم دیده ام............... این بار متفاوت خواهم بود نمیخواهم روزهای زندگیم را فدای این امتحانها و تلاشها بکنم.این مسایل باید قسمتی از زندگیم شوند نه همه اش.فقط قسمتی

امیدوارم خونه زودتر بفروش بره و مورد خوبی برای خرید هم پیدا کنیم.بغیر از بحث مالی ،کم کم برای کسی دیگر کار کردن سخت و سختر میشه.صاحب اصلی دوماهی هست پسری را مدیر اینجا کرده ،سنش کمتر از منه و وظایفمون کاملا فرق داره من مسئول فنی هستم و وظیفم کنترل* نسخ و نحوه دارو *دهی هست و ایشون مسئول پرسنل و تهیه دارو و در واقع همه چیز.اما امان از رفتارش.احساس خدا*ییش و برتریتش عذاب اوره.پرسنل را مظلوم گیر اورده و همش در حال دادزدن و دستور دادنه...............خوب همیشه هیچ محیط کاری کامل نبوده و مشکلاتی داشته و زرنگیهای خاص خودشون برای فروش بیشتر را داشته اند اما با بالا رفتن تجربه من و فراهم شدن امکان داشتن دا*روخانه خودم، این مشکلات و زرنگیها بیشتر بچشمم میاد........امیدوارم تا اخر سال تکلیف این بخش از زندگیم هم معلوم شه

راستی توی یک عملیات انتحا*ری رفتم ارایشگاه و موهام را از رنگ کاملاروشن به رنگ قهوه ای سوخته در اوردم  و حسابی کیفوریم  و بسی خوشنودیم و میشنگیم

ستاره اسمان(3)

 

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...