Friday, December 11, 2020

دی 1393

گپ

» نوع مطلبروزها در اون سر دنیا(سال اول،

چطوره تو این فرصت چنددقیقه ای که به اومدن مهمانهامون مونده یک روزانه ای بنویسم و سرخودمون را گرم کنیم.مهمانهامون از گروه همون بچه هایی هستن که تازه باهاشون اشنا شدیم. دوتا پسر و دختر بیست وسه چهارساله که البته من از شخصیت خانم مهمون زیاد خوشم نمیاد اما پسر مهمون بچه خیلی خوبی هست ولی متاسفانه دوتاشون به هم چسب خوردن. این مهمونهای عزیز خودشون خودشون را به صرف کله پاچه خوردن دعوت کردن. و دوست داشتن شب هم منزل ما بخوابن که من کمی رو اعصاب همسر راه رفتم که ما جز دوبالش  و یک لحاف وسیله خوابی نداریم و خلاصه مهمونمون راکه دوست داشت خوابیدن در وان حمام ما را تجربه کند  دعوت به خوردن کله پاچه بعنوان شام کردیم که بعد از ان خوابی راحت در منزلشان بکنن...... دیگه براتون بگم ده روزی هست که منتظر نتیجه یک مصاحبه کاری تو دانشگاهم.اکثر اوقات بعد از دوسه روز بهت میگن یا میخواهن یا نمیخواهن.من هم این چند وقته منتظر بودم که جواب مثبت بگیرم و بپرم اینجا و کلی سوت وشوت بکشم و بگم کار گرفتم.اما هنوز جوابی نگرفتم . جمعه که برای پیگیری رفتم دانشگاه.گفتن جمعه دیگه خبرش را میدهیم.این جوری من که اولش خیلی مطمئن بودم کارراگرفتم الان چشمم تا 50% بیشتر اب نمیخوره. تصمیم داشتم اگه کارنگرفتم واحد کمتری بگیرم که اونهم نشد و گفتن زوریه و باید مطابق روال که 9 واحد هست بردارم.... کلاسها هم از سه شنبه شروع میشه.زبان هم کم وبیش خوندم .دلم میخواست قبل شروع کلاسها امتحان بدم که  اون را  به دوهفته دیگه موکول کردم که امادگیم بهتر بشه. یکی از بچه ها از من خواسته بود کمی در مورد زبان خوندنم توضیح بدهم. فکر میکنم دوست عزیزم زری پرسیده بود. .......و اما توضیح.من برای این امتحان یکی دوهفته ای قبل مسافرت فرومها را خوندم که اصلا ببینم  امتحان تافل چطوریه؟چون اصلا هیچ ایده ای نداشتم. با خوندن فرومها با طرز امتحان و منابع مناسب وقت کمم اشنا شدم. بعد مجموعه تستهای تی پی ا را دانلود کردم و لیسنینگ و ریدینگ را فقط با زدن تست تمرین میکنم.کلا دختر بدی هستم و شدید درس نمیخونم.اما بیخیالش هم نیستم. برای اسپیکینگ هم نوت فول را گوش کردم که عالیه و راستش رایتینگ هنوز تمرین نکردم. بااینکه میدونم لیسنینگ و ریدینگم خیلی بهتر از پارسال شده اما حدس میزنم نمرم چیزی در حد 80-90 میشه و خوب بچه هایی که تافل دادن میدونن این نمره حداقلی هست. نمیدونم بیخیال. ....مهمونهامون دیر کردن و ما هم گشنمون شده ......

 

نوشته شده در : یکشنبه 28 دی 1393  توسطاسمان پندار.    نظرات(9) .

شبنم

چهارشنبه 15 بهمن 1393 07:10

متشکرم آسی جون! مگه تو این پست(بعدازامتحان ) یه اشاره ای نکردین در مورد گروههای وایبری ؟ شایدم من برداشت اشتباه کردم. در هر حال از جوابت ممنونم وراستی منم مشابه شمام از این بابت سن!!! و با زبان چه کردی خانم؟
موفق باشی و همیشه شاد

پاسخ اسمان پندار : شبنم عزیز خیلی تعجب كردم ازشنیدن اسم گروه وایبری، بعدبرگشتم پست را نگاه كردم وفهمیدم قضیه چیه:) برات بگم اول ازهمه راستین عضو این گروه بود، این گروه همون روز اشنایی بچه ها تشكیل شد بعد كه اشناییشون به دوستی تبدیل شد وروابط خیلی بیشترازدوسه جمله شد اون گروه منحل شد، دیگه عزیزم خوشحالم كه همسن وسالیم اما برام سوال شده پس چرا اینقدركم هم را درك میكنیم:)) امتحان هم ده روزه دیگه هست. شما چطور؟ ایرانی یاخارج ازایران؟

این سال لعنتی

» نوع مطلبچرت و پرت نویسی ،چكه چكه  ،روزها در اون سر دنیا(سال اول،

یک مدته ننوشتم.نه اینکه از شدت درس وقت اومدن به اینجا را پیدا نکرده باشم.نه. درس میخونم اما معمولی.درواقع  تواین روزها یا حسم خیلی خیلی بدبوده یا حسم معمولی که وقتی حسم معمولی بوده فیلم و سریال دیدم ووقتی هم حسم بد بوده نمیخواستم بیام اینجا بازناله وفغان کنم.اماخوب اون وقت هیچ پستی هم درکار نیست پس مجبورید یک پست تلخ دیگه هم بخونید.... رفته بودیم اتلانتا خیلی حسمون خوب شده بود. کلی امید پیدا کرده بودیم برای ادامه زندگی. خوب ما اصلا نوع ووضع زندگی الانمون  تو نیویورک را دوست نداریم. شاید نیویورک زرق و برق خیلی بیشتری نسبت به ایالتهای دیگه داشته باشه و هرموقع اراده کنی جایی برای تفریح پیدا می کنی. اما اولا همه اینها نیاز به یک سطح مناسب ار کار ودرامدهست که فعلا برای ما مقدور نیست . درثانی اخرهر شهر بزرگی عین تهران خودمونه.یعنی استرس و بدوبدو را میشه دید. زندگی از نوع اپارتمان نشینی و برج نشینی. وکلا برای من که مدتیه دارم استرس را  تحمل میکنم مناسب نیست.  اصلا بذار یک مثال بزنم. تواین اپارتمانمون ما هرروز در جریان زندگی همسایه هامون هستیم.یعنی اونقدر دیوارهای این اپارنمان چرته.اخه یک لایه چوب نازک که عایق نمیشه.خلاصه همه اتفاقات را میفهمم. مثلا امروز همسایه هندیمون با یکی دعوا داشت.یا همسایه مسن بغل دستیمون عاشق فیلمهای اونطوریست و هرچندروز یکبار فیلم میبینه و بدتر و وحشتناکتر ازاون همسایه بالاسریمون هست که عملا هر هفته یکی از اون فیلمها را داره . چی بگم.... تازه غیر از این باور کنید هرروز دقیقا هرروز ساعتها مبلمانش را جابجا میکنه.یکی نیست بهش بگه اخه خانم عزیز یک اپارتمان 60 متری مگه تغییر دکوراسون هرروزه میخواد......حالا اینها را گفتم که چی ؟که بگم مثلا تو همون اتلانتا که من دیدم و مطمئنم خیلی از ایالتها اینطوریه با این پول میتونی یک خونه نوساز و چند خوابه اجاره کنی.یک خونه کاملا تر و تمیز بدون اینهمه اعصاب خورد شدن هرروزه.......یا بگذار از متروهای اینجا بگم.عملا بخاطر ترافیک سنگین خیلی از ادمهای قشر متوسط از ماشین استفاده نمی کنن.حالا میخواهی از سیستم مترو استفاده کنی حسنش اینه که خیلی راحت بهرجایی دوست داری بری خط و ایستگاه پیدا کنی. گفته بودم متروها کثیفه .اون مهم نیست چون بهش عادت میکنی.اما مساله ادمهان.خیلی از اقشار مردم از مترو استفاده میکنن. ازجمله ادمهای خیلی فقیراین را هم اضافه کنم که ماتا جایی که بتونیم به اینجورادمها کمک میکنیموادمهای متوسط عبوس و خسته. خلاصه این صحنه ای نیست که من دوست داشته باشم همیشه ببینم.......صدالبته منهتن خیلی خیلی خوشگلتر از عکسهاش هست و مسلما خیلیها از جو زنده و فعال اون لذت میبرن. مطمئنا اینجا همیشه کنسرتی و برنامه ای هست.حتما دیدن بارها و دیسکوهای مالامال از ادم باید جالب باشه. اما فعلا مناسب من نیست. شاید بعدا مثلا ده سال دیگه که از سکوت و ارامش خسته بشم و دلم هیجان بخواد.دوست داشته باشم توهمچین محیطی زندگی کنم .نه این روزها که هر دوسه روز میشینیم و خیلی جدی راجع به برگشتن موقت اخر ژانویه حرف میزنیم.نه این روزها که میبینیم تا حالا 30 هزار دلار خرج کرده ایم و از حالا تا اخر می 20 هزارتای دیگه باید خرج کنیم.اونوقت میشینی برنامه های اینجا را میبینی.میبینی یک امریکایی 10 هزار دلار برنده میشه چقدراز خوشحالی گریه میکنه.اوووف .خلاصه اومدنمون بی فاند تصمیم اشتباهی بود.یکی از بدترین تصمیم هامون بود.ریسک خیلی بزرگی کردیم.ریسکی که خیلی از ادمهای دیگه این کار را نمیکنن. اونها نشستن و منتظرن ببینن سرنوشت ما چی میشه.(منظوم شماها نیستید.منظورم اشناهای غریبه هست که مارامیشناسن. فامیل و دوستهای دشمن) البته بیخیال ادمهای دیگه که فعلا اصلا یا حداقل خیلی کم برام مهمه که چی فکر میکنن. مهم خودمون هست که داریم با تموم زندگیمون قماربدی میکنیم. خوب خوشبختانه این مسایل تقریبا شامل حال ما میشه و اکثریت مهاجرها راضین و خیلی زود به ارامش زندگیشون رسیدن. پس اونهایی که دارن میان با خوندن این پست نگران نشن.بیایید مردم راضین. وقتی هم به قسمت کار وزندگی برسید اوضاع خیلی بهتر هم میشه. امیدوارم خواب بد من هم تموم بشه

 

نوشته شده در : یکشنبه 21 دی 1393  توسطاسمان پندار.    نظرات(14) .

-

0

+

0

ارسال به 

بهارک

دوشنبه 22 دی 1393 18:49

سلام. میگم که شما بنویس هر کی دوست داره مطالب شاد و هیجان انگیز بخونه اینا رو نخونه. عزیزم شما اگه با وبلاگت درد دل نکنی با کی درد دل کنی... بنویس مام با جون و دل میخونیم و حسابی در جریان قرار میگیریم و برات هم حسابی دعا میکنیم. امیدوارم اون بیست هزارتای دیگه که باید خرج کنین یه جوری تخفیف بخوره و خدا کمکتون کنه که این قدر دلهره نداشته باشین. به هر حال همه مون یه جوری تو زندگی یه خطی روی روحمون کشیده شده و همه اون پریشانیا الان داره به این شکل خودشو نشون میده. امیدوارم برات .

پاسخ اسمان پندار : بهارك عزیزم، دوست گلم خیلی خیلی لطف داری، راستش خودم هم دوست ندارم پستهام غرغرباشه، اما دقیقا شده قضیه اینكه پس برای كی بگم! اخه جزراستین كه باهم زندگی میكنیم هیچ كس مثل شما درجریان زندگیمون نیست. فوق فوقش هرازگاهی به خواهری یا برادری بگم اینجا زندگی سخته، اما بازهم مثل اینجا نمیتونم كامل ازاحساساتم بنویسم. راستی این هفته خوب بود منتظرم كامل بشه وبیام براتون ازشیرینیها هم بگم. مرسی بهارك مهربونم كه هستی ودركم میكنی

صبا

دوشنبه 22 دی 1393 13:21

ادامه
ببین خانومی اگر یک مسافرت می خواستی بری آمریکا ونیویورک و اون ایالت رو ببینی از این 30 هزار دلار که هزینه کردی فکر کنم حداقل 10 ، 12 هزار تا باید هزینه می کردی . پس مقداری از این مبلغ رو بذار هزینه دیدن آمریکا و .... بقیه اش هم منطق می گه که باید برای رسیدن به هدفت هزینه کنی. سخت بودن مهاجرت هم همین هاست دیگه. خودت باید بدونی و تحمل کنی. اون کسی که هم که 1000 دلار می بره و ذوق می کنه دیگه شانس داشته که از اول اونجا بوده. در ضمن همین که شوهرت هم باهات همراه و همدل هست خیلی مهم است.

پاسخ اسمان پندار : صبای گلم جواب هرسه كامنتت را توكامنت قبلی نوشتم، فقط ارزو میكنم شرایط زودترتغییركنه ، فقط صباجون یك مطلب هم اضافه كنم من هم همیشه خیلی اصطلاح جهان اول وسوم رااستفاده میكردم، وفكرمیكردم یكدنیا فاصله هست بین كشورما وامریكا، میخوام بهت بگم عزیزم اصلا اصلا اینطورفكرنكن ، میدونم سخته ندیده باوركنی، اما باوركن ، فقط وفقط جهان اول وسومی توفرهنگ معنی داره، تو ادمهاوسران مملكت ما واونها، مثلا اینجا زیادمیبینی ادمها تومتروكتاب بخونن، اما توایران ادمهای كتاب خون دوروبرمون انگشت شمارن، شایدتنها مساله ای كه بشه دلیل محكم یكی مساله مدیران باشه ویكی هم این كه نتونی ادمهای ایران را تحمل كنی ، البته این به این معنی نیست كه ادمهای اینجا هم گل وبلبلن، فقط طنزتلخش تو این هست اینجا مجبوری تحمل كنی :))

صبا

دوشنبه 22 دی 1393 13:10

سلام آسمون جون.(منو که یادت می یاد.)
من خیلی وقته برام کامنت نذاشتم، دقیقا از وقتی که شروع کردی به غر زدن. و دقیقا شدم از اون دسته آدم هایی که نشستم ببینم چکار می کنی. می دونی که منم مثل خودت خیلی خواهان رفتن بودم و هستم.
خوب ببین من اگر خودم هم بخواهم یک حرکتی به این بزرگی انجام بدم یک چیزی بین 100 تا 150 میلیون براش در نظر می گیرم(تقریبا نصف کل سرمایه زندگیم). کم کاری که نیست. مهاجرت از ایران جهان سوم به آمریکای جهان اول! اونم تو سن 36 یا 37 سالگی ما. پس خانوم هزینه می خواد و باید که بخواد و برای رسیدن به اون نقطه باید هزینه کنی. ادامه تو کامنت بعد

پاسخ اسمان پندار : سلام صبای گلم، معلومه كه یادم میاد، گل خانم اصلا ازگفتن ادمهای كه نشستن ببینن ما به كجا میرسیم خواننده هام نبودن، اصلا قضیه وبلاگ ووبلاگ نویسی یعنی دنبال كردن زندگی ادمها وگرفتن تجربه ودرس وخودمن هم قبل ازاومدن وبلاگ خون حرفه ای بودم، راستش صبا جون باحرفت موافقم كه مهاجرت خرج داره وبایدبهاش رابدیم اما میدونم كه میشد خیلی خیلی كمترهزینه كرد، دركل شاید حتی هزینه كردن ١٥٠ میلیون برای دانشجویی هم زیادباشه ،ولی ما مجبورهستیم این مبلغ رافقط برای یكسال بدیم ،ببین سرمایه ما تقریبا باهم برابربود( فعل بوداستفاده میكنم چون نصفش رفت) پس بهترمیتونی دركم كنی، صباجون من مجبورشدم غیرازماشین، نصف خونمون راهم بفروشم، وحالا كل سرمایه من نصف خونه هست كه تابستون اینده بایدبفروشیم واین پول حتی كمتراز١٥٠ میلیون هست كه كفاف خرج یكسال اینجا را نمیده ، اینه كه میترسونتم، بایدقرض كنیم اما خب مبلغ قرض هم حداكثر٥٠ میلیون باشه، ایا تااونزمان ما به مرحله كاررسیدیم یا نه؟ اینها فكرهایی هست كه میترسونتم، خلاصه گل خانم این راهش نبودكه من اومدم اما توتكرارش نكن واگه خواستی اقدام كنی ازراه مطمئنش بیا

شلاله

دوشنبه 22 دی 1393 10:49

بهترین مملکت دنیا هم که باشی باید اونقدر داشته باشی که بتونی مثلا یه جای یه کم خوب بری و تفریح کنی اونم شما که تو ایران استاندارد زندگی تون بالا بوده
باور کن آسمان سطر به سطر که خوندم منم همراه تو حرص خوردم
آخ نگو این آشناهای غریبه رو که چقدر خوب میفهمت منتظرن یه کم پات سر بخوره بشکن بزنن.. تو خوشی ها و موفقیتها کور و کر هستن همینا !!
تو این چند روزه همش جمله تو جلوی چشمم بود که گفته بودی قوی باشم حالا من میخوام ازت که همونطوری که قبلا هم قوی بودی بازم روحیه ت رو نبازی خانم دکتر و قوی باشی

پاسخ اسمان پندار : سلام شلاله جونم، چطوری گل خانم؟ نگرانیها برطرف شده؟ متاسفانه ما دوروبرمون چندتایی ازاین اشناهای به ظاهردلسوز اما قلبا جوردیگه داریم....... بیخیالشون، حرف ازسطح زندگیم زدی یاد ایران افتادم، دلم برای اون زندگی نیمه لوكسم تنگ شده ،دیگه كه حتی اگه برگردم اونها بدست نمیادمسیرطولانی وسختی برای رسیدن به اون سطح اززندگی اینجا دارم، وضعیت زندگی الانم كه خیلی مسخرست، كاملا دانشجویی، اما خوبیش اینه كه ماادمها زودعادت میكنیم ودیگه بشدت ماه اول اذیتم نمیكنه، شلاله جونم بیا دست هم رابگیریم وهردوباهم قوی باشیم، دوتا ادم خیلی قوی

بازهم زبان

» نوع مطلبروزها در اون سر دنیا(سال اول،زبان و امتحان ،

سلام بچه ها ،چطورید؟ دوروزی هست جلوس نمودیم بر کاناپه سلطنتمون تو سوییت 60 متریمون و سعی میکنیم عین بچه ادم تافل بخونیم. یک استارتی هم زدیم. جالبه میرم تو فرومهای زبان میبینم طرف زده من وقت کمی برای اماده شدن دارم ومجبورم تو دوماه خودم را اماده کنم. روم نمیشه بگم داداش این حقیر کمتر از یکماه وقت دارم .حالا یکم بخواهم بخودم سخت بگیرم و بعد از شروع ترم هم بخونم یکماه، یکماه و نیم اما بیشتر نمیشه چون حجم درسها و امتحانات ترمم هم سنگینه .راستی نتیجه امتحانم هم A,B,C بود شاهکارنکردم اما گند هم نزدم.با اون مشکلات اول کار و وضع روحیم از خودم راضیم.بااینحال میخوام این ترم نتیجه بهتری بگیرم.البته یک چیز دیگه هم هست. گفتم که کار پیدا نکردم!. خوب تو این هفته میرم دانشگاه و یک پرس و جویی میکنم ببینم میشه واحد کمتر بگیرم و مشکلی برام پیش نمیاد ویکجوراهایی شهریه را سبک تر کنم.  از زبان بیشتر بگم. نمیدونم کی این بساط امتحان ایلتس و تافل میخواد از زندگی من برچیده بشه. اما چاره ای نیست و مجبورم این یکماه فشرده درس بخونم. کلا داشتم به زندگیم فکر میکردم.  زندگی من  ناخواسته جز اون دسته از زندگیهایی رقم خورد که همش زحمت و تلاش و کار زیاد بوده. درسته نسبت به خیلی از همسن و سالهام موفقیتهای بیشتری بدست اوردم و انصافا از هیچ همه زندگیم را خودم ساختم اما به نسبت بعضی از ادمها هم خیلی کار کردم و خستگی و فرسودگی این حجم کار و فشار روحی را روی خودم حس میکنم.(اشتباه نشه ظاهرم خیلی هم خوبه و خیلی کمتر از سنم میزنم)منظورم اینه که همش خسته ام و اثر اون همه فشار خط بزرگی روی روحم گذاشته که فکر نکنم هیچوقت پاک بشه.الان هم که این برنامه مهاجرت مابقی کارخط خطی را بعهده داره. میدونید شاید اگه برگردم عقب اینهمه کار نمیکردم. اما از طرفی هنوز هم میدونم این یکذره امکانات و اسایشی که دارم محصول همون سختگیریهاست. خلاصه نمیدونم.کاشکی یکم خوش شانستر بودم و دنیا روی خوشش را بیشتر بمن نشون میداد. باور کنید مطمئنم موجودی به نام شانس وجود داره که داره با دندونهای تیز و بلندش خنده موذیانه  ای تحویل من میده. اما خب خودش هم میدونه من اگه با خوش شانسی یک سوته به خواسته ام نرسم اما با زحمت هفت سوته خواستم را بدست میارم. بفرمایید چایی که بعد از یکروز درس خوندن میخواهیم بزنیم به بدن

 

نوشته شده در : دوشنبه 15 دی 1393  توسطاسمان پندار.    نظرات(9) .

-

0

+

0

ارسال به 

فرمول ساز

جمعه 19 دی 1393 07:10

سلام خانم دکتر و خدا قوت!
میبینم حسابی خودتو انداختی توی جریان زندگی
میفهمم دقیقا زندگی پرکار یعنی چی و واقعا تحسینت میکنم که شجاعت قبول مسءولیت زندگی و خواسته هاتو داری. بعدها حتما به تعادل میرسی ولی اولش همیشه سخته. فکر کنم دیگه چند وقت بعد توی خوابم آیلتس بدی و دیگه برات آب خوردن میشه. امیدوارم موفق باشی.

پاسخ اسمان پندار : فرمولی جونم، چقدرخوبه كه دوست خوبی مثل تودارم، ازكامنتت كلی انرژی گرفتم. عین یك دانش اموزكه تشویقش كه میكنن ذوق میكنه، میدونی فرمولی جان گاهی كه سالهای سختی را میبینم، میگم شایدزندگی همینه ومن زیادی ناراحتم وباید قبول كنم كه تااخرعمربا سختیها ومشكلات دست وپنجه نرم كرد، بعد برای اینكه ببینم درسته یا نه نگاه میكنم به زندگی كسانی كه خیلی خوب میشناسمشون ونه كسانی كه خودشون اززندگیشون میگن، میبینم نه یكجا میشه این سختیها تموم بشه وطرف به یك ارامش نسبی برسه وفقط مجبور باشه با مسایل روزمره ومشكلات كوچیك طرف باشه. خلاصه واقعا دلم میخوادروزهای ارامشم برسه، بخاطر اینكه فقط یك مدت كوتاه جیبمون باهامون كنارمیادودوم اینكه دلم خونه وخانواده میخواد:)

زری

سه شنبه 16 دی 1393 16:31

راستی اسمون جان یادم رفت بگم از پروسه زبان خوندنت بنویس که حتما به کار ما هم میاد و دعات میکنیم.

پاسخ اسمان پندار : زری راجع بهش مینویسم اما حالا یك توضیح كوتاه بدم من چون كمترازیكماه تا امتحان وقت دارم یكراست رفتم سراغ تست زنی tpo وبرای اسپیكینگ ورایتینگ هم ویدئو های نوت فول رامیبینم بااینكه لیسنینگ وریدینگم بهترشده دركل فكرمیكنم خیلی بالا نشم. یعنی حتی فكركنم ٨٠تا ٩٠ بشم اما خوبیشاینه دانشگاههای اینجا نمره پایینتری ازتافل نسبت به ایلتس میخوان ، به امید موفقیت

اولین روز سال جدیدبا کلی ارامش

» نوع مطلبروزها در اون سر دنیا(سال اول،نگاه اول ،زیباترین لحظات زندگی ،

سلام بچه ها سال نو مبارک.یادم میاد پارسال وپیارسال  این وبلاگ سال نو میلادی ایران بودم و یکبار هم کارت قرمز خوشگلی بعنوان پست گذاشتم.الان وقت نمیکنم برم چک کنم ببینم کدوم سال بود.اما مهم حسشه که اونزمان جشن گرفتن تو امریکا را محال  و خیلی دور میدونستم. و الان اینجا روز اول سال جدید روی یک مبل لم دادم و دارم تند تند دور از چشم میزبان مهربونمون تایپ میکنم. سال نو رابا اونها جشن گرفتیم.میزبان ما سه تا دخترفوق العاده خوب ومهربون داره که دوتاشون دوقلو هستن و همسن من هستن که یکیشون هم ازدواج کرده و همسرش یک پسر ایرانی هست که با اینکه بزرگ شده اینجا است اما انگار تازه از ایران زده باشه بیرون.  خلاصه جاتون خالی خیلی خوش میگذره.  قراربود ما سه شنبه برگردیم که بخاطر اصرار میزبان تا جمعه تمدیدش کردیم. البته الان که اخرهای تعطیلات هستیم دلم شور درس و مشقم که همون اماده کردن خودم برای امتحان تافل بود هست را میزنه. درست عین یک بچه تنبل که سیزده روز عید را به مسافرت و تفریح گذرونده و روز اخر یاد حل کردن پیک شادیش افتاده. تصمیم داشتیم تو مسافرت به مسایل و مشکلات هم فکر نکنیم که کاملا موفقیت امیز همشون را تو حیاط خلوت پشتی مغزمون خفه کردیم. و بکل گذشتیمشون کنار.هرچند میدونم تا چندروز دیگه عین زامبی دنبالمون راه میافتن و خواب و زندگی را بهمون حروم میکنن. میدونین موضوع از چه قرار بود؟ خوب من خودکشی کردم تا کار تو دانشگاه پیدا کنم و با وجود خودکشون بنده هیچ اتفاقی نیافتاد و موفق نشدم ونتونستم کار پیدا کنم. دیگه خلاصه حساب کتابی کردیم و گفتیم اخر ژانویه  من یک ترم مرخصی میگیرم وبرمیگردیم و تافل و پذیرش را ایران انجام میدیم و سال دیگه می اییم.اما بهرکسی گفتیم گفتن این کاررانکنید.برید برنمیگردید.فرصتها را از دست میدید و با اینکه رفتن منطق مالی قویتری داره اما کسی نگفت فکر خوبیه ،خلاصه فکر کنم این ترم هم بمونیم.نمیدونم.هنوز فرصت نشده کامل بشینیم راجع بهش فکر کنیم. بیخیال.مردم از بس فکر کردم چی میشه چی نمیشه. اما تصمیمم برای امتحان تافل و پذیرش پی اچ دی جدیه.فقط مشکل اینه که خیلی خیلی دیر دارم اقدام میکنم و امیدوارم به فال سال دیگه برسم........دیگه از چی براتون بگم؟ اهان از اینجا.اما این بماند برای پست بعدی. هپی نیو یر:) ههههههپپپپپپپپپپپپی. همیشه هههههپپپپپپپپیییییی باشید

 

نوشته شده در : پنجشنبه 11 دی 1393  توسطاسمان پندار.    نظرات(8) .

-

0

+

0

ارسال به 

شبنم

جمعه 12 دی 1393 00:34

سلام. آره واقعا منم باید همین کار رو کنم:
بیخیال.مردم از بس فکر کردم چی میشه چی نمیشه!!!
پس تو فکر تافل و پذیرش جدید هستین؟ ثبت نام هم کردین؟
با میزبان تان از قبل آشنایی داشتین یا تازگیها؟
راستی، راستین نمیتونه پذیرش برای فال 2015 بگیره؟
مطالب قبلی ام رو دیدی؟ جوابی ندادی بهم؟

موفق باشی.

پاسخ اسمان پندار : سلام شبنم جونم، چطوری؟ اره بعضی چیزها چه بهش فكركنی چه نكنی اتفاق میافته، فكركردن فقط مغزمون رامیخوره. مطالب قبلیت را دیدم شبنم جون. اره توفكرپذیرش برای پی اچ دی هستم، میزبانمون فامیل دورهست كه بچه هاش توبچگی بامن همبازی بودن، راستین زبانش متوسط هست وازطرفی هزینه دوتامستررانمیتونیم بدیم، عزیزم درسته شهرت كوچیكه اما مساله اصلی فاندهست كه داری واین مهمه، من خیلی دوست دارم بیایی دانشگاهمون اما نمیدونم رشتت چیه ودانشگاهمون رشتت را داره یا نمرات ایلتس یا تافلت چیه، یك چیزی بگم شبنم جون یكساله برام پیام میدی وراهنماییهای كوچیك خواستی اما حتی نمیگی رشتت چیه یاشرایطت چیه كه راهنماییت كنم، راستش كمی رفتارت برام عجیبه 

سفرنوشت

» نوع مطلبنگاه اول ،زشت وزیبا ،

من الان تو اتوبوسم، اتوبوسی كه قراره بسمت اتلانتا بره. هفته پیش تصمیم گرفتیم كه تو تعطیلات یكهفته ای بریم مهمونی. یكی ازاقوام دورم اتلانتازندگی میكنه كه ازما دعوت كردن بریم پیششون، خانواده خیلی مهربونی هستن. خودمون هم بدمون نمیومد بریم اتلانتا را ببینیم. برای همین مدل اقتصادی بلیط اتوبوس گرفتیم كه راهی شویم، تقریبا هركی هم شنید گفت دخلمون دراومده بخاطرمسافرت بااتوبوس.    وتازه این سفر١٦ ساعته است وفكر كنم جدی دخلمون دربیاد:) ینطور براتون بگم اتوبوس قرار بود یكساعت پیش راه بیافته
وما همچنان  بعد ازیكساعت منتظریم حركت كنه. خوب بگذارید بیشتربگم. بلیط را اینترنتی گرفتیم وبا مترو اومدیم تابه ادرس محل سوارشدن برسیم. اینجا خبری ازترمینال نیست. من مطمئنم حتی توشهرهای كوچیك ایران هم ترمینال هست. خلاصه یك مغازه كوچیك تومحله چینیها بود كه تعدادزیادی ادم جلوش جمع بودن،
بلیطمون را كه پرینت گرفته بودیم نشون دادیم وشماره اتوبوس راروش نوشت( خوب انگارداره راه میافته،برای سلامتی راننده ومسافرهاصلوات.....)
خوبم الان استراحتگاه دلور هستیم، تا كجا گفته بودم؟ تا سوارشدن به اتوبوسها نه! خلاصه اینكه این اتوبوسها كنارخیابون نگه داشته بودن، چمدونها بی هیچ نظمی همینطورهرتكی توسط مسافرهاچپانده شدن، مسافرها كیلویی وبدون توجه به شماره صندلی نشستن، یكساعت
تاخیرداشت كه ظاهرامدلشون بود، ٨٠ درصدمسافرها سیاه هستن، به محض راه افتادن یك فیلم درجه سه خارجی بكش بكش گذاشت كه وسطش قطع شد ویكنفرهم صداش درنیومد، موقع تاخیر هم هیچ كس اعتراض نكرد، صندلیها روكش یكبارمصرف نداشت، فاصله صندلیها كم بود( راستین یك لنگ پا توراهرو مونده) ، كلا اتوبوسهای ایران خیلی بهتره،درعوض اتوبانها كاملا امریكایی، عریض وچندبانده ومنظم با روگذر وزیرگذرهای فراوان. استراحتگاه هم خوب بود، چندتا فست فودفروشی وتنقلات فروشی، جالبیش این بود بسته های میوه اماده مصرف وسالادوساندویچ هم بود، بودن تو یك اتوبوس میون اینهمه خارجی تویك سرزمین نااشنا بسمت مقصدی نااشنا حس عجیبیه، هیجان، یكذره ترس ازناشناخته ها باپس زمینه غم ونگرانی كه تصمیم داریم تو
مسافرت بهش بیتوجه باشیم تا بعدكه برگشتیم یك خاكی بسرمون كنیم.
فعلابای صبح بخیربچه ها، برای شما یكدقیقه گذشته وبرای ما یكشب، اما تقریبا خوب خوابیدم، وصبح هم
بزورهات چاكلت ودوناتی كه راستین تو دستم گذاشت بیدارشدم، اوه اوه ازدوناتهای وشیرینیهای اینور اب بگم، تادلتون بخوادشیرینه،و ازشدت شیرینی نمیتونی بخوری، اما درعوض چیزكیكهاشون عالی وخوشمزست، خوب برگردیم سرسفر، اولا كه تاحالا سه تا راننده عوض شده، بنظرم همین امارتصادفهای اتوبوسهاشون
راكم نمیكنه، یعنی راننده تا حدبیهوشی خسته نمیشه، مناظر هم عالی، سبزوخوشگل. یكجورهایی مثل مازندران خودمون، چمن تالب جاده، البته درختها مثل شمال پروانبوه نیست وصدالبته تمیزوبدون اشغال. خوب فعلا
بای بعدانوشت:جاتون خالی بچه ها همه چی خیلی عالیه و حسابی داره خوش میگذره

 

نوشته شده در : جمعه 5 دی 1393  توسطاسمان پندار.    نظرات(14) .

-

0

+

0

ارسال به 

ریحانه

یکشنبه 7 دی 1393 14:46

جمله آخر خیلی به دلم نشست
الهی همیشه از خوشی و موفقییت هات بگی عزیزم
حسابی لذت ببر از تعطیلات و با انرژی برگرد

پاسخ اسمان پندار : مرسی عزیزم ، هفته اخركه نیویورك بودیم دیگه جدی جدی به مرخصی یك ترمه داشتیم فكرمیكردیم اخه بااینكه این ترم خودم رابرای گرفتن كاردانشگاهی كشتم بازم موفق نشدم، اما حالا انگاریكجورهایی مغزم خوابه، بعدازاینهمه فشارروحی چندماهه تاطعم ارامش راچشیدخاموش شدوداره اجازه میده من هم یك نفسی بكشم وخودم رااماده قسمت دوم زندگی درنیویورك كنم، جمعه شب داریم برمیگردیم وسفرشیرینمون تموم میشه ، حالا چی شد من اینهارابرات گفتم؟ :)

فریدا

یکشنبه 7 دی 1393 13:00

سلام خوش بگذره عزیزم
سعی کن برامون عکس و نوشته بزار روحیه خودتم عوض میشه انشالله به زودی فرجی حاصل بشه و کار پیدا کنی فعلا خوش باش و به این فکر کن که الان ما هیچکدوم اتلانتا را ندیدیم ولی شما با همت و تلاش خودت داری یه دنیای جدید را کشف می کنی
کرسمس مبارک عزیزم البته با تاخیر

پاسخ اسمان پندار : فریدای گلم ممنونم ازلطفت، اره فقط چشمهام رابستم ودارم انرژی میگیرم وسعی میكنم تواین سفربه اینده وسختیهافكرنكنم .خیلیها نظرتورادارن ومن خودم هم ته قلبم میدونم لذت زندگی به كسب تجربه های جدیده نه تكرارروزمرگی، اما خب یكمی تجربه من باسختی زیادهمراه شد..... بهرحال امیدوارم بقول توفرجی هم بشه، مرسی بابت تبریك كریسمس، من حس یك خارجی رانسبت به كریسمس ندارم اما دركل تعطیلاتش حسابی چسبید:)

بهارک

یکشنبه 7 دی 1393 07:53

فدات . ایشالله زندگی همیشه به کامتون باشه خوش باشین. اسم آتلانتا فقط به گوسم خورده و اصلا نمیدونستم تو آمریکاست. جغرافیمم تعریفی نداره. امیدوارم موفق باشین و بی نهایت شاد باشین.

پاسخ اسمان پندار : بهارك عزیزم دوست مهربونم من هم اعتراف میكنم تاهمین چندوقت پیش همش میگفتم اتلانتیك:) الان هم میدونم جنوب شرق امریكاست بالای فلوریدا. خلاصه بااینكه من اینجام زیادباهم فرقی نداریم  من هم امیدوارم همیشه شادباشی

شنبه 6 دی 1393 17:20

سلام آسمان جان ، از کامنت پر از مهرت خیلی ممنونم و امیدوارم به سلامت برس یو روزهای خوشی رو در کنار دوستان و اقوام بگذرونی .. و حالت بهتر بشه ، احساس کردم توی پست قبلی گرفته و ناراحت بودی که امیدوارم بر طرف شده باشه ..
زندگی با تمام این سختی هاش زیباست...
اسمونم ، یه روزی همه ی اینها برات خاطره میشه و از یاد آوریش لبخند می زنی ، چون کمکت می کنه اینده ت رو بسازی ..
گرچه من هنوز طعم سختی رو نچشیدم اما می دونم بیام اونجا با تمام این حرفها که همسرم حامی منه ، اما باز باید سخت کار کنم و قوی باشم و حتی بچه داری ... اونم به تنهایی باید از پسش بر بیام..
روزهای قشنگ زندگی در انتظارته عزیزم
خوش بگذرون ...

پاسخ اسمان پندار : سارای عزیزم من هم بابت پیام زیبات تشكرمیكنم، قبول دارم كلا خاصیت زندگی همینه، یكجورهایی تلاش همیشگی میخواد وفقط مهمه كه ادم اززمان حال غافل نشه ، یكدفعه چشم بهم میزنی میبینی تمام عمرت درانتظاریك اتفاق بودی وبعدكه بهش میرسی میبینی بازیك مسیرپرتلاش دیگه جلوی پاته .......... ساراجونم چقدراین جمله هات را دوست دارم كه نوشت بودی یك روزی همه اینها برام خاطره میشه... گل خانم ، عزیزم میدونم باوجودهمسرمهربونت به جیزی نیازپیدا نمیكنی اما اگه روزی برای هركاری احتیاج به كمك یك دوست داشتی روی من حساب كن ساراجون. ارزومیكنم شروع زندگی جدیدت درسرزمین جدیدهمراه با بهترینها باشه. به امیدموفقیتت عزیزم

شلاله

جمعه 5 دی 1393 20:47

آسمونی جان حسابی خوش بگذرونین و رماننتیک بازی درارین فک کنین اومدین ماه عسل
فک کن سال پیش این موقع ایران بودین و الان اون سر دنیا ! بیخیال غم دنیا که هیچ وقت تمومی نداره.

پاسخ اسمان پندار : شلاله جونم دوست عزیز ومهربونم، مرسی ازاین همه محبتت، راستش كارتودانشگاه گیرم نیومدوبرای همین حالم خیلی گرفته بود، اما اینجا داره خیلی خوش میگذره وفعلا اصلا به كاروهزینه ها فكرنمیكنیم وداریم خوش میگذرونیم والبته انرژی وانگیزه قوی میگیریم برای ادامه دادن وقوی بودن، دوستت دارم دوست خوب وبامعرفتم وامیدوارم شما هم همیشه شادوباانرژی باشی، بووووس


No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...