Saturday, December 12, 2020

 خرداد 1395


هفته اول سفر سوم

سلااااام به همه. صبح یکشنبتون بخیر. چطورید دوستان؟ ما یکهفته ای هست که اومدیم اینجا و خوشبختانه همه چی خوب و خوش بوده. روز اول دوست نازنینمون اومد فرودگاه دنبالمون و ما را رسوند خونه جدید. خونه جدید را از روی عکس پسندیده بودیم و خوشبختانه  مثل عکسش خوب بود .حتی از بعضی جهات بهتر. چون اشپزخانه بزرگتری داشت که تو عکس معلوم نبود و یک بالکن عالی برای تایستون و کولر. خونه دوتا اتاق بیشتر نداره که اتاقها با یک راهروی دراز از هم جدا هستند . یکجورهایی کاملا مستقلند. درواقع چیزی به نام هال نداره. اتاق دوم برای دوتا دختر هندی  هست که دانشجوی دانشگاه خودم اند.حتی یکیشون هم رشته ای البته سال پایینی. دخترهای خوبیند. نسبتا تمیزن. . فقط بینهاییت وسیله دارند ویکمی نامرتبند. کف اشپزخونه و میزش و حتی یخچال پر شده از وسایلشون. البته اشپزخونه قفسه کم داره اما خب عزیزم حتی زنهای خونه دار ایرانی هم انقدر خرت و پرت ندارند که تو فسقل دانشجو در عرض یکسال جمع کردی. فکر میکنم از اینها باشند که مثلا سس میخرن بعد بدون اینکه برای بار دوم استفاده کنن دوباره یک بسته دیگه سس میخرن. احتمالا نصف خوراکیهای یخچال تاریخ گذشته است. البته شاید. یکمی هم کثیفند و ماکروفر و گاز و کابینت با یک لایه چربی پوشانده شده. که الان راستین را فرستادم کمی چیز میز بخره یکمی تمیزش کنیم. البته خود من اصلا کدبانوی خونه دار نیستم اما حتی این حجم کثیفی برای من هم زیاده. بریم سراغ محله. محله خوبی هست. ناحیه جنوب بروکلین اسمش بی ریج هست. همون که سال اول خونه گرفته بودیم. محله مسکونیه خوشگلی هست با قیمتهای مناسب چون فقط یک خط متروی R بیشتر نداره. ساکته و خونه هم به مترو نزدیکه. خلاصه خیلی بهتر از خونه پارسالمونه. دیگه براتون بگم. رفتم دانشگاه و سوپروایزرم گفت که هیچ درسی تابستون ارائه نمیشه به مسئول اینترنشنال که گفتم گفت خوب پس چاره ای نیست برای ترم پاییز بیا. ای توانتی جدید صادر کرد و با این اوصاف سفر مارا جلو انداخت. بععععععله ما اخر می برمیگردیم. میشه نصفه های خرداد. اما میخواهیم خونه را از دست ندهیم. البته بخاطر این هم هست که دپوزیت دادیم و یکجورایی هم مجبوریم کسی را بجای خودمون پیدا کنیم. فعلا دربدر دنبال اینیم که کسی را پیدا کنیم وخونه را برای سه ماه سابلت بدیم. از اونطرف رفتار اقای خریدار داروخانه هم طبیعی نیست وواقعا مشکل داره . از یکطرف پیغام میده پس کی برمیگردید و اگه من مکان مناسب پیدا کردم شما نیستید چیکار کنم و ال و بل. حالا که بهش میگیم ما داریم زودتر برمیگردیم برای قرارداد. میگه نه عجله نکنید و ال و بل. فقط دعا کنید برگشتیم ایران تو کمیسیون خرداد همه چی حل بشه و بره پی کارش. این هفته هم به گشت و گذار با دوستهامون و مهمونی و پاساژ گردی گذشت. باغ وحش نیویورک که تو محله برانکس هم هست رفتیم دیدیم. امروز هم میریم روزولت ایلند را ببینیم حتما براتون عکس میگیرم شما هم ببینید. البته تو خود نیویورک پاساژ به اون معنی نداره. دیدن خود مغازه یک مارک پوشاک به اندازه یک پاساژ وقت میبره :)  . فعلااااااااااا 


نوشته شده در : یکشنبه 2 خرداد 1395

هفت

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،زشت وزیبا ،چكه چكه  ،خودشناسی ،

میدونید دوستان یکی از موردهایی  که تحت تاثیر مهاجرت قرار میگیره ارتباط شما با همسرتون هست. این تغییر بزرگ میتونه شما را بهم نزدیکتر کنه یا دورتر. وقتی هدفهاتون، دیدی که از اینده تون و مسیرتون دارید یکی باشه بهم نزدیکتر میشید. مثل دوتا خط که بسمت هشت شدن میرن اما وقتی چیزی که از زندگی جدیدتون  میخواهید  و انتظار دارید متفاوت باشه این راه بسمت هفت شدن میره. راستش من نمیدونم که من و همسرم بهم نزدیکتر شدیم یا دورتر. در حقیقت وقتی امریکا هستیم بهم نزدیکتر هستیم. اما مطمئن نیستم این نزدیک شدن واقعیه یا بخاطر تنها بودن و نیازمون به همدیگه هست. ااااااخه سفر طولانی اخری که به ایران داشتیم خیلی چیزها را تغییر داد. درواقع این اواخر من و راستین از هشت به یک هفت بزرگ رسیدیم. و حالا داریم سعی میکنیم این هفت ناموزون و زشت را موازی یا هشت سابق کنیم. و اما علت. حقیقتش سری اخر که ایران بودیم . هرکدوم باز شدیم بچه مجرد پدر و مادرمون. بجه خونه. این دوره به راستین نشون داد که چقدر پدر و مادرش پیر و فرتوت و ناتوان شدند. وابستگی شدیدشون به راستین و حس مسئولیت راستین به اونها باعث عوض شدن دیدگاه راستین به مقوله مهاجرت شد. درواقع راستین میگه ما خونه و ماشین و وسایل زندگی خوب و کار و ارامش و از همه مهمتر پدر و مادر را فدا کردیم تا زندگی توی یک اتاق و عوض شدن ارقام درامد و مخارج را بشرط تغییر محیط و کشور بخریم. اررره راستین تا حد زیادی پشیمونه. دلش میخواد میتونست درست به نقطه قبل رفتنمون برگرده. روزی که اخرین قسط خونه  همزمان با اومدنمون تموم شد و میتونستیم تو ایران هم بهتر زندگی کنیم. از طرفی بنظر اون بخشی از زندگی مسئولیت ما در قبال پدر و مادرهامونه. من میفهم چی میگه. خوشبختانه پدر و مادر من هنوز روپا هستند و به اینده و تغییر شرایط امیدوارم. مطمئننا اگه قرار بود تا ابد شرایطمون همینطور بمونه بنظر من هم مهاجرت کار اشتباهی بود اما فکر میکنم درست میشه و اوضاع خیلی بهتر میشه. خلاصه این فکرها و تغییر هدفهاست  که راه ما را هفت میکنه.خصوصا اینکه میدونیم مرداد که برگردیم امریکا چندسالی امکان برگشت نداریم و سن بالای پدر راستین ووابستگی و نیازش به راستین واقعا درداوره. حتی  روزهای اخر انقدر این هفت شدید شده بود که من به راستین پیشنهاد دادم این دوسه سال ایران بمونه اما خب راستین نمیتونه من را تنها بگذاره و درست هم نیست و دوری طولانی مدت برای زندگی مشترک سم هست. حالا باز جمعه ای که در پیشه داریم برمیگردیم ایران. برای حدود سه ماه زندگی دیگه. و این واقعا نگرانم میکنه. نگران رابطه ای که شدیدا احتیاج به مراقبت داره. اختلاف دیدگاه و نظر چیزی نیست که راحت حل بشه و احتیاج به از خودگذشتگی  و فداکاری داره. و تنها بهانه ،فقط عشقی هست که باید ازش مراقبت بشه. 


نوشته شده در : جمعه 7 خرداد 1395 

nasrinشنبه 22 خرداد 1395 08:01

سلام آسمان عزیزم

مرسی از وقتی ک گذاشتی و راهنمایی خوبت. نه ایرانم ولی ادامه تحصیل در امریکا را دوست میدارم....

پاسخ اسمان پندار : خواهش میکنم نسرین جون. امیدوارم موفق باشی. من را در جریان مراحل اومدنت بگذار

زریچهارشنبه 19 خرداد 1395 15:25

کجایی آسمان جان؟؟؟ خوبی؟

پاسخ اسمان پندار :  سلام زری گلم، شرمنده، من هرموقع اوضاع روحیم خوبه كم پیدا میشم، الان هم خوبم و همه چی هم خوبه ودنبال یك فرصت میگردم كه بیام و حسابی روده درازی كنم

الی جونیشنبه 15 خرداد 1395 13:37

سلام آسمون جون. چقدر خوب گفتی. واسه ماهایی که تازه میخوایم این پروسه رو شروع کنیم واقعا مسئله مهمیه. امیدوارم آینده شرایط بهتری تو این کشور واستون فراهم کنه. و شما هم بهترین تصمیمو واسه آینده و خودتون بگیرید.

پاسخ اسمان پندار : الی جون جونی ، اره اگه میخواهید پروسه را شروع كنید حتما دقت كنید كه خواست هردوتون باشه، چون همه ما همیشه شنیده ایم سخته اما انصافا سختیهاش با ایران قابل مقایسه نیست. با اینحال برای بعضی كه شرایط بهتری برای شروع دارند میتونه راحت تر باشه( زبان مسلط، گرین كارت، داشتن خانواده اونطرف) امیدوارم برای شما هم همین باشه. و ممنونم از ارزوی قشنگت، امیدوارم شرایط ما هم بهترو بهتر بشه

شلالهپنجشنبه 13 خرداد 1395 21:49

آسمونی من چقدر درک میکنم شما دو تارو پدر منم عین همسرت خیلی به پدر و مادرش وابستگی داره و خیلی وقتا شده ما رو فدا کرده خب ما خیلی ناراضی هستم و ضربه خوردیماونم چبران ناپذیر از این رفتارش خصوصا که پدر و مادر بی مهری هم داره متاسفانه

ولی بهت اعتراف میکنم که ته دلم دلم برای پدرخوش قلبم میسوزه و بهش حق میدم ولی نمیدونم چرا خدا برای همچین فرزند پراحساس و فداکاری همچین پدر و مادر بی مسئولیت و پرتوقعی آفریده !

بیخیال نمیدونم چرا سر دردلم وا شد!

زندگی مشترک به نظرم سخت ترین تجربه بشر هس معمولا یکی باید فداکاری کنه و من فک میکنم راهی که شما در پیش گرفتین ارزش فداکاری کردن رو داره و مهمتر اینکه اینجوری که من تو این مدت فهمیدم شما دوتا همدیگه رو خیلی دوس دارین و تو هم اونقدر مهربون و خوش قلب هستی که بتونی از عشقت مراقبت کنی و این شرایط رو مدیزیت کنی

نمیدونم شایدم زیادی پروانه ای و گل گلی فک میکنم و فقط مهربانی کافی نیس

آرزو میکنم به هدفت و آرزوت برسی خانوم دکتر مهربونم

پاسخ اسمان پندار : شلاله گلم، اخی میفهمم، گاهی پدرها ناخواسته خیلی در حق بچه هاشون ظلم میكنن. من هم پدرم تو زمان بچگی با خساستش خیلی اذیتمون كرد، البته بعد فوت برادرم ١٨٠ درجه عوض شد. خوشبختانه راستین برای من كم نگذاشته و باعث شده وقتی در مقابل خانواده اش احساس مسئولیت میكنه دركش كنم و حساس نشم ، اما متاسفانه شرایطمون طوری هست كه نمیتونه كمكشون كنه، میدونم كه تا اخر مسیر بامن هست، احتمالا سالی یكباربی ویزا برگرده و دردسرهای ویزا و كلیرنس را با احتمال پایین قبولی به جون بخره. اررره شلاله جون داریم سعیمون را میكنیم كه یكذره یكذره هفت را هشت كنیم و ظاهرا موفق هم شده ایم البته دوباره سه ماه باز برمیگردیم زندگی مجردی ودوباره٧ ، اما میدونم كه میتونیم ٨ بشیم

باران پاییزیشنبه 8 خرداد 1395 13:33

زندگی خوب درسایی به آدم میده خصوصن در مورد تو ه داره مرحله به مرحله پیش میره.

ایشالا بهترینها براتون پیش بیاد تو این گذر عمرو بتونید بهترین لذت از زندگی تون ببرید

پاسخ اسمان پندار : ممنونم باران عزیزم، گاهی ارزو میكنم كه هیچوقت قرار نباشه درسهای سخت زندگی را ببینیم، میدونم بعضی ها بازتاب تصمیماتی هست كه میگیریم اما لزوما همه اینطور نیست ، امید كه بهترینها برای تو و برای ما درراه باشه

شنبه 8 خرداد 1395 11:16

آسمون عزیز چقدر خوب و صادقانه گفتی.من را بردی به چند سال گذشته زمانی که ما هم داشتیم کارهای مهاجرت را انچام میدادیم اما شوهر من تحت تاثیر احساسات واسه پدر و مادر و دوری از خانواده زد زیر همه چیز.مدتی ما هم به همون هدد هفت رسیدیم اما دیدم فایده ای نداره دارم زندگی و به قول خودت عشق و علاقه را از بین میبرم.اما هنوز گوشه ذهنم هست که ای کاش رفته بودیم و چرا نرفتیم و ...پدر شوهرم فوت شد و مادرش هم خدا را شکر اصلا نیازی به کمک نداره اما موضوع اینه که ما باید به آینده خودمون هم توجه داشته باشیم.خیلیها را میشناسم که دور از پدر و مادر از کار افتاده شون هستند اما در عوض واسشون پرستار گرفتن و اونا هزینه های پرستار و غیره را میدن و هر از چندی هم میان سر میزنن و میرن.نمیدونم دیگران چی فکر میکنن اما من چون این مرحله را تجربه کردم فکر میکنم که با روشهای زیادی میشه جبران کرد واسه پدر و مادر در حالی که مواظب زندگی و آینده خودت و زندگی تحت تکفلت هم باشی.این مقوله به نظرم یه کمی سیاست نیاز داره که من متاسفانه نتونستم همراهم را قانع بکنم و اون هم آب پاکی را ریخت رو دستمون.هنوز هم به این قضیه فکر میکنم خیلی و میگم اگر روزی دخترم خواست بره حتما کمکش میکنم به نظرم بچه وظیفه ای در قبال خانواده اش نداره چون این ما بودیم که اونا به دنیا آوردیم پس ما در قبال اون مسئول هستیم.شاید هم الان دارم اشتباه میکنم و یا عمیق فکر نکردم نمیدونم به هرحال ممنون که اون احساس درونیت را مینویسی.دوست دارم

پاسخ اسمان پندار : عزیز دلم خیلی خیلی ممنون كه از تجربه زندگیت نوشتی، بهرحال تو این جور مواقع برای حفظ عشق و زندگی یكی باید از خواسته اش بگذره، اون موقع تو بهترین تصمیم را گرفتی، من به راستین هم حق میدم چون مهاجرت كار خیلی خیلی سختیه، هنوز كه هنوزه داریم اذیت میشیم، هرروز زندگی الانت را با روزهای قبل اومدن مقایسه میكنی و اه میكشی، اما چاره ای نداریم، تا الان خیلی پول از دست دادیم و امید دارم كه برم سر كار بتونم جبران كنم ، اما میدونی دوست گلم بعضی چیزها را میشه جبران كرد و بعضی ها را هرگز. من هم دوست دارم

جمعه 7 خرداد 1395 22:08

مرسی آسمان جان. از صداقتت و از فهم و شعورت. این پستت عالی بود... حتی در مورد زوجهایی که وارد مقوله مهاجرت هم نشده اند، تعمیم داده میشه. باز هم از اینکه ما رو اینقدر با جنبه میبینی که برامون در مورد این مسایل صادقانه صحبت میکنی، تشکر میکنم

پاسخ اسمان پندار : خواهش میکنم دوست عزیز. اینجا یکی از معدود فضاهای مجازی هست که توش راحتم و میتونم بی پرده از زندگیم بگم و انصافا دوستانی هم که اینجا دارم فوق العاده فهمیده و با درک هستند. ممنونم از شما که دوستانه وصمیمانه همراه منید

دوادم با یک پرواز

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،من و خودم ،

زندگی اینور اب با اونطرف خیلی متفاوته. این تفاون نه تنها در خونه و وسایل زندگی و تجمل ونه تنها در خیابونها و ادمها و  زندگی شهری ونه تنها در نوع ادمهای دوروبر و ارتباط گیری و زبان متفاوت  هست بلکه میتونه تو طرز فگر و روش زندگی هم باشه. درست از زمانی که وارد فرودگاه میشی و مهر تو پاسپورتت میخوره  با یک پرواز یکروزه وارد یک دنیای دیگه میشی. از همون لحظه ورود به فرودگاه  که باید ارتباطاتت را با زبون دیگه ای داشته باشی و بجای استقبال خانواده باید دنبال تاکسی باشی  شکل و نوع زندگی ات متفاوت میشه. سرعت فکر کردن اونجا سریعتره. باید حواست به مسائل مختلفی باشه و ذهنت درگیرتره چون اونجا فقط خودت و همسرتی. حتی فعالیتهای بدنیت بیشتر میشه. تو ایران پدر و دوست اشنا زحمت چمدانهات را میکشن و از صندوق عقب تا اسانسور میارن . اما تو نیویورک خودت باید ساکها را جابجا کنی. کرایه تاکسیها بشدت گران هست و اکثر اوقات چمدونهای سنگین را باید از پله های زیاد مترو بالا و پایین ببری. کاری که هرگز تو ایران نمیکردی. حتی توی اسباب کشیها هم کارگر داشتی و اونها زحمت حمل و جابجایی وسایل را میکشیدند و تو فقط وسایل را تو کارتن میگذاشتی. اما اونجا کارتنها و چمدونهاس سنگین را توی خیابون روی چرخهاشون از مترو تا خونه میکشی و بعد از کلی پله  به اتاقت میرسی. اخه تو نیویورک غیر از برجهای بلند تو خونه های چندطبقه خبری از اسانسور نیست. اره بعد از یک پرواز چند ساعته وارد یک دنیای دیگه میشی. با ادمهایی با ظاهرها رفتارها قانونها و مراودات مختلف.به یک کلام متفاوت کاملا متفاوت. انگار از یک سیاره به سیاره دیگه رفته باشی. تو ایران روی مبل لم میدی به صحبتهای مامانت با خاله ها گوش میکنی. نگرانیهای راجع به فلان مهمانی و فلان ادم را میشنوی. اما توی امریکا جدیدا روی یک تخت میشینی تند تند ایمیلهات را چک میکنی . ایمیل میزنی. و راجع به فلان امتحان و درس فکر میکنی. فیس بووک و لینکدین را چک میکنی و برای کارهایی که برای موفق شدن نیاز داری برنامه ریزی میکنی. تو ایران زمان می ایستد. انگار ساعتها میخوابن و تو در کندی اتفاقات و روزمرگیها متوقف میشوی. اما تو نیویورک ساعت روی دور تند میچرخد. وقت کم میاری. از حجم کارها و برنامه ها وحشت میکنی. به کلاسها و دوره ها و درسهایی که برای جلورفتن نیاز داری فکر میکنی. همیشه در حال دویدنی. باز وقت کم میاری. انگار دوباره ار نو بچه کنکوری شده ای که غول کنکور جلوی راهت خوابیده. دهها نفر عین تو مشغول رقابتند. هندیها بخاطر زبان قوی اشون خیلی جلوتر از تو هستند. تو باید بدوی تا بازنده نباشی. باید خیلی چیزها یاد بگیری. مغزت مثل ساعت کار میکنه. قلبت از ترس فلج میشه.با خودت برنامه و هزاران کاری که باید بکنی و مطلبی که باید یاد بگیری دوره میکنی و با یک پرواز چند سا عته باز در ایرانی. بارخوت و سکون زندگی ایرانی بخواب میری و فراموش میکنی که نوع دیگه ای از زندگی هم وجود دارد. و به اندازه مایلها  از خود امریکاییت فاصله میگیری.


نوشته شده در : پنجشنبه 20 خرداد 1395

اینطوریاست

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

گفتم یک نیمچه پستی بگذارم شما دوستهای خوبم را هم از وضعیتم باخبر کنم. در کل خوبم. کارهام داره به خوبی پیش میره و کم کم نگرانیها بر طرف میشه. البته اونی نشد که میخواستم اما باز هم خوبه.  حالا که نگرانیهام برطرف شده شروع کردم برای خودم وقت گذاشتن.  از هفته دیگه صبحها میرم سر کار وعصرها میرم ورزش و کلاسهای مختلف کامپیوتر. از ورد گرفته تا اکسل پیشرفته و اکسس و اس پی اس اس. حتی یکی دو کلاس تخصصی هم ثبت نام کردم که احتمالا تو مرداد. تو وقتهای ازادم هم کمابیش دارم زبان میخونم.  راستین هم برگشت تهران و اونهم حسابی فعال شده. ورزش میره و چتدتا دوره تخصصی ثبت نام کرده. درواقع برای اینده اش بین دو رشته و شغل مونده که کدوم را ادامه بده اما فکر میکنم این کلاسها باعث بشه که تا اخر تابستون به قطعیت برسه. نمیخواهیم این سری خودمون را با رفت و اومد بین شهرستان و تهران خسته کنیم و احتمالا تا شروع اون چندتا دوره تهران نمیرم. خلاصه داریم یک جورهایی خودمون را برای زندگی اونطرف اماده میکنیم . راستش وقتی که میخواستیم ایران برگردیم. اصلا دلم نمیخواست برگردیم و الان هم که اینجام باز رفتن برام سخته. خصوصا که میدونم این سری یک دوره خیلی طولانی خواهد بود. البته امیدوارم راستین بتونه ویزا بگیره و راحت رفت و اومد کنه. موندم بنده خداها دانشجوهایی که ویزای سینگل میگیرن چطور طاقت میارن! امیدوارم من هم به شرایط دوری راحت عادت کنم. شب همگی بخیر
پی نوشت: اومدم پست را اپلود کنم چشمم به طبقه بندیها خورد.روزها در اون سر دنیا(سال اول) روزها در اون سر دنیا ( سال دوم) یک لحظه ترسیدم که اینبار که میرم چه عنوانی باید انتخاب کنم. روزها در اون سر دنیا برای ابد؟؟؟


نوشته شده در : دوشنبه 24 خرداد 1395

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...