آبان 1396
نوشته شده در : پنجشنبه 4 آبان 1396
نوشته شده در : شنبه 6 آبان 1396 لان من به این پست چی بگم؟
راستش باید بگم کاش خودم می مردم تا پدرم خوش اخلاق تر و راحت گیرتر بشه!
منم تنها برادرم فوت کرده و الان تک دخترم!اما پدرم نه تنها خوب نشد بلکه بدترم شد. حتی خیلی اوقات فکر می کنم دیگه کلا از من بدش میاد!
پدر شما واقعا انسانی بودن که خواستن تغییر کنن وگرنه خیلی ها هم مثل پدر بنده، بعد از این اتفاق ها تازه بدتر میشن و غیر قابل تحمل تر...
ایشالا پدرتون همیشه سلامت باشند. قدرشون رو بدونید.
پاسخ اسمان پندار : دوست عزیز خیلی متاسفم، اول از همه برای فوت برادرتون، دوم پدری كه نمیدونه چه نعمتی را داره از بچه و خودش میگیره، منم دوران بچگی سختی داشتم، یكم برام سخته نوشتنش اینجا، اما انقدر پدرم اذیت میكرد كه متاسفانه به مرحله تنفر رسیده بودم، الان كه شیرینی محبت و عشق پدر را میبینم پیش خودم میگم چقدر به ما و خودش ظلم كرد، میدونم خیلی سخته ، اما فقط بدونید ته قلب بعضی پدرها محبتی هست كه بلد نیستند ابراز كنند، دوست عزیز برات شادی ارزو میكنم .
مهرانیکشنبه 7 آبان 1396 08:29
سلام خدمت آسمان عزیز
می خواستم خدمتتان بگم كه هیچ وقت فكر نكنید كه الان زندگی سختی دارید و شاید بهتر بود اینهمه سختی نمی كشیدید ، این راه و روشی كه شما الان در اون هستید راه انسانهای بزرگ هست .. خیلی شهامت می خواد كه آدم برای به دست آوردن آرزوهاش تلاش كنه .. مطمن باشید اگر این تصمیم رو نمی گرفتید و این راه رو نمی رفتید از زندگی خوبی كه تو ایران برای خودتون ساخته بودید هم لذت نمی بردید .. در آینده هر وقت مورد بی مهری یا تبعیض یا قضاوت اطرافیان قرار می گرفتید با خودتون می گفتید ای كاش كه رفته بودم ..
و حالا شما اینجایید .. درست وسط آرزوهاتون ..
پس شاد باشید و لبخند بزنید و به خودتون بگید دمت گرم آسمان كه كارت خیلی درسته
همیشه آدمهای بزرگ هستند كه جاودانه میشند و تو خاطرات می مونند نه آدمهای ضعیف.
امیدوارم به زودی پدرجان هم كارشون درست بشه و تشریف بیارن پیش شما تا بیشتر بهتون خوش بگذره.
خانم آسمان ممنون میشم ایمیلتون را چك بفرمایید.
پاسخ اسمان پندار : سلام مهران عزیز. شما خیلی به من لطف داری. انسان بزرگ واژه خیلی بزرگیه برای من. اما با شجاعت موافقم. اون لحظه ای که هواپیما داشت رو فرودگاه مینشست و از شدت ترس و اظطراب قلبم داشت میومد تو دهنم را فراموش نمیکنم. گذشتن از همه چیزهایی که ساختی و دوباره از صفر شروع کردن. فدا کردن و گذشتن از کار موفقیت نسبی امنیت داروخانه خانواده فقط با تصور و امید به موفقیت و بدست اوردن همه اونها توی سرزمین ارزوها. اون موقع واقعا تصمیم و حرکت سختی بود. الان با اینکه هنوز داریم بشدت تلاش میکنیم اما در کل از اومدن و حرکت کردن در جهت ارزوها راضی هستیم. بقول شما اگه ایران بودم و همه چیزهای دیگه را بدست می اوردم اما این حسرت بدلم میموندو هیچوقت احساس خوشبختی نمیکردم. اصلا همین فکر موتور محرکه ما بود. خلاصه فقط برامون دعا کن این مسیر رسیدن به گرین کارت کوتاهتر و هموارتر بشه. واقعا سخته. شاید فکر کنی ما داریم اینجا زندگی میکنیم پس اینهمه نیاز به گرین کارت چیه. حقیقتش حس مسافر بودن حس تعلق نداشتن . حس اینکه با هر اتفاقی ممکنه پرت بشی بیرون خیلی ترسناکه. به امید اینکه همه ادمها به ارزوهاشون برسند.
No comments:
Post a Comment