Saturday, December 12, 2020

 بهمن 1396

نردبان

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،قدم به قدم، روز به روز تا اون بالاها ،

سلام سلام. کم پیدام میدونم. اما الان براتون میگم چرا. 

گفته بودم که تصمیم دارم این ترم فعالتر بشم. البته همون ترم پیش هم کم کار نبودم اما دیگه سوپر پرکار بشم. خب تصمیمم را عملی کردم. یکجورهایی هر صبح از ساعت 9-10 صبح که میرسم ازمایشگاه تا ساعت 7-8 شب یکسره میدوم. یعنی طوری هست که بعضی روزها نمیرسم درست و حسابی ناهار بخورم . راستی کلاسهام هم از دیروز رسما شروع شد. 
میدونید روزی که اومدم این دانشگاه از مسئول اینترنشنالمون پرسیدم غیر از من ایرانی دیگه ای هم هست و گفت نه. بعد سال بعدش دانشکده امون یک ایرانی کانادایی گرفت ( اسمش را بگذارم چی؟ ) سال بعدش یعنی پارسال هم دوتا ایرانی دیگه گرفت. یکیشون همون دوست نامرد. یکی دیگه هم یک خل و چل.( خل و چل میگم چون بعدا با ایرانی کانادایی که هم خونه شد سر لباس شستن زنگ زده بود پلیس خبر کرده بود) امسال هم دانشکده امون یک پسر ایرانی برای فوق لیسانس گرفته که البته تاجر مابه و دنبال اینه زودتر از دانشکده بزنه بیرون بره دنبال کاسبی. البته همه ما مدرک داروسازی از ایران داریم و اقا پسر همزمان یک داروخانه بزرگ شبانه روزی را هم داره اداره میکنه . بگذریم. خلاصه ظاهرا قدم من برای دانشکده داروسازی و حتی ازمابشگاهمون  سبک بود . چون تابستون دوست نامرد به ازمایشگاهمون اضافه شد و این ماه هم دوست ایرانی کانادایی. چه شوووود سه ایرانی توی یک ازمایشگاه. 
دیگه براتون بگم تصمیمم برای سوپرپرکار شدن بنظرم درست و واجب هست. چون مثلا تابستون یک پسر  امریکایی خوشگل هم به ازمایشگاهمون اضافه شدو اتفاقا پسر باهوشی هست و داره کارها را سریع یاد میگیره. و خیلی زود داره بمن میرسه. اینطور بگم همیشه میگفتن امریکا باید سخت کار کنی و رقابت سنگینه من میگفتم جه فرقی میکنه کار کاره و خوب ادم کار میکنه. اما الان میبینم اگه تو کار هرروزت بهتر از دیروزت نشی میذارنت کنار. یعنی سیستم مثل یک نردبون طراحی شده. نمیشه تو سالها پله اول بمونی و هرچند سال فقط یک پله خودت را بکشی بالا. چون مرتب ادم داره به این نردبون اضافه میشه و اونها هم از پله ها دارن میان بالا. حالا اگه درجا بزنی وقتی نفر پایینی بتوبرسه. چون جا فقط  روی هر پله برای یک نفر جا هست سیستم اونی را انتخاب میکنه که حرکت و پیشرفت داره. نه اونکه کنده یا درجا میزنه. اینطوری هست که من دارم سعی میکنم کارهای بیشتری را بدست بگیرم چون کارهای را که قبلا من میکردم الان پسر امریکایی خوشگل داره یاد میگیره و میاد جلو و من نمیخوام از نردبون پرتم کنن بیرون. خلاصه وقتی میگن کار تو امریکا سنگینه. یعنی مجبوری همیشه بهتر و بهتر شی. جایی برای ایستادن و کارهای تکراری نیست. 
خلاصه با این وضعیت جدیدا حتی کمتر میتونم با خانواده ام حرف بزنم و مجبورم کوتاه و مختصر حرف بزنم و سریع برگردم سر کار. شبها دیر میرسم خونه و اونقدر خسته ام که زود میخوام بخوابم و کمتر میشه من و راستین کنار هم بشینیم و گپ بزنیم. الان  هم یک ربعی هست راستین رسیده و بهتره زودتر این پست را تموم کنم و قبل اینکه از خستگی بیهوش بشم کمی هم با راستین صحبت کنم
شب بخیر دوستان 


نوشته شده در : پنجشنبه 5 بهمن 1396

چگونگی چاق شدن

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،

سلام سلام احوال همگی؟

خوب امروز بزنیم تو کوچه پس کوچه های حرفهای عامیانه. از این جهت عامیانه چون شاید این مساله برای هرکسی درجه ای از اهمیت را داشته باشه اما بطور کل گفته میشه باید بهش اهمیت کمی بدیم. حدس میزنید چی باشه؟
بعله  بحث چاقی لاغری.. جونم براتون بگه من پارسال تابستون قبل اومدن  کلاس شنا و دوچرخه رفتم. بعد تا چند ماه هم که برگشتم اینجا پیگیر ورزش بودم و هفته ای دوسه بار باشگاه را میرفتم اما الان یکسالی هست که اصلا مرتب باشگاه دانشگاه نرفته ام. خوب همیشه هم یک 5-6 کیلو اضافه وزن داشتم حالا دوماهی هست که یکجورهایی رژیم غذاییم عوض شده و از همسر گرفته تا اون دوسه دوست ایرانی همه یکجورهایی دارن بهم اخطار میدن دارم وزن اضافه میکنم. خلاصه دیروز رفتم باشگاه و حسابی ورزش کردم و البته خودم را هم وزن کردم دیدم بعله الان 9 کیلویی اضافه وزن دارم و دیگه نمیشه چاقی را زیر لباس قایم کرد. راستش کاری به دیگران هم ندارم از دوجهت خودم هم دوست ندارم چاق بشم. اول اینکه رو اعتماد بنفسم اثر میگذاره. کلی پول خرج پوست و مو میکنیم( منظور کرم هایی که فقط تو قفسه انبار میکنم. و رنگ کردن مو و کراتینه و صافی ژاپنی هست ) بعد هیکل موج مکزیکی....( کلا من و همسر عقیده داریم پوست خوب و هیکل خوب دو مولفه مهم زیبایی هست) هاهاها هردومون هم تو مورد دوم اوضاعمون خرابه. دوم اینکه سلامتی بدنم هم برام مهمه. قشنگ خودم میبینم چاق تر که میشم و ورزش را که کنار میذارم بعد اینکه از پله های مترو میام بالا پاهام درد میگیره و خسته میشم. حتی تازگیها مسیر پیاده ای که باید از مترو تا خونه بیام خیلی برام خسته کننده شده. خلاصه باید بجنبم و قبل اینکه چاقیم به اون درجه برسه که کلا لاغر شدن برام نشدنی و دور برسه ورزش را هر جور شده عین یک اجبار تو برنامم بذارم.
میدونید بعضیها واقعا معتاد ورزشن و از انجامش لذت میبرن. یک عده هم مثل من ورزش را دوست ندارن یا حتی متنفرن و واقعا باشگاه رفتن جز اعمال شاقه براشون حساب میشه. اما خوب باید عین مسواک زدن یکجورهایی اجباریش کرد. که اش کشک خالته اسمان خانم.
دیگه براتون گفتم یکی از دلایل چاق شدنم تغییر رژیم غذاییم هست. خوب من خیلی غذا نمیخورم اما تا دلتون بخواد عاشق شکلاتم. کلا هرچیزی که کمی شکلات بهش خورده باشه را ببینم دیونه میشم .اینطوری بگم که چندتا ظرف نوتلا رابا کمال میل میتونم یکروزه تموم کنم. برای همین اصلا نمیخرم یا کلا سمت قفسه اش نمیرم که وسوسه بشم. برام ثابت شده که معتاد شکلاتم و اگه دوسه روز نخورم عصبی و افسرده مبشم. خلاصه با اجازه همیشه یک تخته شکلات تلخ تو خونه روی میز هست که هر دوسه روز یکبار باید تجدید بشه. خلاصه دوسه ماهی هست ما این تخته را اول با یکنوع ماست چکیده با روکش شکلاتی عوض کردیم( بعد که دیگه اون سوپر این نوع ماست را نیاورد)تبدیل شد به روزی یک کیت کت از این ماشینهای ( اسمش به فارسی چی میشه) همینها که پول میندازیم توش چیز میز میندازه پایین. ( مطمئنم تاحالا اومده تا ایران) بعلاوه. این بعلاوه اش خیلی مهمه با یک الی دوبرش کیک ترس لچه. این بخش اخرش خیلی مهمه. میدونید شیرینیها و کیکها و دوناتهای اینجا برخلاف ظاهرشون اصلا بذائقه ما ایرانیها نمیخوره بس که شیرینه.منم اگه اگه کیک و شیرینی کاکایویی نباشه اصلا دوست ندارم تا اینکه امسال ما با این کیک اشنا شدیم. کیکی هست که تو سه تا شیر خوابونده میشه و کاملا خیس و تر هست. شیرینیش هم خیلی مناسب. خلاصه براتون بگم از کیکهای ایران هم خوشمزه تره . حالا صاف یک مغازه که متخصص این نوع کیکه سر راه من به خونه هست. یعنی دقیقا صاف روبروی چشمه. بعد شب که خسته و له دارم برمیگردم خونه هیچی مثل فکر خرید یک برش از این کیک و رسیدن خونه و خوردنش لذت بخش نیست. خلاصه نوش جان کردن هفته ای دوسه بار از این کیک شده بلای جون من.جالبه شکلاتی هم نیست. اما خوب دیگه خوشمزه هست.  اصلا هم نخواهید که راهم را عوض و دور کنم که همینطوری ده دقیقه پیاده روی دارم و ادم خسته فقط میخواد سریعتر برسه خونه. دیگه دوسه روز پبش رفتم بقصد لاغر شدن کلی هله هوله شکلاتی خوشمزه خریدم تو کمد دانشگاه و رو میز خونه ول کردم بلکه ازبلای این کیک رها بشم
این بود شرح ماوقع چگونه چاق شدن من. جدا از اینکه من نمیدونم چرا اینجا انقدر تنوع هله هوله خوشمزه اشون بالاست. یعنی چیپس اشون صد برابر خوشمزه تر از چیپس تو ایران(شرمنده دوستان. اما بعد اینکه من چیپس اینجا را خوردم فهمیدم چیپسهای ساخت ایران طعم و بوی روغن سوخته میده). بیسکوییتهای متنوع شکلاتی اشون را نگو. انقدر هم خرت و پرت خوشمزه دارن که اصلا بعید میدونم یک بیستمش تو ایران پیدا بشه. اقا خانم بیخیال چقدر حرف غذا زدم. خودم حالم بد شد. فعلا بای



نوشته شده در : جمعه 13 بهمن 1396 

اولین تجربه دکتر

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،

سلام. دیروز برای اولین بار اینجا دکتر رفتم. بحث بیمه اینجا و دوا و درمونش کامل متفاوت با ایرانه و پیچیده هست .من هم تاحالا یک چیزهایی را سطحی فهمیدم. اینطور بگم ما از طریق دانشگاه میتونیم بیمه بشیم اما مبلغ سالیانه اش خیلی بالاست. 2500 دلار که تقریبا بیمه کاملی هست. برای همین سال اول که من رسیدم اینجا دنبال راه دیگه ای برای بیمه شدن گشتم. شانسی اداره بهداشت نزدیک دانشگاه ما هست و من تا اسم health را رو ساختمون دیدم پریدم توش. بعدا فهمیدم که کلا طرز کار اداره و سازمانهای اینجا با اون چیزی که تو ایران میبینیم خیلی متفاوته. چون اولا بیمه ها اکثرا نهادهای خصوصی هستن و درثانی ارتباطات اینجا از طریق انلاین و تلفن هست و اینطور نیست که وارد ساختمان بشی هزارتا ارباب رجوع ببینی. خلاصه اینطور بهتون بگم شانسی یک سازمان بیمه New York State of Health اونجا بود و من و همسر بیمه medicaid شدیم. این نوع بیمه به گروهی تعلق میگیره که اینجا درامدی ندارن یا سطح درامدشون خیلی پایینه. ولی. ولی فقط و فقط برای موارد اورژانسی میتونستیم ازش استفاده کنیم. یعنی اگه فکر میکردی یک مورد اورژانسی پیش اومده و بعد مشخص میشد مورد اورژانسی نبوده تموم هزینه ها را باید از جیب میدادی.که هزینه های ازاد هم خیلی خیلی سنگین و بالاست. بعد پارسال فهمیدیم میتونیم یک بیمه ثانویه هم روی اون ایجاد کنیم. مثل بیمه های تکمیلی توی ایران. خلاصه با پرس و جو شرکت بیمه ای را انتخاب کردیم که بیشترین خدمات مجانی را برای این نوع سطح پوشش بدن. اسم شرکت health first و نوع بیمه special plan 4.  با این بیمه ثانویه مثلا پرکردن سطحی دندان مجانی هست اما فرضا عصب کشی را پوشش نمیده و پارسال همسر برای یک عصب کشی ساده بدون روکش و هیچی 800 دلار شارژ شد. خوب میدونم توضیحاتی که نوشتم بیشتر بر پایه تجربه بود و اصلا کامل مطلب را توضیح نمیده . جالبه با یک اشنا که متولد اینجا هست و وکالت میخونه صحبت میکردم اصلا باور نمیکرد که در این حد هم این نوع  بیمه پوشش بده. بگذریم. و اما بریم سراغ علت دکتر رفتن. چند وقت پیش که ازمایش خوک داشتیم اونقدر از این شونه بدبخت برای اماده کردن نمونه ها کار کشیدم که فکر کنم یک اسیبی به تاندونی چیزی زدم. چون یک ماهه که شانه ام بشدت درد میکنه. دیگه خلاصه به این فکر افتادم بهتره برم دکتر که اگه شونه ام را اسیب زدم بفهمم و براش کاری بکنم. تحقیق کردیم دیدیم یک کلینیک خوب خیلی نزدیک به خونه امون هست و رفنم و پرونده باز کردم و یک پزشک را بعنوان پزشک خانواده برام انتخاب کردن. کمی بعد دستیار پزشک اومد و یک شرح حال کلی مثل قد و وزن ازم گرفت. بعد هم یک ساعتی نشستم تا نوبتم بشه و خود پزشک اومد و منرا به دفترش برد. یک جورهایی کلینیک  را هم مثل کیلینیکهای تمیز و خلوت خودمون درنظر بگیرید. اون هم مفصل از سابقه ام پرسید وهمه را توی پرونده ام توی کامپیوتر ثبت کرد من هم خداخواسته هرچی بذهنم میرسید براش توضیح دادم و اون هم تایپ کرد. . بعد شانه ام را معاینه کرد و قرص ضد درد و شل کننده عضلات برام نوشت و فیزیو تراپی . اما چون ناراحتی تیرویید دارم و حدود دوسالی هست تست خون هم ندادم  اسکن تیرویید و ازمایش خون را هم اضافه کرد. بعد دستیار دکتر اومد و منرا پیش کسی برد که زنگ زد به تموم این مراکز و برام وقت گرفت و با من هماهنگ کرد. داشتم از در میزدم بیرون که از داروخانه زنگ زدن گفتن این برند داروخانه right aid این نوع بیمه را پوشش نمیده. گفتم میام نسخه را میبرم و بعد هم ( نمیدونم چیکار کنم) احتمالا دستی ببرم یک برند داروخانه دیگه cvs که اگه اونها پوشش میدادن با کیلینیک تماس بگیرن و تحت پوشش اونجا دربیام. خلاصه این بود گزارش دیروز.

راستی دوستان کم کامنت میدید یا اصلا نمیدید. وقتی میبینم وبلاگی که بیشتر در مورد ناز و کرشمه های یک دختر با دوست پسرهاش و من چی گفتم اون چی گفته  ده برابر این وبلاگ کامنت و نظر میگیره. میگم اسمان بیخیال اینجا شو که غیر از سه چهار دوست همراه همیشگی کسی حال و حوصله خوندن این جور مطالب را نداره! بهر حال امروزم یک پست همینطوری نوشتم تا فکر کنم ببینم با اینجا چیکار کنم. 


نوشته شده در : جمعه 20 بهمن 1396 زینبپنجشنبه 3 اسفند 1396 21:52

راستش همه جور پستی رو دوست دارم چه شخصی چه در مورد امریکا. دلیلش صداقت نویسنده است. ولی خب چیزای شخصی رو نمی دونم چرا بیشتر دوست دارم. شاید چون آدم در حالت عادی و وقتی خود شناخته شده اش هست در موردش حرف نمی زنه.مثلا یکبار شما گفتید که الان خونه مستقل گرفتید و در مورد تجربه اش نسبت به همخونگی خواهید نوشت که یا ننوشتید یا من میس کردم ولی کنجکاو بودم. چون خودم تو بدترین شرایط اقتصادی زمان دانشجویی حتی از خوراکم زدم ولی استودیو مستقل گرفتم و هرگز همخونه نداشتم.

پاسخ اسمان پندار : سلام زینب عزیزم، ممنون كه از نظر و سلیقه ات نوشتی، زینب جون راستی پست راجع به همخونه زیاد دارم شاید تو ارشیو روزانه نویسی بتونی پیداش كنی، اون زمان كه همخونه اروپایی داشتیم و فكر كنم كمی هم موقعی كه هم خونه هندی داشتیم و از نامرتبی و كثیفیشون در عذاب بودم نوشته باشم، بهرحال چه خوب كه تو از این تجربه های بد نداری، البته ننوشتی كدوم شهردرس میخونی. ما هم سال اول كه وارد نیویورك شدیم گفتیم عمرا زیر بار هم خونه بریم، بعد یكسال با پولی كه از ایران میاوردیم احاره دادیم كه اون سال ١٧٠-١٨٠ میلیون خرجمون شد بعد دیدیدم تو نیویوك با قیمت پایین نمیشه استودیو پیدا كرد دیگه تقریبا دو ترم جدا تن به همخونه دادیم و زینب حقیقتش الان پشیمونم چرا سال اول اینكار را نكردیم و فضایی جلو رفتیم. خصوصا نیویورك كه اصلا این موضوع كاملا بابه، شهرهای دیگه با یك سوم تا نصف همین اجاره كه میدیم میشه خونه دو خوابه گرفت، خلاصه اگه یك سر به ارشیو بزنی، خصوصا سال اول كلی پست این مدلی پیدا میكنی



زریدوشنبه 23 بهمن 1396 12:29

خب طبیعیه وبلاگهای درپیت خواننده بیشتر داشته باشه همیشه همینطور بوده اما خب تو کیفیت وبلاگ خودت را با اونها مقایسه نکن وبلاگ تو و خواننده هات کلاس خودشون را دارند و حالبه که تقریبا محموعه است یعنی مثلا من اینحا را میخونم کامشبن را هم میخونم

پاسخ اسمان پندار : زری گلم تو خیلی خیلی لطف داری، نه بابا، وبلاگ من كه اصلا قابل مقایسه با كامشین جون نیست، من یك روزانه نویسم كه دنبال بهتر كردن كیفیت زندگی میگردم. اما با این موافقم كه خواننده های باكلاسی دارم، ممنونم عزیزم

رویادوشنبه 23 بهمن 1396 09:43

اسمون عزیز واسه من تنها وبلاگی باقیمونده عالی هستی نکنه یه وقت به سرت بزنه بری.مراقب سلامتیت باش

پاسخ اسمان پندار : رویا جونم لطف داری عزیزم، اره خیلی از وبلاگ نویسهای خوب دیگه نمینویسن یا رفتن اینستا، راستی مطمئنم چند تا وبلاگ خوب را میتونی تو لینكدونی ام پیدا كنی

کامشینیکشنبه 22 بهمن 1396 02:00

آسمونی جان

اخیرا من هم خیلی کم کامنت دریافت می کنم. در اوج دوران رونق وبلاگ نویسی هم محتوای دم دستی و روزمره نگاری های جلف خواننده بیشتری داشت چه برسه الان که کسی حال نداره نوشته های ما را بخوانه. برای خودت بنویس و برای ما که مشتاق تعیقب کارها و خواندن خبر پیشرفت ات هستیم.

پاسخ اسمان پندار : كامشین نازنینم

واقعا حیف و صد حیف كه تعداد كمی با وبلاگ و نوشته های عالی ات اشنا هستند. ممنون كه با تموم وجود و باعشق مینویسی.

من خیلی مدیون این وبلاگ و دوستهایی مثل شما هستم، اینجاو وجود دوستهای عزیزی مثل تو، توروزهای سخت عین سنگ صبور برای من بوده و بطرز باورنكردنی بهم ارامش داده و راه رانشون داده، ممنون همه تونم

زینبشنبه 21 بهمن 1396 21:28

من وبلاگتو مرتب میخونم و خیلی دوست دارم. گاهی نظری به ذهنم رسیده حتما نوشتم.

از تنبلی نیست که همیشه کامنت نمیگذارم. از خوندن روزمره هات لذت میبرم ولی همیشه نظر یا سوال خاصی ندارم.

به هر حال ممنون که مینویسی.

پاسخ اسمان پندار : زینب گلم ممنون كه هستی و من هم همه شماهارا دوست دارم و باهاتون ارتباط برقرار كردم، چقدر خوب كه اینجا را دوست داری، راستی كدوم نوع پستها را بیشترمیپسندی ؟

ممنون از تو

مهرانشنبه 21 بهمن 1396 08:46

سلام خانم دكتر عزیز

خدا بد نده ...

چرا مواظب خودتون نیستید ؟

یك احتمال هم هست كه امكان داره درد دستتون به خاطر سرما باشه یك مدت گرم نگه دارینش ، انشاالله هر چه زودتر خوب بشید.

در آخر

خواهش می كنم به خاطر همون چند تا همراه همیشگی هم كه شده ادامه بدید..

شاد و سلامت و تندرست باشید

پاسخ اسمان پندار : سلام مهران عزیز، خوبم، دست دردم جدی نیست، یكجورهایی فقط میخواستم مطمئن بشم بهونه هم شد یك چك اپ هم بكنم، اتفاقا راستین هم ترغیب شد بره دكتر و درخواست چك اپ كنه.

شما لطف داری حتما، راستش این وبلاگ و خواننده ها بخصوص سال اول كه واقعا تحت فشار و استرس بودم خیلی خیلی بمن كمك كرد. برای همین یكجورهایی اینجا و خواننده ها را دوست خودم میدونم، گاهی فقط اونقدر كم كامنت میگیرم كه شك میكنم مطالب برای خواننده ها جالب باشه.

ممنون

چینی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

سال سگ مبارك، بعله دیروز شروع سال چینی بود من هم امروز را بهونه میكنم تا از چینیها بنویسم.
تصور: چینیها ادمهای پرتلاش هستند، وقتی هرجیزی میبینیم مارك ساخت چین خورده پس باید بازارشون خیلی متنوع باشه .و حقیقتهایی كه از پیشرفت اقتصاد چین و تبدیل شدنش به قطب قدرت میشنویم.
واقعیت: تو سفری كه به چین رفتم، شهرهای چین را خیلی تمیز دیدم، بازارهاشون سبك بازاربزرگ تهران بود یعنی اکثزا ساختمونهایی غیر مدرن با غرفه هایی کاملا سنتی و کوچیک که با یک دیوار نازک از هم جداشده بودن با یك سری جنس بی كیفیت و تكراری، اصلا تنوع به اون معنی وجود نداشت، هرجا میرفتی باید تا ده برابر زیر قیمت چونه میزدی، چیزی كه لیدرمون گفت و صددر صد واقعی بود. یعنی یك قیمت فضایی میگفتن كه اگه بی اطلاع بودیم حداكثر نصف قیمت میخریدیم، زبان انگلیسی نمیدونستن.لیدر چینی امون میگفت تازه بیست ساله كه ماشین به استفاده عمومی تبدیل شده وقبلا همه دوچرخه داشتن برای همین رانندگی چینیها بده. یک جورهایی سبک زندگی کمونیستی خیلی جریان داشته اما الان اون سبک داره تغییر میکنه. 
چینیهای نیویورك: ادمهایی كه بشدت سرشون تو لاك خودشونه و کلونی خودشون را دارن وزندگیشون را تاحد زیادی محدود به اجتماع چینیها کردن،تا جایی که من دیدم اكثر كسانی كه تو بازیافتی ها قوطی خالی و پلاستیك برای فروش جمع میكنن متاسفانه چینی هستند. من اینجا سبك زندگی ساده و قانعشون  را خیلی بیشتر دیدم و حس كردم شاید هم بخاطر اینكه سفرم به چین ده روزه و كوتاه بود و خوب طبیعیه كه توی یك سفر كوتاه دید واقعی بیدا نكنیم،گفتم که بشدت چینیها علاقه دارند كه بصورت كلونی زندگی كنند، یعنی همه اشون تو محله های خاصی از نیویورك جمع میشن انگار تو دل شهر نیویورک یک شهر چینی کوچیک ساخته باشن، اینطوری كه وقتی وارد محله میشیم تموم تابلوها مكالمات ادمها مغازه ها و حتی گاها بانکها چینی هست، فكر كنم تو فیلمهای هالیوودی حداقل چند صحنه از این جور محله ها دیده باشید، منهتن ، بروكلین و كویینز هركدوم محله چینی خودش را داره و شامل چندتا خیابون اصلی و فرعی میشه، ما هم از اتفاق تو مرز محله بروكلینشون میشینیم، یعنی یك بلاک ( من مینویسم بلاک شما بخوانید کوچه) بالاتر محله تبدیل به محله اسپنیش ها میشه.( راستی گفته بودم خیلی اوقات فکر میکنند من  اسپنیش یعنی اهل امریکای جنوبی ام) نمیدونم خودم که احساس نمیکنم قیافه جنوبیها را دارم اما انگار دارم. هاهاها. اوووه یک خصوصیت بد دیگه چینیها.... متاسفانه عادت خیلی بدی برای تف کردن دارن. البته میدونم این عادت فقط مختص چینیها نیست و هندیها هم همینطورن( یعنی در این حد که تو اتوبوس تابلو زده بودن تف کردن ممنوع). یک کوچولو هم برعکس شهرهاشون تو چین اکثرا محله هاشون تمیز و مرتب نیست البته باز هم میدونم اصلا مختص فقط چینیها نیست و مثلا اهالی جنوب امریکا هم نامرتب و خیلی خیلی خیلی با سروصدا زندگی میکنن.( حالا دوستان نیایید بنویسید نژادپرستانه ننویس) لطفا درنظر داشته باشید من سعی میکنم اون چیزی را که میبینم و حس میکنم منتقل کنم. یکجورهایی گزارش نویسی میکنم. و اگه جایی هم برداشت اشتباه کنم حتما میام مینویسم من اشتباه برداشت کردم و بمرور و با تجربه به نتیجه دیگه ای رسیدم. در اخر بهتون بگم من دکترم و فیزیو تراپم چینی هست و اتفاقا از این بابت خیلی خوشحالم. چون صبر و حوصله اشون زیاده. کاملا ضعف زبانمون را درک میکنن و ارتباط خوبی میسازن. سال اولی که وارد دانشگاه شدم. یک دختر چینی بود که همون اوایل ورود که من گیج تکالیف و درسها بودم خیلی کمکم کرد و هنوز باهاش دراتباطم. کلا من خودم شخصا چینیها را بخاطر اروم بودن و مورد احترام بودنشون خیلی دوست دارم.


نوشته شده در : شنبه 28 بهمن 1396 ساجدهسه شنبه 1 اسفند 1396 10:50

خیلی از لطف شما تشکر میکنم. امیدوارم همیشه موفق باشید

پاسخ اسمان پندار : خواهش میكنم ساجده جان، انشالله كه كارهای پذیرشت با موفقیت انجام بشه

سه شنبه 1 اسفند 1396 09:35

سلام اسمان جان خوبی؟ خیلی خوب بود و جدای همه اینا اتحاد و اینکه هوای همو در غربت دارن قابل تحسینه چیزی که ما ایرانیا کمتر داریم.

پاسخ اسمان پندار : سلام عزیزم، ممنون، درست میگی، من یكی دوبار از ایرانیهای اینجا شنیدم كه باید از ایرانی فاصله گرفت، نمیگم همه بدن و به هم بد میكنند، من حتی رابطه های دوستی اینجا را بهتر از ایران دیدم اما در كل به اندازه بقیه ملیتها مثلا هندیها هوای هم را نداریم

رویادوشنبه 30 بهمن 1396 11:32

اسمون عزیز با تمیز نبودن چینی ها موافقم و یه چیزی را یادت رفت بگی غذاهاشون وایییی.نمیدونم ولی من که نتونستم باهاش کنار بیام و دوست داشته باشم.

پاسخ اسمان پندار : هاهاها راست میگی رویا، كامل این بخش یادم رفت، اتفاقا چقدر خاطره غذایی ازشون دارم، از اونموقع كه چین بودم و میدیدم سوسك و ملخ و كرم سرخ شده میخورن و بووووی غذاهاشون كه چندبار حالم را بد كردتا حالا و ورژن امریكاییشون......راستی یك بیشنهاد رفتی رستورانشون ساسمی چیكن را امتحان كن، تنها غذای چینی هست كه من میتونم بخورم و راستش خوشمزه هست

ااا حیف شد، باید یكبار بنویسم

بهارکدوشنبه 30 بهمن 1396 01:06

نه عزیزم چه اجباری عاخه. این حرفو نزن. اتفاقا من خودم هم دلم میخواد این دریچه ی گفتگو بین ما بسته نشه و باز بمونه. عالیه.

پاسخ اسمان پندار : خیلی هم عالی، میدونم وبلاگ از نظر خیلیها قدیمی شده اما من خیلی به اینجا عادت كردم و دوستش دارم

ساجدهیکشنبه 29 بهمن 1396 19:37

ممنون خانم آسمان.‌خیالم کمی راحت شد. از لطف شما ممنونم. ان شاء الله موفق باشید. اگر امکان دارد در مورد نحوه آموزش هم اطلاعاتی بفرمایید. البته اگر فرصت داشتید. مثلا اینکه یک ترم چند هفته است یا هر درس چند روز در هفته برگزار میشود. ممنونم.

پاسخ اسمان پندار : خواهش میكنم ساجده جان، خوشحالم رفع نگرانی كردم، ساجده جون فكر كنم تو ارشیو پستهایی را بتونی پیدا كنی كه مفصل از درس و مدرسه نوشته باشم، اما بطور كل یك ترم سه ماه و نیمه، و برای درس سه واحدی سه ساعت در هفته كلاس داریم.

موفق باشی

بهارکیکشنبه 29 بهمن 1396 01:26

سلام آسمونی جون. مرسی که مینویسی. باز هم بنویس ما میخونیم. ولی کامنت باید خودش بیاد. منم اتفاقا این روزا اونقدر سرم شلوغه که فقط وقت میکنم یه سر به وبلاگای مورد علاقه ام بزنم و بخونم و تو دلم به حرفاشون فکر کنم. موقعی که دارم کارامو انجام میدم هی به نوشته ها فکر میکنم و میگم خوب چه باید گفت در کامنت. حقیقتا این کامنت اون عصاره ی اصلی نوشتن وبلاگ هست و اگر نباشه نوشتن بی معنا میشه. ولی باید پذیرفت که نیست و تموم شده و اون دوران پرشکوه دیگه تکرار نمیشه. همه اش هم تقصیر این فیس بوک و اینستاگرامه که ما رو تنبل کردن.

پاسخ اسمان پندار : سلام بهارك جان، عزیزم به خودت سخت نگیراگه حسش بود كامنت بده اگه هم نبود بیخیال، اصلا هركاری اگه توش اجبارباشه دیگه لذت نداره.

شنبه 28 بهمن 1396 21:58

سلام خانم آسمان ببخشید مزاحم شدم. من یک سوال دارم. من برای سال آینده قصد دارم اپلای کنم. امروز در یک وبلاگ مطالبی از یک خانم خواندم که شرایط را برایم خیلی سخت کرده است. در آن وبلاگ نوشته شده بود که خانمها با حجاب در دانشگاه دچار مشکل هستند و اساتید به آنها توجه نمی کنند و برای تدریس در دانشگاه و پیدا کردن کار بسیار دچار مشکل هستند که ایشان حتی تصمیم به تغییر رشته گرفتند. ببخشید من حجابم برایم مهم است و بابت این موضوع خیلی نگران هستم. ممکن است نظرتان را بفرمایید. خیلی خیلی ممنونم.

پاسخ اسمان پندار : سلام عزیزم، خوب راستش من اصلا همچین چیزی اینجا توی نیویورك و یا دانشگاهمون ندیدم، از اتفاق ما تو دانشگاهمون دختر محجبه خیلی داریم و همه براحتی ازمایشگاه میرن و درس میخونن، بنظرم ممكنه مقطعی یك دانشگاه و یا استاد اسنطور برخورد كرده كه اتفاقا اینجا خیلی راحت میشه پیگیر شد و از تكرارش جلوگیری كرد، البته اینرا هم بگم مورد نژادپرستی هنوز هست، تو نیویورك باتوجه به حجم زیاد مهاجركمتر، اما حتی من خودم هم برخورد داشتم، احتمالا شهرهای كوچیكتر و جنوبی تر با حجاب این مورد شدیدتر بشه. اما این هم یك بخش از عوارض مهاجرته. بنظرم با اینحال اگه نگرانی شهرهای بزرگتر و شمالی تر را انتخاب كن، موفق باشی

کامشینشنبه 28 بهمن 1396 19:28

آسمونی جان

در گزارش ات خیلی خوب مرز بین توصیف کردن و قضاوت ننمودن را رعایت کرده بودی و اصلا هم نوشته ات نژاد پرستانه نبود. من با چینی ها برخورد خاصی نداشته ام، هر چند بیشتر دانشجوهای خارجی دانشگاه چینی هستند. این ملت انقدر در طول تاریخ

از خودی و ناخودی آسیب دیده اند که عدم اعتماد به غیر از حلقه نزدیک آشنایان باید در آن ها به یک کد ژنتیکی خاص تبدیل شده باشه. چینی ها جزو بیچاره های تاریخ هستند.

پاسخ اسمان پندار : سلام كامشین عزیز

ممنون از تعریفت، جالبه من اصلا نمیدونستم چینیها جز دسته ادمهایی بودن كه تو طول تاریخ اذیت شدن، حداكثر اطلاعات من در حد میدون تیان ان مه هست. نمیدونم چرا هرچی میخوام جواب این كامنت را ادامه بدم یاد ایرانی جماعت میافتم، همین الان از خوندن توییتر میام و از كامنتهای مردم و ذات خودمون در تعجبم و هیچ تعریفی برای خودمون پیدا نمیكنم

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...