Saturday, December 12, 2020

 خرداد 1397

نویسنده های اینستاگرامی

» نوع مطلب : اظهارفضل ،

حتما خیلی از شما هم تو اینستا گرام صفحه هایی چند هزار بازدید كننده را دیده اید، شده از خودتون بپرسید دلیل موفقیتشون چیه؟ من یكی دوبار این سوال را از خودم پرسیدم. بنظرم چند عامل اساسی تو موفقیتشون نقش داره. اما مهمترینش نگرش شاد و پر انرژی اشون به زندگی هست. یعنی تا صفحه اشون را باز میكنیم كلی انرژی خوب و شاد میگیریم و دوست داریم ادشون كنیم، خوب موارد دیگه ای هم هست، مثل به اشتراك گذاشتن هر روزه زندگی یا به اصطلاح هرروزاستوری گذاشتن، از خود و طرز زندگی البته از جنبه مثبتش ، مبتكر بودن و خلاقیت داشتن و به اصطلاح متفاوت نمایش دادن. خوب من اون چیزهایی را گفتم كه میخواستم با خودم مقایسه كنم، مسلما دلیلهای دیگه هم داره كه اگه دوست دارید شما بنویسید. بهرحال به خاطر همین دلایل بالا و چندتا دلیل دیگه من نمیتونم هیچوقت همچین صفحه ای را داشته باشم. اصلا اینطور بگم تو صفحه واقعی ام عكسهای از خودم و جاهای دیدنی هست، عكسهایی كه دارم لبخند میزنم و یك كپشن كوتاه شاد هم دنبالشه، بارها خانواده و دوستان گفتن چقدر صفحه شادی دارم. از طرفی زندگی تو نیویورک میتونه مجموعه زیادی از موضوع برای عکاسی در انتخابم بگذاره که جوابگوی همون بخش نیاز به تنوع و خلاقیت باشه. اما واقعیت اینه که من واقعی نه اون صفحه اصلی اینستاگرام با کپشنهای شاد و لبی همیشه خندونه. نه این وبلاگ  که ترسها و دلهره ها و افکارم را به تصویر میکشم. یعنی اونهایی که اینستا گرام منرا میبینند با ترسهام اشنا نیستند و شمایی که اینجا را میخونید نمیدونید که بخشی از من تفریح میکنه. خوشحاله و خوش میگذرونه و شوخی میکنه و لبخند به لب دیگران میاره و یا حتی به عنوان یک دختر شاد و سرزنده تو دانشگاه شناخته میشه. راستش گاهی به ادغام اینجا با اینستاگرام فکر کردم. به پابلیک کردن صفحه اینستاگرامم ( نه اون صفحه ای  که بعضی از شما میشناسید هم فکر کردم) اما بعد دیدم نه من ادمش نیستم. اول از همه نمیخوام خانواده و دوست و اشناهایی که منرا میشناسن کاملا ته اعماق وجود منرا لخت و بی پرده ببینند. نه. اینطور احساس میکنم خودم را از دست میدم.از طرفی اگه قرار باشه همیشه به شادی  تظاهر کنم.امواج ترسها و نگرانیها و فکر منرا غرق میکنه. من به شما و این صفحه برای حرف زدن بی ترس قضاوت شدن احتیاج دارم. دلیلهای کوچیک دیگه ای هم دارم. مثلا بنظرم کسی که صفحه های پرمخاطب پیدا میکنه عملا زندگیش میشه اشتراک گذاری زندگیش، یکجورهایی بنظرم خلوت ادم از بین میره و این کار تبدیل به وظیفه میشه که اگه روزی نتونه پستی بذاره با کم و زیاد شدن مخاطبها تحت فشار قرار میگیره. درثانی فکر میکنم این پابلیک کردن صفحه و پست و استوری گذاشتن هرروزه خیلی وقت از ادم بگیره کاری که من درحال حاضر نمیتونم انجام بدم. خلاصه اینطور بگم نیویورک میشه گفت یکی از بهترین شهرها برای سوژه و موضوع های اجتماعی هست که گهگاهی بدجوری دلم را برای عکاسی و ثبت اون تصویرها میبره اما بعد میبینم درسته این شهر خود موضوعه اما نگارنده اش، نویسنده مورد نظر نیست. خلاصه میدونیم که وبلاگ قدیمی شده.خیلی نویسنده ها بستن و رفتن. بعضیها حتی بدون خداحافظی رفتن.  خیلیها دیگه سمتش نمیان و اینستاگرام روز بروز داره جذاب تر میشه. صفحه های صدهزارعضوی چیزی نمونده که میلیونی و فراتر برن. البته اشتباه نشه من به میلیونی که هیچی ،حتی هزار نفر فالور فکر نمیکنم .منظورم درکل بی رونق شدن وبلاگه. بهرحال اینجا و شما دوستان برای من یک چیز دیگه هستید. 
من که اینطور فکر میکنم. حالا اگه هر کدوم شما از اون دسته دوستان با صفحات پربازدید هستید بیاید و بگید درست حدس زدم یا کامل اشتباه گفتم. 


نوشته شده در : شنبه 5 خرداد 1397  زریدوشنبه 7 خرداد 1397 14:17

سلام

خب من اینستا داشتم که از روی گوشی ام پاک کردم و البته صفحاتی که فالو کرده بودم بخش عمدی اش صفحاتی بود که بهم ایده و انگیزه میداد اما یه جایی دیدم خیلی اذیتم میکنه اینهمه ایده و برام به نوعی شکنجه شده بود چون نمیرسیدم اون همه کارهای خوشایند را انجام بدهم و یه جایی به خودم اومدم دیدم من به اندازه ی کافی از اینستا ایده گرفتم و تا یکی از اینها حذف نشه دیدن این همه موفقیت دیگران برام کلافه کننده شده،تازه من اصلا این پیج هایی که هی استوری میذارند از لحظات شاد و رنگی زندگی اشان را چندان فالو نمیکردم بیشتر صفحاتی بود که روتین واقعی زندگی را داشت یا کلا یه مبحثی را دنبال میکرد، مثلا با شناختن یکی دوتا اپلیکیشن شروع کردم زبان آلمانی را خودم خوندن باورت نمیشه ولی اینقدر خوب و جذابه.... راستی یه سری از این صفحات از این صفحاتشون پول درمیآرند و تبلیغ میکنند اینها را هم واقعا به جنبه ی تبلیغ بهشون نگاه میکنم مثلا تا حالا دیدی کسی بگه وای خوشبحال اون زن که با داشتن مایع ظرفشویی اش اینقدر خوشحاله خخخخ خب چون همه میدونیم اون فقط یه تبلیغه، اما در مورد اینستا هنوز خیلی ها این را باور نکردند...خب در مورد تلویزیون هم واقعیتش اینه ما اصلا تو خونه مون تلویزیون نداریم و از بابت این القا کردن های تلویزیونی راحتیم و اگر قرار باشه چیزی ببینیم گزینشی و انتخاب شده است و تقریبا خیلی محدود...من هم جدیدا حوصله ی این را ندارم که خیلی از زندگی ام را عیان کنم انگار جلوی راحتی آدم را میگیره

پاسخ اسمان پندار : زری عزیزم برام خیلی جالب بود كه اینستا نداری، راستش قبلا فكر میكردم اینستا هم مثل تلگرام همه گیر شده اما الان با خوندن كامنتها متوجه شدم خیلیها هستند كه اینستا ندارن و براشون جالب نیست، راستش من هم با نظرت در مورد صفحات مختلف موافقم، بنظر من هم بعضیهاشون جداتبلیغی هست، بعضیهاشون هم عجیب غریب فقط جنبه شاد و قشنگ زندگیشون را به نمایش میذارن و كمی از واقعیت دور میشه و ادم زندگیش را اون موقع با اونها مقایسه میكنه و فكر میكنه كه فقط زندگی خودشه كه اینهمه بالا پایین داره، مثلا ما اخر هفته ها بیرون میریم اونقدر هم نیویورك جاهای دیدنی داره كه فرضا خیلی راحت میشه هرروز كلی پستهای گل منگلی و انچنانی تو اینستا گذاشت اما مثلا شما كه حقیقت زندگی منرا میدونید شاهدید كه چه مسیر سختی را اومدم و چطور با چنگ و دندون و سختی داریم خودمون را بالا میكشیم، راستی این كه اهل تلویزیون هم نیستی خیلی برام جالب بود، من از اینهام كه اگه خونه باشم صبح تا شب تلویزیون روشنه و برای خودش غارغار میكنه ممنونم از كامنتت

رویادوشنبه 7 خرداد 1397 12:47

آسمون عزیز من خودم موافق اینستا نیستم راستش به نظرم مسخره اس آدم همه چیز زندگیش را بریزه بیرون اینا خوردم اینجا رفتم اینا پوشیدم مامانم اینا گفت این شکلی اجاقم را تمیز کردم این دوستمه و ... اما بعضی هاشون هم مطالب جالب و به درد بخور میذارن در هر صورت اگه کاری نداشته باشم مثل فیلم یا کتاب میرم سراغ اینستا راستش واسم جذابیتی نداره عزیزم شما به وبلاگ نوشتنت ادامه بده ما همه جوره دوست داریم

پاسخ اسمان پندار : رویا جونم، منم نظر تورا دارم كه برای من هم عجیبه كه تموم زندگیشون را به اشتراك میذارن، هرچند توی وبلاگ هم همینه اما بنظر من حسن وبلاگ ناشناس بودنشه كه باعث میشه امنیت ادم حفظ بشه، میدونم قرار نیست كه كار یا حرف خاصی زده بشه كه بحث امنیت مطرح بشه اما با اینحال همینه همه دوستها یا دور و بریها نمیدونن دیشب چی خوردیم كجا رفتیم بنظرم خوبه، البته بنظرم این نظر كاملا فرد تا فرد فرق میكنه، بعضیها از همین تو وبلاگ از همه زندگی نوشتن را هم عجیب میدونند، ممنونم رویا جون كه بمن و این وبلاگ لطف داری

شلالهیکشنبه 6 خرداد 1397 07:13

اینستاگرام اپلیکیشن خیلی خوبیه ولی شاید کسایی که از اعماق وجودشون احساس خوشبختی میکنن خوشبختی شون رو جار نمیزنن و دنبال تایید بقیه نیستن

البته من خودم هرگز حساب اینستا نداشتم و شایدم طرز تفکرم اشتباه باشه!

پاسخ اسمان پندار : شلاله جونم، بنظرم همه ادمها باالا و بلندیهای زندگیشون را دارن، خوشبختی و حس شادی چیزی هست كه باید براش زحمت كشید، افكار منفی را كنار گذاشت و مثبتها را پر رنگ كرد. یا مثل من جایی برای تخلیه منفیها بیدا كرد نمیدونم، بهرحال مطمئنم این دسته از دوستان هم مشكلات خودشون را دارن ولی یادگرفتن به نمایش نذارن و البته خودبخود باعث میشه خودشون هم بخش منفی را كمرنگتر ببینن، شاید هم اخرش داشتن ایجور صفحات به نفعشون باشه.

خیلی خوب میكنی كه خودت را كمتر الوده شبكه های اجتماعی میكنی چون بدجور اعتیاداوره:)

سیتی بایک

» نوع مطلب : نگاه اول ،

سلام دوست های گل وبلاگی، این پست برای چند روز پیشه که فرصت نکرده بودم بفرستم. فعلا بخونید تا فردا پس فردا بیام پست به روز بذارم.
 دوشنبه: این اخر هفته نیت كرده بودم كه هرطور شده یك پست بنویسم اما شنبه كه به تفریح گذشت یكشنبه هم باید گزارشی برای استادم تهیه میكردم كه تموم روز وقتم را گرفت. خوب حالا راجع به چی بنویسم، بنظرم بهتره كمی از شنبه بنویسم كه حال و هوای وبلاگ عوض بشه و یكروز دیگه از اوضاع خودم بنویسم، خوب براتون بگم من همیشه از دوچرخه سواری خوشم میومد، تابستون دوستل پیش كه ایران بودم یك كلاس سایكلینگ كه همون دوچرخه داخل سالن میشه رفتم. مربی ام پرستو خیلی گل و با معلومات بود، استادورزش تو دانشگاه هم بود ٤ كیلو هم وزن كم كردم كه خلاصه باعث شد بیشتر علاقه مند بشم، تو این مدت هم هرموقع باشگاه میرم حتما نیم ساعتی دوچرخه میزنم، بگذریم خوب با تموم این احوالات تاحالا تجربه دوچرخه  سواری داخل شهر و لابلای ماشین نداشتم اینجا شهرداری تو قسمتهایی از شهر دوچرخه برای استفاده گذاشته به این صورت كه 12  دلار میدیم ومیتونیم بمدت یكروز دوچرخه را استفاده كنیم البته با این شرط كه قبل از نیم ساعت دوچرخه را هربار تحویل یكی از این ایستگاهها بدیم و دوباره بگیریم ، كه درغیر اینصورت هر ١٥ دقیقه تاخیر ٤ دلار شارژمون میكنه. چون اطلاعاتمون تو اپ ذخیره شده. البته فكرش را هم كردن و فاصله ایستگاهها طوری هست كه نیم ساعته خودت را به ایستگاه بعدی برسونی. این ایستگاهها تو خود منهتن هم زیاده كه دلیلش اینه منطقه توریستیه، خوب ما با تصور اینكه حالا با یكسری دوچرخه سنگین طرف میشیم این دوچرخه ها را تاحالا امتحان نكرده بودیم. ازطرفی خود بروكلین هم سربالایی سرپایینی زیاد داره كه مطمئن نبودیم از پسش برمیاییم یا نه، خلاصه شنبه با راستین همت كردیم كه بریم،  ایستگاه اولی به خونمون دور بود، حدود ١٥ بلاك پیاده روی داشت ، قصدمون هم این بود كه تا دانشگاه من ركاب بزنیم، اقا خانم راه افتادیم و عجب دوچرخه سواری تو شهر حال میده، درسته كه تو خیابونی میرفتیم كه مسیر دوچرخه سواری داره اما نیویورك مثل اروپا نیست كه هیچ ماشینی تو اون خط نره، گاهی ماشین ایستاده گاهی كارهای ساختمونی گاهی ماشین پارك میكنه  مسیر را بسته و یكجورهای دوچرخه سواری نه لابلا بلكه دركنار ماشین ها بودكه خیلی هم مزه داد، هوا هم عالی بود و باد خوبی میومد كه كیفمون را دوچندان میكرد.خلاصه نتیجه این شد دانشگاه كه هیچی از پل منهتن هم گذشتیم و تو خود منهتن هم پا زدیم همونجا یك رستوران هم رفتیم و من هم توی یك مغازه پیرسینگ چند تا دیگه سوراخ به گوشم اضافه كردم و دوباره پا زدیم برگشتیم، خوبی این ایستگاهها هم این بود كه میتونستی دوچرخه را ول كنی و بعدا بری سراغش، خلاصه نتیجه این شد كه ٢٠ كیلومتر ما شنبه دوچرخه زدیم، خود اپ مسافت رفته را برامون حساب میكنه، بچه ها مترو رسید ایستگاه من باید تموم كنم و بیاده بشم برم دانشگاه  فعلا . 



نوشته شده در : شنبه 26 خرداد 1397 

دودورو دو دو

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،

اول از همه تبریک. من فوتبالی نیستم اما خوب فکر کنم واضحه که عرقی به ایران و ایرانی جماعت دارم. اینجا تو نیویورک تو دوتا بار برنامه گذاشته بودن برای دیدن بازی فوتبال. از اونجا که من و راستین صبح کاری نداشتیم تصمیم گرفتیم که بریم و فوتبال را تو جمع ببینیم. بازی به وقت اینجا ساعت 11 بود راستین یک فوتبال دوست یک اتیشه هست. یعنی نصف دو اتیشه ها. اهان بار همون جایی هست که مشروب و گاهی غذا سرو میکنند. بعضی بارها هم کلی تلویزیون و اسکرین به در و دیوارشون اویزون کردن که دوستان و علاقمندان ورزش و این رخدادها را جذب کنند. بذار اینطور بگم بار مثل یک جور کافی شابه که دوستها برای گپ زدن یا مهمونی گرفتن میرن و تو این مورد فرض کنید تلویریون هم داشته باشه و حکومت هم از شادی کردن گروهی مردم نترسه.  فکر کنم تو اون باری که ما رفتیم 100 نفری اومده بودن. مسلما صندلی به اندازه همه نبود و اکثرا ایستاده بازی را تماشا کردن که البته اینجا، ایستادن یکجور فرهنگ و عادته و مثل ایران نیست که اول باید صندلی جور بشه. برای برد هم کلی جیغ و داد کردیم و بعد زدیم بیرون. البته میدونم که یکعده بچه ها جشن و سرور را ادامه دادند و یک مراسم پارتی بزن برقصی هم امشبه که ما نرفتیم. بعد بازی هم من و راستین مثل دوتا بچه خوب برگشتیم سر کارو زندگی. تو دانشگاه هم هرکی منرا با صورت رنگ شده دید براش کلی دودو رو دو دو ایران کردم. 


نوشته شده در : شنبه 26 خرداد 1397 

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،

سلام به دوستان، امروز دوشنبه و اول هفته هست و مطابق معمول مترو سواری تنها فرصت من برای نوشتن شده، دیروز هم با راستین باز رفتیم دوچرخه سواری و ٤٠ كیلومتر پا زدیم، خسته شده بودیم اما هردو معتقدیم خستگیش دلپذیره، ای كاش دوچرخه سواری خانمها تو سطح شهر قانونی و معمول و عرف میشد بنظرم خیلی میتونست به سلامتی روحی یا جسمی كمك كنه. هرچند ورزش پرهزینه ای برای ما درمیاد و احتمالا نتونیم هرهفته بریم، دیگه براتون بگم فكر كنم گفته بودم یكماهی هست نادوست هم به پروژه اضافه شده، خوب دختر باهوشی هست اما در به اشتراك گذاری نظرات و ایده های بقیه، یعنی نظر و حرف مثلا از من یا موبوره و نادوست میاد بهش رنگ و اب میده و بعنوان نظر خودش مطرح میكنه، یا كارهای عملی وقت گیر كه پایه انالیز دیتا هست را سراغش نمیاد و یكراست میره سراغ انالیز دیتا كه خودی نشون بده، چی بگم، بهرحال یك نفر ما باید اون كارها را انجام بده و نادوست هم كه بلد نیست و از یادگرفتن طفره میره این شده كه عملا بدوبدو از ان من شده و كارهای انالیز بزرگ برای موبور و نادوست هم این وسط وقت تلف میكنه. بهرحال تصمیم گرفتم وجودش را بعنوان یك حقیقت كاری قبول كنم و برنامه خودم را پیش برم، احتمالا دو سه هفته ای كار سنگین مانع این بشه سراغ انالیز برم اما تصمیم دارم اصولی از فرصت تابستون استفاده كنم و تو چیزهایی كه مد نظر دارم قوی بشم، از طرفی گفته بودم كه تو فكر كانادا هم افتادیم خوب راستین صددر صد موافق نیست و چون كامل دلش با این كار نیست صد در صد روش تمركز نمیكنه، هرچند تو تقسیمات كاری خانوادگی، اصولا این جور كارهای وكیل خوب بیدا كردن و تماس اولیه با منه و بقیه مدارك جور كردن و دنبال كردن با همسری، منم كه فعلا دربست دراختیار پروژه(وقتی مینویسم كار برای دوستان تازه وارد این سوال پیش میاد كه من سركار واقعی هستم)  
خلاصه براتون بگم اگه وكیل خوب میشناسید كه قیمتش هم مناسب و معقول باشه معرفی كنید، لطفا از كنپارس نگید كه هرچند سایت خوبی داره اما قدیمیها میدونند كه چطور یكسال از وقت و عمر و هزینه امون را ما سرمشاوره اشتباه این گروه دادیم و تازه پولمون را هم برنگردوندند. بیخیال، یادش می افتم هم اعصابم خورد میشه. دیگه اینكه برگردیم سر بحث پروژه، این هفته باز با fda میتینگ داریم و قراره ماحصل این یكسال بحث بشه و ببینیم قرارداد را برای یكسال دیگه تمدید میكنند یا نه. ته ذهنم میتونم اینده را ببینم كه اگه قرارداد تمدید بشه چطور نادوست میخواد با نظراتش تو fda خودنمایی كنه. خوب زبانش واقعا عالیه و این یك امتیاز خیلی خوب براش حساب میشه فقط قضیه اینه كه ادم صادقی نیست و اون وسط میتونه نظر من یا موبور را هم از طرف گروه بیان كنه و برای خودش امتیاز بخره، بیخیال، بیخیال اسمان، ول كن، سعی كن رو خودت و مهارتهات كار كنی، فقط قضیه اینه كه این ذیق وقت بهم اجازه نمیده رو ضعفهام كار كنم و فقط درگیر کارهای عملی بینهایت تكراری پروژه شدم، خوب اینهم شرح حال من، قطار هم رسید ایستگاه. خدا نگهدار همه ما، هستی دیگه نه ؟!


نوشته شده در : چهارشنبه 30 خرداد 1397 مهرانیکشنبه 3 تیر 1397 14:03

سلام خانم دكتر عزیز

به نظرم بیشتر تمركزتون بر روی گرفتن گرین كارت باشه بهترهست تا باز كردن یك پرونده جدید

چرا به گزینه بچه دار شدن فكر نمی كنید ؟

در مورد نادوست هم تا می تونید براش دعای خیر كنید و آرزوی بهترین ها رو براش كنید...

اینجوری حستون بهتر میشه و اتفاق های خوبی براتون می افته

پاسخ اسمان پندار : سلام مهران عزیز. راستش هنوز نتونستیم عملا هیچ کاری در مورد اقدام برای کانادا بکنیم. میدونی اگه بابت گرفتن گرین کارت مطمئن بودیم یا پروسه اش انقدر طولانی نبود حتی کانادا به ذهنمون هم نمیرسید. قضیه اینه فعلا تا مقاله ها بیرون نیاد و تعداد سایتنشون معلوم نشه. اصلا نمیشه گرین کارت را شروع کرد اگر هم مقاله ها خوب سایت نگیره که حودش میشه پروسه 2+ 2+1+1=6 سال دیگه. خیلیه. خیلی طولانی.

نادوست واقعا نادوسته تو پست بعدی کمی بیشتر از کارهاش میگم. اما ممنون از توصیه برای حس خوب.

بچه هم: مهران عزیز. اگه بچه دار بشیم. دقیقا دوهفته فقط میتونم مرخصی برای بچه بگیرم. اونهم وسط اینهمه کار. خونه خیلی کوچیک. بدون کمک خانواده ها. با اینهمه فشار کار. بچه هم فقط برای خودش سیتیزن میشه و منفعتی به حال ما نداره. بهر حال چیزی هست که دیر یا زود باید بهش فکر کنیم

ب...ه...ا...ر...کیکشنبه 3 تیر 1397 01:20

از دست نادوست. اینجام تو سیستم اداری همین وضعیته. الان من ستاره شناسیم بدک نیست و چون جزو دروس تدریس شده ی ایران نبوده هیچ دبیری به اندازه من ستاره شناسی رو وارد نیست و همین میتونه امتیاز مثبتی برای من باشه. ولی بعضی زرنگها هستن که از خالی کردن زیر پای دیگران نمیترسن و حاضرن که ویکی پدیا رو یه شبه قورت بدن تا بتونن جای من که سالهاست برای این رشته زحمت کشیدم رو بگیرن. وجدان کجا بود این وقت شب با دلار هشت هزار تومنی؟

پاسخ اسمان پندار : اخی بهارك جون، چقدر بد، من هم اینجا خیلی از دست نادوست در عذابم، خیلی بده بعضی ادمها همه چیز را حق خودشون میدونن. اصلا عقیده ای به حق بقیه ادمها ندارن، این نادوست هم همه ادمها را غیر خودش تنبل و خنگ ونادون میدونه و همیشه خودش را یك ادم باهوش و فوق العاده میدونن كه بقیه ادمها مفت مفت جایگاه بدست میارن درصورتیكه حقشون نیست. خدا به من و شما با دلار ده هزار تومنی صبر بده

کامشینچهارشنبه 30 خرداد 1397 18:51

آسمونی جان

دوچرخه سواری در تهران خطرناک هست اما غیر قانونی نیست. تا زمانی که خیابان ها در تهران با ماشین بسته نشده بود من دوچرخه سواری می کردم و هیچ مشکلی هم جز رانندگی وحشتناک راننده ها وجود نداشت.

در مورد وکیل و مهاجرت به کانادا...حالا که اعتماد به نفس بهتری در زبان انگلیسی داری کارهای مربوط به مهاجرت را خودتون انجام بدهید. ما برای مهاجرت وکیل نگرفتیم. خودمون همه کارها را کردیم. فقط باید حوصله داشت و همه چیز را دقیق خواند و صد در صد اطلاعات درست داد.

پاسخ اسمان پندار : كامشین عزیزم، اره خوشبختانه توی تهران ازاده، من هم دوچرخه سوار زن تو تهران زیاد دیدم اما خوب عرف نیست و بستگی به نظرگشت ارشاد هم داره كه اون روز اینكار را قانونی بدونه یا نه، مثلا من تو شهر دیگه ای مثل اصفهان خبر دارم یكی از اشناهامون را گشت گرفته بود با اینكه دوچرخه سوارحرفه ای بود و تو همین شهر شنیدم كه دوچرخه سواری ممنوعه اما خانمی را میشناسم كه تو همین شهر خیلی راحت دوچرخه سواری میكنه، خلاصه خودت بهتر میدونی شاید قانونی باشه اما صد در صد حمایت قانون را هم نداره،

در مورد كانادا بیشتروكیل برام حكم مشاور داره و البته اگه قیمت مناسب باشه وكالت را بهش میدیم ، ممنونم دوست عزیزم و خوبم

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...