Saturday, December 12, 2020

 اردیبهشت 1397

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،

خیلی وقته ننوشتم، اما قضیه اینه كه زندگی به روال همیشگی ادامه دارد، سه هفته ای هست كه دستگاهی كه من باهاش كار میكنم (hplc)یك قطعه اش باید عوض میشد و خوش شانسی یا بد شانسی كارخونه قطعه اشتباه فرستاد و دوباره باید بفرستن، نتیجه این شده كارم سبكتر شده و دارم كارهای عقب مونده ام را انجام میدم، خصوصا اخر ترمه و پروژه رو پروژه داره میاد، حالا پروژه چیه؟؟ اینكه استاد ازتون میخواد بر اساس درسهایی كه داده یك موضوع انتخاب كنید و روش تحقیق كنید و تو كلاس ارائه كنید، یا مثلا برای یكی دیگه از درسها باید با نرم افزار مربوطه شبیه سازی كار یك دارو تو بدن را اجرا كنیم، در كل خوبه و به پروسه یادگیریمون خیلی كمك میكنه، حالا برای یكی از این درسها كه از اتفاق استادراهنمام درس را ارائه میده میخوام مبحثی را كه برای پایان نامه ام انتخاب كردم ارائه بدم، البته منظور نتیجه نیست چون اون كاركلی كار عملی داره و حداقل یكسال فقط كار عملیش طول میكشه، بلكه راه و مسیری كه برای رسیدن به نتیجه لازمه را میخوام پرزنت كنم، بعد از اونطرف من تا حالا فقط به عنوان فكر كرده بودم حالا باید تا دوشنبه كه وقت ارائه هست كلی ریسرچ انجام بدم و به اصطلاح از حالت خام عنوان به یك مسیر درست و خوب برای پایان نامه ام از لحاظ تئوری برسم، یك جورهایی برای اینكه شروع پایان نامه ام كلید بخوره خوبه و یك تیر و دو نشون میشه اما قضیه اینه كه زمان خیلی كمی برای این پروژه دارم، دیگه براتون بگم كه هوا هم داره گرم میشه و از پالتو پوشی هفته پیش به ژاكت یا كت تو این هفته رسیدیم. سعی كردیم این مدت اخر هفته ها با راستین  بزنیم بیرون و از هوا لذت ببریم، 

سلام به دوستهای گلم، خوبید؟؟
هنوز فرصت نكردم مطلبی را كه چند روز پیش براتون نوشتم پست كنم كه كه دست به كار دومی شدم، البته بازم تو مترو و تو موبایل كه بعدا میفرستم تو لپ تاپ و میگذارم تو وبلاگ، اخه این میهن بلاگ نسخه موبایلی برای پست مطلب نداره، خوب قطعه دستگاه هم رسید و از دیروز كارم دوباره سنگین شد، همین دیروز تا ساعت ١٠ شب ازمایشگاه بودم، خبرها هم اینكه نادوست رسما جز پروژه شد، اون یكی دوست ایرانی هم كه جدیدا عضوازمایشگاه ما شده بود، با اینكه ازمایش و پروژه نداره هر روز دفتر و دستكش را برمیداره و با یك ایرانی دیگه كه یكم شخصیت مامانها را داره و داره داروسازی میخونه میاد میشینه تو ازمایشگاه ما درس میخونه، خلاصه طوری شده كه رسما زبان رسمی ازمایشگاهمون فارسی شده. خوب واقعیت اینه كه یكم بیش از حد شده،چطور بگم برای من كه مجبورم لای دست و پای عده ای كه نشستن به خندیدن و حرف زدن كار كنم و ازمایش كنم و درعین حال تمركز كنم كه ازمایش با دقت انجام بشه این فضا اذیت كننده هست، خصوصا كه نه از نادوست خوشم میاد نه از اون شخصیت دختر ایرانی كه خیلی حرف میزنه و مدل خاله خانباجی حرفهای صد من یكغاز را تکرار میکنه. خلاصه این محیط باعث شده كه اسمان خنده رو و بشاش تبدیل بشه به اسمان استرسی و عصبی كه البته مسلما از همین امروز خودش را كنترل میكنه و نمیگذاره محیط روش اثر بگذاره، چون حتی خودش هم شخصیت اسمان عصبی و غرغرو و استرسی را دوست نداره پس وای به حال بقیه، خوب بچه ها من رسیدم ایستگاه، سعی میكنم امروز مطالب را پست كنم، فعلا


نوشته شده در : جمعه 7 اردیبهشت 1397

روزانه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،


سلام سلام بلاخره از امروز اینجا هم گرم شد، دوسه هفته ای بود كه پالتو تبدیل شده بود به كت كه امروز یكهو دما اومد روی ٣٠ درجه و لباسها تبدیل شد به تیشرت و شورت  و پیراهن تابستونه، بنده خدا ما زنهای ایرانی كه تو ایران حتی تو دمای بالای ٣٠ باید یك مانتو و روسری هم بپوشیم، انصافا چطوری میتونیم تحمل كنیم.البته  برای دانشگاه اینجا هم  بهتره که ادم یکمی رسمی تر باشه. حتی شنیدم  بچه های خود رشته  داروسازی حق پوشیدن شلوار لی و کفش کتونی هم ندارند. بگذریم  ، خب همونطور كه میبینید كارم دوباره سنگین شده و من غیر وقتهایی كه تو مترو هستم وقت نمیكنم بنویسم البته با دستگاهی که کار میکنم  یك دانشجوی دیگه هم برای تز فوق لیسانسش استفاده میكنه كه داره فشار میاره كه دوهفته دیگه دستگاه در اختیارش باشه، اما قضیه اینه كه كار من برای fda و خود استادمه و ددلاین داره، حالا میخوام واگذار كنم به خود استادم تا اون تصمیم بگیره، و البته چون با انصافه حدس میزنم یكی دوهفته كار عملی نداشته باشم و دستگاه را در اختیار اون یكی دانشجو بذارم، از اوضاع و احوال خودمون هم بگم كه من خوبم، تو ارائه پروژه استادم از موضوع تزم خوشش اومد البته گفت ممكنه خیلی به چالش بخورم، راستین هم حالش خوبه، اما خب هم اون و هم من ناراحت وضعیت كاریش هستیم، بقول خودش ادم ٤٢ سالش باشه و هنوز وضعیت كاریش مشخص نباشه، درسته هنوز كلاس میره اما چون اجازه كار نداره اینكه بتونه با پروانه این كلاسها یك كافرما را متقاعد كنه كه وكیل بگیره و زمان و وقت و پول بذاره و درخواست تغییر  ویزا برای راستین بده خیلی سخته، درحالی كه این كارفرما راحت میتونه كسی را كه اجازه كار داشته باشه استخدام كنه، یكجورهاای از این كارهاست كه اگه بشه واقعا بخت و اقبالمون بلند بوده، البته من امیدوارم اول راستین بتونه كار داوطلبانه پیدا كنه و بعد كارفرما با دیدن كار و تواناییش متقاعد بشه كه این هزینه زمانی و مالی ارزشش را داره، چه میدونم، اینها همه لبست ارزوهای منه، كه انشالله امسال به واقعیت تبدیل بشه.
راستی بچه ها از اوضاع و احوال ایران چه خیر؟؟ قبلا هم گفتم وقتی ادم یك مدت دور باشه بسختی میتونه واقعیتها را تو ایران درك كنه، مثلا الان همه چیز تا رای نهایی ترامپ وحشتناك بنظر میرسه، بالا رفتن قیمت دلار و بازی كشورها برای ایجاد فشاراقتصادی و سیاسی روی مردم، جدا ادم میترسه كه سرنوشت این كشور به كجا میرسه، فقط ارزو میكنم به جنگ نرسه و ای كاش مسئولین هم سرعقل بیان و بجای شعارهای ایدئولوژیك رو واقعیت و نیاز دنیای امروزی تصمیم بگیرن، خوب من رسیدم، فعلا
درضمن سه تا کامنت از پست قبل مونده خوندم اما هنوز نشده جواب بدم. اونرا هم اخر هفته جواب میدن. بای


نوشته شده در : پنجشنبه 13 اردیبهشت 1397 الا اسمان جان من شخصا توی چهار سال اول جناب ر.و.ح.ا.ن.ی خیلی بیشتر به اینده امید داشتم. اگرچه از هشت سال افتضاح ا.ن خسته بودم اما اوضاع برام خیلی قابل تحمل تر بود. اما الان اینده ی دیروزم که بهش امید داشتم دود شده رفته هوا... با این وضعیت دلار تمام سرمایه ام از دستم رفته و روز به روز بدترم میشه... در واقع من که فقط میگذرونم. دیگه امیدی ندارم. به نظر من که اکثرا به ته خط رسیدیم اما خب کاری از دستمون برنمیاد، مجبوریم بگذرونیم دیگه...

پاسخ اسمان پندار : اخ اخ دوست عزیزم میدونم چی میگی بنظر من سال ٩٦ با امید به روحانی و تغییرات خوب شروع شد و دقیقا از امید به ناامیدی رسید، یعنی دیروز بعد سخنرانی ترامپ و امروز بعد حركت مجلس و حرفهای.... از ناامیدی به بیحسی رسیدم، ما كه اینجاییم اینطوری واای به حال بقیه مردم.

جمعه 14 اردیبهشت 1397 09:27

اسمان جان علاوه بر وضعیت دلار و داستان های اقتصادی، داستان کمبود اب و فصل گرما و مسایل محیط زیستی هم داره پدرمون رو درمیاره... یعنی از نظر روحی روانی، من یکی و خانواده ام که کلا داغونیم از بس فکر و خیال و مشکلات مختلف داریم! مسئله مهم تر این که هیچ امیدی هم نیست با این سوء مدیریت ها و خب این وضع رو خیلی یدتر می کنه...

پاسخ اسمان پندار : دوست جون میدونم، باور كن وقتی دوریم به این معنی نیست كه غصه ایران را نداشته باشیم، روزی نیست كه نگم ایرانیم یا ایران اینطور اونطور، فقط برام سوال پیش اومده نسبت به دوسال پیش روحیه مردم چطوره؟ همونطوره؟ مردم و زندگیها همونطوره؟ بذار واضح بگم اخرین بار كه ایران بودم هم مردم خسته بودن، اما هنوز امید داشتن، یعنی اینطور بگم هنوز زندگی میكردن،هنوز به ته داستان نرسیده بودن. میخوام ببینم الان چطورین؟؟

سعیدپنجشنبه 13 اردیبهشت 1397 07:27

اوضاع خوب نیست. اصلاً خوب نیست

پاسخ اسمان پندار : ای بابا، فكر میكردم فقط من اینطور فكر میكنم.

اخه میبینم گروههای تلگرامی دوست و اشناهای تو ایران همچنان مثل قبله و كسی شكایتی نداره. گفتم شاید فقط حس من باشه و اوضاع واقعا تو ایران مثل دوسال قبله.

نیویورک

» نوع مطلب : نگاه اول ،


قبلا هم راجع به نیویورك نوشتم اما بذار باز هم از یك بخش دیگه اش بگم، اول از همه نیویورك شهر خیلی بزرگیه و به پنج بخش تقسیم میشه، بروكلین، كویینز، برانكس كه مسكونی هستند و خونه هاشون اپارتمانهای ٢-٣ طبقه هست و از ساختمونهای خیلی بلند جز چند خیابونش اثری نیست، استتن ایلند كه یك جزیره هست و برای رفت و اومد بهش باید قایق استفاده كرد كه بهش میگن فری و دراخر منهتن كه اكثر خیابونهاش را  اسمونخراشهای بلند در برگرفته، مثلا خیابون ولیعصر را كمی باریكتر در نظر بگیرید بعد دوطرف سرتاسر اسمون خراشهایی كه باید سرت را كامل عقب ببری تا بتونی نوكش را ببینی، خلاصه معروفیت نیویورك به منهتن و همین ساختمونهای بلندشه، حالا این ساختمونها مثل برجهای دبی شكل و تزیین خاصی نداره و اكثرا ساده و شیشه ای هست كه  اداری و مسكونیه و ادمها مثل مورچه توش زندگی میكنند، خود خیابونهاش را هم گفتم مثل خیابون ولیعصر تهران در نظر بگیرید كه مردم و توریستها تو پیاده روهاش راه میرن و یا تو مغازه ها و كافی شاپها ولو هستند، بلطف توریستی بودن و بزرگ بودن این شهر هم خیابونهای این بخش شهر همیشه مملو از ادمها از فرهنگها و تیپهای مختلف هست كه خوش و خندون دارن میگردن و خرید میكنند، و خوب میشه گفت قشنگی زندگی تو نیویورك زندگی بین همین جمعیت و خیابونهای همیشه زنده هست، البته برای كسانی كه فرصت گشت و گذار یا اینطور بگم وقت ازاد دارن كه این در مورد قشر اكثرا كارمند نیویورك صدق نمیكنه، بذار واضحتر بگم، الان هوا خوبه، خیلی خوبه و جون میده تو این هوا بری و تو خیابونها قاطی جمعیت ولو بشی یا یك كافی شاپ خوشگل پیدا كنی و لپ تاپت را بذاری رو میز و از یك قهوه و جستجو تو اینترنت با شنیدن موسیقیهایی كه تو كافی شاپها هست لذت ببری، اما بجاش از سوراخ یا بهتره بگم ایستگاه مترو سركوچه پایین میری و سوار مترو میشی از ایستگاه سر دانشگاه بیرون می ایی و بعد میری تو ازمایشگاههی كه نه پنجره داره نه منظره و از صبح تا بوق شب كار میكنی و بعد هم شب دوباره همین مسیر را تا خونه و اپارتمانهای كوچیك اینجا طی میكنی، حالا فكر نكنید فقط ازمایشگاه ما اینطوری هست! نه بجز دفتر استادها كه پنجره به حیاط داره بقیه دفترها و ازمایشگاهها مركز ساختمون هست كه نه پنجره داره و نه هوا، بچه ها من رسیدم ایستگاه بقیه پست بعدا 
پینوشت: این را هم اضافه کنم که درسته هفته ها اینطور میگذره اما اخر هفته ها یک روزش به خستگی درکردن و کارهای خونه و عقب مونده میرسه و یک روزش هم میشه از هوا و فضای شهر استفاده کرد. مثل من که الان لباس عوض کردم و دارم میرم میسیز خرید لوازم ارایش 


نوشته شده در : دوشنبه 17 اردیبهشت 1397 

اوار

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،

پنجشنبه مثل همیشه با ذوق و اشتیاق ازمایشگاه رفتم، مثل همیشه با تموم وجود كاركردم، ازمایش روی خرگوش داشتیم، بازم یك روز طولانی، نا دوست هم كه از اول ماه به پروژه اضافه شده ، برای چند ساعت بود ورفت، جمعه تولد راستین بود، اما من ازمایش داشتم و باید میرفتم ازمایشگاه، باز هم مثل همیشه با انرژی و اشتیاق، ساعت اخر كار،نادوست اومد، استادم و موبور هم اضافه شدن. نزدیك ٢ سال هست که تو این ازمایشگاه كار میكنم . بدون منت روزی ٨-١٠ ساعت فقط برای اینکه پروژه خوب پیش بره كار كردم ، بااینحال استادم توجه مساوی به من و نادوستی كه یكهفته از حضورش میگذره نشون میده . با اینحال باز هم راضی بودم و خم به ابرو نیاوردم، حتی با اینكه دیدم اما حسش هم نكردم و به دل نگرفتم. عصر خسته اما بخاطر راستین رفتیم یك كافی شاپ و كیك سفارش دادیم و با یك شمع تولدش را جشن گرفتیم .خسته برگشتم خونه، خسته تر روز شنبه بیدار شدم، راستین بخاطر تولدش جمعه و شنبه راتعطیل كرده بود كه  این دو روز با هم بگذرونیم اما من روز شنبه را هم باید میرفتم ازمایشگاه، باید یك ازمایش را تموم میكردم، تموم روز با انرژی نشستم و این ماده را رو اون ماده اضافه كردم، ادا اصول یك هم ازمایشگاهی را تحمل كردم، از خرابكاری اون یكی هم ازمایشگاهی گذشتم، خرابكاریش بشدت ازمایش من را بهم ریخت،قرار بود فقط 3-4 ساعت ازمایشم طول بکشه اما تا ساعت ٦ ازمایشگاه بودم، بدون ناهار ، تموم روز فقط دو لیوان قهوه خورده بودم، رو ترش كنی ها و بداخلاقیهای موبور كه نتیجه ازمایش از من میخواست را تحمل كردم، تو كتش نمیرفت كه كس دیگه ای خوابكاری كرده، كمك میكرد خرابكاریش را جمع و جور كنیم اما چون ازمایش من بود همه غرها و بد عنقیهاش را هم سمت من میفرستاد، دوسه بار تو روزبه راستین  زنگ زدم و ساعت رفتن به خونه را عقب انداختم، ساعت ٦تا حدودی ازمایش جمع شد و خسته و گشنه و استرس کشیده  و غر شنیده راهی خونه شدم، بعد تو راه اوار شدم. به این فكر كردم كه این همه بدو بدو و كار سخت برای كی؟ برای چی؟ چند برابر حقوقم كار میكنم فقط برای اینكه پروژه خوب پیش بره، اما برای چی؟ برای کی؟  اینهمه احساس مسئولیت، اینهمه خركاری، اینهمه استرس ، اینهمه اداو اصولهای مختلف را تحمل كردن، گذشتن از روز تولد همسر، گذشتن از روز تعطیل، خیلی خیلی بیشتر از ساعت کاری ازمایش کردن و مایه کذاشتن. بعد اخرش چی؟؟ واقعا كسی قدر میدونه ؟  حالا فرضا موبور خركار، اما مطمینا بعدا یکهو ده پله را یکی میکنه و  موقعیت  كاری خوب پیدا میكنه اما من اینترنشنال با نادوست زبان باز كه از كار درمیره واونقدر زرنگه که كسی نمیفهمه موقعیت یكسان پیدا میكنیم، كارها را من میكنم و اون تماشاگره اما شاید حتی بخاطر زبان خوب و سر و زبان خوبی كه داره موقعیت بهتری از من پیدا كنه،اصلا این را هم بیخیال. اینجا بعد ٤ سال،دور از پدر و مادر، گذشتن از خیلی چیزها، برای چی؟؟؟ اره تو راه اوار شدم، تو راه برگشت به خونه وقتی خسته و گشنه و استرس كشیده و حرف شنیده برمیگشتم پیش خودم میگفتم اینهمه كار،واقعا كسی میبینه؟ كسی میفهمه؟ کسی قدر میدونه؟ جواب و نتیجه و پاداشی داره؟  اینهمه از دست دادن ها؟ برای چی؟؟ چرا؟؟ چرا زندگی برای بعضی ادمها انقدر سختتر از بقیه هست، خسته ام، خسته از این زندگی كه از اول تا اخرش دویدم و چشم به اینده داشتم و به هیچی نرسیدیم



نوشته شده در : یکشنبه 23 اردیبهشت 1397 هداشنبه 29 اردیبهشت 1397 20:19

آسمان جان،

این ها کارهایی که من انجام می دم:

در طول روز به جای این که فقط بشینم و کار کنم، گاهگاهی از آفیس می یام بیرون و‌می رم اتاق استادم و ی گزارش کوچولو از کارهام می دم، خیلی وقت ها صحبت به چیزهای دیگه می کشه و با همدیگه گپ می زنیم( به شدت روابطمون رو‌نسبت به سال قبل بهتر کرده همین صحبت ها)

با هم افیسی ها هم گاهگاهی حرف می زنم و از کارهام می گم.

سعی می کنم توی جلسات هفتگی خودم رو بیشتر نشون بدم، هر کار کوچیکی که انجام دادم رو هم پرزنت می کنم و فیدبک می خوام.

کلا حرف زدنم رو در طول ساعات کاری افزایش دادم، با اینکه کمتر کار می کنم و بیشتر به چشم می یام.

امیدوارم تو هم راهکارهاش رو پیدا کنی و روز به روز موفق باشی

پاسخ اسمان پندار : هدی جون بیشتر از اونی كه فكر كنی بهم كمك كردی، كلا كامنتهات باعث شد یك تلنگر بهم بخوره و ببینم من اصلا گزارش روزانه كه هیچی هفتگی هم به استادم نمیدم، اصلا باعث شدی حسابی به خودم بیام و تغییرات تو روشم بدم، هرچند استادم رفته مسافرت یكماهه، اما مرتب با ایمیل باهامون در ارتباطه، من هم تو همین هفته دوسه تا گزارش كار براش فرستادم و تصمیم دارم حسابی رو اون بخش دوم موفقیتی كه اسم بردی كار كنم، ممنونم هدی جون. راستی اومدی نیویورك خبر بده هم را ببینیم

شلالهچهارشنبه 26 اردیبهشت 1397 11:02

سلام آسمان

خسته نباشی دختر از اینهمه کار و تلاش، و امیدوارم الان حس و حالت بهتر شده باشه :)

راستش نمیخواستم برای این پستت کامنت بذارم، چون از ایشالا و ماشالا و حرفای مثبت دیگه انرژی خوبی نمیگیرم!

توی جواب بعضی کامنت ها پرسیدی آیا عدالتی موجود داره؟ جواب من منفی هست. امیدوارم خلافش بهم ثابت بشه :)

و اینکه میخواستم بهت بگم تو انسان شجاعی هستی که به جای نق زدن و حسرت خوردن، ساحل امنت رو رها کردی و یک مبارزه رو شروع کردی تا به آرزوهات برسی و این خیلی خیلی برای من قابل تقدیر هست..

بعدشم حس و حال بد و خوب گذرا هس..

پاسخ اسمان پندار : شلاله گلم، راستش من هم به عدالت اعتقاد ندارم، اما به تلاش و كوشش وشانس یا همون تصادف چرا اعتقاد دارم.اصلا معتقدم خلفت و تكامل بر اثر انتخاب شانس برتر جلو رفته،

روزی كه این پست را نوشتم فكر میكردم حسم موقتی هست نمیدونستم عمقی و ریشه داره، فكر كنم باید برای یكسری مسایل مسكن موقتی پیدا كنم، پروسه كانادا طولانی اما فكر كنم مسكن خیلی خوبی باشه، به شرط اینكه خودش تبدیل نشه به سوهان روح.

بهرحال این هم مثل همه دوره های خوب و بد میگذره.

هداسه شنبه 25 اردیبهشت 1397 05:22

آسمان جان،

من از وقتی اومدیم آمریکا، به یک نتیجه بسیار مهم رسیدم. اونم اینکه اینجا موفقیت دو فاز داره: فاز اول خود پروژه و نتیجه، و فاز دوم٫ هوش اجتماعی و روابط اجتماعی و نحوه پرزنت کردن خودت و کارهایی که در فاز اول انجام دادی.

راستش رو بگم، فکر می کنم شما هم مثل من فاز اول رو عالی کار می‌ کنی ولی توی فاز دو ضعف داری.

شاید واسه همینه که موبور رو نتونستی درست و حسابی توجیه کنی که تو داری چطوری کار رو پیش می بری، درحالیکه خرابکاری های یکی دیگه رو هم راست و ریست کردی.

کلا بهتره کمی کمتر کار کنی و‌کمی بیشتر کامیونیکیشن

پاسخ اسمان پندار : هدی عزیزم فكر میكنم مهمترین مشكل من را اسم بردی، دقیقا درست میگی و متاسفانه من بشدت تو بخش دوم ضعف دارم، هدی جون همیشه میدونستم درست نمیتونم پرزنت كنم و میدونستم مهمترین مشكل من تو مسیر موفقیته اما هیچوقت اینرا از یك نفر دیگه نشنیده بودم، همین موبور مرتب بهم میگه بیشتر اعتماد به نفس داشته باش اما بنظرم مشكل من ضعف تو پرزنت خودم هست، هدی اگه به راه كاری برای این مشكل رسیدی لطفا با من هم در میون بذار ممنونم دوست جون

نگاردوشنبه 24 اردیبهشت 1397 23:41

با سلام خدمت شما

در ابتدا واقعا عذر میخواهم که این را بیان میکنم و حمل بر قضاوت عقاید شما نباشد. به نظر من سعی کنید نماز بخوانید و بعد دعا کنید. راستش بعد از خواندن نماز و طلب کمک از خدا ناگهان در دلتان یک اطمینان قلبی حاصل میکنید انگار بقیه خیلی مهم نیستند. من خودم این را امتحان کردم و متاسفانه وقتی به دلیل کاهلی خودم و کارهای زیادم نماز را جدی نمیگیرم اوضاع زندگیم بسیار بی نظم میشود. کارهایم انجام میشود ولی اطمینان و اتکای قلبی را ندارم. باز هم عذر میخواهم اینگونه بیان کردم.

پاسخ اسمان پندار : نگار عزیزم، چرا عذر خواهی میكنی دوست عزیز؟ هر كدوم از دوستان نظر و كامنت خودشون را داشتن و كامنت شما هم مثل كامنت همه دوستان كه سعی تو راهنمایی و كمك بهم را داشتند عزیز و محترمه

مهراندوشنبه 24 اردیبهشت 1397 07:09

خانم دكتر بزرگوار سلام مجدد

گفتم پاسخ بدم بلكه تسلای خاطری باشه برای خستگی این روزهای شما، قبل از هر چیز من هم ممنونم كه نسبت بهم لطف و محبت دارید.

در خصوص سوالتون باید خدمتتون بگم كه بله به عدالت اعتقاد دارم چون اگر نبود خداوند وجود ارزشمند شما و همسرتون رو به جای دیگری كه محیط بهتری برای رشد داشته باشه نمی برد ، عدالتی هست كه با توجه به ویژگی های اخلاقی مثبتی كه شما دارید در كنارش خدا بهتون موهبت تلاش و پشتكار و هوش سرشار رو داده .. عدالتی بوده كه سالم و خوشبختین و عزیزانتون هستند و در مسیر آرزوهاتون حركت می كنید ..

خداوند طبیب روح ماست.

به طبیب اعتماد كنید .. گاهی ممكنه داروهای روزگار تلخ باشه ولی نتیجه شفاست ..

((این روزها هم میگذره و تموم میشه و خاطره میشه .. همسر بزرگوار هم موفق میشه و یك كار و موقعیت عالی پیدا می كنه شما هم با كار و تلاش زیادی كه كردین استحقاق زیادی نسبت به كائنات ایجاد كردید مطمئن باشید كه روزهای بی نظیری در راهه .. روزی خواهد رسید كه همه به جایگاهی كه در آینده به دست می آرید غبطه می خورند ))

اما از امروز و از این لحظه هم غافل نشین.. فریب بازی ذهن رو نخورین این ذهن تلاش می كنه كه توجه شما رو ببره به سمت چیزهایی كه ندارین و ناراحتتون كنه شما از این لحظه دستش رو بخونین و توجه و تمركزتون رو ببرین به سمت موهبت هایی كه دارین و شاد باشید .

برای شروع و كار عملی از همین امروز كتاب معجزه شكرگزاری خانم راندا برن رو بخونین و با دقت تمرین هاش رو انجام بدین.

با خبرهای خوب برگردین.

پاسخ اسمان پندار : مهران عزیز بازم ممنون از كامنت، بذار صادقانه بگم مهران عزیز، راستش من به عدالت اعتقاد ندارم، یكجورهاای حتی به خالق هم اعتقاد ندارم. نمیخوام راجع به این كه كی درست فكر میكنه بحث كنیم اما همین عدم اعتقاد زندگی را برای منی كه فقط به تلاش و كوشش فردی اعتقاد دارم خیلی سختر میكنه، البته به تصادف هم اعتقاد دارم. بنظرم زندگی برلی ادمهای معتقد خیلی شیرینتر و راحتتره، اما خب واقعیت اینه كه نمیتونم خودم را هم درصدی قانع كنم،بهرحال مطابق عرف جامعه یا سنت و عادت، تو كلامم میگم برام دعا كنید، سعی میكنم به تاثیر انرزی های جهانی اعتقاد داشته باشم، خلاصه با این دید امیدوارم همه جملات توی پرانتزتون خیلی زود، خیلی زود زود به حقیقت برسه. میدونید اینطور بگم جدا از بخش اول كه نظراتمون مخالفه، اما بخش اخر را معتقدم و دوست دارم فكر كنم بخش داخل پرانتز اتفاق می افته، ممنونم

زرییکشنبه 23 اردیبهشت 1397 12:52

خب آسمان جان بذار صادقانه بگم که اصلا با این پست موافق نیستم، ببین اینکه تو این مدلی کار میکنی بخشی اش برمیگرده به شخصیت خودت، تو ترجیح میدهی بجای فرضا بدجنسی، از انرژی خودت مایه بذاری یعنی اینکه به هرحال این نادوست و این موبور نباشند موبورها و نادوستهای دیگری هستند که به هرحال به تور تو میخورند، ماها باید تکلیفمون با خودمون روشن باشه و بر اساس اشل شخصیتی خودمون چارچوبهای کاری و زندگی مون را بچینیم و نمیشه خیلی این چارچوب را با اندازه گیریِ اطرافیان تغییر داد.

پاسخ اسمان پندار : زری جون درست میگی، اینكه تو زندگی پر از نادوستها و موبورها هست، اینكه من نمیتونم احساس مسئولیت نكنم و كاری كه بهم محول شده را به نحو احسن تموم نكنم، البته میدونم نادوست هایی هستن كه میتونن كار خوب تو را به نام خودشون تموم كنند، ادمهایی هستند كه بدون اینكه كار كنند امتیازات كار خوب را بگیرن، زندگی همینه، زندگی این مدلیه، وراستش گاهی ادم كم میاره، از بیعدالتی های روزگار خسته، ذات و چهارچوبهاش را زیر سوال میبره، بعد نمیتونه تغییر زیادی تو ذاتش بده بعد دوباره خسته میشه، خلاصه اینه حس حال و روز این روزهای من، با اینحال بازم شكر، قدر دان همین روزها كه سال اول خوابش را هم نمیدیدم هستم

طنازیکشنبه 23 اردیبهشت 1397 11:27

سلام عزیزم قبل از هرچیز خسته نباشی و یا بهتره بگم پرانرژی باشی

این همه ناراحتی و حس بد برای چیه؟ خداروشکر کن که موقعیت خوبی برات پیش اومده که میتونی خودت و توانایی هاتو نشون بدی عزیزم، حرف من شعار نیست فقط میخوام بهت بگم تو زندگی همه شاید ما کارای بزرگی انجام دادیم که ممکنه به چشم کسی نیاد ولی حداقلش اینه که تونستیم توانایی مونو ثابت کنیم و هیچکس هم متوجه نشه خودمون میدونم چقدر داریم زحمت میکشیم لاقل به خودمون که ثابت میکنیم...عزیزم محکم باش و هیچوقت تسلیم نشو...من هروز این جمله رو به خودم میگم چون منم هم کار میکنم هم درس میخونم هم اینکه نامزدم انگلیس هست و خودم ایرانم سختی زیاد دارم ولی ته دلم خوشحالم که این شرایط قراره از من یه فولاد آب دیده بسازه...ببخشید خیلی حرف زدم

پاسخ اسمان پندار : طناز عزیزم، دوست خوبم، ممنونم از كامنتت، اررره میدونم كه اومدن تو این پروژه یك شانس برام بوده، نمیدونم چطور توضیح بدم اما روند كارمون اینطوریه كه موبور یكسری كاررا انجام میده و من با فاصله ٦-٧ ماه همون كارها را انجام میدم، یكبار تو یك پست كمی بیشتر روشن میكنم، خلاصه بخش تحلیل داده كه فعلا مهمترین قسمت هست دست اونه. و كار من اصلا به چشم نمیاد. یعنی راستش اینطور بگم كارم به چشم خودم هم نمیاد، نمیخوام كارم را كوچیك كنم چون به فاصله ٦-٧ ماه فاصله همون مراحل كه موبور انجام داده را برای یك داروی دیگه دارم انجام میدم..... اصلا ولش. كلا انگار دردم این نیست. كلا تو مرحله ناامیدی هستم، از خودم و زندگی و همه چیز، تو مرحله ای كه دستاوردها بنظرم بی اهمیت میاد، نمیتونم هیچ بخشی از زندگیم را مثبت ببینم، مطمئنم مرحله گذرایی هست و دوباره قری و سرحال و امیدوار برمیگردم. طناز جون دوری از همسر سخته. امیدوارم دوره دوری شما خیلی زود تموم بشه و تو هم تو شرایطی كه دوست داری كار بكنی و درس بخونی امیدوارم سختیهات خیلی زود تموم بشه عزیزم

خسته

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا( سال چهارم) ،

یکمی خسته ام. یک مدته کار سنگین دارم میکنم. بعد از اونطرف ستون دستگاه hplc که دارم باهاش انالیز میکنم کار نمیکنه. همون که اونسری گفتم یکی دیگه خرابکاری کرده. تا امروز من و موبور داشتیم روش کار میکردیم. فکر کردیم دیگه درست شده و من امروز موادم را داخل دستگاه گذاشتم اما الان میبینم دوباره کار نمیکنه. این وسط دارم یک ازمایش دیگه هم میکنم منتظرم اون یکی ازمایش تا یکساعت دیگه تموم بشه و فعلا یک مدت نیام ازمایشگاه. استادم که گذاشته رفته مسافرت  اونهم برای یکماه. همه بچه ها هم تو تعطیلات تابستونه هستند و تک و توک میان ازمایشگاه. فقط من و موبور داریم تو  ازمایشگاه کارمیکنیم. یک گروه تو واتز اپ برای اعضای ازمایشگاه داریم که پیامها را رد و بدل میکنیم. تو اون گروه بدون مخاطب قرار دادن ادم خرابکار یک پیغام برای نحوه استفاده گذاشتم. استادم معمولا پیامی تو گروه نمیگذاره. بلافاصله بعد پیام من دو  پاراگراف توضیح در مورد استفاده از hplc نوشته و من نوشته بودم لطفا بافر را هرروز تازه درست کنید بعد نوشته نه لازم نیست و فلان کار راکنید. راستش بشدت دلچرکین شدم. البته میدونم خیلی حساس شدم و مورد مهمی نیست. اما وقتی سنگین کار میکنی احتیاج داری که قدرت را بدونند. اگه مستقیم تشکر نمیکنند حداقل نشون بدن که متوجه هستن داری بیشتر از توان و زمانت وقت میذاری.یکجورهایی بهت اهمیت بدن. برای همین تصمیم گرفتم یک مدت خونه نشین بشم.( یاد قهر احمدی نزاد افتادم) میدونم بچه بازیه. قرار هم نیست قهرم رو کار کسی تاثیر بگذاره اما دیگه نمیخوام خودم را به اب و اتیش بزنم و میخوام یکم برای خودم و کارم کلاس بگذارم ،درضمن میخوام یکم هم استراحت کنم.  . مثلا نادوست با اینکه استخدام شده روزی یکساعت میاد ازمایشگاه موبایل بازی میکنه میره. بعد تو گروه واتز اپ خودش را فعال و مشغول یادگیری نشون میده. اونوقت من اینطور کار میکنم. میدونم اخرش هم چون بی سیاستم نبودم  ممکنه کمی سوال برانگیز بشه اما حداقل خودم انقدر احساس بدبخت بودن نمیکنم. به من چه بابا. ستون نو خریدن میام و ازمایشها را ادامه میدم.
بیخیال دوستان پیشاپیش ممنون از پیامها اما خوبم فقط یکم احتیاج به زمان دارم که مثل قبل بشم
راستی کسی از شما لاتاری قبول شده. با اینکه میدونم شانسش خیلی کمه اما نمیدونم چرا هرسال بازم امید میبندیم. 
سه چهار تا کامنت از پست قبل مونده هنوز جواب ندادم. چون حسم خوب نیست میذارم حسم که بهتر شد پیام محبتهاتون را میدم. 
روز و روزگارتون خوش 


نوشته شده در : جمعه 28 اردیبهشت 1397 فیروزه ۲چهارشنبه 2 خرداد 1397 02:25

اره فک کنم یه فیروزه دیگه هم اینجا داشته باشید چون تو کامنتهاتون دیده بودم. من از این ببعد با اسم “فیروزه ۲” کامنت میذارم که قاطی نشیم

پاسخ اسمان پندار : فیروزه ٢ جون خیلی از اشناییت خوشحالم، جالبه كه وضعیت شما هم انگار مثل ماست. 

طنازیکشنبه 30 اردیبهشت 1397 16:32

سللااااام آسمون جون، نبینم خسته بشی و جا بزنی به این زودی...

بلند شو برو گردش کن ،چندتا فیلم بخر نگاه کن،خرید کن برای خودت، یه آرایشگاه برو...شاید بخندی به حرفم ولی همین چیز های کوچیک کلی حال آدمو تغییر میده....

انقدر هم به زرنگ بازی های همکارا فکر نکن تو داری کار خودتو درست انجام میدی البته اینم در نظر داشته باش که آدمای اونجا کمی سرد هستن شاید به همین خاطره که تو فکر میکنی کارات به چشم نمیاد

امیدوارم زود خودتو پیدا کنی و برگردی به حال و هوای قبلت...دوست دارم و بیشتر از اون دوس دارم پرانرژی ببینمت...

پاسخ اسمان پندار : طناز ماهم دوست خوبم، ممنونم از كامنت پر مهرت، از اتفاق من هم به معجزات كوچیكت بدجوری معتقدم، مثلا باوجود اینكه اكثراوقات سالاد میخورم اما زمستون ٤-٥ كیلو وزن اضافه كردم و الان هم كم نمیشه و باعث میشه در كل خودم را دوست نداشته باشم یا موهای پر دردسری دارم و دارم كلی در مورد شكل دادن بهش فكر میكنم و حتی فكر كردن بهش روحیه ام را عوض میكنه. راستش دوست جون كلا فكر كنم چیزهای كوچولو كوچولو از رفتارهای ادمها و ناامیدیها هست كه یكهو انبار شده و اینهمه رو دلم سنگینی میكنه.

ممنونم زود برمیگردم اسمان همیشگی میشم

مهرانیکشنبه 30 اردیبهشت 1397 06:28

سلام خانم دكتر

كار خوبی كردین كه تصمیم به استراحت گرفتین. كاش اگر می تونستین یك سفر هم می رفتین.

یك كم بیشتر به خودتون برسید.

همه چیز درست میشه.

پاسخ اسمان پندار : سلام مهران عزیز، متاسفانه نشد، جمعه بازبرای اماده سازی ازمایش مهمی كه دوشنبه رو خوك داریم تا ساعت ١٠:٣٠ شب داشتم كار میكردم، اما دیگه اخر هفته را نرفتم ازمایشگاه( هرچند بجاش سرما خوردم:)) دوشنبه صبح زود هم باید ازمایشگاه باشم سه شبانه روز ازمایش روی خوك داریم، عملا روزی بیشتر از ١٢ ساعت كار،تازه شانس اوردم موبور هوام را داره شیفتهای شب را برمیداره و شیفت روز را به من میده.

ممنونم از لطفتون، دعاكنید این مرحله ناامیدی و اذیت شدن من و راستین بزودی و بخیر تموم بشه

زریشنبه 29 اردیبهشت 1397 16:58

بنظر من هم چه ایرادی داره که برای کانادا اقدام کنید؟ ضرر که نداره؟ داره؟

پاسخ اسمان پندار : نه زری جون ضرر كه نداره هیچ اگه بشه هم خیلی خوبه، فقط نمیدونم با این سن امتیاز لازم را میگیریم یا نه، دوسال پیش كه ایران بودم رفتم پیش یك وكیل و گفت هیچ كدومتون امتیاز لازم را نمیگیرید، دوباره امسال تحقیق میكنیم. خدا كنه بتونیم.

فیروزهشنبه 29 اردیبهشت 1397 04:28

آسمان جان خیلی درک میکنم حستو چون خودمم مدل شما هستم. جدیدا خیلی دارم روی خودم کار میکنم که زودرنجیم رو کمتر کنم و از بقیه کمتر ناراحت شم ولی خب واقعا سخته. مخصوصا که ادم خارج از کشور خیلی زودرنجتر هم میشه چون اون ساپورتی که توی کشور خودش داره رو نداره و آدم از لحاظ روحی اسیبپذیر تر میشه. یه بدی هم که من جدیدا دارم بهش پی میبرم اینه که ایرانی های اینجا اصلا پشت هم نیستن! اصلا انگار نمیخوان کمکی کنن به هم. انگار جای همو تنگ کرده باشیم! این خیلی بده و باعث میشه ادم منزوی شه... با این اوضاع احوال امریکا هم که هر روز یه قانون جدید واسه ماها میذارن که راهمونو سختتر کنه هم خیلی به ماها فشار میاد. من و همسرم هم داریم به کانادا فکر میکنیم! هیچ بعید نیست که با این قوانینی که هر روز وضع میشه اصلا شدنی نباشه موندنمون و به قول شما امریکا موندن خیلی پروسه نفسگیر و طولانیه. تازه اگر تهش بشه موند... امیدوارم همه چی برای شما و همسرت عالی پیش بره و خیلی موفق بشید و نتیجه زحماتت رو ببینی عزیزم.

پاسخ اسمان پندار : فیروزه جون من همیشه فكر میكردم ساكن ایرانی، شاید هم دوتا فیروزه اینجا داریم.فیروزه من هم همیشه ادم زودرنج و حساسی بودم، میدونم كه هیچوقت نمیتونم این اخلاقم را كنار بگذارم اما امیدوارم بتونم معقولش كنم، خوب ظاهرا همدردریم و تو و همسرت هم دچارانتظار طولانی برای گیرن كارتیت، بقول خودت تازه اگه بتونیم بمونیم، میدونی چیه فیروزه، من فكر میكنم ترامپ چهارسال بعدی هم رای بیاره و هرچند همه میگن غیر ممكنه ویزای h1 را برداره اما از اونجا كه شب میخوابه صبح یك تصمیمی میگیره و اصلا نمیشه فكرهاش را پیش بینی كرد من خیلی میترسم، الان داریم تحقیق میكنیم. یعنی بهتره بگم تصمیم به تحقیق گرفتیم، اگه با این سن شرایطش را داشته باشیم حتما انجام میدیم، بنظر من یك ارامش قلب بزرگ میتونه باشه.

شلالهجمعه 28 اردیبهشت 1397 20:32

قربونت برم آسمونی جونم که برای اولین بار مستقیما نوشتی که دلت شکسته :(

خب هیچ کاری از من برنمیاد نه الان و نه هیچ وقت دیگه،

تنها میتونم خیلی خیلی محکم بغلت کنم و ببوسمت از راه خیلی خیلی دور..

پاسخ اسمان پندار : خدانكنه شلاله از گل بهتر، همین كه هستید، همین كه به درد و دلم گوش میكنید واقعا ممنونم و خیلی برام كمكه، كلا خیلی دلم گرفته، تقی به توقی میزنم زیر گریه، دلم میخواد میتونستم فرار كنم ،یكم بداخلاق و گوشت تلخ شدم، همش ازمایشگاهم وقتهای خیلی كمی هم كه خونه ام دلم میخواد بخوابم، راستین میگه همین وقتهای كم را بزنیم بیرون بریم دیدن دوستهامون اما من میگم نه و اون هم از دستم دلخور میشه، خلاصه خیلی از این وضع زندگی ناراحتم، شدید تو فكر این افتادم این وسط برای كانادا اقدام كنم. مسیر طولانی و انتظارخسته ام كرده. میبوسمت شلاله جون، ممنون كه هستی

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...