Monday, December 14, 2020

 دی 1398

سال نو، همت نو

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

ادمهای زیادی را میشناسم که قشنگ حرف میزنن، از اهدافشون میگن و راههای موفقیت. مثبت و زیبا مینویسن، اما خیلیهاشون به مرحله عمل نمیرسن یا تو همون مراحل اولیه وقتی به اولین مشکل میرسن جا میزنن، حالا تصور کنید وقتی مشکل یا مشکلات اونقدر بزرگ میشن که اون فرد میشکنه، چقدر دوباره بلند شدن و‌از دوباره سعی کردن سختتر میشه و اگه این شکستنها زیاد باشه هربار نیروی بیشتری برای بلند شدن لازمه. مسلما هیچ ادمی کامل نیست و عملگرا بودن فقط نشونه ادمهایی هست که تو راه موفقیت قدم برمیدارن و بخوبی میدونیم تعریف ادمهای موفق با ادم خوب یا بد فرق داره. حالا چی میخوام بگم؟ هیچی. اسمان باز داره همت میکنه و دستش را به زانوش میگیره تا روی پاش بلند شه. سال نوتون مبارک. این مطلب را هم میذارم که بدونم و بدونید دوباره بلند شدن از زمین چقدر میتونه سخت باشه. اتاق تاریک بود که خسته و ژولیده لباسهام را عوض کردم، همه غرق خواب بودن، نوازشی روی صورت نرم معصوم برادر زاده ام کردم و‌نگاهی به صورت برادرم برای خداحافظی. راستین نیمه خواب پاشد شالی به گردنم انداخت. در را بستم و روانه دانشگاه شدم. امروز صبح خانواده برادرم قراره راهی کانادا بشن. توی این ده روز یک ماشین بودم.کاملا بی حس، ماشینی که راه میرفت، لباس میپوشید، غذا میخورد، ظرف میشست و سعی میکرد همراه خوبی برای جمع باشه. تمام کارهایی که لازمه یک میزبان خوب بود را بخوبی انجام میدادم. وقتهایی بود که سعی میکردم راجع به برنامه هام فکر کنم و اونجا بود که میدیدم این دوسه ماه گذشته چه فشار روحی بهم وارد شده، چون بجای اسمان یک ماشین را میدیدم. ماشینی که حتی نمیتونست افسرده و خسته باشه. نمیتونست برای خودش ارزو کنه، کاملا بی حس شده بود.یک تراکتور که فقط زمین روبروش را برای ادامه شخم زدن میدید. و زمین پشت سرش را که باوجود تلاش زیاد همچنان پر از سنگ و کلوخ های بزرگ بود. زمینی که باوجود اونهمه کار قابلیت بهره برداری نداشت. دلش میخواست ارزو کنه که زمین روبرو صاف و عاری از سنگ باشه اما دورنمای حقیقت همچون تندبادی توی صورتش میخورد. تندباد ارزوی ارزو کردن را با خودش میکند و میبرد و تنها ماشینی که گرد خستگی تلاش روی تنش نشسته بود را باقی میگذاشت.


نوشته شده در : دوشنبه 16 دی 1398  زینبپنجشنبه 26 دی 1398 11:28

چقدر منو خوب توصیف کردی!!!! سال نوت مبارک آسمان جان.

پاسخ اسمان پندار : یعنی تو هم تو پروسه روی پا ایستادنی؟؟ زینب جان من که حسابی کم اوردم و خسته ام. خیلی خیلی سخت شده برام ادامه دادن.

کامشینچهارشنبه 18 دی 1398 10:57

آسمونی جان

من در بین دوستانی که از این راه می شناسم کسی را مثل تو مصمم و قاطع ندیده ام. انقدر پیشرفت کرده ای که باور کردنی نیست. یادآوری روزهای اول شاید بد نباشه. قوی باش که هر اتفاقی بیافته تو همیشه آسمان آبی هستی.

من بهت افتخار می کنم و ازت انگیزه می گیرم.

پاسخ اسمان پندار : کامشین عزیزم،

خیلی ممنونم، باورکردنش برای خودم هم مشکله، از اسمانی که دوترم اول صفر تا نهایتا پنجاه درصد از یک کلاس میفهمید و‌مجبور بود‌ کتاب ریاضی فارسی از ایران بیاره تا درس را پاس کنه، تا همین چهار سال پیش که دهنم باز میموند از اینکه دوست ایرانی کانادایی تو ازمایشگاه فعالانه کار میکنه. و الان من دارم بهش یاد میدم و راهنماییش میکنم. پیشرفت خیلی خیلی خوبی بخصوص تو ریسرچ داشتم، انگار اینجا بیشتر اوقات فرمول رنج و گنج کار میکنه و از ته دل امیدوارم زمانهای خیلی سخت توام با بدشانسی کمتر و کمتر بشه و بیشتر اتفاقات مطابق با تلاش و پشتکارشون پیش بره. ممنونم کامشین عزیزم. من هیچوقت حمایتهات را فراموش نمیکنم

خارج نشینها

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،

وقتی تو ایرانیم، به غیر ایرانی میگیم خارجی، به ایرانیهایی که خارج ایرانن میگیم خارج نشینها، اصلا بصورت عجیبی جهان را به دو بخش ایران و خارج تقسیم میکنیم. اما وقتی پات را بعنوان مهاجر از مرز بیرون میگذاری. لفظ خارج از بین میره. اونجا اگه کسی ازت بپرسه کجایی هستی. میگی ایران. بعد یک لبخند میزنی تا نشون بدی ایرانیها خیلی ادمهای خوبین. اگه بیشتر کنجکاو باشه براش از زیباییهای ایران میگی، از چهارفصل بودنش، از تهران و اصفهان و شیراز. تاکید میکنی دولت و مردم ایران متفاوتن. وقتی خارج از مرزهای ایرانی، هرروز بعد از خوندن اخبار ایران از تخت بیرون می ایی. قهوه میخوری اما اخبار ایران را گوش میدی. لباس میپوشی و شال را دور گردن میندازی. از خونه بیرون میزنی و وقتی از بغل ادمهای جورواجور رد میشی به امها لبخند میزنی در حالیکه به زبان فارسی به اخبار ایران فکر میکنی. به زبان فارسی کارهای روز و اینده ات را تو مغزت مرور میکنی. میری سرکار یا دانشگاه، کارهات را انجام میدی و دربین کارهات تلگرام را چک میکنی ببینی خبر جدیدی بوده یا نه. ناهار برنج و قورمه سبزی میخوری. به خانوادت زنگ میزنی و فارسی حرف میزنی. تا شب باز کار میکنی و بعد میری خونه. شب باز اخبار ایران را تو اینستا و تلگرام میخونی، پستهای دوستانت را میبینی. و باز اخبار ایران را می خوابی. وقتی خارج از مرزهای ایرانی دیگه نمیگی من خارجم. میگی من ایرانیم. و اگه دوستی داخل ایران بهت بگه شما خارج نشینها از دور نشستید و حرف میزنید، نمیدونی که چطور توضیح بدی، ازوقتی پات را از مرز بیرون گذاشتی بیشتر از هرزمان دیگه ای ایرانی هستی.


نوشته شده در : چهارشنبه 25 دی 1398 Sinaجمعه 27 دی 1398 12:34

این پستت خوب بود

پاسخ اسمان پندار : ممنون.

هداچهارشنبه 25 دی 1398 18:31

سلام آسمان جان، خوبی؟

از نگرانی برای ایران نگو که این روزها خییلی دلمون پره!

چه خبر دوست پرتلاش و‌موفق؟

تو چه مرحله ای از niw هستین؟ ۱۴۰ رو فایل کردین؟ ما خوشبختانه اپرووال رو گرفتیم و منتظر مصاحبه ایم.

پاسخ اسمان پندار : سلام هدا جان، به به خیلی مبارک باشه، همیشه خبر از شادیها بشنویم. من که هیچی هدای عزیز. تو ایران تز داروسازیم که مقاله نشد،اینجا هم میدونی بدون مقاله و سایتیشن اصلا نمیشه اقدام کرد. ما هم مقاله هامون تو کلیرنس خیلی کند fda گیرافتاده. خلاصه پرونده حتی فایل نشده. البته وکیلمون گفته قراره از قانون dhnasar برامون اقدام کنه اما حتی تو اون صورت یکم سایتیشن هم لازمه که من هیچی ندارم.

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...