Monday, December 14, 2020

 فروردین 1399

کرونا درنیویورک

» نوع مطلب : زشت وزیبا ،نگاه اول ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

حالا که اخبار کرونایی نیویورک داره میره که بشینه رو صدر اخبار، گفتم یک مختصری گزارش از خودم و بالطبع زندگی این روزها بدم. سه هفته پیش، یعنی اوایل مارچ بود که اولین موردهای کرونای امریکا تو واشنگتن و بعد کالیفرنیا دیده شد، یک هفته بعد تعطیلات بهاره ما بود اما همچنان ازمایشها برقرار، من خودم ازمایش جدیدی نداشتم اما یکی دوبار دانشگاه سر زدم همون موقع بود که کرونا تو نیویورک شایع شد، وقتی میرفتم دانشگاه، جمعیت توی متروها همچنان فشرده بود. من نتونسته بودم ماسک تهیه کنم و شالم را دور دهنم بسته بودم ( تو امازون که ماسک پیدا نمیشد و‌ما هم از خیلی وقت قبل از شیوع از یک سایت چینی سفارش داده بودیم که هنوز که هنپزه هر ده روز دلیوری اش را عقب میندازه) و‌لی برام جالب بود که بندرت ادمی هم با ماسک دیده میشد. دانشگاه ایمیل زد که همه کلاسها بعد تعطیلات بهاره بمدت دوهفته انلاین که بلافاصله دوباره ایمیل زدن ، تا اخر ترم انلاین. اما بچه های پی اچ دی اگه بخوان میتونن برن ازمایشگاهاشون برای ریسرچ. خلاصه از هفته پیش کلاسها همه انلاین شد، با اینحال بجه های پی اچ دی کمابیش میرفتن ازمایشگاه. اما من خدا خواسته خونه نشینی را شروع کردم که بشینم سر نوشتن پایان نامه ام. تو این اوضاع و احوال بود که استادم ایمیل زد و گفت هیچ کس نیاد برای ازمایش و سلامت اولویت هست. و از بچه های ازمایشگاهش خواست اونهایی که ماشین دارن و یا دور و بر دانشگاه زندگی میکنن برای نگهداری از حیوونات ازمایشگاهی اعلام امادگی کنن چون مسیولین حیوونها نمیتونن بیان. درکل من و دوسه نفر دیگه شرایطمون میخورد و اعلام امادگی کردیم و مار بین ما تقسیم شد، پنجشنبه گذشته که شب عید بود باید میرفتم اموزش تغذیه و نگهداری حیوونات که شامل خرگوش و‌موش میشن. با راستین وبا ماشین رفتیم ، راستین همراهم اومد که بره خرید مواد غذایی از تریدر جوز روبروی دانشگاه، خوشبختانه از ازمایشگاه فرمولاسیون تونستم دوسه تا ماسک ان ۹۵ بگیرم برای خودم و راستین بگیرم. بعدا راستین تعریف میکرداز در اصلی فروشگاه راه نمیدادن، و از در پشتی و یکی یکی میفرستادن داخل . تو دانشگاه هنوز چندتایی از بچه های پی اچ دی دیده میشد، و‌ چیزی که جالب بود این بود کمتر کسی رعایت میکرد، مثلا تموم مدت دستکش داشته باشه و یا ماسک بزنه. .بعد از اون یک فروشگاه تو اینداستریال سیتی هم برای خرید رفتیم، دیدن نگاههای کم و بیش کنجکاو مردم که برمیگشتن من و راستین را که ماسک ان ۹۵ زده بودیم و دستکش پوشیده بودیم برام حکایت ها داشت. خلاصه درظرف هفته گذشته فروشگاههای زنجیره ای بزرگ پوشاک و مکانهای دیدنی مثل سینماها، تاترها، رستورانها و بارها تعطیل شد، و رستورانها فقط بشرط بیرون بر غذا میدن. فروشگاهها و‌مغازه های کوچیک هم با وجود اینکه سعی کردن باز بمونن اما با کم شدن مشتری اونها هم بستن. این وسط فقط خوارو بار فروشیها و موادغذایی فروشها بازن. و از فردا هم قراره تمام مشاغل غیر ضروری بسته بشن. درکل میتونم بگم ۸۰-۹۰ درصد مردم خونه نشین شدن، هرچند مثلا هنوز میبینم چندتایی بچه تو پارک بازی روبروی خونه امون بازی میکنن، با اینحال این کاهش جمعیت تو خیابونهای اصلی و متروها بیشتر به چشم میخوره. اینطور بگم با وجود این حقیقت که مردم اینجا تا هفته پیش بندرت ماسک میزدن، یا مثلا تا دوهفته پیش میدیدم هنوز خوراکیهاشون و شیشه ابهاشون را کف مترو‌میذارن ،دیدن این همه گیری دور از ذهن نیست. همه اینهارا به تعداد خیلی زیاد مهاجر و کارگر و‌کارمند روزمزد تو‌نیویورک اضافه کنید که اکثرا بیمه درست و درمون هم ندارن. ازطرفی بنظرم شهرداری خیلی خوب داره عمل میکنه ولی دولت ضعفهایی تو این مورد داره. قراره فردا رای گیری تو سنا بشه که ایا به مردم متوسط کمک هزینه داده بشه یا به زیر بناهای اقتصادی کمک بشه و مطابق معمول بحث ناتمام دموکرات جمهوری خواه پیش میاد، هرچند میگن سناتپرها از ترس مردم جرات طولانی کردن و سیاسی کردن این بحث را ندارن و احتمالا سعی میکنن زود به نتیجه برسن. بگذریم براتون بگم خودم خونه نشینی را دوست دارم و اگه نگرانی بابت سلامت مردم وخانواده و فامیل و‌نزدیکانمون نبود از این مدل عید و دور کاری و انلاین کاری استقبال هم میکردم. البته خودم را هم میشناسم و اگه تو طول روز حداقل یک ساعت کار مفید( مثل یادگیری برنامه یا مقاله خونی نکنم ) عنقم تو هم میره و حس بدی نسبت به خودم پیدا میکنم، سه شنبه و چهارشنبه ها هم باید برم به حیوونها سرکشی کنم و غذا بدم، اگه بشه یک فیلم از سطح شهر براتون میگیرم تو اینستا میذارم، تا پنجشنبه گذشته که ترافیک همچنان برقرار بود ببینم درظرف این چندروز ایا مردم خونه نشین شدن یا همچنان اوضاع به همون منوال هست. درضمن عیدتون مبارک‌ دوستان


نوشته شده در : دوشنبه 4 فروردین 1399 Doostچهارشنبه 6 فروردین 1399 07:30

سال نو مبارک،سالی‌ پر از آرامش،سلامتی‌ و شادی برایتان آرزو دارم.امیدوارم سالی‌ همراه با صلح و برکت برای همه جهان باشد.

پاسخ اسمان پندار : ممنون دوست از پیام زیبا و ارزوی قشنگت، امین، سال نو شما هم مبارک

ارزوهای 99

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به همه دوستان.

دو سه هفته ای هست ننوشتم ولی احساس میکنم خیلی وقته. تقریبا از زمان قرنطینه تو نیویورک. با اینحال زمان برام خیلی زود گذشته. بعد مدتهای مدید هم از  لپ تاپ برای نوشتن وبلاگ دارم استفاده میکنم و چون تو پیداکردن کلیدها کندم رشته کلامم پریده. عادت کرده بود تو رفت و اومد به مدرسه و تو مترو و با موبایل بنویسم و انگار عادت وبلاگ نویسی ام به مترو های نیویورک گره خورده که الان با مغز خالی مشغول تایپم. یکی از شما خواننده های عزیز که تو اینستا دنبالم میکنم بهم پیام داد که مدتها هست وبلاگ را نخونده و توصیه میکرد تو اینستا بنویسم. اما من فکر میکنم حال و هوای نوشتن با  وبلاگ زمین تا اسمون با اینستا فرق داره. البته بقول همون دوست اینستا یعنی ظاهر ادمها و وبلاگ یعنی باطن. مسلما ظاهر میتونه خیلی پراب و رنگ تر از باطن باشه درصورتیکه ها ابرهای تاریک بیشتر تو صفحه باطن به چشم میخوره. هرچند اکثر اوقات خود اسمان ابی با دل افتابی داریم. خلاصه فکر میکنم نه اینستا نه وبلاگ نمیتونه واقعیت یک ادم را نشون بده. شما بگید اگه قرار به انتخاب بود کدوم را بیشتر میپسندیدید؟
خوب بریم سراغ این اوقات. قبلا هم اینرا نوشته بودم که اگه مساله مرگ و سلامتی ادمها نبود من از این دوران خیلی لدت میبردم. میدونید این دوره قرنطینه برای من حکم یک روز برفی داره که مدرسه ام تعطیل شده. صبحها تقریبا سرساعت همیشگی بیدار میشم کمی گفت و گو با خانواده و بعد میافتم به کار روی نوشتن پیش دفاع و مقاله خونی و یادگرفتن R و سریال دیدن و ورزش ( البته سالهاست دیگه اون دختر قلمی به لطف دست پخت عالی راستین نیستم) اما سعی میکنم ورزش را هرچنداصلا دوست ندارم تو برنامه روزانه ام حفظ کنم. کلا از بدنی که تناسبش با ورزش ساخته شده لذت میبرم. خلاصه با حذف 2-4 ساعتی که تو رفت و امدو خستگی در کردن رفت و اومد تو راه دانشگاه میگذشت کلی میتونم مفیدتر کار کنم و همین استفاده مفید از وقت و روزم باعث شده حس خوبی به خودم پیدا کنم و در کل از دوران قرنطینه لذت ببرم. حتی تصمیم داشتم کلاس مجازی ابرنگ را شروع کنم اما دیدم بهتره چندماهی این دوره را عقب بندازم تا از شر پیش دفاع و دفاع خلاص بشم و درسم تموم بشه تا بتونم درست و حسابی روی این علاقه ام وقت بذارم. 
امسال روز عید خیلی دنبال مطلب و یا فیلمی از عید سال پیش گشتم تا یادم بیاد ارزوهام برای سال 98 چی بوده و به چندتاش رسیدم. هیچی پیدا نکردم. خلاصه تصمیم گرفتم اینجا ارزوهای امسالم را مستند کنم تا سال دیگه دنبالش نگردم. 
1- احتمالا 140 را تو همین اپریل فایل کنیم و جوابش تا مهر و ابان بیاد و راستین بعد از گرفتن نتیجه 140 دو ماهی بره ایران دیدن پدرش.
2- میخوام سال دیگه عید گرین کارت را تو دستم داشته باشم یا حداقل 485 را فایل کرده باشم و منتظر نتیجه اش باشم.
3- راستین با گرفتن ead کارت اجازه کار پیدا میکنه و باید کار تو زمینه دلخواهش را شروع کنه. راستین الان داره دوره های انلاین تو دوتا رشته مجزا را همزمان میگذرونه و به هردوش بشدت علاقه داره و احتمال موفقیتش تو هردو زیاده. احتمالا مدتی یکیش کار فرعی بشه و بعد از کسب تجربه تبدیل به کار اصلیش.
4 خودم تا اخر می پیش دفاع را انجام بدم و تا اخر تابستون دفاع کنم.
5- باید اونقدر تو فارماکوکینتیک قوی شده باشم و به اندازه مدیر این بخش( سنیور ساینتیست) اطلاعات داشته باشم و همزمان بتونم در سطح بالا مدل فارموکینتیک ( فرمولهایی که پخش دارو) را تعریف میکنه بنویسم و تو R و نرم افزارهای رشته فارماکوکینتیک اجرا کنم
5- یکی از تصمیم های خیلی مهم و از کارهای خیلی سختی که میخوام امسال انجام بدم بچه دار شدن هست. خوب گفته بودم که من اصلا حس مادرشدن و بچه دار شدن نداشتم و ندارم. سالها صبرکردم اما حسش نیومد که نیومد. تکلیف راستین هم با خودش معلومه و اصلا بچه دار شدن را دوست نداره. میمیونه من. از سبک زندگی الانمون راضی و خوشحالم اما سعی کردم اینده با شغل ثابت و روزهای یکنواخت را با بچه و بدون بچه تصور کنم و به نظرم با بچه پر اب و رنگ تر و پر انگیزه تر رسید. خلاصه مدتهاست میدونم که تو اینده باید بچه داشته باشیم و از طرفی سن من واقعا اجازه نمیده بیشتر صبر کنم. 42 سال برای خیلی ها خیلی هم دیر شده. خلاصه تصمیم خیلی وحشتناکی برای هردومون هست. اما احتمالا تابستون قبل یا بعد اینکه نتیجه 140 اومد بچه دار بشم ( قیافه ترسیده) و سال دیگه با یک شکم قلنبه و احتمالا اخلاق کاملا سگی ( نتیجه هورمونهای به هم ریخته) سال تحویل داشته باشیم. 
خوب این هم لیست ارزوهای من برای سال 99. به امید اینکه همه اش به نتیجه برسه.
دوست داشتید شما هم ارزوهاتون را تو کامنت اینجا ثبت کنید سال بعد برمیگردیم با هم میخونیمش :)


نوشته شده در : یکشنبه 17 فروردین 1399 کامشیندوشنبه 25 فروردین 1399 15:32

اسمونی جان تبریک میگم.

امیدوارم هر چه زودتر گرین کارت بگیری و بتوانی با خیال راحت برای آینده خانواده ات برنامه ریزی کنی. تو مایه افتخار دوستانت هستی. خیلی خوشحالم کردی.

پاسخ اسمان پندار : کامشین عزیزم. واقعا ممنونم از محبتت. افتخار من دوستی با شماهاست. 

کامشینیکشنبه 24 فروردین 1399 23:22

آسمونی جان

به فکرت هستم و برات روزهای خوبی را آرزو می کنم. امیدوارم از سختی ایامی که گریبان نیویورک را گرفته در امان باشی.

بهترین کسی که در مورد آینده ات نظر می توانه بده خود تو هستی. هر جور دل و عقلت بهت حکم کردند باهاش جلو برو. هر چند با پشتکار بی بدیلی که داری ثابت کرده ای حتی هر جای پای عقل و دل هم لنگ شده، تو کم نیاورده ای.

پاسخ اسمان پندار : کامشین عزیز،

یکی از شانسهای من تو زندگی اشنایی با تو هست که، منبع محبت و تشویق ودلگرمی ام هستی. امروز یکی از دوستان دانشگاه ایرانم میپرسید، اینهمه انرژی را از کجا میارم. بهش گفتم همین تشویقهای شماها و البته حس مفید بودنی که دارم. خودت بهتر میدونی کامشین من با چه وضع زبانی وارد امریکا شدم. ترم اول فقط سعی میکردم با اون زبان نیم بند درسها را پاس کنم، هنوزم مشکل زبان را دارم اما ای کاش میشد معرفی نامه ای که از یکی روسای fda را گرفتم اینجا به اشتراک میگذاشتم. بعد از خوندن اینکه میگفت تحقیقاتمون چه تاثیری روی صنعت داروسازی اینجا ظرف چندسال اینده میذاره و کلی ازم تعریف کرده بود، از خوشحالی بالا پایین میپریدم، اینها منبع انگیزه من برای بالا رفتن شده که البته با خوش شانسی همراه شده:)) کامشین عزیز از نامه نوشتم چون خواستم خوشحالیم را با تو قسمت کنم دوست قدبمی

بهارکشنبه 23 فروردین 1399 03:10

سریع اومدم بخونمت ببینم سالمین یا نه که خدا رو شکر ایشالله سالمین.

آسمانی جونم خیلی از این که موفق هستین و روزای خوشی دارین خوشحالم. یادته میگفتم یه روزایی به اون روزای تیره میخندین؟ ایشالله همیشه خوش باشید.


وای آسمانی جون به نظرت اضافه کردن یه نفر به این دنیا که داره یواش یواش به اخر میرسه کار درستیه؟ من که روزی شیشصد بار از بچه هام عذرخواهی میکنم. البته تو دلم.

پاسخ اسمان پندار : وااای بهارک خودم هم باورم نمیشه که دیگه یواش یواش بساط سختیها تا یک سال دیگه داره جمع میشه میره. تو ایران ما هرماه کلی از حقوقمون میرفت برای وام سنگینی که گرفته بودیم دقیقا ماهی که عازم امریکا شدیم اخرین قسطش را دادیم ولی تازه افتادیم تو سختی مهاجرت، الان هم انگار داره همون میشه. احتمالا تا گرین کارت بگیریم و بی پولی و‌بی کاری راستین حل بشه بجاش مسیولیت و‌دردسرهای بچه داری اضافه بشه. گاهی میگم بذارم یکی دوسال لذت گرین کارت را ببریم بعد بچه دار بشیم اما اون موقع میشم ۴۳-۴۴ و برای بچه دوم احتمالا ۵۰ سال، خدایا چقدر این عددها وحشتناک و درعین حال خندا دارن :))))

رویاپنجشنبه 21 فروردین 1399 04:34

ممنون عزیزم من مشکلی ندارم ولی بهت پیشنهاد میکنم حتما با یه مشاور راجع به این موضوع صحبت کن و نتیجه اش را هم اگه دوست داشتی بگو

پاسخ اسمان پندار : مرسی رویا جون، راستش من چنددوره مشاوره تا مراحل مختلف رفتم، و راستش غیر از یک مشاور که ایران رفتم و واقعا راهنماییم کرد، کلا مشاور را نه به معنی کلمه مشاور بلکه گوش شنوا یافتم که خیلی براشون کم دردسرتره، یعنی اینطور بگم کمتر دیدم مشاوری واقعا در مورد تصمیماتم اظهار نظر کنه، خلاصه فعلا هم که جریان کرونا است اما اخر دست باید خودم تصمیم بگیرم و بعد پاش وایستم

رویاسه شنبه 19 فروردین 1399 17:41

آسمان عزیزم دوباره بحث بچه شد ببین خیلی عمیق بهش نگاه کن راستش من چند سالی هست که می‌شناسمت و همیشه واسم نمونه رودی یه جورایی روحیه ات را می شناسم ببین بچه فقط مسولیت داره مسولیت هم یعنی استرس اضطراب خستگی و ... شما سال ۹۹ یا۱۴۰۰ به سلامتی بعد از جور شدن اقامت داستان کار رفتن و هزار تا چیز دیگه داری فکر کنم آمریکا داستان مرخصی زایمان جالبی نداره باور کن بچه هیچ مشکل روحی جسمی را حل نمیکنه تازه یه بار میشه نمیدونم اما آدم خیلی باید از خودش بزنه خودت هم اشاره کردی یکی از دلایل بالا بودن روحیه ات همینه که تو این گیر و دار بچه نداشتی که داغون بشی ببخش ولی به نظرم خوب فکر کن به تمام آزادیهایی که بدون بچه داری یا اینکه تمام سختیها را به جون بخری و این فرصت را به بچه هات بدی که تو آمریکا بزرگ بشن و تو در کنارت اونا را داشته باشی ببخش که نظرم خیلی شخصی شد آخه این راهی که اومدی خیلی آسون نبوده

پاسخ اسمان پندار : رویا نمیدونی نظر دوستانی مثل تو چقدر برام مهمه، احساس میکنم شخصیتهامون باید مثل هم باشه، رویا همه چیز را در مورد من درست گفتی. مسیر خیلی سختی که تا الان اومدم، موفقیتهای خوبی که کسب کردم و میتونم بیشتر و بیشترش کنم، روحیه شدیدا بازیگوش و جوون من و راستین. همه اینها مدیون زندگی بدون بچه هست، چون صادقی و مثل خودم رکی بیا با هم سر این موضوع بحث کنیم، مثلا من هی موقعیت و سوال طرح کنم و تو جواب بدی، بعد ببینیم این سوال و‌جواب به کجا میرسه. و باعث خوشحالیه بقیه دوستان هم شرکت کنن علت اصلی که تصمیم به بچه دار شدن گرفتم تصور اینده بود، ببین روزی که تغییرات تموم شده و من و راستین هردو یک زندگی یکنواخت داریم..... میدونی چیه رویا، نوشته اش خیلی طولانی میشه، بذار پستش کنیم ، اگه ایراد نداره میخوام نظر تو را هم تو‌پست بذارم، و‌اونجا یک بحث مفصل بکنیم

nasrinیکشنبه 17 فروردین 1399 22:47

سلام اسمان جان. عزیزم امیدوارم به همه ارزوهات برسی و اینکه من همیشه به وبلاگت سر میزنم و وقتی مطلب میزارین خیلی خوشحال میشم. راستی برای فارماکوکینتیک چه کتابی پیشنهاد میکنید؟

پاسخ اسمان پندار : سلام نسرین عزیز، خوبی؟ خیلی وقت بود کامنت نذاشته بودی ؛) درست تموم شد نسرین یا اخرهاشی؟ ببین این کتابی هست که استادم پیشنهاد داده و موبور هم میخونه و راضیه، من هم جدیدا خریدم و احتمالا تا دوهفته دیگه برسه دستم

Pharmacokinetics and pharmacodynamics data analysis: concepts and applications ( 4th edition)

فاختهیکشنبه 17 فروردین 1399 17:02

سلام من مدتی هست وبلاگت رو میخونم ولی این اولین پیامم هست

من ۳۳ سالمه و فکر بچه مدام منو هم اذیت میکنه ده ساله ازدواج کردم و به قول تو هر چی صبر کردم حس بچه نمیاد...

ولی به قول تو چه میشه کرد بهرحال بدون بچه هم نمیشه. من و همسرم هم دنبال اپلای هستیم و همسر فکر میکنه بچه جلو کارو پیشرفت رو میگیره...

نمیدونم خودت چندسالت بود که اپلای کردی و رفتی ولی اصلا به حس و حال نوشته هات نمیاد ۴۲ ساله باشی‌...من همش تو رو تو همین رنج سن خودم تصور میکنم. و البته بسیار بسیار بسیار تحسین میکنم پشتکار و موفقیت و پیشرفتتو و اراده عالی که داری....

امیدوارم همیشه موفق باشی

پاسخ اسمان پندار : سلام فاخته عزیزممنون بابت کامنت، خیلی به من لطف داری. خودم هم اصلا حس نمیکنم ۴۲ ساله هستم و جالبه بچه های توی دانشگاه هم اکثرا فکر میکنن کم سن و سالم:)) شاید یک علتش همین باشه که بچه نداریم و از دنیا فارغیم، بهرحال من دیگه تو جبر سن بیشتر نمیتونم صبر کنم چون هدفم ۲-۳ تا بچه هست :o

ببین فاخته جون ارشیوم را بخون، بخصوص سال ۹۳ و اولین سال مهاجرت. کلا من از بیست و نه خودم را کشتم که مهاجرت کنم و نمیشد، اخرش ۳۶ سالگی پام رسید امریکا، اونهم دانشجویی. بنظر من اگه قصد مهاجرت به امریکا و دانشجویی دارید بذارید بعد اومدن بچه دارشید اما اگه برای کانادا اقدام میکنید داشتن بچه امتیاز داره، اما سال اول و دوم مهاجرت وحشتناک سخته و مسلما حضور بچه سخت ترش هم میکنه. بازم ممنون عزیزم

دلایل بچه دار شدن از نگاه من

» نوع مطلب : اینده از ان من ،من و خودم ،

یک و دو و سه بریم سر بحث بچه؟ یک دوست میگفت تو الان چندساله از بچه دار شدن حرف میزنی اما همچنان بی بچه ای و فقط درحد حرف موندی؟ جواب اینه چون هیچ دلیل و منطق و یا حتی احساسی جز یک فکر خام که میگه ممکنه در اینده زندگی را قشنگتر کنه نیست. بنظرم بعضی چیزها را تا تجربه نکنیم نمیتونیم قطعی براش نظر بدیم. مثل مهاجرت. مهاجرت هم تا واردش نشی و با گوشت و پوست حسش نکنی نمیفهمی که سختی که همه درموردش میگن چیه. و تازه بعد یکسال هست که میتونی یواش یواش با ذهن باز در موردش نظر بدی و بگی راضی هستی یا نه. درواقع تنها چیزی که باعث میشه با سر بری تو دنیای جدید و یا اون دوره سختی یکی دو ساله را تحمل کنی. میزان منطق و اشتیاق و علاقه ای هست که پشتش داری. در مورد من، مهاجرت از قسمت منطق هم رد شده بود و شده بود فقط و فقط  یک اشتیاق کورو عطش عجیب غریب. اما در مورد بحث بچه همه چی فرق داره. نه علاقه ای به بچه ها دارم و نه حس مادرشدنی سراغم اومده. راستین بچه ها را دوست داره اما نه برای خودمون و بشدت مخالف بچه دار شدن هست ، اما گفته و میگه اگه من میخوام مادر بشم هیچ وقت جلوم را نمیگیره و مسلما حمایتم میکنه. با این اوصاف توپ افتاده تو زمین من. احساسی که وجود نداره. میمونه بحث منطق. و اینجاست که باید از دیده ها و شنیده ها و تجربیات کمک بگیرم و کمی تصویر سازی کنم تا بتونم تصمیم بگیرم. چیزی که تو این تصویر سازی و تصمیم گیری بهم کمک میکنه. عصرها هست که می اییم خونه. ترکیبی از تهران و اینجا. تهران هردو شغل ثابت داشتیم. بعد ساعت کاری معمولا ساعت 6-7 خونه بودیم. بعد تموم مدت جلوی تلویزیون پای فیلم و سزیال بودیم تا موقع خواب. اون زمان من انقدر خسته میشدم که گاها راستین غذا را برام گرم میکرد و میاورد. اینجا خیلی خیلی دیرتر میرسیم خونه. ساعت 9-10 شب. اما اینجا من دانشجوام و همیشه خدا کاری عقب مونده توی ازمایشگاه هست که باید انجام بدم. اما با شناختی که از کار ثابت و دوره اینترنشیپ دارم. تو کار واقعی تو امریکا هم ساعت 6-7 خونه ام. و این زمان عصر و شب هست که نمیخوام جلوی تلویزیون و یا به موبایل و کتاب داستان تلف بشه. انگار یکجور عصر جمعه همیشگی میشه.در مورد اخرهفته ها حرف نمیزنم که خوشبختانه تنوع روشهای سرگرم شدن تو امریکا و خصوصا فصل تابستون خیلی بیشتر از ایرانه . منظورم خود ایام هفته است، حتی میتونم اسمانی را مجسم کنم که غرق کار و پیشرفت میشه. طوری که از سرکار هم برمیگرده وقتش را پای کامپیوتر و احتمالا تحقیق بگذرونه. اره یک همچین شخصیتی را هم میتونم ببینم. یک شخصیت یک بعدی. نهایتا دوسه بعدی ( تحقیق، فیلم و اخر هفته). نه دلم نمیخواد انقدر زندگیم خالی باشه. من همیشه عاشق تنوع و ماجراجویی بودم و هستم و فکر میکنم حضور بچه تو زمان اینده وقتی همه چیز یکنواخت و تک رنگ میشه باعث رنگ و اب بشه. 

خب بریم سراغ بخش دوم. چون با وجود ذات بسیار ریسک پذیرم یکجورهایی هم نمیتونم هرتکی وسط اینهمه کار فشرده بچه دار بشم. از طرفی زمان منتظر من نمیونه و این سن لعنتی بالا و بالاتر میره. و این ترس. این ترس بزرگ از اینهمه تغییر برای زندگی اروم الانمون. حجم سنگین مسیولیت بدون کمک خانواده. وضعیت مالی ترکیده و رو هوا. جدی اگه مساله زمان نبود. بهترین زمان میشد سال 1401 به بعد. اما حالا حتی یکی دوسال هم ظاهرا مهمه. نمیدونم بهرحال یا پاییز یا سال دیگه. میترسم بذارم دو سه سال دیگه امااونموقع دیر بشه. دکتر متخصصی میگفت بعد از چهل هرماه میتونه اخرین ماه بچه داری باشه که از لحاظ علمی حرفش منطقیه. راستی من اگه بچه دار بشم. دو یا سه تا بچه میخوام داشته باشم. یکی به اصطلاح ظلمه درحق بچه. خوب اینهم مجموعه تصورات و دلیلهای رو هوای من بود برای بچه داری. فعلا که تا اخر پاییز به خودم مهلت دادم چون تا اون موقع پیش دفاع را انجام دادم. ازمایشهای مربوط به دفاعم را تموم کردم.  140 تکلیفش مشخص میشه. گرنت fda جدیدی که استادم براش اپلای کرده و درنتیجه وضعیت اینده ام که برای استادم میرم پست داک یا نه معلوم میشه و احتمالا اماده دفاع از تزم میشم. . اوووف میبینید چقدر کار تو همین 5-6 ماه رو سرم ریخته. اره بذار پاییز برسه و بعد من در مورد زمان بچه دارشدن تصمیم جدی بگیرم. 




نوشته شده در : چهارشنبه 27 فروردین 1399 ترمهچهارشنبه 7 خرداد 1399 08:01

سلام


یه آزمایشی هست که الان اسمش رو یادم نیست ولی میزان ذخیره تخمک رو در خانم نشون میده، گذشته از تمام منطق و احساس و برنامه ریزی های مالی و غیره، این آزمایش می تونه کمک بزرگی باشه در مورد بازه زمانی مفیدی که برای این موضوع در اختیار دارید. ولی کلا تصمیم بسیار سختیه چون آثار الی الابدی داره این تصمیم.

پاسخ اسمان پندار : ترمه جونم ممنونم از معرفی و توصیه خوبت، دوست عزیز قضیه اینه که بیمه ما خیلی محدوده و ازمایشهای غیر ضروری را پوشش نمیده، و موقعی که بیمه ازمایشی را پوشش نده قیمتها سر به فلک میزنه. انصافا تصمیم سختیه و این وسط شرایط دانشجو‌بودن و غیر رزیدنت بودن هم تصمیم گیری را پیچیده تر کرده، فکر کنم اخرش به مرحله ای برسم که چشمهام را رو منطق ببندم و چشم بسته و بدون فکر و برنامه ریزی جلو برم.

زریجمعه 5 اردیبهشت 1399 20:03

آسمان جان بنظرم خیلی ذهنت را درگیر دلایل منطی و .... نکن. ببین اینقدر این پروسه عجیبه و اینقدر عوامل تاثیرگذار بر اون متفاوت هستند که اگر تو تجربیات یک میلیارد ادم را هم بشنوی باز وقتی خودت تجربه میکنی برات جدید هست و اصلا انگار هیچی در موردش نشنیده ای. فقط زمینه ها و پایه های زندگی خودت را محکم بچین و سلامت جسمی ات را بالا نگه دار که انشاالله هر وقت بچه دار شدی چه در دوران بارداری و چه بعد از زایمان اینها از مهمترین عوامل تاثیرگذار بر روحیه و روانت هست. موفق باشی عزیز پرتلاشم بوووووس

پاسخ اسمان پندار : زری جون، عالی نوشتی و اصل مطلب را گفتی، بی دلیل منطقی یا با دلیل منطقی دیگه تصمیمم را گرفتم اما اونقدر تغییر از این نقطه ارامش زندگی برام سخته که نمیدونم کی میتونم جرات تغییر و عوض کردن سبک زندگیم را داشته باشم. یک موردی هم درمورد سلامت گفتی که بینهایت ازش میترسم. من اول ازدواجم ناخواسته باردارشدم و چون اصلا اصلا بچه نمیخواستیم بلافاصله بارداریم را تموم کردم، فقط تو همون چندروز عجیب و غریب تغییرات خلق و خو ی شدید پیدا کرده بودم که بلافاصله هم از بین رفت، الان میدونم حاملگی برای من تغییرات هورمونی خیلی شدید و افسردگی میاره و واقعا نمیدونم چطور میتونم این افسردگی را برای ۹ ماه بدون دارو کنترل کنم و از این مرحله بگذرم. این هم شده ترس دومم.

hamideدوشنبه 1 اردیبهشت 1399 21:01

سلام آسمان عزیزم امیدوارم خوب باشی من مجردم و 28 سالمه عاشق بچم ی دختر بچه موفرفری ، حتی اسم بچه هامم انتخاب کردم تازه دارم زبان میخونم اپلایم کنم :)))) آسمان نمیتونی تصور کنی حرف زدن ی بچه 3 ساله چقد شیرینه، مامانم 12 تا نوه قد و نیم قد داره همشون از 2 تا 8 سالن اینقد خوبه ک نگو

پاسخ اسمان پندار : سلام حمیده گل، اره با مزه هست منم خیلیها را میشناسم فقط بخاطر بچه دارشدن دوست دارن ازدواج کنن، نمیدونم چی بگم، چون من حتی با دیدن بچه کوچولو دلم ضعف نمیره.خیلی خوب که داری اپلای میخونی. منم تو ۳۰ سالگی تازه شروع کردم به زبان خوندن و خیلی هم تو زبان بی استعدادم و ۳۶ سالگی وارد امریکا شدم،

آزیتاچهارشنبه 27 فروردین 1399 21:27

سلام آسمان عزیز نگران نباش عزیزم من۴۶ سالگی تنها دخترم رو آوردم نژاد ما تا۴۷ ۴۸راحت بچه دار میشیم

پاسخ اسمان پندار : مرسی ازیتای مهربون، یکی از دوستان اینجا هم میگفت بارداری تو سن ۴۷-۴۸ تو امریکا خیلی معموله. من که اصلا اماده نیستم ، یعنی حتی نمیدونم چطور میتونم ذهنی اماده بچه دار شدن بشم :)

هداچهارشنبه 27 فروردین 1399 05:37

سلام آسمان جان،

خوبی؟ من چند تا پستت رو با هم خوندم، خوشحالم برای همه موفقیت هات، ما هم گرین کارت گرفتیم ولی نتونستیم بریم ایران به دلیل کرونا.

آسمان، من در مورد بچه با توجه به تجربه خودم ی چیزی رو بهت می گم، چون من هم مهاجرت کردم و درس خوندم و گرین کارت اپلای کردم و ... و دخترم هم که الان یکسال و‌نیمه اس.

ببین بچه داری در تنهایی و شرایط خاص ما که مهاجرت کردیم بی نهایت سخته. تنها نیرویی که باعث می شه پشیمون نشی عشق بی نهایت به بچه اس. درسته که بعد از اومدن بچه قطعا دوستش داری ولی لزوما انگیزه و انرژی لازم رو براش ممکنه نداشته باشی خصوصا با توجه به موضوع سن که خودت مطرح کردی.

در واقع می خوام بگم خیلی خیلی مهمه که از همین الان ی انگیزه خیلی قوی برای داشتن و بزرگ کردن بچه داشته باشی وگرنه بعدش ممکنه یجورایی کم بیاری عزیزم.

به نظرم خیلی جدی تر به توان روحی و ذهنی خودت و همسرت و همینطور سبک زندگیتون نگاه کن و تصمیم بگیر

پاسخ اسمان پندار : هدی جون خیلی خیلی مبارکتون باشه، ای ول دختر، فکر کنم تو حتی یکی دوسال بعد ما اومدی امریکا و یکی دوسال گرین کارت را زودتر گرفتی، راستی اخرش من بدون مقاله و سایتیشن اقدام کردم. از تبصره داناسار داریم استفاده میکنیم. خوشبختانه نامه از خود مدیر fda داشتم که خیلی خوب و قوی بود. امیدوارم که ۱۴۰ پاس بشه یک قدم نزدیک تر بشیم. میتونم هدی حدس بزنم چی میگی، اما انصافا نمیشه راحت توانایی روحیمون را سنجید، واقعا نمیدونم، یکی از مواردی هست که اصلا نمیتونم راحت تصمیم بگیرم. ممنونم هدی جون، دختر کوچولوت را ببوس

تربیت غلط

» نوع مطلب : من و خودم ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

دبستان میرفتم که شوهر دوست مامانم گفت، تو چرا برای هرکاری میگی ببخشید! و من بازم گفتم ببخشید. امشب ماجرایی پیش اومد که باز داستان سی سال پیش بصورتی دیگه تکرار شد، قضیه مربوط به اعتماد به نفس نیست، داستان مربوط به بچه مودب بودن هست. فرهنگی که تو کل بچه های خانواده و حتی فامیل من به غلط جا افتاده. این مودب بودن و خدای نکرده حرکتی انجام ندادن که به بزرگتری، معلمی، کوچکتری بربخوره تو همه این سالها با من بوده. اگه از دومتری معلمی میخواستم رد میشدم کج کج راه میرفتم که مبادا از دایره ادب دور بشم، و هنوز هم جلوی استادها سراپا می ایستم و‌نمیشینم. اگه جواب یک دوست را میخوام بدم هزاربار دورش قربون صدقه مینویسم که مبادا حس کنه دارم میگم بالا چشمت ابروست یا اگه تو مطلبی اطلاعاتم از کسی بالاتره، مواظبم طوری بیان نکنم که طرف خجالت بکشه و احساس کنه دارم خودنمایی میکنم. خلاصه امشب برای صدمین بار گفتم امان از این تربیت غلط. خلاصه باید تصمیم بگیرم بین کلافه بودن از خودم و ناراحت کردن احتمالی اطرافیان و یا از دست دادن دوستانم یکی را باید انتخاب کنم.


نوشته شده در : جمعه 29 فروردین 1399 

پراسپکتس

» نوع مطلب : زبان و امتحان ،غرانه ،روزها در اون سر دنیا (سال ششم) ،

یک ماه و نیم، یک ماه و نیم برای اینکه خودم را برای پراسپکتس اماده کنم، پراسپکتس یا پیش دفاع تو دانشگاه ما خیلی مهمتر از دفاع هست، تو پراسپکتس خودتی و کمیته داوران و معمولا سه ساعتی طول میکشه و تو این سه ساعت داورها اونقدر سوال پیچت میکنن تا مطمین بشن اماده دفاع هستی، حتی شنیدم بعضی از استادها سوال کتبی هم میدن که خوشبختانه استادمبه شفاهی بسنده میکنه، درعوض تا دلتون بخواد استاد من تو نوشتن پراسپکتس و تز سختگیره، عملا امروز ده دقیقه تموم داشت بصورت جدی زبان انگلیسی و از اون مهمتر ساینتیفیک رایتینگم را زیر سوال میبرد، یعنی چون دیشب قبلش تو ایمیل بهم اخطار داده بود خودم را از لحاظ روحی اماده کرده بودم، به نظر استادم ۵۰ درصد کار تحقیق، ریسرچ و‌داده خوب هست و ۵۰ درصد بقیه ارایه مطلب هست، کلا زد از بیخ نابودم کرد و‌در اخر گفت روش انالیز و تحلیل مطالبت فارسی هست و بابد با خوندن مقاله بیشتر یادبگیری مطالب را بسبک انگلیسی تحلیل کنی و بنویسی. الان من بیشتر از پنج ساله اینجام و با اینکه انگلیسی ام از ماههای اول خیلی بهتر شده اما هنوز بصورت شدیدی اذیتم میکنه و کارم را زیر سوال میبره. بهرحال فقط حدود یک ماه و‌نیم وقت دارم که غیر اینکه یک نسخه بی نقص از پیش دفاعم تحویل بدم خودم را هم از لحاظ علمی اماده کنم. البته بشزطی که حس و حالش باشه که نیست، یعنی بشدت حال و حوصله اش را ندارم. چندوقت پیش یکی از دوستهای داروسازم میگفت من که دیگه حوصله ندارم اسم دوتا دارو جدید که میاد بازار دارویی را حفظ کنم تو چطور درس میخونی، اون موقع بادی به غبغب انداختم و گفتم انگیزه اش باشه حوصله اش هم میاد، اما الان هرچی میرم سراغ انگیزه جواب نمیده. دیگه رسیدم به این مرحله که به خودم وعده بهشت میدم و میگم یکذره دیگه مونده این زورهای اخر را هم بزنی تمومه، و یا وعده رهایی از درس و استاد و رسیدن به ازادی را میدم. دیگه این اخرین راه کارمه که خودم را مجبور کنم بازم یک مدت فشرده کاری داشته باشم. البته کاشکی واقعا تموم میشد چون باز چندماه ازمایش باید انجام بدم و یک دور دیگه تکرار همین پروسه برای خود دفاع. بنده خدا راستین و شماها که از حالا باید غرغرهای من را تحمل کنید تا بنده از این دوره فارغ التحصیل بشم


نوشته شده در : شنبه 30 فروردین 1399 سه شنبه 9 اردیبهشت 1399 20:44

منم تو کامیونیتی ایرانیا نبودم آسمان جان. خیلی اتفاقی فهمیدم تو هم خیلی tres leches دوس داری همون که توصیفش کرده بودی. کاستکو اگه میرین هم امتحان کن مال اونارو هم. خیلی بزرگه و من همش به خودم جایزه میدم وسط کارام میرم میخورم. اعتیاد اوره. چقدر من از هر دری یهو حرف میزنماا.

من جاب گرفتم تو اکادمی و باید این تابستون دفاع کنم. کلا هم به این نتیجه رسیدم هرچی کشش بدیم بیشتر کشش میاد و تموم نمیشه. استادا هم که عین خیالشون نیس تا زور پشت سرشون نباشه. من اگه جاب نگرفته بودم استاد کمالگرام به هیچوجه نمیزاشت فارغ التحصیل بشم. البته که گرین کارت اینا هم خودش بحثی بود. به نظرم جمش کن تو همین تابستون. یه نکته دیگه اینکه الان بخاطر این توییت اخر ترامپ اتفاقا برای ما که امریکاییم خیلی سریعتر داره کارای گرین کارت پیش میره. یعنی حتی چندتا از دوستام که مقاله نداشتن یا سایتیشن کم داشتن هم دارن فایل میکنن که بفرستن زود بره. چن هم (همون وکیل معروفه) دوره افتاده به همه ایمیل میزنه بیاین فایل کنین.

نمیدونم اینستا داری یا نه من برات ادرس اینستامو میزارم چون خیلی شبیه همیم و میدونم که دغدغه هامون یکیه شاید راه خوبی باشه بیشتر از حال و روزو تجربه هامون بگیم.

پاسخ اسمان پندار : جودی جون، چه بامزه که علایقمون شبیه همه، بذار یک خاطره بگم برادرم و خانوادش که اومده بودن این کیک را خریده بودم بعد حواسم نبود قبلش براشون توضیح بدم با ذوق اوردم با چایی بخوریم. اینها خوردن و احساس کردم یک جوری خوردن و نصفه نیمه گذاشتن، بعد که براشون تعریف کردم اره این کیک با سه نوع شیر اماده میشه تازه شروع کردن به خندیدن که اینها که میخوردن یواشکی بهم میگفتن چرا این کیکه خیسه و این طعمی هست و شاید خراب شده و روشون هم نمیشده بهم بگن، وخلاصه اصلا دوست نداشتن و هربار هم میخواهیم شوخی کنیم حرف کیک خیسه را میزنیم:)) بسلامتی و مبارکی که کار اکادمیک گرفتی، عالی، مرحبا، خیلی خوب هم میکنی که زودتر فارغ التحصیل میشی و‌منم حرفت را قبول دارم، منتها من سه علت دارم که احتمالا تا دسامبر کش بدم، منم دوسه هفته هست که i-140 را اپلای کردم البته هنوز شماره فایلش نیومده و منتظرم همین روزها وکیلم بهم ایمیل بزنه، و میخوام بلافاصله بعدش 485 را فایل کنم ظاهرا وقتی i-485 هستی نمیتونی همزمان opt اپلای کنی، برای همین یکم کشش میدم که بتونم اول 485 را اپلای کنم. دوم ( حتی الان که میخوام بگم میترسم) میخوام امسال بچه داربشم، خیلی تصمیم سختیه برام چون بشدت زندگیم ارامش داره و با دست خودم دارم اتشفشان را فعال میکنم. و خلاصه پیش استادم زمانم دست خودمه، سومی هم اینکه اگه استادم گرنت جدید بگیره بهش قول دادم کمکش کنم و البته خودم هم این ریسرچ را خیلی دوست دارم. میدونی جودی اولین کسی که فکر اکادمیک را تو سرم انداخت همین استادم بود، یکبار با ذوق اومد تو ازمایشگاه و گفت فلان کالج دنبال فکالتی هست، من داشتم گوش میدادم و فکر کردم شاید خودش تصمیم داره بره یکهو دیدم داره میگه اره فلان کس هم زبانش خیلی خوب نیست و سرت را درد نیارم دیدم عملا داره منرا تشویق میکنه که بعدا برای اینجا اپلای کنم. البته حقیقتش من انقدر از این زبان اذیت شدم کهدلم میخواد یک مدت برم تو اینداستری و یا بخشهای ریسرچ اکادمیک و یک دوره چهار پنج ساله. از این فشار زبان راحت بشم، میدونی جودی من تازه سی سالگی شروع کردم زبان را از بیسیک یادگرفتن. ممنون جودی جان که ادرس اینستات را دادی، امیدوارم بتونیم دوستهای خوبی برای هم باشیم :))

جودیدوشنبه 8 اردیبهشت 1399 23:54

آخ اخ که هر چی بیشتر میگی داغ دلم تازه تر میشه. واقعا دردودل خیلی حال میده. حالا جالبتر اینکه من تازه فهمیدم تو نیویورکی و ما یه جورایی خیلی نزدیکیم. و دقیقا هم تو یه سال اومدیم امریکا. من یه ماه زودتر اومدم.

از یه جهت این سخت کار کردنها خوبه واسه اینکه خیلی یاد میگیریم ولی از یه جایی به بعد جنگ اعصابه از بس گیرای الکی میده اون ادم و ایرادهای بیخود میگیره. مخصوصا کل پروسه پی اچ دی خیلی فرسایشیه و واقعا ادم خسته میشه.

پاسخ اسمان پندار : چه جالب که تو هم نیویورکی، شاید هم را دیده باشیم و چون هردو اسم مستعار داریم متوجه نشده باشیم یا بعدها ببینیم. البته من خیلی تو کامیونیتی ایرانیها نبودم اما بعد از این دوره phd و سر و سامون دادن به زندگی میخوام کمی بیشتر تو اجتماعاتشون برم. جودی جان کی فارغ التحصیل میشی؟ من با اینکه میتونم تا تابستون جمعش کنم اما احتمالا تو پاییز دفاع کنم. بقول تو خیلی دوره فرسایشی و خسته کننده ای هست و امیدوارم زودتر چک مارک بخوره بریم مرحله بعدی

جودیدوشنبه 8 اردیبهشت 1399 01:02

وای چه شباهتی! :(((( من موقع دفاع پروپوزال تا نیم ساعت قبلش داشتم اسلاید تغییر میدادم از بس هر دفعه یه چیزی میخاس. بعد مورد بوده همین دانشکدمون که طرف بوووق بود اصلا نمیدونست داره چکار میکنه دفاع کرد رفت. پایان نامش پر از غلط نگارشی و گرامری. شانس ماایه.

اره ایشالا این روزا هم به زودی میگذره و روزای بهتری در پیش رو خواهیم داشت.

والا ملت تو دوران کرونایی نمیدونن از بیکاری چکار کنن. من انقدر کار دارم که از استرس نمیدونم چکار کنم!

پاسخ اسمان پندار : چقدر درد و دل کردن حال میده، این که میگی بچه هایی که تو لب رییس دپارتمان ما که لب معروفی بخاطر فرمولاسیون هست همینطورن، اولا تموم تزها در حد زاویه پرس قرص را عوض کنیم این ماده را اضافه کنیم قرص منفجر میشه یا صاف میشه هست. بعد تز مستر بچه هاش راکه اصلا نمیخونه، برای بچه های phd اش هم فقط شرط مقاله داشتن داره. تزهاشون ساده و پر از اشتباه، از اونطرف استاد من وسواس داره و اصلا گراف که تو اکسل و حتی نرم افزارهای فارماکوکینتیک باشه را قبول نداره، یعنی وقتی یک دور محاسباتمون با نرم افزار مخصوص تموم میشه باید دیتاها را بیرون بکشیم با نرم افزار گراف پد رسم کنیم که حتی شکلش هم قابل قبول بشه، یا مثلا دوتا دانشجو قبل من اومدن که حال سفت سخت کار کردن ندارن، اگه تو لب رییس دپارتمان بودن تا حالا صدباره فارغ التحصیل شده بودن اما زیر دست استادم امسال هم باید بمونن و شاید سال دیگه فارغ التحصیل بشن.

جودییکشنبه 7 اردیبهشت 1399 22:44

خونپم اون پستتو. منم دقیقا همینم و واسه همینم یه سکوت طولانی بین من و استاده برقرار شد و بعدشم خودشو زد به اون راه! الانم تو دوره پایان نامه نویسی ام و انقد گیر داده دیگه ول کردم خسته شدم :))

پاسخ اسمان پندار : اخ پس خیلی شرایطمون مثل همه، منم الان پیش دفاع وچندماه بعدش باید تز را بنویسم، اما اانقدر که از گیرهای نوشتن استادم خسته میشم و میره رو اعصابم بابت خود جلسه دفاع نگران نیستم، البته انصافا تو خود جلسه خیلی حمایت میکنه اما قبلش جد و اباد ادم را کامل از گور میکشه بیرون. یعنی یک کلمه اون کلمه موردنظرش نباشه، میگه ریوایز. بعد من هی باید ذهن خونی کنم که دوست داره چطور ترتیب جملات باشه.این بلا را سر مسترم هم اورد، ده روز مونده به روز دفاع خواست یک چپتر کامل به تزم اضافه کنم. خلاصه امیدوارم هردومون این مرحله را با گیر کمتر استادمون بگذرونیم بریم مرحله بعد

جودییکشنبه 7 اردیبهشت 1399 20:19

من یه بار این استادمو تست کردم از بس اذیتم میکنه باورم شده که نمیتونم خوب بنویسم. یه تیکه از مقاله ای از یه ژورنالی که خودش خیلی قبول داره رو براش فرستادم گفتم چطوره؟ سریع ایمیل داد پر غلط گرامریه! این چیه نوشتی! گفتم چه جالب من اینو از فلان مقاله و فلان ژورنال برات فرستادم ببینی اگه طرز نوشتار خوبه این مدلی بنویسم! لال شده بود خاک بر سر! احتمال دیگم اینه که اینا انقدر تو سرشون زدن حالا که نوبت خودشون شده دارن اینطوری تلافی میکنن.

پاسخ اسمان پندار : هاهاها چه باحال، حالش را گرفتی، امیدوارم دیگه دست از سرت برداشته باشه. جودی جان من یک اخلاق مزخرف دارم‌که تو پست تربیت غلط هم توضیح دادم اگه یکی یک اشتباه بکنه انقدر خجالت میکشم که روم نمیشه بهش بگم، یعنی یک وضعی، شدید خجالت میکشم که به کسی بگم تو اشتباه کردی که مبادا خجالت بکشه.

کامشینیکشنبه 31 فروردین 1399 22:22

آسمونی جون کامنت اولی که برات دادم خصوصی بود. نمی دونم تیک اش را زدم یا نه...

مراقبت خودت باش و روحیه ات را از دست نده.

پاسخ اسمان پندار : کامشین عزیزم، مثل همیشه بموقع بدادم رسیدی، چه توصیه عالی کردی و کلی امیدوارم کردی، اصلا فکر نمیکردم بتونم سبکم را به این زودیها عوض کنم. کلی بهم انرژی دادی واقعا ممنون کامشین مهربون


No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...