فروردین 1399
نوشته شده در : دوشنبه 4 فروردین 1399 Doostچهارشنبه 6 فروردین 1399 07:30
سال نو مبارک،سالی پر از آرامش،سلامتی و شادی برایتان آرزو دارم.امیدوارم سالی همراه با صلح و برکت برای همه جهان باشد.
پاسخ اسمان پندار : ممنون دوست از پیام زیبا و ارزوی قشنگت، امین، سال نو شما هم مبارک
نوشته شده در : یکشنبه 17 فروردین 1399 کامشیندوشنبه 25 فروردین 1399 15:32
اسمونی جان تبریک میگم.
امیدوارم هر چه زودتر گرین کارت بگیری و بتوانی با خیال راحت برای آینده خانواده ات برنامه ریزی کنی. تو مایه افتخار دوستانت هستی. خیلی خوشحالم کردی.
پاسخ اسمان پندار : کامشین عزیزم. واقعا ممنونم از محبتت. افتخار من دوستی با شماهاست.
کامشینیکشنبه 24 فروردین 1399 23:22
آسمونی جان
به فکرت هستم و برات روزهای خوبی را آرزو می کنم. امیدوارم از سختی ایامی که گریبان نیویورک را گرفته در امان باشی.
بهترین کسی که در مورد آینده ات نظر می توانه بده خود تو هستی. هر جور دل و عقلت بهت حکم کردند باهاش جلو برو. هر چند با پشتکار بی بدیلی که داری ثابت کرده ای حتی هر جای پای عقل و دل هم لنگ شده، تو کم نیاورده ای.
پاسخ اسمان پندار : کامشین عزیز،
یکی از شانسهای من تو زندگی اشنایی با تو هست که، منبع محبت و تشویق ودلگرمی ام هستی. امروز یکی از دوستان دانشگاه ایرانم میپرسید، اینهمه انرژی را از کجا میارم. بهش گفتم همین تشویقهای شماها و البته حس مفید بودنی که دارم. خودت بهتر میدونی کامشین من با چه وضع زبانی وارد امریکا شدم. ترم اول فقط سعی میکردم با اون زبان نیم بند درسها را پاس کنم، هنوزم مشکل زبان را دارم اما ای کاش میشد معرفی نامه ای که از یکی روسای fda را گرفتم اینجا به اشتراک میگذاشتم. بعد از خوندن اینکه میگفت تحقیقاتمون چه تاثیری روی صنعت داروسازی اینجا ظرف چندسال اینده میذاره و کلی ازم تعریف کرده بود، از خوشحالی بالا پایین میپریدم، اینها منبع انگیزه من برای بالا رفتن شده که البته با خوش شانسی همراه شده:)) کامشین عزیز از نامه نوشتم چون خواستم خوشحالیم را با تو قسمت کنم دوست قدبمی
بهارکشنبه 23 فروردین 1399 03:10
سریع اومدم بخونمت ببینم سالمین یا نه که خدا رو شکر ایشالله سالمین.
آسمانی جونم خیلی از این که موفق هستین و روزای خوشی دارین خوشحالم. یادته میگفتم یه روزایی به اون روزای تیره میخندین؟ ایشالله همیشه خوش باشید.
وای آسمانی جون به نظرت اضافه کردن یه نفر به این دنیا که داره یواش یواش به اخر میرسه کار درستیه؟ من که روزی شیشصد بار از بچه هام عذرخواهی میکنم. البته تو دلم.
پاسخ اسمان پندار : وااای بهارک خودم هم باورم نمیشه که دیگه یواش یواش بساط سختیها تا یک سال دیگه داره جمع میشه میره. تو ایران ما هرماه کلی از حقوقمون میرفت برای وام سنگینی که گرفته بودیم دقیقا ماهی که عازم امریکا شدیم اخرین قسطش را دادیم ولی تازه افتادیم تو سختی مهاجرت، الان هم انگار داره همون میشه. احتمالا تا گرین کارت بگیریم و بی پولی وبی کاری راستین حل بشه بجاش مسیولیت ودردسرهای بچه داری اضافه بشه. گاهی میگم بذارم یکی دوسال لذت گرین کارت را ببریم بعد بچه دار بشیم اما اون موقع میشم ۴۳-۴۴ و برای بچه دوم احتمالا ۵۰ سال، خدایا چقدر این عددها وحشتناک و درعین حال خندا دارن :))))
رویاپنجشنبه 21 فروردین 1399 04:34
ممنون عزیزم من مشکلی ندارم ولی بهت پیشنهاد میکنم حتما با یه مشاور راجع به این موضوع صحبت کن و نتیجه اش را هم اگه دوست داشتی بگو
پاسخ اسمان پندار : مرسی رویا جون، راستش من چنددوره مشاوره تا مراحل مختلف رفتم، و راستش غیر از یک مشاور که ایران رفتم و واقعا راهنماییم کرد، کلا مشاور را نه به معنی کلمه مشاور بلکه گوش شنوا یافتم که خیلی براشون کم دردسرتره، یعنی اینطور بگم کمتر دیدم مشاوری واقعا در مورد تصمیماتم اظهار نظر کنه، خلاصه فعلا هم که جریان کرونا است اما اخر دست باید خودم تصمیم بگیرم و بعد پاش وایستم
رویاسه شنبه 19 فروردین 1399 17:41
آسمان عزیزم دوباره بحث بچه شد ببین خیلی عمیق بهش نگاه کن راستش من چند سالی هست که میشناسمت و همیشه واسم نمونه رودی یه جورایی روحیه ات را می شناسم ببین بچه فقط مسولیت داره مسولیت هم یعنی استرس اضطراب خستگی و ... شما سال ۹۹ یا۱۴۰۰ به سلامتی بعد از جور شدن اقامت داستان کار رفتن و هزار تا چیز دیگه داری فکر کنم آمریکا داستان مرخصی زایمان جالبی نداره باور کن بچه هیچ مشکل روحی جسمی را حل نمیکنه تازه یه بار میشه نمیدونم اما آدم خیلی باید از خودش بزنه خودت هم اشاره کردی یکی از دلایل بالا بودن روحیه ات همینه که تو این گیر و دار بچه نداشتی که داغون بشی ببخش ولی به نظرم خوب فکر کن به تمام آزادیهایی که بدون بچه داری یا اینکه تمام سختیها را به جون بخری و این فرصت را به بچه هات بدی که تو آمریکا بزرگ بشن و تو در کنارت اونا را داشته باشی ببخش که نظرم خیلی شخصی شد آخه این راهی که اومدی خیلی آسون نبوده
پاسخ اسمان پندار : رویا نمیدونی نظر دوستانی مثل تو چقدر برام مهمه، احساس میکنم شخصیتهامون باید مثل هم باشه، رویا همه چیز را در مورد من درست گفتی. مسیر خیلی سختی که تا الان اومدم، موفقیتهای خوبی که کسب کردم و میتونم بیشتر و بیشترش کنم، روحیه شدیدا بازیگوش و جوون من و راستین. همه اینها مدیون زندگی بدون بچه هست، چون صادقی و مثل خودم رکی بیا با هم سر این موضوع بحث کنیم، مثلا من هی موقعیت و سوال طرح کنم و تو جواب بدی، بعد ببینیم این سوال وجواب به کجا میرسه. و باعث خوشحالیه بقیه دوستان هم شرکت کنن علت اصلی که تصمیم به بچه دار شدن گرفتم تصور اینده بود، ببین روزی که تغییرات تموم شده و من و راستین هردو یک زندگی یکنواخت داریم..... میدونی چیه رویا، نوشته اش خیلی طولانی میشه، بذار پستش کنیم ، اگه ایراد نداره میخوام نظر تو را هم توپست بذارم، واونجا یک بحث مفصل بکنیم
nasrinیکشنبه 17 فروردین 1399 22:47
سلام اسمان جان. عزیزم امیدوارم به همه ارزوهات برسی و اینکه من همیشه به وبلاگت سر میزنم و وقتی مطلب میزارین خیلی خوشحال میشم. راستی برای فارماکوکینتیک چه کتابی پیشنهاد میکنید؟
پاسخ اسمان پندار : سلام نسرین عزیز، خوبی؟ خیلی وقت بود کامنت نذاشته بودی ؛) درست تموم شد نسرین یا اخرهاشی؟ ببین این کتابی هست که استادم پیشنهاد داده و موبور هم میخونه و راضیه، من هم جدیدا خریدم و احتمالا تا دوهفته دیگه برسه دستم
Pharmacokinetics and pharmacodynamics data analysis: concepts and applications ( 4th edition)
فاختهیکشنبه 17 فروردین 1399 17:02
سلام من مدتی هست وبلاگت رو میخونم ولی این اولین پیامم هست
من ۳۳ سالمه و فکر بچه مدام منو هم اذیت میکنه ده ساله ازدواج کردم و به قول تو هر چی صبر کردم حس بچه نمیاد...
ولی به قول تو چه میشه کرد بهرحال بدون بچه هم نمیشه. من و همسرم هم دنبال اپلای هستیم و همسر فکر میکنه بچه جلو کارو پیشرفت رو میگیره...
نمیدونم خودت چندسالت بود که اپلای کردی و رفتی ولی اصلا به حس و حال نوشته هات نمیاد ۴۲ ساله باشی...من همش تو رو تو همین رنج سن خودم تصور میکنم. و البته بسیار بسیار بسیار تحسین میکنم پشتکار و موفقیت و پیشرفتتو و اراده عالی که داری....
امیدوارم همیشه موفق باشی
پاسخ اسمان پندار : سلام فاخته عزیزممنون بابت کامنت، خیلی به من لطف داری. خودم هم اصلا حس نمیکنم ۴۲ ساله هستم و جالبه بچه های توی دانشگاه هم اکثرا فکر میکنن کم سن و سالم:)) شاید یک علتش همین باشه که بچه نداریم و از دنیا فارغیم، بهرحال من دیگه تو جبر سن بیشتر نمیتونم صبر کنم چون هدفم ۲-۳ تا بچه هست :o
ببین فاخته جون ارشیوم را بخون، بخصوص سال ۹۳ و اولین سال مهاجرت. کلا من از بیست و نه خودم را کشتم که مهاجرت کنم و نمیشد، اخرش ۳۶ سالگی پام رسید امریکا، اونهم دانشجویی. بنظر من اگه قصد مهاجرت به امریکا و دانشجویی دارید بذارید بعد اومدن بچه دارشید اما اگه برای کانادا اقدام میکنید داشتن بچه امتیاز داره، اما سال اول و دوم مهاجرت وحشتناک سخته و مسلما حضور بچه سخت ترش هم میکنه. بازم ممنون عزیزم
نوشته شده در : چهارشنبه 27 فروردین 1399 ترمهچهارشنبه 7 خرداد 1399 08:01
سلام
یه آزمایشی هست که الان اسمش رو یادم نیست ولی میزان ذخیره تخمک رو در خانم نشون میده، گذشته از تمام منطق و احساس و برنامه ریزی های مالی و غیره، این آزمایش می تونه کمک بزرگی باشه در مورد بازه زمانی مفیدی که برای این موضوع در اختیار دارید. ولی کلا تصمیم بسیار سختیه چون آثار الی الابدی داره این تصمیم.
پاسخ اسمان پندار : ترمه جونم ممنونم از معرفی و توصیه خوبت، دوست عزیز قضیه اینه که بیمه ما خیلی محدوده و ازمایشهای غیر ضروری را پوشش نمیده، و موقعی که بیمه ازمایشی را پوشش نده قیمتها سر به فلک میزنه. انصافا تصمیم سختیه و این وسط شرایط دانشجوبودن و غیر رزیدنت بودن هم تصمیم گیری را پیچیده تر کرده، فکر کنم اخرش به مرحله ای برسم که چشمهام را رو منطق ببندم و چشم بسته و بدون فکر و برنامه ریزی جلو برم.
زریجمعه 5 اردیبهشت 1399 20:03
آسمان جان بنظرم خیلی ذهنت را درگیر دلایل منطی و .... نکن. ببین اینقدر این پروسه عجیبه و اینقدر عوامل تاثیرگذار بر اون متفاوت هستند که اگر تو تجربیات یک میلیارد ادم را هم بشنوی باز وقتی خودت تجربه میکنی برات جدید هست و اصلا انگار هیچی در موردش نشنیده ای. فقط زمینه ها و پایه های زندگی خودت را محکم بچین و سلامت جسمی ات را بالا نگه دار که انشاالله هر وقت بچه دار شدی چه در دوران بارداری و چه بعد از زایمان اینها از مهمترین عوامل تاثیرگذار بر روحیه و روانت هست. موفق باشی عزیز پرتلاشم بوووووس
پاسخ اسمان پندار : زری جون، عالی نوشتی و اصل مطلب را گفتی، بی دلیل منطقی یا با دلیل منطقی دیگه تصمیمم را گرفتم اما اونقدر تغییر از این نقطه ارامش زندگی برام سخته که نمیدونم کی میتونم جرات تغییر و عوض کردن سبک زندگیم را داشته باشم. یک موردی هم درمورد سلامت گفتی که بینهایت ازش میترسم. من اول ازدواجم ناخواسته باردارشدم و چون اصلا اصلا بچه نمیخواستیم بلافاصله بارداریم را تموم کردم، فقط تو همون چندروز عجیب و غریب تغییرات خلق و خو ی شدید پیدا کرده بودم که بلافاصله هم از بین رفت، الان میدونم حاملگی برای من تغییرات هورمونی خیلی شدید و افسردگی میاره و واقعا نمیدونم چطور میتونم این افسردگی را برای ۹ ماه بدون دارو کنترل کنم و از این مرحله بگذرم. این هم شده ترس دومم.
hamideدوشنبه 1 اردیبهشت 1399 21:01
سلام آسمان عزیزم امیدوارم خوب باشی من مجردم و 28 سالمه عاشق بچم ی دختر بچه موفرفری ، حتی اسم بچه هامم انتخاب کردم تازه دارم زبان میخونم اپلایم کنم :)))) آسمان نمیتونی تصور کنی حرف زدن ی بچه 3 ساله چقد شیرینه، مامانم 12 تا نوه قد و نیم قد داره همشون از 2 تا 8 سالن اینقد خوبه ک نگو
پاسخ اسمان پندار : سلام حمیده گل، اره با مزه هست منم خیلیها را میشناسم فقط بخاطر بچه دارشدن دوست دارن ازدواج کنن، نمیدونم چی بگم، چون من حتی با دیدن بچه کوچولو دلم ضعف نمیره.خیلی خوب که داری اپلای میخونی. منم تو ۳۰ سالگی تازه شروع کردم به زبان خوندن و خیلی هم تو زبان بی استعدادم و ۳۶ سالگی وارد امریکا شدم،
آزیتاچهارشنبه 27 فروردین 1399 21:27
سلام آسمان عزیز نگران نباش عزیزم من۴۶ سالگی تنها دخترم رو آوردم نژاد ما تا۴۷ ۴۸راحت بچه دار میشیم
پاسخ اسمان پندار : مرسی ازیتای مهربون، یکی از دوستان اینجا هم میگفت بارداری تو سن ۴۷-۴۸ تو امریکا خیلی معموله. من که اصلا اماده نیستم ، یعنی حتی نمیدونم چطور میتونم ذهنی اماده بچه دار شدن بشم :)
هداچهارشنبه 27 فروردین 1399 05:37
سلام آسمان جان،
خوبی؟ من چند تا پستت رو با هم خوندم، خوشحالم برای همه موفقیت هات، ما هم گرین کارت گرفتیم ولی نتونستیم بریم ایران به دلیل کرونا.
آسمان، من در مورد بچه با توجه به تجربه خودم ی چیزی رو بهت می گم، چون من هم مهاجرت کردم و درس خوندم و گرین کارت اپلای کردم و ... و دخترم هم که الان یکسال ونیمه اس.
ببین بچه داری در تنهایی و شرایط خاص ما که مهاجرت کردیم بی نهایت سخته. تنها نیرویی که باعث می شه پشیمون نشی عشق بی نهایت به بچه اس. درسته که بعد از اومدن بچه قطعا دوستش داری ولی لزوما انگیزه و انرژی لازم رو براش ممکنه نداشته باشی خصوصا با توجه به موضوع سن که خودت مطرح کردی.
در واقع می خوام بگم خیلی خیلی مهمه که از همین الان ی انگیزه خیلی قوی برای داشتن و بزرگ کردن بچه داشته باشی وگرنه بعدش ممکنه یجورایی کم بیاری عزیزم.
به نظرم خیلی جدی تر به توان روحی و ذهنی خودت و همسرت و همینطور سبک زندگیتون نگاه کن و تصمیم بگیر
پاسخ اسمان پندار : هدی جون خیلی خیلی مبارکتون باشه، ای ول دختر، فکر کنم تو حتی یکی دوسال بعد ما اومدی امریکا و یکی دوسال گرین کارت را زودتر گرفتی، راستی اخرش من بدون مقاله و سایتیشن اقدام کردم. از تبصره داناسار داریم استفاده میکنیم. خوشبختانه نامه از خود مدیر fda داشتم که خیلی خوب و قوی بود. امیدوارم که ۱۴۰ پاس بشه یک قدم نزدیک تر بشیم. میتونم هدی حدس بزنم چی میگی، اما انصافا نمیشه راحت توانایی روحیمون را سنجید، واقعا نمیدونم، یکی از مواردی هست که اصلا نمیتونم راحت تصمیم بگیرم. ممنونم هدی جون، دختر کوچولوت را ببوس
نوشته شده در : جمعه 29 فروردین 1399
نوشته شده در : شنبه 30 فروردین 1399 سه شنبه 9 اردیبهشت 1399 20:44
منم تو کامیونیتی ایرانیا نبودم آسمان جان. خیلی اتفاقی فهمیدم تو هم خیلی tres leches دوس داری همون که توصیفش کرده بودی. کاستکو اگه میرین هم امتحان کن مال اونارو هم. خیلی بزرگه و من همش به خودم جایزه میدم وسط کارام میرم میخورم. اعتیاد اوره. چقدر من از هر دری یهو حرف میزنماا.
من جاب گرفتم تو اکادمی و باید این تابستون دفاع کنم. کلا هم به این نتیجه رسیدم هرچی کشش بدیم بیشتر کشش میاد و تموم نمیشه. استادا هم که عین خیالشون نیس تا زور پشت سرشون نباشه. من اگه جاب نگرفته بودم استاد کمالگرام به هیچوجه نمیزاشت فارغ التحصیل بشم. البته که گرین کارت اینا هم خودش بحثی بود. به نظرم جمش کن تو همین تابستون. یه نکته دیگه اینکه الان بخاطر این توییت اخر ترامپ اتفاقا برای ما که امریکاییم خیلی سریعتر داره کارای گرین کارت پیش میره. یعنی حتی چندتا از دوستام که مقاله نداشتن یا سایتیشن کم داشتن هم دارن فایل میکنن که بفرستن زود بره. چن هم (همون وکیل معروفه) دوره افتاده به همه ایمیل میزنه بیاین فایل کنین.
نمیدونم اینستا داری یا نه من برات ادرس اینستامو میزارم چون خیلی شبیه همیم و میدونم که دغدغه هامون یکیه شاید راه خوبی باشه بیشتر از حال و روزو تجربه هامون بگیم.
پاسخ اسمان پندار : جودی جون، چه بامزه که علایقمون شبیه همه، بذار یک خاطره بگم برادرم و خانوادش که اومده بودن این کیک را خریده بودم بعد حواسم نبود قبلش براشون توضیح بدم با ذوق اوردم با چایی بخوریم. اینها خوردن و احساس کردم یک جوری خوردن و نصفه نیمه گذاشتن، بعد که براشون تعریف کردم اره این کیک با سه نوع شیر اماده میشه تازه شروع کردن به خندیدن که اینها که میخوردن یواشکی بهم میگفتن چرا این کیکه خیسه و این طعمی هست و شاید خراب شده و روشون هم نمیشده بهم بگن، وخلاصه اصلا دوست نداشتن و هربار هم میخواهیم شوخی کنیم حرف کیک خیسه را میزنیم:)) بسلامتی و مبارکی که کار اکادمیک گرفتی، عالی، مرحبا، خیلی خوب هم میکنی که زودتر فارغ التحصیل میشی ومنم حرفت را قبول دارم، منتها من سه علت دارم که احتمالا تا دسامبر کش بدم، منم دوسه هفته هست که i-140 را اپلای کردم البته هنوز شماره فایلش نیومده و منتظرم همین روزها وکیلم بهم ایمیل بزنه، و میخوام بلافاصله بعدش 485 را فایل کنم ظاهرا وقتی i-485 هستی نمیتونی همزمان opt اپلای کنی، برای همین یکم کشش میدم که بتونم اول 485 را اپلای کنم. دوم ( حتی الان که میخوام بگم میترسم) میخوام امسال بچه داربشم، خیلی تصمیم سختیه برام چون بشدت زندگیم ارامش داره و با دست خودم دارم اتشفشان را فعال میکنم. و خلاصه پیش استادم زمانم دست خودمه، سومی هم اینکه اگه استادم گرنت جدید بگیره بهش قول دادم کمکش کنم و البته خودم هم این ریسرچ را خیلی دوست دارم. میدونی جودی اولین کسی که فکر اکادمیک را تو سرم انداخت همین استادم بود، یکبار با ذوق اومد تو ازمایشگاه و گفت فلان کالج دنبال فکالتی هست، من داشتم گوش میدادم و فکر کردم شاید خودش تصمیم داره بره یکهو دیدم داره میگه اره فلان کس هم زبانش خیلی خوب نیست و سرت را درد نیارم دیدم عملا داره منرا تشویق میکنه که بعدا برای اینجا اپلای کنم. البته حقیقتش من انقدر از این زبان اذیت شدم کهدلم میخواد یک مدت برم تو اینداستری و یا بخشهای ریسرچ اکادمیک و یک دوره چهار پنج ساله. از این فشار زبان راحت بشم، میدونی جودی من تازه سی سالگی شروع کردم زبان را از بیسیک یادگرفتن. ممنون جودی جان که ادرس اینستات را دادی، امیدوارم بتونیم دوستهای خوبی برای هم باشیم :))
جودیدوشنبه 8 اردیبهشت 1399 23:54
آخ اخ که هر چی بیشتر میگی داغ دلم تازه تر میشه. واقعا دردودل خیلی حال میده. حالا جالبتر اینکه من تازه فهمیدم تو نیویورکی و ما یه جورایی خیلی نزدیکیم. و دقیقا هم تو یه سال اومدیم امریکا. من یه ماه زودتر اومدم.
از یه جهت این سخت کار کردنها خوبه واسه اینکه خیلی یاد میگیریم ولی از یه جایی به بعد جنگ اعصابه از بس گیرای الکی میده اون ادم و ایرادهای بیخود میگیره. مخصوصا کل پروسه پی اچ دی خیلی فرسایشیه و واقعا ادم خسته میشه.
پاسخ اسمان پندار : چه جالب که تو هم نیویورکی، شاید هم را دیده باشیم و چون هردو اسم مستعار داریم متوجه نشده باشیم یا بعدها ببینیم. البته من خیلی تو کامیونیتی ایرانیها نبودم اما بعد از این دوره phd و سر و سامون دادن به زندگی میخوام کمی بیشتر تو اجتماعاتشون برم. جودی جان کی فارغ التحصیل میشی؟ من با اینکه میتونم تا تابستون جمعش کنم اما احتمالا تو پاییز دفاع کنم. بقول تو خیلی دوره فرسایشی و خسته کننده ای هست و امیدوارم زودتر چک مارک بخوره بریم مرحله بعدی
جودیدوشنبه 8 اردیبهشت 1399 01:02
وای چه شباهتی! :(((( من موقع دفاع پروپوزال تا نیم ساعت قبلش داشتم اسلاید تغییر میدادم از بس هر دفعه یه چیزی میخاس. بعد مورد بوده همین دانشکدمون که طرف بوووق بود اصلا نمیدونست داره چکار میکنه دفاع کرد رفت. پایان نامش پر از غلط نگارشی و گرامری. شانس ماایه.
اره ایشالا این روزا هم به زودی میگذره و روزای بهتری در پیش رو خواهیم داشت.
والا ملت تو دوران کرونایی نمیدونن از بیکاری چکار کنن. من انقدر کار دارم که از استرس نمیدونم چکار کنم!
پاسخ اسمان پندار : چقدر درد و دل کردن حال میده، این که میگی بچه هایی که تو لب رییس دپارتمان ما که لب معروفی بخاطر فرمولاسیون هست همینطورن، اولا تموم تزها در حد زاویه پرس قرص را عوض کنیم این ماده را اضافه کنیم قرص منفجر میشه یا صاف میشه هست. بعد تز مستر بچه هاش راکه اصلا نمیخونه، برای بچه های phd اش هم فقط شرط مقاله داشتن داره. تزهاشون ساده و پر از اشتباه، از اونطرف استاد من وسواس داره و اصلا گراف که تو اکسل و حتی نرم افزارهای فارماکوکینتیک باشه را قبول نداره، یعنی وقتی یک دور محاسباتمون با نرم افزار مخصوص تموم میشه باید دیتاها را بیرون بکشیم با نرم افزار گراف پد رسم کنیم که حتی شکلش هم قابل قبول بشه، یا مثلا دوتا دانشجو قبل من اومدن که حال سفت سخت کار کردن ندارن، اگه تو لب رییس دپارتمان بودن تا حالا صدباره فارغ التحصیل شده بودن اما زیر دست استادم امسال هم باید بمونن و شاید سال دیگه فارغ التحصیل بشن.
جودییکشنبه 7 اردیبهشت 1399 22:44
خونپم اون پستتو. منم دقیقا همینم و واسه همینم یه سکوت طولانی بین من و استاده برقرار شد و بعدشم خودشو زد به اون راه! الانم تو دوره پایان نامه نویسی ام و انقد گیر داده دیگه ول کردم خسته شدم :))
پاسخ اسمان پندار : اخ پس خیلی شرایطمون مثل همه، منم الان پیش دفاع وچندماه بعدش باید تز را بنویسم، اما اانقدر که از گیرهای نوشتن استادم خسته میشم و میره رو اعصابم بابت خود جلسه دفاع نگران نیستم، البته انصافا تو خود جلسه خیلی حمایت میکنه اما قبلش جد و اباد ادم را کامل از گور میکشه بیرون. یعنی یک کلمه اون کلمه موردنظرش نباشه، میگه ریوایز. بعد من هی باید ذهن خونی کنم که دوست داره چطور ترتیب جملات باشه.این بلا را سر مسترم هم اورد، ده روز مونده به روز دفاع خواست یک چپتر کامل به تزم اضافه کنم. خلاصه امیدوارم هردومون این مرحله را با گیر کمتر استادمون بگذرونیم بریم مرحله بعد
جودییکشنبه 7 اردیبهشت 1399 20:19
من یه بار این استادمو تست کردم از بس اذیتم میکنه باورم شده که نمیتونم خوب بنویسم. یه تیکه از مقاله ای از یه ژورنالی که خودش خیلی قبول داره رو براش فرستادم گفتم چطوره؟ سریع ایمیل داد پر غلط گرامریه! این چیه نوشتی! گفتم چه جالب من اینو از فلان مقاله و فلان ژورنال برات فرستادم ببینی اگه طرز نوشتار خوبه این مدلی بنویسم! لال شده بود خاک بر سر! احتمال دیگم اینه که اینا انقدر تو سرشون زدن حالا که نوبت خودشون شده دارن اینطوری تلافی میکنن.
پاسخ اسمان پندار : هاهاها چه باحال، حالش را گرفتی، امیدوارم دیگه دست از سرت برداشته باشه. جودی جان من یک اخلاق مزخرف دارمکه تو پست تربیت غلط هم توضیح دادم اگه یکی یک اشتباه بکنه انقدر خجالت میکشم که روم نمیشه بهش بگم، یعنی یک وضعی، شدید خجالت میکشم که به کسی بگم تو اشتباه کردی که مبادا خجالت بکشه.
کامشینیکشنبه 31 فروردین 1399 22:22
آسمونی جون کامنت اولی که برات دادم خصوصی بود. نمی دونم تیک اش را زدم یا نه...
مراقبت خودت باش و روحیه ات را از دست نده.
پاسخ اسمان پندار : کامشین عزیزم، مثل همیشه بموقع بدادم رسیدی، چه توصیه عالی کردی و کلی امیدوارم کردی، اصلا فکر نمیکردم بتونم سبکم را به این زودیها عوض کنم. کلی بهم انرژی دادی واقعا ممنون کامشین مهربون
No comments:
Post a Comment