آذر 1392
برادرم
جمعه 1 آذر
1392
دلم خیلی برایش
تنگ شده،سعی میكنم جزییات صورتش را بیاد بیاورم یا رفتارش را و صدای خنده
هایش را یا حس انگشتان كشیده اش را، ،یك چیزی ته دلم میشكند وقتی یادم میافته
،هیچوقت.هیچوقت هیچوقت حتی یك روز ،حتی برای یكساعت ،یا یك لحظه
او وجودنخواهد داشت،نفس نخواهدكشید وهیچوقت هیچوقت هیچكس صدایش را
نخواهدشنید.سخت است خیلی سخت است باوركردن نبود او،دلتنگشم ،خیلی،خیلی زیاد
سخت است باور
کردن نبود کسی که میشناختی .دوستش داشتی. با او خاطرات زیادی داشتی.میخندیدی و حرف
میزدی.ارزوهایش را میدانستی و برایش ارزوها داشتی.دوستش داشتی و دوستش داری و
دلتنگش هستی.
نظرات(3)
5
بهینه
شنبه 2 آذر
1392 16:27
جدی. چقدر
ناراحت کننده. نمیدونستم. چرا آخه؟؟؟
چند وقت پیش؟؟؟ چند سالش بود؟؟؟من اگر ندونم اینها رو همیشه با این سوالات درگیر
خواهم بود.
بازم برادر داری اگر اشتباه نکنم همین جا خوندم.خدا نگهدارش باشه.
روحش شاد
پاسخ اسمان
پندار : بهینه
جون من برادر كوچیكم را ازدست داده ام دوماه مونده بود بیست سالش بشود،متولد ابان
بود.چقدر سخت هست از بود بجای هست استفاده كردن،یك برادر دیگرهم دارم اون الان سی
و دو دارد و یك پسر كوچولو سه ساله هم دارد.یادت میاد شهریور یك پست یادبود گذاشته
بودم ،اون یادبود برادركوچیكم بود.داستان رفتنش بود٠پسر خیلی خوشگل و قدبلند و خوش
لباسی بود ،از طرفی خیلی خیلی مهربان و خوش برخورد و اجتماعی بود خیلی بیشتر ازسنش
عاقل و منطقی بود و خیلی زود حیف شد
یک پرستار
شنبه 2 آذر
1392 1:2
تو لینکهام زیر
اسمان المانو بخون.
http://littlenurse.mihanblog.com
یک پرستار
شنبه 2 آذر
1392 1:12
سخته عزیزم
میدونم.
هرچند تا بحال داغ عزیزامو ندیدم اما شاهد داغدار شدن خیلیا بودم تو بیمارستان.
همیشه دندونامو بهم فشردم تا اشکم جلو همراه مریضا درنیاد اما سختی داغدیدگیشونو
حس کردم.
برات صبر ارزومندم.
پاسخ اسمان
پندار : مرسی
پرستاربرادرم دوروزی تو كما بود ،من همه علایم رفتنش را میدیدم اما اصلا اصلا
انتظارمرگ را برای برادر عزیز و جوونم نداشتم ،اصلا،دلتنگشم پرستار ،خیلی
http://littlenurse.mihanblog.com
روزانه
یکشنبه 3 آذر
1392
امتحان ایلتس
با جی ار ای خیلی فرق دارد .تو امتحان جی ار ای هیچ اثری از بخش لیسنینگ و
اسپیکینگ وجودندارد.برای این امتحان باید این دوتا را تمرین کنم .بیشتر برای بالا
کشیدن اورال یا معدل.برای اون امتحان از ده روز مونده به امتحان مرخصی گرفتم
قبلش هم سر کار لغت حفظ میکردم و خونه هم ریاضی یا همون کوانتوم را دوره
میکردم.رایتینگش هم که تو نمره اصلی وارد نمیشود و من هم تمرین کمی برایش کردم اما
این یکی امتحان احتیاج به تمرین تست زنی دارد که عملاتو محل کار نمیشود برای همین
از فردا پاره وقت میام سرکار.یعنی تا یک ظهر.بعد هم خونه و درس.نتیجه این امتحان
برای من مهمتر از قبلی هست.نمیخوام که بعدا افسوس بخورم و پس این دو هفته
باقیمونده حسابی باید تست بزنم تا اماده بشوم.از طرفی همونطور که قبلا گفتم
شانس پذیرش گرفتن برای رشته من فقط 6%هست.درحالی که رشته های مهندسی 9%شانس
دارند.دلم میگیره وقتی به این درصدها فکر میکنم.وقتی فکر میکنم که بازدوباره
فروردین و اردیبهشت چشمم به صفحه کامپیوتر سبز میشه تا نتایج پذیرش اعلام بشود و
اگر دوباره جواب منفی بگیرم عرق سرد به تنم میشینه.پارسال برای دانشگاهی تو
اروپااقدام کرده بودم که فاند خوبی میداد و حتی دوره های زبان خودش را داشت.فکر
میکردم حتما قبولم.اما اینطور نشد.بعدا مشاوری به من گفت برای فوق لیسانس بهتر بود
اقدام میکردم نه پی اچ دی.چون اروپا برای پی اچ دی خیلی سختگیری میکنه .این امتحان
تموم بشود عملیات جستجو و ثبت نام برای دانشگاههای مختلف شروع میشود.
نظرات()
اناستازیا
سه شنبه 5 آذر
1392
به به دوستان
عزیز و ناشناس،صبح همگی بخیر چه شناس و ناشناس،ازچی دوست دارید گزارش بدهم
؟ازدرس؟فكركنم حالتون بد بشود حرف امتحان بزنم،پس اول یكم غیبت كنیم تا بعد،یادتونه
گفته بودم دوستم رفته فرنگ وعاشق و شیدا برگشته ،خوب بسلامتی الان به مرحله دوستی
رسیدند،بعد اون دوردورها یادتونه خصوصیات همه دوستهام را گفته بودم؟این دوست بنده
را بیاد می اورید،من كه بعید میدونم چون خودم هم یادم نمیاد چی نوشته بودم و الان
هم وقت دوره ندارم،خوب این دوست كه باید یك اسم روش بگذارم ،حالا چی بگذاریم
كه یادم نرود!اناستازیا چطوره،خواهر سیندرلا بود،نه؟حالا چرا؟خوب من با این دوستم
دبیرستان هم مسیر بودیم وچون مدرسه ما خیلی خیلی كم جمعیت بود و بقولی فقط
یك كلاس سی نفره تجربی داشت (البته فقط سال اخر چون سیاست این بود همگی تا سال سوم
ریاضی بخونیم)وچون اكثریت این جماعت سی نفره پزشكی تهران قبول شدند و تنها ما
دونفر داروسازی قبول شدیم این دوستی ادامه دار شد،حالا این اناستازیا بشدت غرغرو
تشریف دارند و متاسفانه جدیدا یك اخلاق بد دیگر هم پیدا كرده كه بدجوری رو اعصاب
من هست ،
اینطوری بگیم
اگر بهش بگم این كار خوبه میگه نه خیلی هم بده و من كه كلا بدم میاد و به این دلیل
و اون دلیل ،واگه بگیم بده میگه اتفاقا خیلی هم خوبه و تو چرا میگی بده و كلی ادم
را زیر سوال میبره ،وبدتر از اون چندوقت بعدش بطور كامل تغییرنظر میدهد ،حالا از
اونجایی كه من اصلا حال و حوصله بحث و اثبات نظر را ندارم توروی مباركم نمی
اورم كه ای بابا تو تا چند وقت پیش این را میگفتی و ایشون هم بخواهند بگند نه من
كی این نظر را داشتم ؟و از این حرفها ،اما جدیدا دیگه این اخلاقش داره ازاردهنده
میشه بس كه همش نظرم را زیر سوال میبره ،خوب بنظرتون با اناستازیا چه باید كرد؟
نظرات(3)
فرمولساز
شنبه 9 آذر
1392 3:43
اسمون جان فکر
کنم دوستت فقط میخواد حرفی زده باشه مخصوصا هم که عاشقه بهنظرم اضطرابش هم بالاست
شاید همین بحث و تحلیل یه موضوع آرومش کنه البته اگه از اونها نباشه که از ترس رو
شدن درونیاتش همه چیزو برعکس بگه که ناچار نباشه نگران قضاوت بقیه باشه.
پاسخ اسمان
پندار : فرمولی
عزیزم چقدر خوب هست که دوستی مثل تو دارم.فکر کنم راست میگی و قسمت دوم بیشتر در
موردش صدق میکند.میدونی این دوستم اعتماد به نفس نداشته اش را بوسیله غرور شغل و
موقعیتش جبران کرده.از طرفی از فرق سر تا نوک پاش را عملهای مختلف کرده.نمیدونم
اما فکر میکنم همه این عوامل باعث شده در مقابل نظرات دیگران جبهه
بگیرد......بگذریم فرمولی جان.خودت چطوری؟حسابی دلم برات تنگ شده بود.خوبی؟همه چی
روبراه هست؟
باران پاییزی
چهارشنبه 6 آذر
1392 15:13
ببین اگه حالشو
گرفتی یه نمه برامون بنویس
پاسخ اسمان
پندار : هنوزحال
نگرفته كلی ........كیفم.نوبتی هم باشه نوبت من هست.
http://baranpaiezi.blogsky.com
باران پاییزی
چهارشنبه 6 آذر
1392 12:2
بچه كه زدن
نداره خاهر. این آناستازیا جان ما اگر بالغ بود كه حرف خودش حداقل برای خودش ارزش
داشت و دلیل و برهان بود. والا
شما خوبی آسمان؟ زندگی بروفق مراد هست خاهر؟؟؟؟؟ درس خوندن خوب پیش میره؟؟؟؟؟
پاسخ اسمان
پندار : جونم
برات بگه خواهر ،خیلی تنبل شدم ،تاحالا كه شل شلی درس خوندم ببینم تو این دوهفته
مونده ادم وارمیشینم پای درس یا نه!
اما جون خواهر یكم حال این اناستازیا را بگیرم بد نیست ؟نه ؟یك حالی میده این حال
بگیری،اما قول میدهم یكذره باشه
http://baranpaiezi.blogsky.com
در انتظار
تغییر روحیات
شنبه 9 آذر 1392
به به
به شنبه و شروع کارو بار و زندگی و سلام به روی شنبه زدتون.جونم براتون
بگه که من هم خوبم.از اون مدل خوبهایی که بجای درس ومشق یا همش داره سریال میبیند
یا خواب هست.شدم اسمان کنکور زده.اخه اونموقع ها هم همش خواب بودم و حالا
دوباره.خودم که میدونم این همون استرس هست که دارد خودش را به این شکل نشون
میدهد.باور کنیدبزور روزی یکساعت اواخر این هفته درس خوندم.حالا از
طرفی برام مسلم شده هر چی بیشتر تست بزنم و تمرین کنم نمره ام بهتر میشود.اما کو
گوش شنوا.مثلا دیروز یکساعت ظهر درس خوندم و بعد خوابیدم.بعد بیدار شدم و دوباره
دوساعت تمام روی مبل خوابیدم بعد سه ساعت تمام سریال دیدم.خلاصه عذاب وجدان باعث
شد شب هم تخت بخوابم.ای ببم جان چه مییییکند این اسمان با خودش و سرنوشتش.
جای بسی
خوشبختی که ریدینگ که زمانی خیلی توش ضعیف بودم(4.55) بنحو فوق العاده ای خوب
شده.(66.5)و این قضیه در مورد سه اسکیل دیگه هم صدق میکندیعنی باز هم لب مرزم.خوب
بدهم نمره لازم را میگیرم .بد بدهم با یک اختلاف کوچیک شش ماه حداقل عقب می افتم.
اهان این اخر
هفته روی رزومه و sop هم کار کردم.و هنوز احتیاج به کار داردو وقت سرچ
و ادمیشن هم رسیده و من موندم و اینهمه خوشبختی.حالا از دوشنبه کار را تعطیل
میکنیم ببینیم فرجی میشود یا نه.
نظرات()
توبه
یکشنبه 1 آذر
1392
دیروز یك پست
گذاشتم با عنوان در انتظار فر*ج بعد یكهو تعداد خواننده های دیروزم دوبرابر شد،بعد
یكهو ترسیدم و توبه كردم كه چرا یك ملت مومن را اینطور در بدر كردیم فهذا تغییر عنوان
دادیم باشد كه رستگارشویم وبراه راست هدایت گردیم.
نظرات(1)
باران پاییزی
یکشنبه 1 آذر
1392 13:1
ببین آسمان با
عواطف ملت بازی نكن دیگه
پاسخ اسمان
پندار : والله
به خدا،اما واقعا چه ملت منتظری داریم ما ،نمیدونستیم به خدا
http://baranpaiezi.blogsky.com
خروس بی محل
سه شنبه 12 آذر
1392
از دیروز تا
حالا خونه نشین شده ام.یعنی بچه خوبی شده ام تا بلکه درسی بخونم.دلم می خواست هر
چهار اسکیل را روزانه کار کنم .اما حداکثردو سه تا از اسکیل ها را در روز بیشتر
نمیرسم بخونم.هنوز هم تا اون سطحی که باید باشم فاصله دارم.نمیدونم چرا امروز بی
حال و حوصله هستم.هنوز دوست دندونپزشکم را ندیدم.امروز زنگ زدم و کلی باهم حرف
زدیم.گلوم کمی درد میکنه و وقتی گفتم به خاطر خودش بهتره هم را نبینیم.فکر
کرد دارم برای درس بهونه می اورم و گفت باشه بعد از امتحان......خلاصه باور
نکرد.جالبه که هنوز هیچی نشده تو خونه کف کرده ام و بدم نمی اومد بروم بیرون.اما
ملاحظه دوران بارداریش را کردم.راجع به خرید دارو*خانه حرف زدیم.میدونم که تاحالا
هم خیلی خیلی دیر شده.......نمیدونم شاید خودم تنبلی کردم و ترجیح دادم ریسک نکنم.یا احتیاط
همسرم دخیل بوده.شاید هم احتیاط اون ترمزی بوده که من تصمیمهای عجولانه نگیرم.اما
چه عجله ای؟.........این هم بحث بود دوست من شب امتحانی راه انداخت وفکرم را
مشغول کرد؟جالبه به همسرم که گفتم دیدم اون هم همین امروز قیمت
یکی دو تا دارو*خانه را در اورده بود.اما وقتی بهش گفتم بد نیست بریم پای قرارداد
گفت ما که پولش را نداریم!اوف این برخوردش اعصاب خورد کن هست چون سه چهارم پول را
داریم(خونه) و بقیه اش را هم با وام های خوبی که میدهند میشود حل
کرد.قانع کردن همسرم باعث میشه که من هم رو طرف مثبت قضیه جبهه بگیرم و از اون
جایی که همسرم عقیده دارد تو این مورد تصمیم اخر با خودم هست. میترسم نتونم منطقی
فکر کنم و تصمیم بگیرم...............امان از خروس بی محل.منظورم فکر خرید و
جوانبش هست.
نظرات(1)
یک پرستار
پنجشنبه 14 آذر
1392 12:4
شما که میخوای
بری هدفت از داروخونه خریدن چیه؟میدونم که امتیاز داروخونه روز به روز گرون میشه!
پاسخ اسمان
پندار : میدونی
اول اینكه داروخانه ثمره زحمت این همه سال زحمت و كارمن هست و اصلا منطقی نیست
كنارش بگذارم دوم برای این كه بتونم هزینه های تحصیلم در خارج راپرداخت كنم ،سوم
یك منبع درامد تو ایران برای حمایت زندگیمون خارج از كشور لازم هست ،و از همه
مهمتر من كه هنوز نرفتم پس باید زندگی تو ایران را هم داشته باشم
http://littlenurse.mihanblog.com
اینبار لیسنینگ
چهارشنبه 13
آذر 1392
طبقه بندی:زبان و امتحان،
انگار همیشه
باید یک گیری تو این ایلتس داشته باشم .تا بوده با ریدینگ مشکل داشتم. امسال که
اومدم از این مشکل در بیام گیر کردم تو لیسنینگ.راستش لیسنینگ من تو این یکساله
حسابی پیشرفت داشته.برای همین مطمئن میگفتم.اگه پارسال 6.5 گرفتم امسال حتما 77.5
را میگیرم.چی شد؟هر چی تست میزنم 5.5 میشوم.نمیفهمم چرا؟توفهمیدن مطالب مشکلی
ندارم.و بیست غلط تو چهل سوال مصیبت هست.اعصابم حسابی خورد و خاکشیر هست و حسابی
خسته شده ام ار امتحان بازی.اگر نتونم این امتحان را بگذرونم دوباره همین برنامه
را بعد از عید دارم .پاک خستم. و از دست خودم عصبانی.دلم میخواد یک داد حسابی
بزنم.دیگه کم کم حس خنگی میکنم.چندتا تست رایتینگ را هم شش زدم و هنوز خیلم کامل
راحت نشده. برای اسپیکینگ و رایتینگ هم معیاری برای سنجش ندارم.چه میشود
کرد.یک توصیه.یا بچگی برید سراغ زبان یا هیچوقت.بابا دهه سی زمان مناسبی برای
یادگیری زبان نیست.........چه میدونم.صددرصد بقیه مثل من نیستند.پس برید.
راستی خدای
نکرده یکهو از دستتون در نرود یک کامنت بگذارید.نکند شما هم امتحان ایلتس دارید؟
نظرات(4)
یک پرستار
پنجشنبه 14 آذر
1392 2:17
خیلی کشدار و
طولانی نوشته.ولی چون هم رسته منه جالبه.ممنون از معرفیت
پاسخ اسمان
پندار : وبلاگ
قشنگ و بامزه ای داره ،برای من چندروز طول كشید تا كل ارشیوش را از زمانی كه تهران
بود بخونم،خیلی زحمت كشیده به اینجا رسیده .
http://littlenurse.mihanblog.com
یک پرستار
پنجشنبه 14 آذر
1392 12:38
داغونتر از
اونم که بتونم یه تصمیم کشکی حتی بگیرم.چه برسه به تغییر رشته!
پاسخ اسمان
پندار : پرستارجون
،شاید تو كشور ما پرستاری اون احترام خودش را بدست نیاورده باشد اما همیشه به خودت
یاداوری كن كه پرستاری جز با ارزشترین رشته ها تو دنیاست ،راستی می خوام یك وبلاگ
خوب بهت معرفی كنم :روزهای بهم ریخته ،میتونی از پیوندهای وب من پیداش كنی.دنیا
بكامت
http://littlenurse.mihanblog.com
یک پرستار
چهارشنبه 13
آذر 1392 21:4
تکنیک های
ریلکسیشن موثره.
پاسخ اسمان
پندار : مرسی
پرستار جون از توصیت ،اما اونقدر ناراحتم كه هیچ دل و دماغی برام نمونده.خودت
چطوری عزیزم ؟اخرش در مورد تغییر رشته تصمیم قطعی گرفتی؟
http://littlenurse.mihanblog.com
بهینه
چهارشنبه 13
آذر 1392 16:35
عزیزم امتحان
کلا رو اعصابه خیلی خودتو اذیت نکن ریلکس باش منم همین وضع را با پایان نامه دارم
پاسخ اسمان
پندار : بهینه
خیلی خسته وناامید شده ام ،انگار این ایلتس طلسم شده ،راستی تاریخ پایان نامت مشخص
شد؟
کیلی لی لی لی
شنبه 16 آذر
1392
طبقه بندی:زیباترین لحظات زندگی،
تا حالا دیدید
کسی برای خودش کل بکشد و تبریک بگوید.من که زیاد دیدم.البته خودم کل کشیدن را
بلدنیستم اما حالا شما تصور کنید میکشم.به به به مبارک باشد.بله چه خبر هست اینهمه
شلوغ میکنی................. امروزهفتمین سالگرد عقدمون هست .
هفت سال از
روزی که رسما مال هم شدیم گذشته.هفت سال برنگ زیبای طلایی.روزهای بسیار زیبایی با
هم بودن.شاد بودیم و در کنار هم با ارامش لحظه های زندگی را تجربه کردیم.یکی دو
سال هم با سختیهای زندگی دست و پنجه نرم کردیم.اما مهم این هست که در کنار هم این
روزها را پشت سر گذاشتیم.اصلا من اعتقاد دارم فرازو نشیب جز ذات زندگی هست و معنای
زندگی چیزی غیر این نیست.با هم .باز هم روزهای زیبایی خواهیم ساخت.روزها را
زندگی میکنیم و لحظه هایمان را غرق ارامش و شادی.
دوستت دارم
نظرات(2)
عسل. طرز تهیه
زندگی
سه شنبه 19 آذر
1392 15:45
مبارك باشه گلم
همیشه خوشبخت و سلامت باشید
كلییی لیلیییییییییییییی
پاسخ اسمان
پندار : مرسی
عسل جون جونیم ،من هم جوزده ،دوباره یادم افتاد كلیلیلی كنم
http://torobaloo.blogfa.com
باران پاییزی
یکشنبه 17 آذر
1392 9:46
بانو آسمان
تبریكات من رو هم پذیرا باش
این آهنگ هم تقدیم به شما
http://s3.picofile.com/file/7849546127/fereydun_forughi_niyaz.mp3.html
عاشقانه تان مستدام
پاسخ اسمان
پندار : مثل
همیشه زیباترینها از باران،ممنونم باران جان ،عزیزمی
http://baranpaiezi.blogsky.com
دوروز به
امتحان اورال
یکشنبه 17 آذر
1392
طبقه بندی:زبان و امتحان،
دوباره که
اینجا تشریف داری اسمون خانوم(خودم را میفرمایم)مگه شما سه شنبه امتحان شفاهی و
شنبه امتحان کتبی نداری؟
براتون بگم
حسابی اوضاع احوال درسیم خرابه.از اون طرف بجای اینکه بشینم درس بخونم.علاف علاف
تو خونه ول میگردم یا پای تلویزیونم.اصلا نمیدونم چم شده(چه اتفاقی افتاده).بله
داشتم میگفتم که پس فردا ساعت 1:4 بنده دارم امتحان میدهم .هی هم این ساعت و تاریخ
ها را مینویسم. بلکه شوکی بهم وارد بشود بجای اینکه بفرمایید شام دیشب را برای بار
دوم ببینم بروم سر درس.که این شوک حاصل نمیشود.
چیزی هم ندارم
بنویسم.میروم اما دعا یا انرژی مثبت یا اگه مثل خودم به هیچ کدوم اعتقاد ندارید یک
یادی از من بکنید.کلی ته دلمان چلچراغ روشن میکنیم.خداحافظ
نظرات(1)
شادی
سه شنبه 19 آذر
1392 14:21
آسمان جان بنظر
من موفقیت ارتباط مستقیمی با تلاش آدم و شانسش داره که اولی دست خودمونه و دومی رو
میشه به عناوین مختلف اسمشو قسمت، تقدیر، جبر و از دین دست نامید که دست خودمون
نیست.امیدوارم هر دو قسمتش تو بهترین حالت نصیبت بشه و موفق بشی
پاسخ اسمان
پندار : ممنونم
شادی جان.خودت خوب میدونی که من هم شدیدا به شانس اعتقاد دارم.چون گاهی ادم تمام
تلاشش را میکنه اما باز میبیند نمیشود که نمیشود.اما شادی حس میکنم امسال یک تغییر
خوب کرده ام.قبل همیشه از خودم میپرسیدم یعنی میشه....؟اما الان بیشتر میگویم اگر
نشد چه برنامه داشته باشم.حالا بعدا بیشتر مینویسم.دوست باوفای من.
شفاهی ایلتس
سه شنبه 19 آذر
1392
طبقه بندی:زبان و امتحان،
امتحان را دادم
و الان راحت و اسوده در خدمت شما هستم.اونهم بعد از اینهمه استرس که دیشب و امروز
صبح داشتم.دیروزخوب بودم تا اینکه شب رسید و هول پرید تو جونم.سعی کردم با درس
خوندن ارومش کنم که نشد.خلاصه کلی تو بغل همسری جا خوش کردیم واندکی اروم
گشتیم.موقع خواب رسید و هی این دنده .اون دنده سه ساعتی گذشت دیدم نه از
خواب خبری نیست باز همسری را بیدار کرده ایم بیا کمی ارامش به ما عطا فرما و خلاصه
با همیاری راستین خوابیدیم. سرتون را درد نیاورم که صبح هم به زور قرص ایندرال و
همراهی همسربه سلامت رسیدیم محل برگزاری ازمون.اما چه دم و دستگاهی بود اونجا.خوب
شد قرص خورده بودم و گرنه اصل استرس همونجا بود تا ده دقیقه که منشی تو صورت
من خیره شده بود تا ببیند این اسمان همان اسمان کارت ملی هست یا نه.والله تو چک
این مسافرت هم اونقدر تک به تک اجزای صورت را نگاه نمیکنند.چشم و ابرو و
دماغ و دهن و چونه و پیشانی .همه را از دم نگاه کرد حالا خوبه کارت ملی بود
و شناسنامه نداده بودم.وگرنه باید والدینم را می اوردم تا ثابت کنم.یک عکس 6در 4
هم دادم ویک عکس هم همونجا گرفتند.حدود ده و پنجاه بود که نوبتم شد.انصافا
اتاقها همه عایق شده و مخصوص امتحان درست شده بود .ممتحن هم به چشم برادری
خیلی درست و حسابی بود.امتحان شروع شد {(این تیکه را برای خودم مینویسم برای تجربه
های بعدی. خدای نکرده.پس نخون دوست من چون طولانی و حوصله سر بر هست.از دوباره
شروع به خواندن کن)سوالها:اسم کاملکجایی هستیخانوادت را کی میبینی دانشجویی یا کار
میکنیدر اینده دوست داری چه شغلی داشته باشیپیاده روی میکنیبخش دوم:لباسی که در
مراسم خاصی پوشیده بودی.چی بود و کی خریدی و کجا پوشیدی و چرا دوستش داشتی.همه
معلمین میگویند یک تا دو دقیقه مطلب بگویی کافی است.هنوز دو دقیقه نشده بود
مطلبم تموم شد با دست اشاره کرد ادامه بده.سعی کردم ادامه بدهم امااونموقع چیزی
بذهنم نرسیدمطالبم را دوباره تکرار کردم. تو چشمهاش ناامیدی را دیدمادامه سوالها:از
اون مراسم عکس هم گرفتی.بخش سوم.تفاوت لباس قدیم و الان.خوب هست که از لباسهای
کشورهای دیگه تاثیر بگیریم نظرت در مورد پوشیدن یونیفرم تو محل کار)حالا من چه
شکلی امتحان دادم.تو درک سوالها و با لهجه طرف هیچ مشکلی نداشتم.اما خیلی تند حرف
میزدم.بهتر بود ارومتر حرف میزدم.کلا افتاده بودم رو دور تند.تو قسمت معرفی لغت
اکادمیک کم اوردم.چند تا لغت معمولی را بلد بودم که صد بار تکرار کردم .ای
کانتکت داشتم اما نه زیاد و لبخند هم نزدم.موضوع را نتونستم زیاد بسط بدهم و مثال
نزدم.مثلا در مورد یونیفرم فقط گفتم راحتر از لباس معمولی هست و اگه قرار باشه هر
روز لباس رسمی بپوشیم باید خیلی هزینه کنیم.در صورتی که بهتر بود میگفتم باعث
میشود تو محیط کار منظم بنظر بیاییم و با روپوش معرف محل کارمون هست.اگرچه نظر
نقشی تو نمره ندارد.اما اگر جملات و صحبتهاول ارگنایزد بشون و به اصطلاح سر و ته و
هدف داشته باشند نمره بالاتر میرود.خیلی کم وسط امتحان کلافه شدم. اونجا که مطلب
راجع به لباس رسمی و غیر رسمی کم اورده بودم و داشتم مطالبم را دوباره تکرار
میکردم اما کمتر از دفعات پیش بود.فکر میکنم من و من خیلی کم داشتم و تقریبا
فلوئنت و البته کمی تند حرف زدم.از لحاظ گرامری احتمالا خوب بودم.در کل امادگیم
برای باز کردن و دلیل و مثال اوردن عالی نبود. کلمه هم برای توصیف لذت بردن از
مهمانی و با هم بودن کم داشتم.}بهتر از دفعه پیش دادم.اما بدم نمی اومد یک هفت و
نیم بگیرم و شاهکار کنم.شاید اگه کمی تمرین باز و بسط دادن مطلب کرده بودم امکانش
بود.بهر حال تو حالت بد حدس میزنم 6.5 و تو حالت خوب 7 را بگیرم.حالا تصور کنید 6
بشوم چقدر ضد حال می خورم.خیلی دلم میخواد کمی هم غیر از درس حرف بزنم اما باشه
بعد از امتحان شنبه.واقعیت هم این هست که الان تو این دوره این قسمت تو زندگی من
پررنگتر هست .بروم کمی لالا و یک فیلم باحال ودوباره درس و مشق تا شنبه.
نظرات(1)
علی
دوشنبه 2 دی
1392 23:31
Hi there
you are very hardworking without any doubt you will be
success in near future I want to read you get proper score as soon as possible
in this weblog
goodlock
پاسخ اسمان
پندار : Dear Ali
Thank you,The result will be announced next friday .I hope
to get the required score soon.
راز ایلتس
چهارشنبه 2 آذر
1392
طبقه بندی:زبان و امتحان،
بگذارید یک راز
در مورد ایلتس بهتون بگم.ممکنه بارها شنیده باشید که امتحان ایلتس احتیاج به
تکنیک دارد ویا حداقل تبلیغات کلاسهای مختلف ایلتس را دیدید.خود من هم اسفند
سال 89رفتم افرینش.حتما تبلیغش را تو روزنامه هم شهری دیدید.کاملا مزخرف و بدرد
نخور بود.بلافاصله عید معلم خصوصی گرفتم که انصافا عالی بود و فروردین 9امتحان
دادم.اورال 6 گرفتم.همون سال رفتم جهاد که اون هم کمابیش کمکی نکردواسفند 9 باز
امتحان دادم همون اورال را گرفتم.سال 91 هم که کلا از فدرال کانادا قطع امید
کردم.رفتم سراغ کبک.حدودا 5 ماه فرانسه خوندیم و اسفند تس اف دادیم هردو b1گرفتیم.همون
نمره ای که میخواستیم اما چه فایده که کبک مدرک را قبول نکرد.حالا چی میخواهم بگم.میخواهم
بگم تقریبا دوسال که بین این امتحان و ایلتس قبلیم فاصله افتادباعث شده که
سطح کلی زبان من بالاتر برود.درسته کلاس خاصی تا همین تابستان نرفتم اما قضیه عین
رانندگی هست.خود به خود بعضی چیزها ملکه ذهنتون میشود.امسال خواستم تکنیکها را
دوره کنم.احساس کردم واقعا هیچ احتیاجی به بعضی تکنیکهای مسخره افرینش و جهاد
نیست .همه وهمه فقط و فقط به سطح زبان بستگی دارد.یعنی اگر اون نمره ای که
میخواهید را نگرفتید.خودتان را نکشید و ماهی یکبار امتحان بدهید.مگر تو مورد خاصی
که واقعا سر امتحان بدلیلی تمرکز نداشتید.بنظر من یکسال بخودتان مهلت بدهید و فقط
روی زبان عمومی کار کنید.همین .خود بخود دفعه بعد حداقل و بسادگی نیم الی یک نمره
بهتر خواهید بود.یک سری تکنیک کلی که تو کتاب باریک تارگت باند 7 گفته شده و تمام.
نظرات(2)
یک پرستار
جمعه 22 آذر
1392 16:34
امیدوارم خوب بدهی!شوخی
کردما.همه سعیتو بکن
پاسخ اسمان
پندار : شب
اخر هست،امیدوارم امیدوارم
http://littlenurse.mihanblog.com
یک پرستار
پنجشنبه 21 آذر
1392 19:33
موفق باشی
اسمان جون
پاسخ اسمان
پندار : مرسی
پرستار جون،پس فردا امتحان دارم گاهی خوب تست میزنم گاهی بد ،برام دعا كن شنبه خوب
بدهم
http://littlenurse.mihanblog.com
روز امتحان
یکشنبه 24 آذر
1392
طبقه بندی:زبان و امتحان،
چقدر زود
اتفاقات مهم زندگی تبدیل به خاطره میشوند.انگاری که اصلا ازاول نبودند.
امروز سرکارم
.از اتفاق قرار هست یک مدتی شاید یک ماه اضافه کاری کنم.یعنی 12 ساعت ناقابل
سرکارم.خوب بریم سر امتحان دیروز تا مطلبش داغ هست یکمی از اون بگم.جمعه به ارامی
گذشت و خوشبختانه از استرسهای وحشتناک امتحانهای قبلی خبری نبود.شنبه رسید و من با
خوردن چند عدد قرص برای جلوگیری از حساسیت و سردرد و حالت تهوع و اضطراب احتمالی
رهسپار امتحان شدم.7:3 رسیدم و امتحان تا ساعت 9:3 شروع نشد که نشد.یعنی حداقل
یکساعت و نیم پشت میزم نشسته بودم تا سالن یواش یواش پر بشود.بعد نمیدونم
متوکلوپرامید عوارض داده بود یا پروپرانولول با دوز بالا مصرف کرده بودم هرچی بود
بصورت شدیدی خواب الود شده بودم .امتحان شروع شد اما میشد گفت با اینکه از نتیجه
امتحان راضیم اما سختترین امتحانی بود که تا حالا داده داده ام .نه از جهت سوالها
.بلکه بخاط خودم .درواقع هر بخشی که میخواست شروع بشود تا بخواهد تموم بشود و بعدی
شروع بشود خیلی خیلی طولانی و سخت برای من میگذشت.(بعد این قلم سبز شده هر کاری
میکنم سیاه نمیشود)یعنی نمیدونم چرا انقدر کشدار و طولانی میگذشت.بعد مجبوری هر
ثانیه که نه هر لحظه تمرکز 1% داشته باشی.لیسنینگ
..........ریدینگ.............رایتینگ...........امتحان که تموم شد باورم نمیشد
همه چی تموم شده.اومدم بیرون و دیدم همسری اومده دنبالم و منتظر ایستاده.یک
ساندویچ هم برام خریده بود خدای نکرده این کالریهای سوخته شده سر امتحان, جبران
نکرده نمونند.البته نیم ساعت بعد از هم جدا شدیم تا راستین بسر کارش برگرده و من
هم به سازمانهای مربوطه سر بزنم.دو معاونت غذا و *دارویی و یک نظام *پزشکی.ساعت
3:3 رسیدم خونه و 4:3 برای اینکه خستگیم تکمیل بشود رفتم سر کلاس زبان .چند جلسه
ای نرفته بودم و این وجدان هم دست از سر من برنمیداشت .رفتم و 8 برگشتم.اصلا یادم
رفت بگم ........من خوب دادم...........البته اگر اون وسط خرابکاری نکرده باشم و
نفهمیده باشم.امیدوارم خیت و بور نشوم.حدس میزنم لیسنینگ6.57 بشوم.ریدینگ
66.5ورایتینگ 66.5.دوهفته دیگر هم نتایج میاید تا شاید روسفید شویم.از امروز ,فردا
هم باید بچسبم به سرچ دانشگاههای مختلف و رزومه فرستادن و خلاصه داستان بعدی.اصلا
قرار هست یک برنامه شش ماه بعدی داشته باشم . راستش من و راستین مصمم هستیم هرچه
زودتر این داروخانه را بزنیم.حالا من یک کلمه زدن استفاده میکنم اما واقعا برنامه
ریزی سنگین و پشتکار فراوون میخواهد تا زیر بار استرس و احتمالا تغییرات سنگین و
پول جور کردن و وام تسلیم نشویم.بعذ داروخانه خوب واقعا اجر و مزد اینهمه سختی را
خوب میدهد و نوع بعدش خانه خراب کن هست.اصلا یک خواننده یکبار از من پرسید من که
قصد رفتن دارم چرا میخواهم دارو*خانه بزنم؟خب تو خماری بمونید تا پست بعدی با علل
تاسیس .
نظرات()
چرا کسب و کار؟
یکشنبه 24 آذر
1392
یعنی تا خود
دیروز كلی پست تو مغزم ورجه وورجه میكرد اونقدر كه میگفتم یك روزه هفت هشت تا پست
میگذارم بعد حالا یكهو خالی شدم،كلی هم كتاب دفتر باركردم اوردم محل كار،گفتم پشتم
سرد نشود و زبان را همینطور ادامه بدهم بعد انگار نه انگار تا همین دیروز توسرم
میزدم همچین پشتم یخ كرده انگار مادرزادی یخ زده بدنیا اومدم .اهان قراربود علتها
را براتون ردیف كنم،عرضم به حضور انورتون(خوبه اینجا را یك معلم ادبیات نمیخوند)ای
بابا یعنی این حس نوشتن هم همراه زبان یخ زده رفته،اهن اهن خوب خدمت دوستان گلم
عرض كنم كه بنده یك ده سالی هست به شغل شریف دارو*سازی مشغولیم وباز هم خدمتتون
عرض كنم كه بنده بشدت معتقدم داروخانه حق داروساز هست.بهرحال باید برای هرزحمتی
نتیجه ای هم متصور شد ،اون درس خوندنهای دبیرستان ورتبه زیر ١٠٠٠كنكورو دوباره درس
و طرح دوسال وكاربرای دیگران .بالاخره یكجا باید غیر این عنوان دكتری یك استفاده
ای ازاین رشته بكنیم بعد تا همین الان هم من حسابی ازجماعت دكترین عقب افتاده ام و
تقریبا به شكل و شمایل دكترمثبت (بیعرضه ) دراومده ام .یا اصلا چرا حاشیه برویم
فكركنید من فرصت این رادارم كه پول حسابی دربیاورم بعدحالا هی این فرصت را عقب می
اندازم .اسم این راچی میگذارید؟،نه عجله نكنیددر واقع باز همون شانسی كه هرچی
میكشم ازدست اون هست تا دوسال پیش دست وپای من را بسته بود (اون اوایل علتش را
توضیح دادم تو ارشیو هست )بهرحال الان دوسال هست كه این فرصت عزیز نصیب ما شده ،و
اما دلیل دوم یادم نمیاد.بریم سراغ دلیل سوم ؛اینکه من الان چمدون نبستم
بخواهم فردا بروم كشور دیگر،حتی معلوم نیست كه بشود!چه برسد به اینكه كی بشود!مگه
نه اینكه الكی الكی ٧سال علاف كانادا شدم .ازكجا معلوم اینبار بشود؟پس کاملا منطقی
هست که بروم دنبال کار و بار.اهان دلیل دوم ،بعد فرض بگیریم بشود،درس و مشق تو
بلادخارجه خرج دارد ،گویند ترمی سی هزاردلارو تو خودحدیث مفصل بخوان.واین است علل
ایجاد كسب و کار. اما خدایی اون اولی كه گفتم ازهمه مهمترهست ،اصلا احساس
میكنم یك حقی هست كه باید بگیرم وواقعاحس بدی دارم كه تا الان عقب افتاده وهرماهی
میگذرد این حس بدتر میشود،پس با مشتهای گره كرده اراده كرده ام بزودی احساس رضایت
را تجربه كنم.
نظرات()
کاربیش از حد
دوشنبه 25 آذر
1392
ازروزی که سبز
شدم دیدم وبلاگ رنگی بیشترحال میده.کلا شاید تو پوشش یا حتی دکور خانه خیلی رنگی
رنگی نباشم اما تو درس و نوشتن همیشه چند رنگیم.احتمالا اینجا هم یواش یواش رنگی
منگی بشه.
الان ساعت 6
هست و از 9 سرکارم.اولین بارمهر 88بود که یکسره از ساعت 9 تا 7:3سرکار بودم.اونهم
اطراف تهران.شبها که برمیگشتم کاملا عصبی بودم.اونموقع یک شیفت از 91 داشتم و شیفت
بعد 4تا 7:3.درواقع شاید تعداد کمی از شما بدونید که دارو*خانه های روزانه از ساعت
14یا5 بعدالظهرباید تعطیل باشند و فقط داروخانه*های شبانه* روزی حق دارند باز
باشند.حالا تعداد معدودی ازاینها یواشکی و یا با گذاشتن مسئول فنی که همانا یک عدد
دا*روساز هست قانون شکنی میکنند و باز هستند و دانشگاه هم زیاد دخالتی نمیکند مگر
اینکه شبانه*روزی اطراف شکایت کند.باری بهرجهت میگفتم . یک دوره ای از ساعت 1 تا 4
را تو محل کار میموندم تا شیفت دوم شروع شود.خارج از تهران بود و حوصله
رفت و امد نداشتم.خسته و عصبی به خونه بر میگشتم وبه شدت پاچه گیر بودم.تغییرش
دادم و بعدالظهر را اومدم خونه و بعد از یک استراحت سک سکی دوباره میپریدم
سرکار.خسته میشدم اما کمتر.یک مدتی هم یک شیفت کار کردم تا مهر 9 که باز زدم تو خط
سه شیفت یعنی از1تا 7شب(خارج تهران شیفتها سه ساعت هست) بعد هم همین داروخانه
فعلی 98شب تا الان که به بشترین مقدار رسیده 99 دوازده ساعت تموم.هنوز هم کار زیاد
خستم میکنه.هنوز هم عصبیم میکنه.استانه تحملم دارد روربه روز کمتر میشود واز یک
اسمان خوشرو و سرحال به یک اسمان غرغرو و بداخلاق تبدیل میشوم.متاسفانه قول دادم
یک ماهی اینطور کار کنم.شب که میرسم خونه خسته و بی انرژی یک دوساعتی پای تلویزیون
میشینم و بعد هم میخوابم.صبحها هم خسته و بی انرزی بیدار میشوم.حتی احساس میکنم
نوشته هام هم خسته هستند.بعد یاد مثال همیشگی خودم میافتم.
من معتقدم یک
کارخانه دار شاید روزی 23 ساعت کار کند.یک مدیر 8 ساعت و یک کارگر بیشتر از ده
ساعت .چندین شیفت و شاید فقط برای خواب برگردد خانه اونوقت درامدها:کارخانه دار
ملیاردی و مدیر ملیونی و اون کارگر بینوا هزاری.
کارزیاد عین یک
زالو تمام روح زندگی را میمکدو تنها چیزی که باقی میگذارد جسمی است که روزها را شب
و شبها را صبح میکند.کار باید بخشی از روز باشد نه همه روز.باید وقتی برای لذت
بردن از زندگی باقی بماند.تفریح.معاشرت.پرداختن به کارهایی که دوست داریم و ورزش
هم باید تو روزانه ها گنجانده شود.اصلا فرق زندگی ما ایرانیها با اروپاییها در
همین هست.افراط و تفریط را ما خوب بلدیم.
شایدهم این یکی
از دلیلهایی باشد که احساس میکنم مردم شهرستان نشین خوشبختر هستند.
نظرات(1)
باران پاییزی
چهارشنبه 27
آذر 1392 13:44
والا آسمان جان
كار كاره شهرستان و پایتخت نداره چون سختیی كار و روزمرگیش آدم رو فرسوده میكنه
مگه اینكه آدم یه روحیه بالاداشته باشه و فول انرژی باشه
روند داروخانه خریدن به كجا رسید؟؟؟؟؟
پاسخ اسمان
پندار : باران
عزیزم باور کن کارتو تهران با شهرهای دیگه خیلی فرق دارد .استرس .ترافیک .ساعتهای
طولانی کار........حتما یک پست براش مینویسم.
رای خرید داروخانه هم احتیاج داریم اول خونه امون را بفروشیم.خونه هم 16 سال عمر
دارد وفکر کنم چند ماهی طول بکشد تو این بازار خراب فروش برود.
دوست جونم برات یک کامنت گذاشته بودم راجع به وب که معرفی کردی.خیلی وبش عجیب
غریبه.قالبش یک تلفن هست که هیچ جاییش قسمت نظر نداشت.اتفاقا می خواستم ارشیوش را
هم بخونم اون را هم نتونستم پیدا کنم.چه جوری برایش نظر میگذاری.از طرفی نتیجه ام
اومد.منتظرم اون یکی هم بیاد شاید اصلا رفتنی نباشم
http://baranpaiezi.blogsky.com
نتیجه جی ار ای
چهارشنبه 27
آذر 1392
طبقه بندی:زبان و امتحان،
نتیایج انلاین
جی ار ای اومد.فکر کنم ضربان قلبم به 180 رسید تا
باز کنم و نتیجم را ببینم.راستش اونی که میخواستم نشد.
وربال 145
کوانتوم 153
رایتینگ 3
جمع وربال و
کوانتوم باید بالای 300 میشد که نشد.298.دو نمره کم.زنگ زدم مشاور.میگه برای مستر
میتونی اقدام کنی اما برای پی اچ دی احتمال کمتر میشود و بستگی به نمره ایلتس پیدا
میکند.درواقع اگه ایلتس هم بد شده باشد دوباره امتحان و امتحان بازی شروع
میشود.میدونید برای مستر نمیشود فاند گرفت.و هزینه های دانشگاه هم که خانه خراب کن
هست.خیلی دلم میخواد برای پی اچ دی اقدام کنم.کاشکی ایلتس دیگه ضد حال نشود.
نظرات(1)
باران پاییزی
پنجشنبه 28 آذر
1392 09:41
آسمان تو تلاشت
رو كردی دختر خوب مابقی رو بسپر به دست خدا.
هیچوقت قدرت معجزه رو دست كم نگیر دوست من
پاسخ اسمان
پندار : اره
باران جون واقعا دلم میسوزه اگر نشه من جدا زحمت كشیدم ومثل بچه های بیست ساله
تمام عمروقت پیش روم نیست .الان هم فقط دو نمره از سیصدكم داشتم ،همسرم میگه یكذره
خرابكاری كردی اما اگه ایلتس هم همینطور بشه میشه خیلی.كاشكی معجزه برای من اتفاق
بیافته...........
من و خودم
پنجشنبه 28 آذر
1392
نمیدونم چرا
باز می ایم اینجا وقتی خبری نیست.شاید دلم را خوش میکنم به امار وب و میگویم درسته
بنظرفقط می ایند و میروند اما شاید همین بودنشان یعنی مشتاق شنیدن بودنشان.پس
مینویسم
در این حین و
بین رفتم وبگردی از وب یک دوست به یکی دیگه و یکی دیگه و رسیدم به وب یک جوجه
داروساز.بعد یکهو خودم را با اون مقایسه کردم و یکهو حسودیم شد.و یکدفعه دلم خواست
منهم جوجه بودم.تو خوابگاه و سرخوش با یک مسیر باز جلوی روم.اصلا همون
حس جوونی که فکرمیکنی قدرت انجام همه چیز را داری فوق العاده هست و غمهای اون
دوران هم شیرین بعد یاد دوران دانشجویی خودم افتادم.بعد باز یاد تفاوت ما ادمها
افتادم .اینکه یک نفرپر از اعتمادبنفس و با انرژی و یک نفر پر از دافعه
است که حتی برای خودش هم غیر قابل تحمل میشود.بعد باز به این فکر کردم که ما
خودمان این میشویم یا دیگران ما را این میکنند.و ندای درون جواب دادبراستی که
خودمان شخصیت خودمان را تعیین میکنیم.البته میدونم میشود تغییر کرد نه یک شبه.شاید
یک روزگار طول بکشد اما میشود جذابتر بود.امان از این اعتمادبنفس گمشده من.
با وجود این
اوصاف باز هم دلم میخواهد غرغر کنم.احساس تنهایی میکنم وپوچی.یک عالمه اه تو دلم
خوش کرده که بیسر و صدا قورتشان میدهم.احساس میکنم وسط ناکجااباد هستم و پاک امیدم
رابه اینده از دست دادم.اصلا اصلا جایگاه الانم را دوست ندارم وحس شکست
رو شونه هام سنگینی میکند.
این مردک هم که
رو اعصابم هست.چندوقت پیش هم بادوتا قائم مقام جونجونیش دعواش شد .اونها هم قهر
کردند رفتند.بعد من چند ماهه این مردک از خودراضی را دارم تحمل میکنم.
دوست عاشق من
هم مدتهاست زنگ نزده.کلا شاید کلمه دوست را باید بگذارم کنار.چون این ادم هرموقع
تنها و غمگین هست احتیاج به یک گوش برای شنیدن دارد و هرچندسال که حالش خوب
هست بیوفابودنش را برای بار چندم به من ثابت میکند.و من بازهم بار دیگر گوش
میشوم برای دردهایش...........و دلم برای تنهایی خودم و راستین میسوزد و میسوزد.
نظرات(1)
ناصر
دوشنبه 2 دی
1392 20:01
هعیییی.... منم
یاد دوران دانشجویی خودم افتادم
پاسخ اسمان
پندار : ای
بابا با این حواس.من اول فکر کردم این پست مربوط به شب یلداست و یلدایی جواب
دادم.خب حالا بریم سر جواب اصلی.من که خوابگاهی بودم .اما زیاد قدر خوابگاه را
ندونستم.الان دلم برای اونروزها و جمع شاد بچه ها حسابی تنگ میشه.شما چی؟
دوستی از نظر
من
جمعه 29 آذر
1392
حتمابراتون
سوال شده چرا ما دوستهای کمی داریم؟خوب دلیلش واضح هست.اصل دوستی.یعنی ادمها جذب
کسانی مثل خودشون میشوند.کسانی که در نهایت میبینی از دریچه مشابهی به دنیا نگاه
میکنید.باعث تعجب من میشوند ادمهایی که با اینکه هیچ شباهتی با هم ندارندو حتی از
گفتار ورفتار هم ازرده میشوند به رابطه اشون ادامه میدهند.اصلا من معتقدم با
کسی باید دوست شد که چیزی به تو اضافه کند.تحسینش کنی و ازش یاد بگیری.کسی که مثل
خودت و یا بالاتر از خودت باشد.دوستی با کسی که همه انرژیت را میگیرد فقط وفقط به
اتلاف عمر تو منجر میشود.مگر ما چقدر قرار هست زنده و جوون باشیم.چرا حق نداشته
باشیم از زندگیمون و از معاشرتمون لذت ببریم؟میدونم شاید تعدادی از شما
فکر کنید من سخت میگیرم و ما ایرانیها عادت به از خود گذشتگی داریم.خود من هم
مهربانی و دلسوزی ایرانی، اونهم مدل افراطیش را دارم اما خوشبختانه دوستیهام از
قاعده دیگری تبعیت میکند.بهرحال این موضوع در مورد من و راستین وجود داردیعنی اگر
از لحاظ اصول پایه ای طرز فکر با کسی تفاوت داشته باشیم از خیر رابطه
میگذریم. واضحتر بگویم.همه ادمها با هم فرق دارند .حتی هیچ دو خواهری مثل هم
نیستند.منظور من این نوع تفاوت نیست اما میبینی
بعضیها فرسنگها با تو فاصله دارند.میبینی ادمها دنیاشون تو دایره از پیش
تعریف شده ای محدود شده که هیچوقت حتی به گذر از این حد فکر
نمیکنند.پس یکی از معیار های ما معاشرت با ادمهایی هست که
بزرگ میبینند.متفاوت میبینندو زیبا فکر میکنند.خلاصه تنهاییم چون در قید
و بند هر نوع رابطه ای نمیرویم و کمی سختگیریم.اما مسلما اغوش بازی برای
پذیرا شدن دوستهای خوب داریم.
نظرات(2)
میترا
یکشنبه 1 دی
1392 10:21
اینجا وقتی آدم
مثل دیگران فکر نکنه تنهاست. برای اینکه تنها نباشی باید در ظاهر هرچه دیگران
میگویند تحسین کنی و نه تو ایرادشان را بگویی ،نه آنها ایراد تو را.و این نوع
رابطه باعث پیشرفت هیچکدام نمیشود. من هم تنها هستم و تنهایی را به این دوستیها
ترجیح میدهم!
پاسخ اسمان
پندار : سلام
میترا جون ،موافقم ممكنه ادمهای زیادی دور وبرمون باشنداما همیشه فاصله راباید حفظ
كرد چون ممكنه اسیب ببینیم ،خیلی سخت میشه به ادمها اعتماد كرد حسادت رقابت دورویی
نیش زبان و كنایه جز روابط ادمها شده بسختی میشود یك دوست واقعی پیدا كرد.كسی كه
دوستت داشته باشد و ازته دل نگران و مراقبت باشد نه دوستیهای ساختگی ودروغین خلاصه
میترای عزیز من فكركنم خیلی ازادمها مثل من و تو تنها باشند اما دونستنش چیزی از
تنهایی ما كم نمیكند
بهینه
شنبه 30 آذر
1392 17:45
نه مطمئنم گولو
اینجا رو نمیخونه و کامنت نمی گذاره اصولا سعی میکرد خودشو اذیت نکنه چرا باید
اینجا را بخونه؟خودش خواست که بره حالا بخونه که چی بشه اگر واسش مهم بودم که
نمیرفت.چه جالب رمز تصویرت شماره شناسنامه منه!!!!!
پاسخ اسمان
پندار : چه
بامزه كه رمز تصویر شماره شناسنامه بشود،راست میگی كار گولو نبود.من اون كامنت را
بعدا خوندم و متوجه شدم كاراون نبوده ،اما فكر میكنم كنجكاوی بخشی از ما ادمهاست
.نمیدونم ،بهرحال در حق تو خیلی بد كرد.امیدوارم یكروزی ازت عذرخواهی كند.
No comments:
Post a Comment