Thursday, December 10, 2020

مرداد 1392 

توجیه

چهارشنبه 2 مرداد 1392

 

 

من اینجام و همه روزام تکرار.میدونید هر وبلاگی مشخصات خودش را داره.بعضی دوستان متنهای زیبای ادبی مینویسند.بعضی رو زانه هاشون را به زیباترین شکل ممکن بتحریر در میاورند.اونقدر زیبا که تا مدتها توی مغزت رسوب میکنه و بعضا همونجا فسیل میشه.بعضی هم دوست دارند تا جزئی ترین لحظات زندگیشون را با ما شریک بشند که خوندن اونهاتو اوقات بیکاری باعث مسرت و انبساط خاطر میشه.بعضی متنهای سنگین اجتماعی را قلم میزنندو بعضی اشعار زیبا.یک عده همچون ناقوسی اشتباهات و  خطاهای انسانی و زشتیهای جامعه را با یک کلمه یا جمله در روح ما مینوازندوعده معدودی هم از تخصصشون برای نوشتن سود میبرند، عده کثیری هم پرچم سفید افکار و اشتباهاتشون را به اهتزاز در اورده اندگاهی هم که زیر بار مشکلات و نامردیها و خشم زمانه کمر خم میکنند اینجا را مامنی برای بیان دردهاشون و سبک کردن روح خستشون می یابند.من جز این دسته هستم.

نوشتن از اتفاقات روزانه اونهم بصورت جذاب ..........اوم ...هنر میخواد که من ندارم.میمونه داد سخن گفتن از تندبادهای سخت زندگی و البته درخشیدن شانس که اولی بسیار و دومی نادرتو زندگی من.

خوب حالا من اینجام و میخوام پست جدید بگذارم و از اونجایی که دست و دلم اکثرا بسمت ترسیم افکارم گرایش دارد و این چندروزهم تغییری تو مسیری زندگی خودنمایی نکرده من موندم و یک پست که سر و ته نداره.

 

اسمان ستاره(2) 

 

 

 

 

عسل طرز تهیه زندگی

جمعه 4 مرداد 1392 16:1

عزیزم اتفاقا سر داره ته هم داره
ترسیم افکار چیز قشنگی بود که به ذهنت رسید

پاسخ اسمان پندار : مرسی عسل جان،بد نبود از خواننده هام بخوام نظرشون را راجع به این دسته بندی وبلاگ بدهند و یك پست از نظرات شما میزدم،كار قشنگی میشد و من هم یك پست بیشتر داشتم؛)

باران پاییزی

چهارشنبه 2 مرداد 1392 13:39

درود به آسمان. نبودی جات خالی بود. 
ببین ادبیاتت خوبه خوب چرا این حرفو می زنی؟؟؟؟؟؟؟
اونی هم كه خیلی خوب مینویسه خوب خیلی داستان و رمان خونده منم همیشه دوست دارم قلم خوبی داشته باشم

پاسخ اسمان پندار : خودت هم قلم نكته بین و خاصی داری،مینویسی و بعد نتیجه گیری زیبایی میكنی
حدست درسته من تو دبیرستان انشام خوب بود و خوره كتاب بودم اما الان تا در مورد زیبایی كتابی مطمین نباشم نمیرم سراغش اخرین كتابی كه خوندم اتاق بود كه حسابی كیفناك شدیم:)
مرسی دوست خوبم كه بهم انگیزه نوشتن میدی

http://baranpaiezi.blogsky.com

 

روزانه

شنبه 5 مرداد 1392

 

 

صبح شنبه است و من اومدم تا همه كم كاریهای درسی اخر هفتم را تو طول هفته جبران كنم،راستش روی اخر هفته حساب جدایی باز كرده بودم هرچی باشه كار پنجشنبه را بین روزهای دیگه پخش كردم كه پنجشنبه ها كامل تعطیل باشم و الان هم بهترین فرصت برای درس خوندن ،اما دریغ از نیم ساعت درس خوندن،اخ كه چقدر عادتهای درسخونی من بد و عذاب اور هست .یعنی درس نمیخونم .بعدازاونطرف استرس میگیرم خفن....از طرفی اموزشگاه زبان هم میرم یك روز در هفته و خوب تكالیف اونجا هم هست.میتونستم اون موسسه نرم اما من احتیاج دارم سطح زبانم را یك پله بالاتر ببرم .این موسسه خیلی رو تلفظ تاكید داره بد نیست چون من هیچوقت توجه نكرده بودم.

یادتونه قرار بود این د*اروخانه ای كه توش كارمیكنم را بخرم؟!خوب نامه شهرداری اومد و ما تحقیق كردیم فهمیدیم ملكش مشكل اساسی داره،ماشالله این قبلی ها هم زرنگتر،با رشوه و رابطه سكوت شهرداری را خریدند و حالا هم فروششون دوبرابر،دوبرابر شدن فروش هم یعنی ......دیگه بیشتر نگم دل خودم میسوزه ،اخه به كی شكایت كنم ؟درست روز قبل معامله نامه اومدن چی بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

بریم سراغ یك سوژه ،اینجا نزدیك بیمار*ستانه،و دانشجو پز*شكی زیاد میبینیم ،یكی از این بچه ها هرروز میاد چند تا بسته زولپیدم ده میگیره،دلم خیلی براش میسوزه تو این سن ،قیافش هم بد نیست، اما بیشتر دلم برای مریضهاش میسوزه اخه احتمال میدم شی*شه میكشه یا خود همین داروی قوی خواب اوررا بصورت ابیوز استفاده میكنه،یادمه زمانی كه خودم هم محصل بودم میشنیدیم كه فلانی و فلانی معتادند ،واقعا چرا؟حالا تو قشر های دیگه یك چیزی اما تو این قشر ؟!اونهم وقتی به سطح بالایی از هوشیاری و دقت تو كارمون احتیاج داریم،اومدم بگم مسولان رسیدگی كنند یاد این افتادم كه گفته میشود اونها هم بعله.پس بریم سراغ دردهای خودمون،یادمه خیلی وقت پیش یك كتاب خونده بودم كه میگفت سیاست غربیها بر اینه  ایرانیها را باید فقیر نگه داشت كه مشغول دردشون باشند و عربها را ثروتمند.

ستاره اسمان(2) 

 

 

 

 

باران پاییزی

چهارشنبه 9 مرداد 1392 13:1

چی هست این دارو؟؟؟ اگه روزی چایی تحریم شد می تونم جایگزین كنم آسمان اخه به چایی احتیاط دارم شدیدن 

پاسخ اسمان پندار : نه باران جوون،این جوجه دكتر احتمالا به شیشه اعتیاد داره و چون یكی از عوارض شیشه كم خوابی هست مجبوره داروی خواب اور زولپیدم مصرف كنه،باور میكنی یك عدد از این قرص خواب اور كلا ادم را كله پا میكنه و حسابی برای ادم معمولی قوی هست اما این جناب حدودا روزی بیست تا از این دارو را میخوره،حالا بیا با هم تعجب كنیم!!!!!!!!!!

http://baranpaiezi.blogsky.com

عسل. ط

شنبه 5 مرداد 1392 17:44

عزیزم من شنیدم دانشجوهای پزشکی به خاطر اشرافشون به دارو بیشتر در خطر ابیوز هستن
اینارو ول کن خودت خوبی؟

پاسخ اسمان پندار : دقیقا چون فكر میكنند میتونند كنترلش كنند.من هم من هم ابیوز شده خدایی هستم.خودم هم سردر نمیارم ،خلاصه مشنگیم و میشنگیم

http://torobaloo.blogfa.com

 

چرا؟

یکشنبه 6 مرداد 1392

 

 

امروز دلم بغض داره،از جبر زمانه،این بغض تا دهنم بالا اومده،امروز روزی هست كه حساسم،تحمل مدیر این داروخانه برام سخت شده،بحث غروره،خب ما توی حرفه امون همیشه عزیز كرده هستیم،همیشه به همسرم میگم تو دارو*خانه حكم پادشاهی داریم ،با عزت و با احترام بسیار زیادی با ما برخورد میشه و این حس واقعا لذت بخشه ،البته همیشه مشكلات ناخواسته ای هم ظاهر شده كه باعث تلخ شدن این حس میشه اما هیچوقت بحث بی احترامی نبوده و حالا مدیر اینجا بی احترامی غیر مستقیم را شروع كرده،مثلا ساعتهای كاری من را به دقیقه حساب میكنه كه رفتار زشتی تو پست من حساب میشه ،روی مبل ولو میشه ودر حالیكه سیگاری توی دست داره از سر غرور و تكبر صحبت میكنه،من و من گفتنش و ژست مدیریتی و رفتارهای پنهانكاریش رو اعصابه،خوبه حالا مهر و مدرك دكتری بهش ندادندویا سند اینجا را به نامش نزدند،ای بابا .یك سال هم جایی بودم كه دو تا پرسنل بیشتر نداشت اما به همون یكی هم كه مسولیت حساب وكتاب و خرید داده بودند همین حس دست داده بود.از من انتظارسلام داشت و بی احترامی غیر مستقیمش ازاردهنده بود و اونزمان به خاطر شرایط شخصی خودم مجبور بودم تحملش كنم و جام را عوض نكنم،الان هم همینطوره،اینجا شرایطش طوری هست كه میتونم همزمان درس بخونم و باتوجه به زمان امتحانهام صلاحه كه تغییر جا ندم،مگه اینكه كارد به استخونم برسه،همه اینها را گفتم چون از زمانه گله دارم،چرا ادمیزاد اونقدر ضعیفه ،چرا جبرهاعملا اختیارها را زیر سوال برده؟چرا نمیتونیم از این دایره محدود قسمت فراتر بریم،چرا تا زندگی تا حد شكنجه ما را خورد و له میكنه،چرا جواب تلاشهامون را اونقدردیر و سخت میگیریم كه عملا هیچ لذتی از دست یافتن به اونها نمیبریم،چرا ما ادها همیشه توی جنگ نابرابر با جریان مهیب زندگی هستیم كه  مسیرش به باتلاق پوچی و خفه كردن ارزوهای ما میرسه،تا كی باید به خودمون وعده فردا و یك روزی را بدهیم و خسته و درهم شكسته از تلاش شبانه روزی دلمون را به دستاوردهایی كه باخون دل خوردن به دست اومده خوش كنیم،چرا سرنوشت ما ادمها برای رنج كشیدن نوشته شده؟چرا؟ 



 

اسمان ستاره(3) 

 

 

 

 

باران پاییزی

چهارشنبه 9 مرداد 1392 12:58

آسمان درود به تو. تازه الان تونستم برات كامنت بزارم این چند روزه كه اصلن باز نمی شد وبت.
میدونی آسمان به قول محمدرضا شعبانعلی ما پول می گیریم تا رویاهای یه عده ای رو برآورده كنیم. امیدوارم روزی برسه تا بتونی رویاهات رو برآورده كنی و با افتخار اینجا بنویسی.
متاسفانه مدرك و پول شده این روز ها ویترین آدمها كه اینا واقعن برای دیگران خطرناكند بااین رفتار هاشون.
بغضت اگه ریختنیه بریز بیرون تا سبك شی. دنیا از آدمهای خوب هم تشكیل شده. موفق باشی آسمان خانه سفید 

پاسخ اسمان پندار : باران جان دنیای نامردی داریم ،ناعدالتی فراوونه،چراها خیلی زیاده،خیلی زیاد............
باز هم ممنون از دلجوییت دوست من ،امید و اعتقاد تنها جواب این چراهاست و من اینجام با یكعالمه امید

http://baranpaiezi.blogsky.com

شری

دوشنبه 7 مرداد 1392 16:19

سلام دوستم.همه جا از این موجودات یافت می شن لابد بهت رشک می بره.مدیرت شایسته دلسوزی هست از دستش حرص نخور.

پاسخ اسمان پندار : شری جان خوش اومدی،از این نظرنگاه نكرده بودم ،ادمهای حسود هم خودشون را اذیت میكنندهم اطرافینشون را،ادم بی ادبی هست و خیلیها را با لحن و رفتارش ازار میده،مرسی شری بابت كامنت

فرانچسکا

دوشنبه 7 مرداد 1392 15:19

متاسفانه دنیا همینه آسمان جان. زندگی سخته و بعضی مواقع بی دلیل سخت تر هم میشه و یه جاهایی هم ظالم. ولی مطمئن باش همیشه این روند ادامه نداره.اونم برای کسی که مدام در حال تلاش و حرکته بالاخره یه جایی باید تسلیم تو بشه و میشه.

http://meinthemirror.blogfa.com/

 

اعتیا*د به وب

شنبه 12 مرداد 1392

 

 موقعی فهمیدم معتادم که روزی صد بار موبایلم را دست میگرفتم و وبلاگ چک میکردم،همه چیز از تعطیلات عید شروع شد که من سر کار بودم و کلی وقت ازاد داشتم،یک سرچ کوتاه و پیدا کردن یکی دووبلاگ گه از خودشون و زندگیشون گفته بودند.یک ماه بعد خودم هم یک وبلاگ نویس شدم.هنوز جوجه وبلاگ نویس حساب میشم اما روزی خدا مرتبه چک کردن وبلاگ خودم و دیگران برای خوندن پست جدید و کامنت جدید ویا همینطوری محض رضای خدا غیر طبیعیه،همسرم بهم هشدار داده بود که وبلاگ خونی اعتیاد می اوره،توجه نکردم حالا بد جور تو دام افتادم.شبها که میرسم خونه و دلم میخواد سریالی فیلمی ببینم ،یک دفعه خودم را موبایل بدست و در حال چک کردن هزارمین بار میبینم.ای امان از دست ادم بی جنبه.

بهر حال باید این عادت را کنترل کنم بخصوص که حسابی درس دارم.نه اصلا جدا از درس عادت خانمان براندازی هست.بنظر شما حد متعادلش چقدره؟اصلا نظر شما چیه؟

درس میخونم و درس میخونم(با صدای صمد،هر چند که من اصلا اهل فیلم فارسی نیستم)و نه اونقدر که باید بخونم.هنوز رو دور نیافتادم.قرار بود برای 16 شهریور ثبت نام ایلت*س کنم،بابت اینکه تا اونموقع اماده میشم یا نه شک دارم بهرحال یا شهریور یا مهر باید زودتر و به بهترین نحو اماده بشم.ماشالله هزینش هم که کم نیست 7 تومن ناقابل.ما هم که اراده فرمودیم این نهضت را تا زمان گرفتن نمره لازم ادامه بدهیم.خدا برحمه.تازه جی ار ای هم هست که به احتمال زیاد اون را هم مینویسم 21 دلار ناقابل تر.ای بابا این که چیزی نیست وقتی بدونید هر سال به نوعی این عملیات پول ریزون را انجام داده اید.مثلا پارسال پول وکیل و کلاسهای فرانسه و امتحانهاش. همین طور سالهای پیش و الی اخر....یعنی هر سال پول یک سفر به ممالک کفر را میخرجونیم برای عطینا

انگار هر چی به زمان امتحانها نزدیک میشه حال ما هم خوشتر میشه.

ستاره اسمان(2) 

 

 

 

 

باران پاییزی

دوشنبه 14 مرداد 1392 13:12

من هم عزیزم اعتیاد دارم اول به چایی بعد اینترنت 
البته تو خونه به نت دسترسی ندارم گوشی هم نه

پاسخ اسمان پندار : باران معتاد به چایی،امروز كه من overdose كردم از بس وب چك كردم:)

http://baranpaiezi.blogsky.com

مدرس زبان

یکشنبه 13 مرداد 1392 :58

سلام عزیزم. حد متعادلش رو نمیدونم اما من هم مثل شما همش به مبلاگم سر میزنم با اینکه بیش از 1 ساله که دارمش. آخه یه جورایی خونه روح آدمه مگه میشه بی تفاوت بود بهش؟؟؟

پاسخ اسمان پندار : خونه روح ادم،چه دید جالبی داری از وابستگی ما به وبلاگ هامون؛)

http://fahime1.blogfa.com

 

women,food,god

سه شنبه 15 مرداد 1392

 

 

صبحم را با دیدن برنامه opraشروع کردم.برنامش راجع به این کتاب بود.کتابی که در مورد رژیم و غذا بود اما نکته اصلیش این بود که ما ادمها باید یاد بگیریم به خودمون عشق بورزیم و عاشق خودمون باشیم .خودمون را هر طور که هستیم دوست داشته باشیم.در حال اماده شدن بودم و نصف بیشتر برنامه را در حال رفت و اومد دیدم اما بهرحال انرژی وصف نشدنی به من داد.انرژی که باعث شد تموم مسیر صدای موسیقی را بلند کنم و از بنگ بنگ اون لذت ببرم.البته با شیشه های کاملا بالا و اهمیتی هم به جنگولک بازیهای پسر جوونی که ماشینش را مویی ماشینم رد میکرد و یهو جلوم میپیچید ندهم و توی دلم لبخند بزنم.هر چند ظاهر سردی داشته باشم. انرژی که باعث شد وقتی وارد داروخانه میشم و این پسرک دهاتی  مدیرکه با شلوار ورزشی و دمپایی ولی غرور مسخرش و حس مدیریت چندش اورش مثل همیشه خودش را به اون راه میزنه که اول من بهش سلام کنم باز هم لبخند بزنم و حس خوبم را حفظ کنم.یا حتی وقتی یاد دیروز بیافتم که داشتم از عصبانیت از دست روز گار خفه میشدم به ارومی به خودم بگم همه چیز درست میشه و یک روزی هم نوبت من میرسه.دیروز فروش اینجا رو اعصاب من بود.فروشش سه برابر شده.دا*روخانه ای که دوماه پیش روز قبل از اینکه معامله کنیم و من صاحب اینجا بشم نامه از شهرداری رسید که ملک مشکل اساسی داره و ما کنار کشیدیم.و حالا اینها خیلی راحت مشکل را با رشوه به مامور اجراییات حل کرده اند .میدونستم موقعیت خیلی خوبیه اما بازی همیشگی روزگار نامه ای را در لحظه حساسی رسوند که حتی اون لحظه فکر کردم برای یکبار هم شده روزگار روی خوشش را بهم نشون داده و دیروز باور کردم نه این بازی کثیفش بوده که من را از مسیر موفقیت مالی دور کرد.بیخیال......................................... قراره امروز فقط لبخند بزنم و به هیچی جز خودم فکر نکنم.حس خوب و لبخند به شما احتیاج دارم.

 

عزیزان که اینجا سر میزنید میخواهیم یک حضور غیاب کنیم.یکجورهایی دوست دارم خواننده هام را بشناسم پس کامنت یادتون نره حتی اگه دوست داشتید کمی از ارزوها و یا هر چیزی که دوست دارید بنویسید................

ستاره اسمان(7) 

 

 

 

 

یک پرستار

سه شنبه 22 مرداد 1392 22:44

من این درختو یه روز مونده به عمرم قطع میکنم.

پاسخ اسمان پندار : خیلی خوبه كه اینقدر مصممی.برات ارزوی موفقیت میكنم.

http://littlenurse.mihanblog.com

یک پرستار

سه شنبه 22 مرداد 1392 19:18

بله.دکترای پرستاری هم هست اما برای من پزشک عمومی در یک کوره دهات بودن با ارزش تر از دکترای رشته ایست که روح وروانم را تخریب کرده وقدرت تشخیص و ابتکار عمل را از من گرفته

پاسخ اسمان پندار : میدونی دوست من ،خوب فكر كن.تو الان یك نهالی هستی كه ریشه داری،ایا دوست داری این تنه را قطع كنی و دانه دیگری بكاری یا همین درخت را به بار بنشونی؟استاد دانشگاه بودن و دكترای پرستاری داشتن واقعی تر و دستیافتنی تر از دوباره از اول شروع كردن بنظر میاد:)

http://littlenurse.mihanblog.com

بهینه

پنجشنبه 17 مرداد 1392 13:41

عزیزم یادت باشه روزی هر کسی مقدر شده و حتما داروخانه روزی شما نبوده چون اگر روزی شما بود قطعا مال شما میشد شک نکن. بعدها می فهمی جایگزین داروخانه برای شما چه چیزی مقدر شده بوده من کاملا به این مساله معتقدم

پاسخ اسمان پندار : ممنونم بهینه جان،اعتقادت ارامش خاصی بهم داد،راستی عیدت مبارك و روزه هات قبول.

http://daftarcheyeyavashaki.persianblog.ir/

باران پاییزی

پنجشنبه 17 مرداد 1392 8:53

باهات موافقم آسمان ولی میدونی آدمایی كه توی یك مكان كوچیك و بسته هستن ولی فضایی برای تنفس می بینن انگاری باید تمام زخمهایی رو كه در زندگی خوردند تاوانش رو از دیگران بگیرن. خداییش نگاه كنی الان این چند ساله چند تا ازین مدل آدما دارن بر ما حكومت می كنن. وقتی پای پول و قدرت در میان باشه ادما بد جور جولان میدن بدجور ها 

پاسخ اسمان پندار : دقیقا باران جون،این ادم معلومه كمبودهای زیادی تو زندگیش داشته و حالا كه فرصت نمایش پیدا كرده داره خودش را نشون میده،میدونی جملات خودت اونقدر زیبا و گویا هست كه چیز دیگه ای اضافه نمیكنم،دوست عزیزم.

http://baranpaiezi.blogsky.com

باران پاییزی

چهارشنبه 16 مرداد 1392 15:24

آسمان واقعن مدیرتون با این تیپ میاد سركار؟؟؟؟؟؟
ببین ما هم یه مدیر داریم من بهش میگم آرمین اینقده از خودش میخوره كه نگو درست مثه رییس شوما. یه چند باری بحثم شد باهاش بعد رییس بزرگه گفت خانوم شما اینقد به اینا احترام نزار دیگه خیلی پررو هستن.
این آرمین یه دفعه ای شد مدیر حالا ببین كی یه دفعه ای سقوط كنه با این اخلاق گندش.
این 8 سال زمان مناسبی برای بی سوادا و بی اخلاقها بود ولی فكر میكنم بعد از این مكان بهتری برای با سواد ها و اخلاق مدار ها باشه.
من كه امیدوارم 

پاسخ اسمان پندار : من هم امیدوارم اما برای محیط كوچیك و خصوصی مثل اینجا نه.میدونی باران جان دارو*خانه ما داروخانه خوبی هست و كلا شش پرسنل داره ،این جناب و برادرش هم از یك شهر كوچیك اومدند برای كار تهران و اتاق پشتی دا*روخانه در اختیارش هست،حالا قراره تا یكماه دیگه عروسی كن و دست زنش را هم بگیره بیاره تهران یك خونه بگیرند......اما خب قضیه فهم و شعور نه ربطی به شهر داره نه تخصص.؛)

http://baranpaiezi.blogsky.com

فرانچسکا

سه شنبه 15 مرداد 1392 19:2

همین انرژی ها و حس های خوبه که زندگی رو زیبا می کنه دیگه.

پاسخ اسمان پندار : پس به امید روزهای بیشتر و زیباتر برای تو و من و همه خواننده ها:)

http://meinthemirror.blogfa.com/

یک پرستار

سه شنبه 15 مرداد 1392 15:45

سلام.آرزو دارم پزشک بشوم.

پاسخ اسمان پندار : پرستار عزیز،خوش اومدی ،اخرین پستت را خوندم و عجیب دركت كردم،میدونم چه حسی را جع به رشتت داری،جز این مجموعه هستم اما چیزی كه میخوام بهت بگم اینه كه همه چیز نسبی است ،همه چیز ،از موفقیت و خوشبختی گرفته تا حس ادمها نسبت به شغلشون.دكتری پرستاری هم داریم؟اگه هست تو رشته خودت ادامه بده

http://littlenurse.mihanblog.com

 

دو کارمند

یکشنبه 2 مرداد 1392

 

 

احوال شما؟تعطیلات خوش گذشت.من که جایی نرفتم اما خونه و خواب و فیلم و حتی درس خوندن خوبی بود .دیشب هم دوتا از دوستان باحالمون خونمون بودند و بساط شب نشینی و خنده و شوخی.

حالا محل کار

یكی دوماهی هست دوتا پسر حدودا بیست ساله بعنوان كاراموز مشغول بكار هستند،هردوتا تو یك روزاومدند.یكی جین پوش وبا موی مرتب و اون یكی با شلوار پارچه ای ،جین پوش بنظر امروزی تر می اومد و پارچه ای با موهای سادش و دهان نیمه باز،قبلا ادمهایی با این تیپ را ادمهایی ناسازگار و كمی عصبی میدیدم.هردو شروع به كار كردند و به هردو كار مشابه داده شد ،تفاوتها بعداز یك هفته بصورت قابل توجهی پررنگ شد ،پارچه ای در حد ممتاز و تحسین برانگیزی همه مطالب را با دقت و علاقه یاد میگرفت و بسرعت پیشرفت میكرد اما جین پوش رشد عادی خودش را داشت ،بعد از دوماه پارچه ای مسلط به كار و هنوز مشغول به یادگیری،دایم توی دست و پای مدیر و پرسیدن سوال از من برای یادگیری مطالب جدید،اینها همه موارد نیست هردو بچه خوب و مثبتی هستند و روزه بگیر،اما باز هم متفاوتند،پارچه ای كلی دوست پسر داره و روابط سالم ،یك تلفن یك دقیقه ای و احوالپرسی از دوستهاش ،گهگاه شوخی مودبانه با مدیراما جین پوش حساس و كم حرف،حتی وقتی مدیر بی ادب ما شوخی شهرستانی باهاش میكنه احساس میكنم ته دلش میرنجه،بی اعتماد بنفس و ضعیف،از حالا مشخصه هردو چه اینده ای میتونند داشته باشند،پارچه ای موفق و جین پوش كارمند برای همیشه،حتی شاید بارها حقش را هم بخورند.یاد دختر دبیرستانی می افتم كه اعتماد به نفسی نه در حد صفر كه زیر صفر داشت ،مودب بود و حساس ،كوچكترین انتقاد اثر عمیقی همچون  چاقو داشت.بلد نبود شوخی كنه ،جلب توجه كنه و دیگران را بسمت خودش جذب كنه،تنها چیزی را كه خوب بلد بود درس بود و بطرزناراحت كننده ای مودب بود.چی میشد اگه بجای مودب بودن بهش درس پررو بودن داده بودند،چی میشد بجای حساس و زودرنج بودن پوست كلفت بارش اورده بودند و چی میشد اگه بهش گفته بودندشرط اول برای موفقیت  درس نیست بلكه اعتماد به نفس شرط هست.

ستاره اسمان(4) 

 

 

 

 

یک پرستار

سه شنبه 22 مرداد 1392 18:42

مگه دوست دختر یا دوست پسر داشتن چه اشکالی داره؟ معذرت میخوام که غیرمرتبط با پستت کامنت گذاشتم!
شما داروسازی عایا؟

پاسخ اسمان پندار : نه معلومه كه ایراد نداره .من و همسرم هم قبل از ازدواج با هم دوست بودیم اما منظورم كسانی هستند كه تعریف درست دوستی را نمیدونند هر نوع رابطه توخالی و بی معنی را دوستی مینامند.دخترو پسرهایی كه همزمان با چند نفر دوست هستند نه از نوع اجتماعیش ،دخترها بدون اینكه مطمئن باشند چه معیارهایی دارند با هركسی از راه میرسه دوست میشوند و پسرها هم كه مشخصا فقط ......خلاصه اكثر ماا ایرانیها تو این قضیه هم بی جنبه هستیم
راستی این چندمین باره كه از من میپرسند دارو*سازم یا نه ؟مگه از نوشته هام معلوم نیست؟بهر حال ..........بعلللللللللللله .......مباركه مباركه
دارم میرم عروسی جو گیر شدم

http://littlenurse.mihanblog.com

یک پرستار

دوشنبه 21 مرداد 1392 19:

کاراموز پسر داشتید بعد اونیکه شلوار پارچه ای داشت دوست پسر داشت؟من اشتباه فهمیدم عایا؟

پاسخ اسمان پندار : نه عزیزم ،دوست پسر نه به معنای رابطه ......،منظورم اینه كه برعكس بچه های این دوره زمانه كه روزی صدبار با دوست دخترهاشون حرف میزنند یك رابطه سالم و به اندازه با دوستهاش داشت.تاكیدم رو جنسیت به خاطر اینه كه مشخص كنم اهل دوست دختربازی نیست

http://littlenurse.mihanblog.com

عسل طرز تهیه زندگی

یکشنبه 2 مرداد 1392 22:51

تحلیل جامعه شناسانه ای بود
تو داروسازی؟
یاد یه تبلیغ افتادم که به چای کیسه ای گفتن: تو بالشی؟؟
گفت نهههه من چای کیسه ای...
الان تو میتونی بگی نه من فلان چیز خوندم

پاسخ اسمان پندار : نه من همون بالشم؛)

مینا سادات

یکشنبه 2 مرداد 1392 13:7

سلام وبلاگ زیبایی داری برای افزایش بازدید وبلاگت میتونی به آدرس زیر ثبتش کنی تا من و بقیه بازدید کنندگان بتونیم هر روز بهت سر بزنیم محلی که وبلاگتو ثبت میکنی بزرگترین دایرکتوری وبلاگ نویسان ایران هست و پر بازدید ممنون

پاسخ اسمان پندار : سلا خوش اومدی ،مرسی از راهنماییت،واقعا دلم میخواد نظرات بیشتری از خواننده هام داشته باشم كه راه حل خوبی بهم دادی

http://pesmal.net

 

مرگ

یکشنبه 2 مرداد 1392

 

 

به ما هم میگفتند مرگ نزدیک است،از فراغ عزیزانشون میگفتند.و ما هم مثل همه ادمها با کمی حس بد اون را برای پدربزرگ و مادربزرگ هامون و خاله مادر و یا خاله یا عمه بزرگه تصور میکردیم و سری تکون میدادیم و میگفتیم رسم روزگاره و چه بد و چه تلخ و دست اخر اخر با کمی غم، مرگ را برای پدر و مادرمون تو سن پیری فکر میکردیم.حتی گاهی مراسم ختم خودمون را با کلی اشک و گریه تو سکوت شب میدیدیم و کلی برای خودمون دل میسوزوندیم .همه اینها بود تا هفت سال پیش. تا روزی که برادرم رفت و فهمیدم میشه لحظه ای با برادر کوچیکت حرف بزنی و لحظه ای دیگر نباشد.نه الان نمیخوام راجع به برادر عزیزم حرف بزنم. نه الان نه.بلکه میخوام راجع به فرد دیگری بگم........بچه هاش هنوز مدرسه میرند.خوش اخلاق و خنده رو هست.بشاش و شوخ.شوهر دختر داییم رامیگم.سالی دوسه باری ایام عید ،باغ خاله یا تو مناسبت خاصی میدیدمش.تا دو سال پیش .گفتندتومور مغز داره و عملش کردند ونتیجه عمل خوب بوده. به خاطر مرتبط بودنم با حرفه پزشکی برای روزهای ایندش ترسیدم.چند ماه بعد باز عملش کردندو اینبار بوی مرگ را حس کردم.ایام عید امسال دیدمش .موهاش کوتاه بود و گهگاه لبخندی میزد.از ته دل براش ناراحت شدم. میدونستم دیر یا زود تومور بر میگرده اما حق خانوادش هست که از لحظات شادشون استفاده کنند.چند روزی هست که میگویند برگشته و دکترها جوابش کردند.خانوادش حتی زن جوانش میدانند اما خودش خبر نداره.یکی دو ماه دیگه تنها فرصتی هست که این مرد جوان داره.یکی دو ماه. چقدر کوتاه. چقدر سخت و چقدر ناجوانمردانه.هر ساعت و هر لحظه که میگذره اون یک قدم به زمان رفتنش نزدیک میشه.هر صبحی که ما بیدار میشیم او یک صبح دیگر از زمان کوتاهش را از دست میده و به روزی نزدیک میشه که قلبش میایسته وچشمهاش برای همیشه بسته میشه و دیگه نمیخنده .......و تمام میشه.نگاهش،تن صداش،خنده هاش شوخیهاش.یک پدر میرود و یک شوهر خوب.یک ادم شاد توی این دنیای ناجوانرد........مرگ همین نزدیکیست.مثل لاشخوری در پی مان میاید و دیر یا زود ناغافل یا اگاه گلوی ما یا عزیزانمون را میدرد

ستاره اسمان(4) 

 

 

 

 

باران پاییزی

یکشنبه 27 مرداد 1392 1:5

یك همكار دارم اتاقش روبروی اتاقه منه. هروقت پنجره اتاقش رو باز میكنه می بینم كلاه به سر داره. آخه اونم سرطان گرفته با 32 سال سن.
خدا بهشون سلامتی عنایت كنه. دیگران واقعن خیلی موثرند تو روحیه دادن به آدم بیمار

پاسخ اسمان پندار : دوسه تایی نفری را میشناسم كه سرطان داشتند و الان سالیان سال هست كه سالم و سلامت دارند زندگی خودشون را ادامه میدهند،روزهای سختی داره اما امیدوارم اینده زیبایی داشته باشه،.خودت چطوری باران جان؟

http://baranpaiezi.blogsky.com

یک پرستار

سه شنبه 22 مرداد 1392 19:

لذت بردن تنها انتقامیه که میشه از این دنیا گرفت.تو بخش بیماران سرطانی مملو از کسانیه که لحظه مرگشون رو میدونند و با چنان حسرتی به آدما نگاه میکنند که انگار ساعتی عمر قرض میخواهند.
اما ماهایی که هستیم ونمیدونیم کی قراره وقتمون تموم بشه باید از هم لذت ببریم.باید.

پاسخ اسمان پندار : دچه دنیای ظالمی داریم.ما ادمهای سالم ارزوی مرگ میكنیم و ادمهای بیمار در تمنای نفسی دوباره،من هم ازاین دنیاشاكیم اما با این همه مرگ كه دورم اتفاق افتاده عاشق زندگی كردن هم هستم ،برای همین هم همش در حال جنگیدن با دنیا برای گرفتن بهترینها عستم و كوتاه هم نمیام

http://littlenurse.mihanblog.com

عسل طرز تهیه زندگی

یکشنبه 2 مرداد 1392 22:47

عزیزممممم
یه پست از خودت بزار عزیزم
حال و هوای خودت

پاسخ اسمان پندار : حتما،فقط قضیه اینه كه وقتی سرحال و پرانرژی هستم دور و بر اینترنت نمی گردم و وقتی كم انرژی میشم پستهام برای خواننده هام تكراری و خسته كننده میشه.

عسل طرز تهیه زندگی

یکشنبه 2 مرداد 1392 19:14

متاسف شدم عزیزم
هم برای برادرت هم اون مرد جوون
راستی خودت چطوری دکتر جون؟

پاسخ اسمان پندار : مرسی عسل جان،گاهی بالا گاهی پایین ،فشار زندگی و مسایل ان خیلی زیاده،گاهی كم میارم و ساعتی بعد میگم باید جنگیداما مدتها بود كسی اینطوری احوالم رانپرسیده بود........

 

روزانه

سه شنبه 22 مرداد 1392

 

 

راستش روزی كه وب راباز كردم،میخواستم به نوعی با بیان مسایل زندگیم جلوی اشتباهات تصمیم گیری احتمالی كه كم هم نیستند را بگیرم،حتی به نوعی روی نظرات شما هم حساب میكردم،فكر میكردم با كمك شما متوجه نقطه ضعفم میشم اما خب انگار اینجا هم یك جور دیگست و رابطه ها خیلی محتاطانه است.در واقع نقش بیننده را داریم تا تاثیر گذار درزندگی دیگران،بهرحال ممنون  هر كدام از شما كه تصمیم گرفت  نقشش را عوض كنه هستم.البته باز هم از دلسوزی و همدلی دوستهای خوبم،باران،عسل،بهینه،شادی،پرستاروبقیه هم هستم.خب من از وقتی این وب را باز كردن دوتا فرصت خوب كاری را از دست داده ام،اولیش دارو*خانه ای هست كه كار میكنم یادتونه گفته بودم برای فروش گذاشته بودند،بهترین و نابترین موقعیتی بود كه میتونست برای یك دارو*ساز پیش بیاد اینطوری بگم در عرض دوماه ٢٠٠میلیون تومان به قیمتش اضافه شده.ای ای ای .......میدونستم خوبه اما اون نامه لعنتی درست روز قبل معامله شك بزرگی تو دلم انداخت،اونها هم مدیریتشون را عوض كردند و فروش ضعیفشون را تغییر دادند و حالا ارزش پروانه به قیمت اصلیش رسیده و از توان مال ما هم خارج شده.دومیش هم یك مورد خوب دیگه بود كه در عرض یك هفته فروش رفت و اه از نهاد من برامد.بنظرتون شانس نقشی داشت،تو مورد اول كه دقیقا رول داشت.اگه این شانس یك جایی حضور واقعی داشت چه كارها كه برای جلب توجهش نمیكردم!!!!!!اگه معبدی داشت براش قربونی میدادم و جلو پاش میافتادم و كلی عجز و ولابه میكردم ،یا اگه میز و دفتری داشت باهاش منطقی حرف میزدم ببینم مشكلش با من چیه ؟چرا اونقدر خشم و عصبانیت ؟چرا روی خوش به ما نشون نمیده؟چرا لطفش فقط شامل حال بعضی از ادمها اونهم بوفور میشه .بابا حداقل یكی در میون یكبار خوش شانسی یكباربدشانسی همش كه نمیشه بدشانسی ،یاشكایتش را پیش یكی دیگه میكردم ،یا اصلا میرفتم دعوا نه این یكی را نه من اهلشم نه همسرم،خصوصا همسرم كه مخالف هرنوع دعوایی هست.میگه دور ازشخصیت ماست و اینگونه است كه شانس روی خوشش را از ما دریغ میكند.

حالم گرفته است،زبان میخونم و تو كلاسمون كه سطحش خیلی بالاست شاگرد ضعیفه هستم ،اما ایراد نداره یكروزی مثل اونها میشم مشكل اصلیم البته پرونانسیشن هست،كه معلم میگه تلفظم ایراد داره،تو درك مطلب هم مشكل دارم و ایدیم هم همینطور،ای خدا یكی دوتا از این بچه های كلاس همچین نیتیو حرف میزنند،ادم كف میكنه،من هم خوب حرف میزنم،معیار نمره 6/5ایلتس قبلیم و قبلترش اما خوب 7میخوام و همین نیم نمره یعنی كلی تفاوت در سطح زبان.اوف اونطرف زبان و بحث مهاجرت.اینطرف هم خریددار*وخانه و تغییر سیستم كارو حتی زندگی.چه شود........

اونقدرفشارروانی زیادی روم هست،كه تصمیم گرفتم برخلاف همیشه برای شركت توی یك عروسی دوروزه برم سفر،البته هنوز قطعی نیست امشب میرم پس فردا برمیگردم.

خلاصه هم اكنون نیازمند یاری سبزتان هستیم.

 

ستاره اسمان(6) 

 

 

 

 

فرمولساز

یکشنبه 27 مرداد 1392 14:34

آسمون جون یه ضرب المثل ایتالیایی هست به گمونم که میگه شانس سراغ اونهایی میره که روش حساب نکردند! یه استاد فرانسه که همیشه میگفت :‌
!
la chance n'exist jamais
می گفت با نیروی پشتکار و صبره که به همه چیز میشه رسید.در موردی که گفتی شاید اون داروخانه را اگه با تقبل فشار مالی زیاد می خریدی شاید در مخارج بعدی که پیش میومد گیرمی افتادید یا اینکه فرصت سرمایه گذاری در جای بهتری را از دست می دادید. نمیشه گفت واقعا اون اتفاق بد شانسی بوده یا خوش شانسی! من تا دو سال فکر می کردم بهم خوردن یکی از رابطه هام بدشانسی بوده بعد فهمیدم اوج خوش شانسی بوده وگرنه تا حالا صد در صد جدا شده بودم ازش با تقبل کلی ناراحتی و احتمالا ضرر و زیان مالی. در مورد خودم بزرگترین مشکلی که فکر میکنم مانع از این میشد که آماده استفاده از فرصتهایی که برام پیش میومد نباشم این بود که یکسری هدفهای متوسط الحال و متضاد داشتم مثلا هم می خواستم مهاجرت کنم هم ازدواج کنم! خب اینها یکی از جنس رفتنه و یکی از جنس موندن و هر کدوم شرایط خاصی می خواد بعد که نشستم با خودم روشن شدم و این قضیه دو سال طول کشید تا روشن شدم این بود که از ته دل نه ازدواجو می خوام نه مهاجرتو . هر دو رو بخاطر صلاحدید و نظر بقیه می خواستم چون اونها فکر می کردند اگه اینکارا رو انجام بدم خوبه. فهمیدم ححرف دل خودم اینه9 که رشته ام را عوض کنم و چیزی که عشقمه بخونم یعنی همون مشاوره. اونجا موج اعتراضات بود که بهم میخورد ولی همش از یک گوشم میرفت تو از گوش دیگه میومد بیرون! چون یک اشتیاق و پشتکاری از درونم می جوشید براش و نتیجه اش را هم با رتبه 4 کارشناسی ارش گرفتم! به شانس هم احتیاجی پیدا نکردم. برای همین باور دارم چیزیکه خواسته قلبی خودت باشه چنان انرژی و ایمانی در تو ایجاد میکنه که با شانس یا بی شانس میری بهش میرسی!

پاسخ اسمان پندار : فرمولی عزیزم خیلی زیبا و روشن این مقوله را توضیح دادی برای ،من هم پیش اومده كه چیزی را ازته دل بخواهم و بعد مشخص بشه چه بلایی میشد اگه شدنی بوداز طرفی مسایلی هم پیش اومده كه بعد از سالیان در حسرت اون فرصت اه از نهادم برامده،میدونی شاید به این علت كه من به تصادف اعتقاد دارم .....بنظرم هر اتفاقی كاملا تصادفی است و برخورد ما با این تصادف هم زندگی ما را میشازد.
راستی تصمیمت راجع به مهاجرت و ازدواج خیلی جالب بود و مهمتر تصمیمی بود كه برای زندگی گرفتی،حركت كاملا درستی كردی ،من سالیان ساله كه میخواهم برم،كم هم تلاش نكردم،نمونه اش را داری میبینی،الان تمام زندگیم درس شده،حتی هدف دومم كه كسب درامد برای كسب رفاه هست را هم تحت تاثیر قرار داده.به این دومی هم شدید احتیاج دارم.............؛)اما اگه هنوز كسی نوبت مشاوره نگرفته،نوبت اول مشاورت را برای من بگذار.
درضمن تبریك بابت رتبه چهار كارشناسی ارشد.

http://formulsaaz.blogfa.com/

باران پاییزی

یکشنبه 27 مرداد 1392 1:48

آسمان فرصت پرواز بلندی ست
قصه این ست چه اندازه كبوتر باشی
آسمان خوبی مادر؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پاسخ اسمان پندار : چه شعر قشنگی بود ،كلی فز داد .ارزوی عقاب بودن دارم ...........

http://baranpaiezi.blogsky.com

یک پرستار

شنبه 26 مرداد 1392 22:46

کوشی اسمان جون؟ هر روز سر میزنم آپ نکردی.چشمم به مانیتور سفید شد.بیا دیگه

پاسخ اسمان پندار : اومدم پرستارجون،باورنمیکنی خودم هم دلم لک زده برای پستهای طولانی،کلی مطلب و سوژه هم تو سرم بالا پایین میره اما حسابی درس زده شده ام و رور بروز هم بیشتر درگیرش میشم،اوففففففففففففففف.تا اخر ابان برنامم همینه .پس دوست خوبم این اسمان امتحان زده که یواش یواش داره وقت هم کم میاره را ببخش.

http://littlenurse.mihanblog.com

عسل ط.

جمعه 25 مرداد 1392 15:31

دوست گلم
ممنون که از من اسم بردی و به خودم بالیدم
شانس یه آمار و یه احتماله
اینکه تو یه معامله رو از دست دادی و توش پول خوبی بود یه احتماله
اینکه تو در دام یه معامله دیگه هم که توش ورشکستگی بود نیافتادی این هم بخشیش آگاهیته و بخشیش هم باز احتماله
تو به خاطر شکت معامله رو از دست دادی. چون شک داشتی شکست خوردی ولی با اینحال همین شک بودنش خوبه چون خیلی جاها هم شاید یادت نباشه ولی تورو حفظ کرده.
ضمنا تو موقعیتی زندگی میکنیم که از این مسائل توش زیاده و فقط منحصر به تو نیس. نگران نباش وقت زیادی داری. از سلامتت آرامش بگیر و از همسر خوبت

پاسخ اسمان پندار : عزیزم باعث افتخاره كه دوست خوبی چون تو پیدا كردم.ممنونم از تجزیه تحلیلت،درسته ما شك كردیم،در واقع ضررهای قبلیمون باعث شدخیلی محتاط بشیم.بعضی ادمها ریسك پذیریشون خیلی بیشتره ،اما بمرور یاد گرفتیم عجله نكنیم و حالا اینجا این احتیاط به ضررمون شدو احتمالا بعضی جاها هم نجاتمون داده كه من زیاد دقت نكردم .بهرحال فرصتی بود كه از دست رفت و من هم امیدوارم روزهای بهتری برای هردومون پیش رو داشته باشیم عسل جان

http://torobaloo.blogfa.com

محمد

چهارشنبه 23 مرداد 1392 23:43

الان من دقیقا نفهیمیدم یاری ما چیست !

پاسخ اسمان پندار : بنظر من كسی كه بیرون گود هست دید متفاوت تری نسبت به كسی كه در گیر مسایل هست داره ،من دید و نظر شما را در مورد تصمیم گیریهام میخوام ؛)

http://drkap.blogfa.com

یک پرستار

سه شنبه 22 مرداد 1392 18:55

آسمان جون شانس یعنی تلاقی فرصت وآمادگی.قبلا در مورد کارایی که میخوای انجام بدی فکر کن تا بعدا تقصیر چیز موهومی بنام شانس نندازی

پاسخ اسمان پندار : این حرفت را همیشه بخاطر میسپارم تلاقی فرصت و امادگی،فكر میكنم همیشه تاحدی فرصتها را میبینم اما اون امادگی روحی و بنوعی مالیش را نداشتم.تا میخواهیم بخودمون بجنبیم میبینیم فرصته پریده .اگه تونستی برام بیشتر از دیدت به شانس بگو،مرسی عزیزم

http://littlenurse.mihanblog.com

 

رفتم.عروسی.اومدم

شنبه 26 مرداد 1392

 

 

با اینكه مسافرت فشرده ای بود اما حس خوبی داشت و خوش گذشت،یكجورهایی نیازداشتم.عروسی هم خوب بود،عروس و داماد دوروز قبل از جشن از بلاد خارجه تشریف اورده بودندوبعد از چهارسال تاهل جشن میگرفتند،البته ناگفته نماند خود من و همسر هم بعد از سه سال عقد و البته همخانه بودن جشنیدیم(جشن گرفتیم)یه كلیپ باحالی هم داشتند كه انگاری تو تركیه پر كرده بودندو ما هم هوسیدیم.و البته اون بنده خدایی كه پست مرگ را هم برای اون نوشته بودم اونجا بود،همه سعی میكردند كاملا طبیعی و مثل همیشه رفتار كنند،از اول تا اخر هم قوی و محكم با زن وبچه هاش رقصید،زنش بهش لبخند میزد و دورش میچرخید،خلاصه دلمون پرغصه ،تمام شب را لبخند زدیم و رقصیدیم،اینهم حكایت فامیل ماست،بنده خدا امروز هم برای بارسوم عمل داشت كه باید زنگ بزنم احوالش رابپرسم .جمعه برگشتم و تمام روزرا خوابیدم كه چسبید،ماه شهریور داره نزدیك میشه ............

 

ستاره اسمان(2) 

 

 

 

 

باران پاییزی

یکشنبه 27 مرداد 1392 1:46

خوش به حالت عروسی رفتی. دلم چقدر خاست.
دوست دارم كلیپ عروسی ببینم. اونم زیاد. اصلن باید كلیپ عروسی رو بشینی با خانواده من ببینی اگه از یكی خوششون نیاد پودرش می كنن 

پاسخ اسمان پندار : امن هم مدتها بود عروسی باحال نرفته بودم ،اما چسبید ،جالبیش این بود كلیپشون همش اسپورت بود،كوه نوردی،جت اسكی و پاراگلایدرو گشت و گذار.............دلمون خواست برای خودمون،ای بابا من ماهی یكبار هوس میكنم دوباره عروسی بگیرم اخه تو عروسی خودم هم بهم خیلی خوش گذشت:))

http://baranpaiezi.blogsky.com

یک پرستار

یکشنبه 27 مرداد 1392 :57

به به. سلام سر کار خانم داروساز.ازینورا.
پس حسابی خوش گذروندید
راستش چون در مرحله نامزدی بسر میبرم بسیار کنجکاو میباشم داستان ازدواجتونو بدونم و الگو بگیرم.اصلا یه پست راجع بهش بنویس.تلافی غیبت چند روزه ات در بیاد.بگو خب

پاسخ اسمان پندار : به به پرستار جان،جای شما خالی ،چه داستانی شود!حتما،اما یك مدتی بایستی صبر كردندی،اسمان وقت پیدا كرداهی؛)

http://littlenurse.mihanblog.com

 

باید برم مشاوره

یکشنبه 27 مرداد 1392

 

 

وقتش رسید كه پرستارها از دكترها انتقام بگیرند،كبك امتیازبندی سال جدیدش را اعلام كرد و پرستارهای عزیزمون ١٦ امتیازی شدندبالاترین امتیاز رشته تحصیلی،پزشكها هم پر:)قابل توجه خواننده خوبم پرستار كوچولو،خلاصه امسال هم از رشته من و همسرم خبری نیست.باز امشب با اخبار مهاجرتی دلمون گرفت ،هردوخسته ایم از این بحث،موضوع ناراحت كننده ای كه سالیان سال در موردش حرف زدیم......چقدر راههای غلطی را رفتیم .باید برم پیش مشاور نه برای مهاجرت ،مشاور عادی كه كمكم كنه از این ورطه كشنده ناامیدی بیام بیرون .اره احتیاج دارم با یك مشاور حرف بزنم كمی سبك بشم .ای بابا..........................................خب دیگه هیچ راهی جز گرفتن نمره خوب برام نمونده،من در سطح ٧نیستم و ترس برم داشته از طرفی صدای تیك تاك گذرعمر را میشنوم.داره دیر میشه و كاری جز درس خوندن از من برنمیاد،ای كاش جواب بده...........

 

ستاره اسمان(6) 

 

 

 

 

سحر

پنجشنبه 31 مرداد 1392 12:9

سلام. خیلی وبلاگ خوب و پر محتوا و مفید و قشنگی داری به وبسایت من هم سری بزن وبسایت فروم بکس دارای بخش های متنوع و مفیدی است. از جمله :  آموزش مسائل جنسی و زناشویی  کل کل دختر پسر ها  دل نوشته های خودمانی و .... جایزه کارت شارژ 5 تومنی منتظر شما هستم. ممنون http://www.forumbax.com

پاسخ اسمان پندار : بابا بیخیال........

http://www.forumbax.com

باران پاییزی

چهارشنبه 3 مرداد 1392 9:58

بین اگه یكم صبر كنی داره اتفاقات نسبتن خوبی توی كشور می افته.
دیروز شنیدم دولت قبلی مرخصی زایمان رو كه از 6 ماه به 9 ماه افزایش داده و برای پدرها هم مرخصی تشویقی گذاشته، دولت جدید حذف كرد این مصوبه و
امیدوارم روزهای خوبی در انتظارت باشه . یه روز چشم باز می كنی و می بینی زندگی ارزش اینهمه غصه خوردن نداره آسمان

پاسخ اسمان پندار : ااااا باران جون این كه بضرر پدرمادرها شد!شاید هم نكته ای داره كه من نمیدونم!
اما راجع به زندگی درست میگی هرچند كه نمیشه ،گاهی اونقدر این فشار روانی مشكلات زیاد میشه كه ادم را خم میكنه میشكنه داغون میكنه،شاید هم مربوط میشه به بچگی یا اموزشمون كه هیچوقت احساس خوشبختی نكنیم و همیشه نكات منفی روزگار را ببینیم.اره من فكر میكنم مربوط به دوران بزرگ شدنمون هست .........

http://baranpaiezi.blogsky.com

یک پرستار

سه شنبه 29 مرداد 1392 22:21

یعنی چی که 16 امتیازی شده؟یعنی راحت تر پذیرش میشن؟
مشاور که تو وضع الان ایران ما از نون شب هم واجبتره.انقد که دلا پره واعصابا داغونه.

پاسخ اسمان پندار : پرستارجان،١٦امتیاز بالاترین نمره رشته تحصیلی است،یعنی به خاطر مدركت ١٦ امتیاز میگیری،
هنوز مشاور نرفتم اما لازمه كه برم بدجور زده ام تو وادی ناامیدی

http://littlenurse.mihanblog.com

حامد

سه شنبه 29 مرداد 1392 14:22

سلام دوست عزیز ازتون دعوت به همکاری تو وبگاه ایران آتا میکنم. شما میتونید تجارب و دانسته های خودتون رو توی ایران آتا منتشر کنید و زیر پستهاتون به وبلاگ زیباتون لینک بدید. منتظرتم. موفق باشی http://goo.gl/rb29u3

http://iranata.com

سحر

دوشنبه 28 مرداد 1392 16:28

سلام. خیلی وبلاگ خوب و پر محتوا و مفید و قشنگی داری به وبسایت من هم سری بزن وبسایت فروم بکس دارای بخش های متنوع و مفیدی است. از جمله :  آموزش مسائل جنسی و زناشویی  کل کل دختر پسر ها  دل نوشته های خودمانی و .... جایزه کارت شارژ 5 تومنی منتظر شما هستم. ممنون http://www.forumbax.com

http://www.forumbax.com

محمد رضایی

یکشنبه 27 مرداد 1392 22:4

سلام مطلب جالب و مفیدی بود کل وبلاگت رو نخوندم ، ولی قابل توجه است...خوشم اومد به سایت من هم سر بزن www.moghaan.com فعلا بای

http://www.moghaan.com/

 

اینجا یا اونجا

چهارشنبه 3 مرداد 1392

 

 

دیشب زنگ زدم با مادرم صحبت كنم خانه برادرم دعوت بودند،زن برادرم عروس و داماد خارجیمون را شام مهمان كرده بودند،یك لحظه دلم خواست،اینجا كه هستم از این مهمانیها و دورهم بودنهای هفتگی خانواده و فامیلم محرومم.من متولد همینجام،همین جا بزرگ شدم و كنكور دادم البته یك شهردیگه دانشگاه رفتم.بعد هم خانوادم برای زمان بازنشستگیشون برگشتند شهر خودشون،شهر بزرگ و زیبایی است و اونها هم از همنشینی با اقوام حسابی لذت میبرند اما من همیشه دور بودم چه به وقت دانشگاه چه الان كه متاهلم،یكجورهایی خودم دوست داشتم اینجا باشم اخه همه عمرم اینجابودم امادیشب و خیلی شبهای دیگه هوس میكنم یك زندگی ارام ،دور از تنش وبدوبدوداشته باشم.اما ایابا روحیات اسمان جور میشود؟خلاصه یك دل و هزار سودا،حالا اینجا یا اونجا؟

ستاره(4) 

 

 

 

 

یک پرستار

شنبه 2 شهریور 1392 15:1

ما همچنان منتظر داستان اشنایی وازدواجتون هستیم.

پاسخ اسمان پندار : ؛)یعنی یادت نرفته؟باشه حتما،اما نه این ماه،اخه ماه شهریور برام یاداور اتفاقات بده كه باید یك پست مفصل براش بنویسم اما وقت نكردم.

http://littlenurse.mihanblog.com

باران پاییزی

پنجشنبه 31 مرداد 1392 14:3

خوبم عزیزم. ممنونم
میدونی ما آدما یه منطقه ی امن داریم تو زندگی. وقتی كه میخاییم ازش جدا شیم ترس برمون میداره كه دایم اشتباه می كنیم و امنیت و آرامشمون رو به خطر میندازیم و پیش بینی هایی براخودمون رقم میزنیم غافل ازینكه جدا شدن از منطقه امن زندگیمون آغاز موفقیتهای جدیده تو زندگیه و ...
موفق باشی

پاسخ اسمان پندار : دقیقا باران جون،من هم به این قضیه باور دارم.همیشه تغییر وضعیت سخت بوده،بعضی این ریسك را میكنند و نتیجه خوبش را هم میبینند و بعضی ادمها كه ریسك پذیریشون كمتره از تغییر صرفنظر میكنند.ممنونم از پیامهای زیبایت

http://baranpaiezi.blogsky.com

باران پاییزی

پنجشنبه 31 مرداد 1392 12:35

هر جا كه دل خوشه

پاسخ اسمان پندار : درسته من كه فكر نمیكنم از اینجا تكون بخورم،قبلا موقعیت رفتن را داشتم اما اخرش اینجا موندگار شدم.،الان هم یك هوس زودگذره،اما بحث دل خوش یك بحث دیگست.......باران جان خودت چطوری؟

http://baranpaiezi.blogsky.com

یک پرستار

پنجشنبه 31 مرداد 1392 3:38

اسمتو میذاریم اسمان مارکوپولو

پاسخ اسمان پندار : :) پرستار موشولو

http://littlenurse.mihanblog.com


No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...