مهر1392
برنامه درسی
چهارشنبه 3 مهر
1392
طبقه بندی:زبان و امتحان،
چه خوب كه فردا
پس فردا تعطیلم،خیلی خسته شده ام ،البته دوروز دیگه هم چیزی از سنگینی برنامه درسی
ام كم نمیشه فقط خوبیش اینه كه از كار خبری نیست و درس خوندن تو ارامش خونه خیلی
لذتبخش هست،گرچه خونه كمی نامرتب هست و قبل از مسافرت دوست دارم خونه مرتب باشه كه
بعد از برگشت و باز كردن چمدونها به اندازه كافی خونه تركون میشه.فکر کنم یک نصفه
روزم صرف مرتب کردن خونه بشود
دیگه اینكه
حدوداهفته ای ٣٠٠ كلمه دارم میخونم كه تا دوهفته دیگه كتاب ١١٠٠ تموم میشه.هربار
خوندن هفتاد کلمه حدود یک نصفه روز رامیگیره و خوب بمراتب هرجی جلوتر میرم حفظ
کردن کلمات جدید ودوره قبلیها بیشتر وقت میبرد.بهترین کمک هم استفاده از جعبه
لایتنر هست .البته اونقدر کلمات اکادمیک و کم کاربرد هست که یکبار خوندن کفایت نمیکنه
و مجبورم دوبار در روز بخونم تا حداقل به خونه اول جعبه منتقل بشود.ریاضی یا همون
كوانتوم را هم اگه همینطور ادمه بدهم دوره مطالب تموم میشه و سه هفته ای هم نمونه
تست میزنم.برای بخش ایشو و ارگیومنت و در کل رایتینگ هم باید از همین فردا
شروع کنم.حداقل یک استارت قبل مسافرت لازم هست بخصوص اینکه زمان کمی تا امتحان
مونده.روزها هم خیلی سریع میگذره و اخر هفته که تو یک چشم بهم زدن تموم میشودو
هفته بعد شروع میشود.
موسسه زبانی که
میرم یک روز در هفته بیشتر نیست.خود کلاس مثل کلاسهای دیسکاشن بقیه موسسه هاست اما
یک تفاوت اساسی اینجا دارد که اینکه همش در حال بررسی نحوه عملکرد دانشجوهاشون
هستند.البته بدرد کسانی میخورد که یک چیزهایی بلدند چون هیچ مطلب جدیدی اونجا
تدریس نمیشود و متکی به خود خوانی خود ماهست.مدیر اونجا به من میگه تو پیشرو هستی
و یک ساختمان چند طبقه ساختی اما پر از حفره و جاخالی هست که باید پر بشه.تاکید
داره روزانه پرونانسیشن سه درس ووکب این یوز را اماده کنم.بعلاوه سه درس
گرامر یک درس ایدیم و لیسنینگ هایی که میده و خوندن چند صفحه از کتاب داستان .میگه
باید همه کارهای روزانم را به انگلیسی اماده کنم.صد در صد درست میگه اما انجام همه
این تکالیف غیر از امادگی امتحان میشه کار نصفه نیمه و هربار بااحساس عذاب وجدان
میرم سر کلاس و از اونطرف هم هی خجالت میکشم.میدونم اگه تکالیفم را درست انجام
بدهم بعد از چند ماه اون تغییر اساسی تو زبانم اتفاق میافته اما حالا.....؟
ستاره(1)
فرمولساز
پنجشنبه 4 مهر
1392 1:12
موسسه جالبی
است آسمان جان. ایشالا موفق میشی و نتیجه زحماتت را به زودی میگیری.
من هم خسته ام اتفاقا" و توی فکر دو سه روز تعطیلی...
پاسخ اسمان
پندار : فرمولی
جان 'موسسه خیلی جالبی هست مثلا بچه هایی كه سالها اون موسسه میرند درست مثل یك
نیتیو حرف میزنند،حتما بعد از امتحانهام بصورت جدی دنبال میكنم،توهم حتما به خودت
یك استراحت بده
http://formulsaaz.blogfa.com/
up
جمعه 5 مهر
1392
طبقه بندی:زیباترین لحظات زندگی،
دختركوچولوی
لوس راستین از خواب بیدار شد هنوز گیج خواب بود اما كلی درس داشت كه باید میخوند
پس با چشمهای نیمه باز روانه شد تا صورتش را بشورد و روزش را شروع كنداما بین راه
راستین گرفتش ،بغلش كرد تا روز را باارامش اغازكند.دختربه صدای قوی قلب راستین گوش
كرد وارامش همه وجودش رادر برگرفت به خاطرتجربه قبلی ازدست دادن نزدیكانش لحظه ای
به فكرش خطور كرد اگه یكروز این قلب نزنه............تلویزیون روشن بود و كارتون
اپ شروع شد،ده دقیقه اول كارتون اشنایی دختر و پسری را نشون میده كه ازدواج میكنند
با عشق خونشون را میسازند،دختر داستان رویای رفتن به پارادایز و ماجراجویی را دارد
روزها تندتند میگذرد و هربارپس اندازشون خرج میشود روزها تندترمیگذرد اونها پیر
میشوند و دختر كه حالا زن پیر با موهای سفید شده مریض میشود پیرمرد بلیط سفر میخرد
اما دیگه خیلی دیر میشود و دخترشاداب و جوون كه حالا پیر و مریض شده میمیرد و
پیرمرد راتنها میگذارد...........دخترك لوس راستین چشمهاش پر اشك میشود گذشت زمان
،نرسیدن به ارزوها و پیر شدن درداور است سرش رابالا می اورد و به صورت راستین نگاه
میكند اشك صورت راستین راكاملا خیس كرده .........عزیزم راستین
ستاره(3)
عسل ط
دوشنبه 8 مهر
1392 22:41
انصافا گریه
دار هم بود
راستی وقتی میبینی عدد نمیاد دو تا راه داری یا یه اینتر بزن تو متنت یا اینکه
همشو کات کن و دوباره از نو کامنت بزار
منتظرتم عزیزم
پاسخ اسمان
پندار : Ok عسلی
عزیز حتما اینبار این راه را امتحان میكنم ،به سلامتی كامنت گذاری
باران پاییزی
یکشنبه 7 مهر
1392 13:
هی وای من چه
عشقولانه بود آسمان
من عاشق كلیپ آپم. خانندش عالی میخونه با اون ته لهجه عربیش
پاسخ اسمان
پندار : من
كه تا سی سالگی پای ثابت كارتون بودم.هرروز میدیدم حتی لوسترین هارا.كلا دنیای
كارتون دنیای زیباوپاك وبی الایشی هست ............هنوزهم كارتون زیبایی بیاد بیرون
حتما میبینم
http://baranpaiezi.blogsky.com
بهینه
یکشنبه 7 مهر
1392 9:53
چه رومانتیک.
دوست داشتم این احساسات راستین شما را. زندگی در همین لحظه هایش خلاصه می شود
بزرگترین آرزوی هر کسی احساس خوشبختی است که شما دارید گلم.
پاسخ اسمان
پندار : بهینه
جان ممنونم،گاهی ما فراموش میكنیم قدر لحظه های زیبامون رابدونیم و این لحظه ها
درشتاب زندگی گم می شوند.من معتقدم هركسی از این لحظه ها بیشمارتوزندگیش دارد،مجرد
یا متاهل بیست ساله یا سی ساله......باید عادت بدیم خودمون راكه این لحظه ها
راببینیم و از انرژیشون برای روزهای سخت زندگی استفاده كنیم.
http://daftarcheyeyavashaki.persianblog.ir/
هندستون
سه شنبه 9 مهر
1392
این میهن بلاگ
که ضد حال هست،میبینی روزی پنجاه شصت تا خواننده داری اما فقط دوتا نظر .بعد
میمونی كه اون چهل و هشت نفر بعدی كی هستند،اصلا هستند یا این میهن بلاگ فقط
میخواد مارا خوشحال كنه،اما چیزی كه مسلمه انگار جز یك نفر خواننده مرد ندارم كه
اونهم همسر بنده می باشد،پس با خیال راحت از كارهایی كه باید این هفته انجام بدم
میگم ،همه محرمند؟با اجازه!البته اقایون که تو این مطالب واردترند خواهر.خب من
جمعه صبح خیلی خیلی زود پرواز دارم و چون قرار هست خانوادم از شهر دیگه ای بیایند
و خواب هم از اركان كاملا مهم تو خانواده ما حساب میاد،قرارشده پنجشنبه شب تشریف
بیاورند منزل بنده تامراسم خواب انجام بشود و از اونجا كه هنوز حس سفر سراغ من
نیومده ،هیچ كاری نكردم و همه امور لباس انتخاب كردن و چمدان پیچی و ارایشگاه به
فردا و پنجشنبه محول شده،فکر کنم پنجشنبه کلی بدو بدو داشته باشم. از خود صبح تا
دم غروب دوتا ارایشگاه جدا وقت دارم.مژه و ابرو و ناخن و بافت مو،هركدوم هم که خدا
ساعت وقت میبره،تازه میخوام یک شام سبک هم درست کنم نظرتون راجع به لازانیا چیه؟
برای فینگیل
(پسر سه ساله برادرم هم یک ساعت مچی به شکل باب اسفنجی کارتون مورد علاقش خریدم که
ذوق دارم عکس العملش را ببینم.اصلا این وروجک خیلی بچه خوب و مودبی هست وبرعکس
بقیه بچه ها نق نقو و بهانه گیر هم نیست وعاشق عمو راستین هم که هست
ای بابا قبلا
كه مسافرت میرفتم از یكماه قبل حس سفر را داشتم و تا سه ماه بعدش انرژی مثبتش را
حالا ایندفعه انگار نه انگار،فكركنم بعد هم كه برگردم از همون فرودگاه یاد امتحان
بیافتم ،البته قراره اونجا هم كمی درس بخونم ،من عقیده دارم نصف لذت مسافرت به ذوق
قبل از سفر هست وگرنه خود سفر که یک هفته هست و روزهای اخر هم همش غصه میخوری که
داره تموم میشه.یادم اومد یک کیسه دارو اماده کرده ام!برادرم گاهی ناراحتی
حاد معده پیدا میكنه اونجا هم که غذا ها سوپرتند! فکر کنم هممون ناراحتی معده پیدا
کنیم همسرم هم همیشه اونقدر شدید میسوزه كه یك گونی كرم سوختگی لازم میشه
،اخه عاشق شنا و دریا هست ،ضد افتاب و روغن هم جواب نمیده،باید برم ضد افتاب
ضد اب بخرم.خودش بیشتر از همه اذیت میشه اونقدر شدید میسوزه كه از درد حتی نمیتونه
بخوابه .باور كنید پارسال كلی براش ضد افتاب زدم اما اخرش سوخت.الان هند هواهنوز
گرم هست ،
ستاره(4)
بهینه
پنجشنبه 11 مهر
1392 23:8
واییییی من
عاشق بدلی های هندم. مفته خیلی ارزون و باحاله. ظرفها و ایینه های عالی هم داره هر
چیزی حال کردی بخر که بعدا پشیمون میشی. اگر می دیدمت قبلا و سلیقه ات را میدونستم
کلی بدلی بهت سفارش میدادم.
چیزهای جالبی تو هتو پیدا می کنی. در ضمن خیلی اهل چونه هستند قیمتها را خیلی
بیارین پایین. دستفروشهاشونم خیلی چیزهای باحالی می فروشن ببین حتما
پاسخ اسمان
پندار : سلام
بهینه جونم.امروز کلی بدلی جات خریدم.واقعا قشنگند و جدا مفت.عزیزم چه مدلی دوست
داری تا اینجا هستم برات بیارم؟اگه تونستی نمونه اش را تو اینترنت بگرد برام
بگذار.راست میگی خیلی اهل چونه هستند و کلی کیف میده.امروز جات خالی کلی از این
خرت و پرتها خریدیم
http://daftarcheyeyavashaki.persianblog.ir/
چهارشنبه 1 مهر
1392 1:31
میری هند؟ چه
خوببببب خوش به حالت
جالبه كه با خونواده خودت هم همراهی همسرت خیلی راحته كه این طور می رین این عالیه
خوش بگذره
كلی بدلی بخر خوشگلن
پاسخ اسمان
پندار : جای
همگی خالی،دو شهر بمبیی یا بقول خودشون مومبای و ساحل گوا میریم ،البته باید یك
پرواز داخلی هم داشته باشیم.مومبای شهر خیلی كثیفی هست و فقط دیدن یك فرهنگ دیگر
از نزدیك باید جالب باشد اما شنیدیم گوا طبیعت بكرو قشنگی دارد و بازارهای خوبی
دارد ما هم دلمون راصابون زدیم،از اونجا حتما پست عكسدار هم میفرستم
باران پاییزی
چهارشنبه 1 مهر
1392 9:25
هند تشریف می
برید بانو؟؟؟؟
اگه عامرخان این بازیگر هندیه رو دیدی یه عكس ازش میگیرید آخه من دوسش ارم
سفر بسلامت در ضمن خیلی هم بهتون خوش بگذره
پاسخ اسمان
پندار : مرسی
باران جان ،پستم نصفه اومده و این دم اخری خراب شده ،احتمالا شهرك بالیوود هم بریم
حالا اگه خود عامر خان نشد داداشش قبوله؟:)این میهن بلاگ درست بشه از اونجا حتما
پستهای هندی مندی میذارم
http://baranpaiezi.blogsky.com
بهینه
چهارشنبه 1 مهر
1392 1:25
دارین میرین
گوا؟؟؟ من هند رفتم البته آگرا جیپور دهلی خیلی خیلی کثیفه حواست باشه. حتما با
خودتون غذا ببرید چون شاید مثل من دوست نداشته باشید. اونجا مک دونالد و ... مرغ و
گوشت نداشتند مردیم بس که یک چیزی شبیه کوکو سیب زمینی خوردیم.خلاصه تن و کمی
چیزهای این مدلی ببرین که مثل ما گشنه نمونید.
انشاالله خوش بگذره
پاسخ اسمان
پندار : شنیدم
بهینه جان اونجا خیلی كثیفه یكی از اشناها كه پسر هم هست میگفت من همش خودم راجمع
میكردم مردم بهم نخورند،پارسال تو كوالالامپور هندیها كه می اومدند تو اب دسته جمعی
مامی اومدیم بیرون بس كه كثیف بودند........روم نمیشه بگم چه جوری بودند،یك پست از
مسافرتت حتما بنویس،من میدونستم گوشت نمیخورند اما نمیدونستم غذاهاشون بدمزه هست
امروز میرم هاپر خرید كنسرو
http://daftarcheyeyavashaki.persianblog.ir/
هندبمبئی
دوشنبه 15 مهر
1392
کشور فقر
وفقیرو کارتون خواب.دوروز بمبئی بودیم یا بقول خودشون مومبای.با شناختی که قبلا تو
کشورهای دیگه از هند داشتم انتظار یک کشور رنگارنگ و پر از معبد و شگفتی را
داشتم.البته فکر میکردم که کشور کثیفی باشه اما نه تا این حد.خوب من فقط میتونم
راجه به خود مومبای و گوا نظر بدهم و احتمالا هر شهر ویژگی خودش را داشته
باشه.جمعه رسیدیم مومبای .با شوق و ذوق خیابونها را تماشا کردیم و از دیدن
جمعیت ادمهای خیلی فقیری که کنار خیابون زندگی میکردند شگفت زده
شدیم.هتل به فرودگاه نزدیک بود .هتل هالیدی.و مثل هر هتل خوب دیگه ای
باعث شد لحظه ای مناظری که دیدیم را فراموش کنیم .عصر تصمیم گرفتیم دوری دور هتل
بزنیم.اولین مورد جالب و خنده دار این بود که همه ماشینها با بوق حرکت
میکردند.یعنی نه اینکه ماشینی یا ادمیزادی جلوشون بپیچه بوق بزنند.نه .همه
ازدم بوق میزدند.ده دقیقه بعد سرسام گرفتیم و نیم ساعت بعد فقط میخواستیم
زودتر به هتل برسیم تا از این دیوونه خونه فرار کنیم.صدای سرسام اور بوق ممتد
ماشینها.همه جا کثیف و پر از اشغال .ادمها کنار خیابون یا تو دکه های کوچیک کثیف.ادم
تو ادم میلولید و مرزی بین پیاده رو و خیابون نبود.همه جا خراب و هیچ چیز درست و
درمونی نداشت..خوب قرار نبود تهران هم باشه .اما نه معبدی .نه تصویری از
فرهنگ....خوشبختانه هتل عالی بودو ازحس تو ذوق خوردگی ما کم میکرد.شنبه هم
رفتیم تور شهر گردی.یادتونه تو فیلم اسلام داگ میلیونر یکجا بود که رخت و لباس
میشستند؟5 دقیقه به ما فرصت دادند تا از اتوبوس پیاده بشیم و از بالای پل راه اهن
در میون بچه گداهایی که از سر و کولت بالا میروند عکس بندازیم.بگم جالب بود یا
نه؟راستش دیدن این منظره که مردم لباس میشستند و مثلا یک ردیف ملافه سقید.یک ردیف
گان سبز پزشکی.یک ردیف شلوار ابی و دهها ردیف لباس پهن شده شاید جالب باشد اما
تصور شدت فقر مردم و دیدن ادمها تو پایینترین درجه رفاه وحشتناک بود.من فکر کنم تو
ایران همچین درجه فقرو دور بودن از امکانات اولیه را نداشته باشیم.از ته دل دلم
براشون میسوخت.اینطور بگم بچه های کار ما در مقابل اینها سرورند.اصلا یک وضعی
بود.................دیگه اینکه خود بمبئی هم اصلا جای دیدنی نداشت.بابا ما تو
مالزی یکی دوتا معبد دیدیم .اونجا فرهنگ هند را بهتر میشد حس کرد تا اینجا.هیچی
نداشت برای دیدن.بمعنی واقعی کلمه هیچی.دو سه جا ما را بردند.یک پارک.فرض کنید یکی
از پارکهی درب و داغون یکی از شهرهای کوچیک مارا.مدت بازدید 15 دقیقه.ایستگاه ملکه
ویکتوریا.اتوبوس ایستاد پریدیم پایین .جنگی عکس انداختیم دو دقیقه ای پریدیم
بالا.بعد رفت جلو یک ساختمون ایستاد گفت. هتل تاج محل معروف و یک بنا هم روبروش
بنام گیت ورودی هند قدیم.5 دقیقه هم از نمای هتل و اون یکی نما عکس گرفتیم.بمبئی
تموم شد.گفتیم ببریدمون جزیره فیلها.گفتند هیچ فیلی در کار نیست و اسم جزیزه این
هست.گفتیم بالیوود ؟گفتند جایی برای ر فتن ندارد ......فقط تا بود ادم بود تو
خیابونها اون هم نوع فقیر که کف زمین خوابیده بودند یا کنار خیابون و زیر پلها
زندگی میکردند.و کمی هم تفاوت طبقاتی.مثلا یک زمین کو چک چمن بود که پولدارهای
جنوب مومبای کریکت یا گلف بازی میکردند و چند متر اونطرفتر چندتا بدبخت بیچاره کف
خیابون خوابیده بودند......خلاصه اصلا سفر به بمبئی را توصیه نمیکنم.از یکشنبه تا
حالا هم اینجا یعنی گوا هستیم.دریا و استخرو حمام افتاب.بعدا براتون مفصل تعریف
میکنم.اگه بشود هم فردا چند تا عکس از بمبئی میگذارم.خوب جاتون خالی الان داریم
میریم کنار دریا شب نشینی. فردا صبح هم فیل سواری و خرید.شب همگیتون بخیر.
ستاره(2)
یک پرستار
سه شنبه 16 مهر
1392 2:18
از روستاها
ودهات های ایران خبر نداری گویا!که به اونجا میگی خراب.
هرجایی به یکبار رفتن می ارزد
پاسخ اسمان
پندار : پرستار
جان اتفاقن چند سال تو مناطق محروم داروخانه داشتم، ولی وقتی میگم فقر شاید نتونی
تصور کنی تا چه حد! بهرحال دیدنش برام ارزش داشت و به منِ توریست خوش گذشت.
http://littlenurse.mihanblog.com
بهینه
دوشنبه 15 مهر
1392 22:53
نگفتم تو پرت
نخوره هند همینه. باید میرفتی دهلی و آگرا جیپور اونجا در کنار فقر و شلوغی و بوق
معبد و جاهای دیدنی زیاد داشت. برای دریا و افتاب باید جاهای تمییز تری را انتخاب
میکردی.ولی یک تجربه جالبه البته فقط برای یکبار.خوش بگذره. بدلی یادت نره بخری
خیلی بدلی های قشنگی داره
پاسخ اسمان
پندار : ممنونم.اینجا
خیلی خوش گذشته .بهینه جان راست میگی.هند فقط یکبار.اونهم محض کنجکاوی.االبته
خوشبختانه گوا خیلی خیلی بهتر و قشنگتر هست.تا حدی مثل جزایر مالزی است.راستی
عزیزم ما دو روز دیگه هم اینجا هستیم و حتما باز هم بازار میریم.هرچی دوست داری
بگو.اگه هم کار خاصی مد نظرت هست یک توضیح کوچیک بدی برات پیدا می کنم.جات خالی بهینه
جان. دریا و استخر و مناظر خیلی خوبی هم دارد.
http://daftarcheyeyavashaki.persianblog.ir/
هندگوا
چهارشنبه 17
مهر 1392
اگه پنگور
مالزی دریا بود و استخر و افتاب و طاووس و مرغهای منقار بلتد.اینجا یعنی گوا هم
دریا هست و استخر و افتاب و پروانه های رنگارنگ.مناظر همون مناظر هست کمی کیفیت
هتل پنگور بهتر .اما چیزی از ارزش مناظر گوا کم نمیشه.پس ای اهل دل بشتابید
به گوا برای استراحت و ارامش که همانا خیر و ثواب عظیمی در ان نهفته هست.
صبح صبحانه
مفصل .قدم زدن ودیدن درختهای عجیب و مناظر سبزو گرفتن کلی عکس با راستین.الان هم
جای همگی خالی داریم میرم دریا.فکر کنم هفته دیگه که خودم این پست را بخونم حسابی
از هوس کنم.بعد هم دور از چشم نامحرمان کمی افتاب بگیرم و ساه بشم.بعد هم قراره
بریم ناهار و بازار و شب هم زود خودمون را بگذاریم هتل برای اینکه یکساعتی هم بریم
استخر.واقعا جای همگی خالی.
راستی از درس و
مشق بگم که تاحالا یکی دوساعت بیشتر نخوندم اما تو این دوسه روز هم اگه فرصتی بشود
دوسه ساعتی میخونم و والسلام
ستاره(1)
بهینه
چهارشنبه 17
مهر 1392 21:3
خوش بگذره.
نگران درس نباش اومدی دوبله بخون با استرسش سفرت را خراب نکن. ممنون فدات شم میگم
هی بدلی بخر چون وقتی برگشتم با اینکه خیلی خودم خریده بودم بازم هی می گفتم اااا
کاش فلان چیزم خریده بودم.
خوشحالم در آرامش و شادی به سر می بری.
پاسخ اسمان
پندار : مرسی
بهینه جون،همین كار را كردم ،اجازه ندادم استرس امتحان ،سفرم را خراب كند،واقعابهش
احتیاج داشتم،جات خالی حسابی بدلی خریدم و كلی كیف كردم.ممنون دوست خوب من
http://daftarcheyeyavashaki.persianblog.ir/
نقطه های کوچیک
شنبه 2 مهر
1392
این یكی هم
تموم شد،رفتیم و برگشتیم و دوباره اینجا هستم.تموم اتفاقات زندگی اینطوری هست. قبل
از اینكه بفهمی اومده،رفته و تموم شده،مطمئنم امتحاناتم هم به همین سرعت تموم
میشوندو ما میمونیم و همین نقطه های كوچولو كه وقتی بهم وصل میشوندسال میشوند
وسالها عمر میشوند، اصلا همین نقطه های كوچیك هستند كه به زندگیمون ارزش میدهد و
یاخاطرات خوبی میشوند و یا نقطه عطفهای زندگیمون،یك مورد خوب دیگه هم تو این سفر
یاد گرفتم ،وقتی رفتم تموم نگرانیها و چه كنم چه كنم ها راپشت در بزرگی گذاشتم و
اجازه ندادم هیچكدوم از این نگرانیها اوقاتم را خراب كند،باید سعی كنم این عادت را
نهادینه كنم،هربار لازم شد به یك نگرانی و مسئله اجازه ورود بدم و از هجوم افكار و
دلواپسیها جلوگیری كنم.هربار یكی و بعد دوباره برگرده پشت این دروازه طلایی چون در
هرصورت بیشتراز این هم برای یك مشكل نمیشه كاری كرد و فقط باعث عذاب
میشود.خوب این چندماه اینده هم قراره پراسترسترین ماههای امسال بشودو دغدغه های
زیادی وجود خواهد داشت حتی مساله مالی هم میتونه یكیش باشد اما درمورد این یكی
معتقدم ،همیشه و درهر سطحی بوده و حل شده و دوباره اومده ،پس بیخیال .....،خب من
وهمسرامروز سركار نرفتیم تامن درس بخونم وهمسرهم ادامه استراحت
ستاره(3)
باران پاییزی
یکشنبه 21 مهر
1392 1:34
آسمان رسیدن
بخیر. راست میگن بسیار سفر باید تا پخته شود خامی. چه خوب كه توشه ی سفرت افار
جدیدی هست. خیلی برات خوشحالم آسمان عزیز.
یه چیزی بگم شاید خندت بگیره. دیروز داشتم اخبار بی بی 3 رو گاه می كردم دیدیم
میگه تو یه قسمت هند سیل اومده ناخوداگاه یاد تو افتادم اومدم گوشیمو بردارم كه
بهت زنگ بزنم خبری ازت بگیرم یادم افتاد شماره ای ازت ندارم. جالب بود نه
خوشحالم بسلامت برگشتی
پاسخ اسمان
پندار : سلام
باران جون،اره چه شانسی اوردیم این هفته هند نبودیم ،من كه گاهی تودریا سونامی
راتصور میكردم و وحشت میكردم ،بیچاره مردم و مسافرها.
میدونی من هم همین احساس را نسبت به دوستهای وب دارم.درسته كه ما حتی همدیگه را
ندیدیم اما حتی از دوستهای تو دنیای واقعی نزدیكتریم چون از ته ته قلب هم باخبریم
http://baranpaiezi.blogsky.com
بهینه
شنبه 2 مهر
1392 23:14
یک عکس از بدلی
ها بگذار ببینم چی آوردی؟؟؟ ببینم سلیقه ات خوبه؟؟؟
مانتوهای سنتی هندی خوشگلی هم داره اونجا.
پاسخ اسمان
پندار : اتفاقا
خیلی دلم میخواد كلا چندتا عكس از سفر هند بگذارم،اما حسابی تو كامپیوتر و این
جوركارهاخرفتم واویزون راستین.لباس سنتی ها فوق العاده بود خانوادم چندتایی خریدند
اما من دلم ساری میخواست.كه هم خوشگل بود هم گرون.
http://daftarcheyeyavashaki.persianblog.ir/
یک پرستار
شنبه 2 مهر
1392 2:13
من مطمئنم که
تو امتحان زبان موفق میشی.شما رشته ای به سختی داروسازی رو قبول شدی.البته شاید
اونموقع دلمشغولیهات کمتر بوده.
پس جفتتون حال کردین سرکار نرفتین!
پاسخ اسمان
پندار : مرسی
پرستار جون،میدونی سالها درس خوندن باعث شده كه انتظار خودم هم از خودم
بالابرود،من تو مقوله درسی نمیتونم راقبول ندارم،یادگرفتم كه نتونستن راباور
نكنم،امیدوارم همین امسال جواب بگیرم،میدونم صددرصدانرژیم را نمیتونم برای امتحان
اختصاص بدهم،چون باید كاركنم اما درعوض میدونم وسط راه سردنمیشم حتی اگه سالها طول
بكشه.......امروز هم به درس گذشت اما اصلا دلم نمیخواست سركار برم
http://littlenurse.mihanblog.com
حسرت
دوشنبه 22 مهر
1392
امروز کمی
دمغم.از ظهر هم درس نخوندم و نشستم وب اون پسری که رفته امریکا را خوندم.ماه اولی
که رسیده بوده اونجاوحسابی از دانشگاه نوشته بود.وکلی هم عکس گذاشته.جالبه من فکر
نمی کردم توی دانشگاهها اونقدر کارهای تفریحی و بازی وجود داشته باشد.شاید برای
همین دپم.به اینکه یک روز به ارزوم میرسم یا نه؟اونقدر به در بسته خوردم که به
نتیجه رسیدن خیلی خیلی محال و دور از دسترس میاد.دلم برای خودم میسوزه.مسافرت که
بودیم یکی دوباری برادرم و زن برادرم اومدند راجع به کانادا و رفتنشون حرف
بزنند.گفته بودم که اونها پنج سال بعد از ما اقدام کرده بودند و منتظر مدیکالشون
هستند.خلاصه حرف را عوض میکردم.واقعا طاقت نداشتم که در مورد رفتنشون بشنوم.نه
اینکه چرا اونها دارند میروند.بخاطر اینکه خود من نتونستم.....شاید این درس خوندنها
هم همش بیخود باشد.درست مثل دوتا امتحان ایلتسی که دادم.یکیش تاریخش کذشت و یکی هم
تا پایان سال وقت دارد.اونهمه حرص و جوش .اونهمه سختی.بدون هیچ فایده ای......ای
بابا.زن برادرم میگفت میخواهند دوباره بچه دار بشوند.و من باز هم به فکر رفتم.نه
اینکه قصد بچه دارشدن داشتم و بخاطر مهاجرت اینکار را نکردم.اما دارم به چهل نزدیک
میشم.وبا وجود مخالفت همسر.فکر میکنم اگه بچه دار نشیم شاید یک روزی پشیمون
بشیم.وحالا حتی فرصتی برای بچه دار شدن هم ندارم.
جالبه با اینکه
تا حالا نا خواسته بچه نداشتیم . اما از خیلی سال پیش یعنی بیست سالگی اسم های
قشنگ را مینوشتم.یک اسم پسر بود که خیلی دوست داشتم.زن برادرم که حامله بود و
ماههای اخر.گفت ایراد نداره این اسم را رو بچمون بگذاریم؟چی میکفتم؟گفتم باشه. و
اون اسم بچه برادرم شد.بعدا بهش گفتم عمرا اسم دختر محبوبم را بهتون بگم.اونقدر
پرسید و پرسید که بهش گفتم.حالا توشوخی جدی میگه اسم بچه امون اگه دختر بشه
میخواهیم این را بگذاریم.البته من جدی میگم عمرا بگذارم.ااونهم میگه شما که قصد
بچه دارشدن ندارید. ......خلاصه حسابی لجمدر می اد.
اره دلم برای
خودم میسوزه.برای خودم که اینهمه دارم دست و پا میزنم و بهیچ جا نرسیدم.
ستاره(2)
محمد علی
منصوری
سه شنبه 23 مهر
1392 13:31
سلام
متاسفانه بسیار دیده می شود كه افرادی كه درصدد مهاجرت به كشورهای دیگر هستند در
اندیشه این مهاجرت از امور و فعالیت های طبیعی زندگی خود بازمانده و تمامی برنامه
های خود را به بعد از مهاجرت موكول می كنند حال آن كه در آن زمان ممكن است فرصت
های بسیاری را از دست داده باشند كه قابل جبران نباشد. پس بهتر است یكبار دیگر
برنامه های زندگی خود را مرور كرده و تمامی تخم مرغ های خود را در یك سبد قرار
ندهید.
موفق و شاد باشید
پاسخ اسمان
پندار : سلام
اقای محمدعلی،شما اولین كامنت گذارمذكر این وب هستید.خوش اومدید.صحبتتون كاملا منطقی
و متین هست.امادرعمل جواب نمیدهد.مثال عرض كنم .تا همین دوماه پیش درصددخرید
داروخانه بودیم تا اینكه فصل امتحانهای من رسید كه نمیشه همزمان هردورا باهم انجام
داد چون هردو احتیاج به زمان زیادی دارد،خلاصه عملا شش ماه از سال من وقف امتحانی
میشود كه نتیجه اش هم مشخص نیست ،حالا بخاطر اشتباهات و بدشانسی سالهاست این روند
ادامه دارد،اصلا اقای خواننده هدف اصلی من از بازكردن این وب پیشگیری از انجام
اشتباه در تصمیم گیریهام هست،امیدوارم با كمك دوستانی مثل شما این امر انجام شود
http://www.otaghesefid.ir
بهینه
دوشنبه 22 مهر
1392 23:56
نصیحت نمی کنم
چون گاهی آدم اینطوری میشه. می گذره و فردا باز همه انگیزه هات برمی گرده و مضاعف
هم میشه. گاهی وقتی چیزی را خیلی برای خودمون بزرگ می کنیم رسیدن بهش برامون سخت
میشه. از لحظه های زندگیت لذت ببر که وقتی بر گشتی حسرت نخوری که به خاطر چه
چیزهای الکی ای اعصابت را خورد کردی یا زندگی را به خودت حروم کردی.
پاسخ اسمان
پندار : درست
میگی بهینه جون و همیشه لازم دارم كه بخودم یاداوری كنم باید توزمان حال زندگی كنم
واجازه ندم اینده زمام زندگی راتو دستش بگیره،راستی راجع به جیك جیك هم موافقم
http://daftarcheyeyavashaki.persianblog.ir/
مرور خودم
دوشنبه 29 مهر
1392
قالب متعلق به
خواننده ها هست.قالب قبلی را خیلی دوست داشتم.اما بعد از مدتی ریخت بهم و درست نشد
که نشد.امیدوارم از این یکی هم خوشتون بیاد.
دو نوع پزشک
داریم .پولدار و بی پول.تخصص میتونه عامل خیلی مهمی باشد اما اصل نیست.مهم نیست
داروساز باشی یا دندانپزشک یا پزشک.در هرصورت یا پولداری یا نیستی.خوب اول از
پزشکها بگم.بنده خدا پزشکهای عمومی.تکلیفشون مشخصه .کلی کار میکنند تا درامد نسبتا
خوبی داشته باشند.البته نسبت به قشر زحمت کش کارمند.در حالت خوبش معادل
درامد یک مدیر سطح بالا .برعکس اگه زحمت درس را بکشند و متخصص بشوند اونوقته که
دیگه کسی به پاشون نمیرسه.البته به استثنا قشر کارخانه دار و تاجر و بساز و بفروش
و اقشار خاص و...........ماشاالله ماشالله کم هم نیستند.میدونید همین قشر متخصص
اگه زرنگ باشند میتونند از علمشون به نحو احسن در جهت پول سازی بیشتر استفاده
کنند.دندونپزشکها هم همینطور.مثلا دوست دندونپزشک من رشته تشخیص خونده.حالا اومده
رفته یک شهر دیگه و کودکان کار میکنه و ماشالله خوب پیشرفت کرده.البته حتی اونهم
تو کف متخصص ارتودنسی هست که خونش جردن وغیره . اصلا حرف من اینه اگه
زرنگ باشی میتونی از ابزار رشته ات بنحو احسن در جهت رفاه مالی استفاده کنی.
بگذریم از اون
عده خاص بیسوادی که مافیای دارو*خانه داری هستند.روی صحبت من با خودم هست.
تو دانشگاه ما
شش هفت تا دوست بودیم که از سال اول با هم بودیم و الان هم اگرچه سالی یکبار
همدیگر را نمیبینیم.دورادور و تلفنی واز طریق همدیگه از احوال همدیگه باخبریم(اگه
دوست دارید بیشتر بدونید برید سراغ پستهای اردیبهشت )از دوستهای دارو*ساز فقط
دو نفر رفتند دارو*خانه زدند.بقیه یکجا مثل من گیر کردند.اون دونفر درامدشون چندین
برابر من هست یکیشون مجرد.یکیشون متاهل.شوهرش عمومی بوده که الان دارو*خانه دوستم
را اداره میکنه.بهرحال هیچ کدومدرامدشون مثل مافیای بیسواد نیست.منظورم ادمی مثل
صاحب اصلی محل کارم هست.علت؟زرنگ نیستند.از امکاناتشون استفاده نمیکنند.البته به
خاطر اینکه تماسم با اون دوست متاهلم تقریبا قطع هست دقیق نمیتونم بگم.(جالب هست
که هفت سال تموم از اول صبح تا لحظه خواب با هم بودیم و حالا حتی سالی یکبار هم
تماس نداریم .دوستی یکطرفه نباشه بهتره)
از بحث دور
نشیم باز بریم سر خودم.من اینجام با خیلی فکرها.فصل عمل دیگه داره تموم میشه و وقت
بهره برداری از زحمات میرسه و من هنوز اینجام.چند سال پیش مینشستیم با همسرم
برنامه بفرمایید شام را میدیدیم.الان مدتی هست نمیبینیم.نمیتونیم ببینیم.سخت دیدن
ادمهایی که بیست ساله هستند و جایی ایستادند که سالهاست ارزوش را داریم.میدونیدتو
سالهای دانشگاه یکبار یکی از دوستهام بهم گفت .اسمان همه ادمها خصلت حسادت را
دارند اما تو نداری.تا انروز حتی به این واژه فکر هم نکرده بودم. من و
همسرم اصلا حسود نیستیم.درکل کاری به دیگران نداریم.اگر کسی موفق
شده.تونسته.بحث لیاقت نیست.بحث توانستن هست.تونسته پس حقش هست.حتی عقیده
داشتم خواستن توانستن.دیگه به این یکی عقیده ندارم چون عوامل بیشتری در
موفقیت یک فرد دخیل هستند.باز برگردیم سر موقعیت خودم.همین جام.اینجا نشستم و دارم
پست میگذارم و یک افق پز از بایدهایی که بایستی انجام بشود در پیش رو دارم.قراره
بروم و میخواهم پیشتیبانی مالی خوبی داشته باشم.فصل از اول شروع کردن در مملکت
خارجی گذشته.اونجا هم جای پول دراوردن نیست.نگاهی به گذشته و عملکردم می اندازم.تا
سی سالگی به پول و ثروت اهمیت ندادم.بهتره بگم برنامه خاصی نداشتم.همسرم هم مثل
خودم.هردو بزرگ شده خانواده فرهنگی بودیم که با بحث ثروت غریبه
بودند.چند سال بعدتر به خطا و ازمون گذشت.شناختی از ابزارو تواناییهایمون
نداشتیم.یواش یواش ترس و احتیاط هم چاشنی کارمون شد.بزرگتر شدیم و تجربه هامون
بزرگتر.والان در نقطه ای ایستادیم که شناخت خوبی از تواناییها و ضعفهامون داریم.هر
دو میخواهیم.بشدت میخواهیم.باید حرکت کنیم.دیگه وقت حرکت وتغییر هست.این تغییرات
باید تو یک یا دوسال اینده انجام بشود.تغییر سخت است و احتیاج به شجاعت دارد.اما
وقتش رسیده است.امیدوارم با شروع سال اینده ما هم تغییرات را اغاز کنیم.به سلامتی .....
ستاره(1)
باران پاییزی
چهارشنبه 1
آبان 1392 11:7
آسمان خوبه
گاهی آدم مرور كنه خودش رو. درود به تو.
امیدوارم اتفاقات خوب زندگی رو هر لحظه مزه كنی
پاسخ اسمان
پندار : مرسی
باران جون ،هرجی بیشتر میگذره ادم خودش را بهترمیشناسه و از ضعف و تواناییهاش اگاه
میشود،به همون نسبت محتاط تر میشه و جرات ریسكپذیریش كمتر،امیدوارم هرروز زندگی تو
هم پر از اتفاقات خوب و شیرین باشد.
http://baranpaiezi.blogsky.com
No comments:
Post a Comment