Saturday, December 12, 2020

 فروردین 1394


عید

» نوع مطلب : نگاه اول ،

به به به عید و بهار و شکوفه های سفید و صورتی و برگهای تازه جوونه زده درختها و اواز پرنده ها. چقدر این هوا و حس عید ،حال و هوای شعر و شاعری و سهراب و مشیری را میطلبه. اما شخصا از وقتی امتحان کنکور دادم و ادبیات را با درصدی حدود 100 زدم دیگه سمت و سوی ادبیات و شعر نرفتم و الان پشیمونم چون دیگه دریغ از یک جمله ادبی زیبا . خلاصه قدر ندونستیم روزهای چهارشنبه ،زنگ انشا که کلی انشاهای اهنگین با صنایع ادبی مینوشتیم و ملت( یعنی شاگردهای انشا ننوشته  را بخاطر در رفتن از انشا خوانی خوشحال  میکردیم) اخ اخ یکی هم عربی. اون هم درسی بود که حدود 100 زدم. اونزمان عملا فیلمها را با زیرنویس عربی میفهمیدم و حالا یک جمله ساده ازش نمیدونم. عین فرانسه که اونهم b1 .شدم اما حالا عین بز یک جمله فرانسه نمیتونم بگم. اصلا روز دوم عیدی چقدر حرف از درس و مشق زدم. اه اه. شماهم که تو تعطیلات. من خودم شخصا اگه کسی روز دوم عید این همه حرف از درس زده بود جفت پا...... بیخیال. بذار کاملش کنم که روتون بشه بد و بیراه بگید . بابا امتحان دارم. نه یکی بلکه دوتا تو همین چند روز عید. الان هم عین بچه ادم میخوام بعد از تبریکات برم لای اون جزوه فیزیکال فارماسی را بازکنم ببینم موضوعش چی هست. اخ اخ . جدی جدی اوضاعم خرابه. خوب دوکلمه هم از حال و هوای اینجا بگم. خوبه بچه ها . خوبه. خبری هم از غربت و حس تنهایی و هوایی شدن نیست. یکم که نه، خیلی دلت برای پدر و مادر مسنت  میسوزه اما کارها و حرفهای فامیل را به یاد میاری میگی خوبه. خیالی نیست. البته فکر نکنید اینجا هم همه گل و سنبلن هستن . نه. اما رابطه ها اجباری نیست. دوست داشته باشی میری . دوست نداشته باشی. هم نمیری. ...... ..........من هم خود درگیرم ها.......... چیزی نیست فقط امروز میزون نیستم. میبینم جمعه و شنبه اینهمه خوب بودم ننوشتم صاف که امروز یکجوریم سر و کلم پیداشده اما نمیخوام حس عید را بگیرم پس همین جا عید را بهمتون تبریک میگم .و براتون ارزوی بهترینها را دارم. کلی حرف دارم . پس برای همین این پست فعلا همین جا تمام اما دوباره میام


نوشته شده در : دوشنبه 3 فروردین 1394 



عیدی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

به به به باز هم عیدتون مبارک صد سال به این سالها و چه سال فرخنده ای هست با حضور شما دوستان . اصلا این عید و سال نویی به همین تبریکهاش قشنگه.

خوب خیلی وقته یعنی از پنج شنبه تاحالا هی میخوام پست بذارم هی نمیشه حالا هم تازه از دانشگاه اومدم و گفتم قبل اینکه ولو بشم رو درس و مشق که حسابی اوضاعم خیته و باید بجنبم وگرنه این خیتی خیت تر میشه  بیام اینجا یک پست بگذارم. از یکطرف هم دارم تی وی و شبکه محبوب ایرانی خودم را میبینم. حالا چه اش شله قلمکاری بشه اینجا خدا میدونه چون همزمان دارم دوجا تمرکز میکنم (وقت ندارم اقاجون جدا جدا انجام بدم گیر ندید) فقط حسن این کار اینه که حواسم از کشتیهای غرق شدم پرت میشه و زیاد تو فاز غصه نمیرم. خوب چی چی میخواستم بگم:))) نه نمیشه بذار بعدا جدا مینویسم چون  حواسم تو تی ویه............... من اومدم. خوب تند تند براتون بنویسم.

 از همون بچگی وقتی پدربزرگم یک سفر به امریکا رفت و با کلی عکس از خانواده و زندگی دایی ام برگشت. طرز تفکر زندگی امریکایی از ما بهترونی تو من شکل گرفت. بعد یکجورهایی بیخیالش بودم تا حدود 27 سالگی که این اژدهای خفته بیدار شد و اتیش زد به ذهن و روح و فکر و زندگی من. حالا بعد از گذشت یک دهه اینجا نشستم . مغز امریکا و به ارزوم رسیدم. میتونم بگم شاید اگه این هیولا تو وجود من بیدار نشده بود و این انرژی را برای بهتر ساختن زندگیم و شادی بیشترم تو ایران استفاده کرده بودم خیلی خیلی بهتر بود. اما واقعیت اینه که این ارزو را داشتم و حدود یک دهه بهش فکر کردم و براش وقت گذاشتم و شب و روز با دیدن ادمهای اینطرفی اه کشیدم و خواستم. با این اوصاف ازاینکه اینجا اومدم و به ارزوم رسیدم و تو حسرتش سالها را سر نکردم خیلی خیلی راضیم. از نحوه اومدنم راضی نیستم . اما از خود حرکت راضیم و مطمئنم اگه یکسال دیگه بیشتر ایران مونده بودم عملا میمردم از بس از طولانی شدن این پروسه خسته و له شده بودم. خوب این تا اینجا. میمونه ارزو کردن و هدف بندی برای یک دهه دیگه. اگه گفتید چیه؟ پوووووول. شاید پیش خودتون بگید سلامتی و شادی و خوشبختی پس چی. .....باید بگم که سلامتی که کی بدش نمیاد و کی میاد برای مریضی تلاش کنه؟ همه تا حدی کم و بیش مواظب سلامتی هستیم و من هم استثنا نیستم. و میمونه شادی و رضایت از زندگی.برای  این یکی معتقدم چه بی پول چه با پول باید یاد بگیریم زندگی را متفاوت ببینیم و ازش لذت ببریم. اما واقعیت اینه که بدون پول این کارخیلی سخته. یعنی انصافا بی پولی و فکر و خیال امانت را میبره اما اگه دریچه ای باز شد و تو مسیر افتادم اینبار دیگه منتظر اخر مسیر نمیشم و از خود راه هم لذت میبرم. و خود این اخر مسیر یعنی پول و ثروت هم اندازه و تعریف داره. راستش نباید ماورایی و خیالی فکر کرد. من برای خودم و زحمتم زندگی متوسط به بالا را درنظر دارم. و خلاصه امیدوارم ده سال دیگه این موقع تو اون نقطه باشم. حالا اون نقطه ایران هست یا امریکا. واقعا نمیدونم. راستش شاید مسیر رسیدن به این نقطه تو امریکا کوتاه تر باشه اما بهمون نسبت سختتر و ناهموارتره. ناهموار که چه عرض کنم کوه پیمایی و صخره پیمایی. اما این مسیر تو ایران طولانی تر میشه و با شیب یک تپه. میمونه اینکه کدوم را میخوام. میدونید بچه ها . واقعا انتخاب سختی هست. قبلا هم گفتم امسال به اندازه سالی که برادرم را از دست دادم سخت بود. واقعا امیدوارم همچین تجربه ای را نداشته باشید اما اگه خدای نکرده داشتید میتونید عمق این سختی را تصور کنید. یکجور دیگه بگم. روز اول عید دختری را دیدم که 9 ساله اینجاست. با همسرش.میگفت همه خانوادش اینجا بودن و اون هم مثل من یک عشق امریکا بوده. میگفت سال اول کارش فقط گریه بوده و اگه تموم زندگیش را نفروخته بود همون چند ماهه اول برگشته بودن. میگفت ایران خونه داشته. همسرش دفترو درامد خوب داشته و امااینجا همسرش مجبورشده کارگری کنه و بعد یواش یواش کار پیدا کرده وویزای کار و تازه دوسال بود گرین کارت گرفته بودن .گفتم الان نظرت چیه. گفت یکجورهایی عادت کرده  و اگه الان اینجاست بخاطر بچه هاش هست. (اینجا برای بزرگ شدن بچه ها عالیه) و هوای تمیزو خلاصه عادت. از اونروز باز دارم فکر میکنم الان نظرم راجع به اینجا چیه. کدوم طرف برام چرب تره. ایران یکسری مزایا داره. و اینجا یکسری ..... میدونید فکر میکنم این تابستون که دوباره برمیگردم ایران فرصت خوبی برای فکر کردن باشه اینکه  دوباره این دو را باهم مقایسه کنم. تا الان یکم. یکذره از یکم  وزنه اینجا سنگین تره. حدود 70-75%. نمیدونم شاید اگه این نگرانی مالی و این فشارهای مالی وحشتناک را نداشتیم وزنه بسمت اینطرف خیلی بیشترسنگین تر بود . میدونستیم خونمون و زندگیمون تو ایران هست و بدون نگرانی برای اینده اینجا زحمت میکشیدیم. اما الان . این ترسها. این نگرانیها. این ایا میشه ایا نمیشه ها. میکشه ادم را. خلاصه بگم بچه ها یا مثل این استادهای امریکایی یک دوره کنم. امسال بعد از ده سال من به ارزوم رسیدم. برای این ارزو خیلی هزینه روحی و مالی کردم. الان هدفم رفاه هست. رفاه . که باید بسمتش تو طولانی مدت حرکت کنم. یکی دوتا ارزو هم برا امسالم کردم که خیلی خیلی بعید میدونم براورده بشه اما اگه بشه چی میشه. یکی برنده شدن لاتاری گرین کارت اینجا که امسال برای 13امین بار شرکت کردم. و دومی پذیرش گرفتن از تک دانشگاهی که امسال اقدام کردم و چون رنک خوبی داره اونرا هم بعید میدونم. بازم عیدتون مبارک باشه. امیدارم ایام عید را  بخوشی و شادی  بگذرونید. عیدی منرا هم کنار بگذارید . میام میگیرم:))


نوشته شده در : سه شنبه 4 فروردین 1394 


دکاتیرسه شنبه 11 فروردین 1394 15:16

عیدتون مبارررررررررررک :)

خدا به همه دل خوش بده در سال جدید

پاسخ اسمان پندار : دکتر جووونم عید شما هم مبارک. بهترین و زیباترین ارزوی ممکن را کردی. مرسی. همینطور برای شما دوست خوبم:)

فریداپنجشنبه 6 فروردین 1394 12:15

سلام اسمانی جان

سال نو مبارک

به به شما که امسال به یکی از آرزوهات رسیدی پس سال خوبی داشتی در کل ان شالله به همه ارزوهات در سال 94 برسی من امسال نذر سمنو داشتم و دو روز به عید مانده پختم البته برای شما کنار میذارم تا هر وقت برگشتی بهت بدم چون تو پست قبلی نوشته بودی خیلی دوست داری عید امسال خیلی خوب بود برای من چون یک نذر سنگین داشتم که همین سمنو بود و یک ارزوی دیگه که براورده شد برای امسال هم از خدا سلامتی خواستم واسه خودم و خانواده و رسیدن به یک ارزوی بزرگ دیگه در کل خوشحالم و فکر کنم امسال هم سال خوبی بشه به امید خدا..ببخشید چند وقت بود بهت سر نزده بودم یعنی میامدم وب را میخوندم ولی وقت نداشتم برات کامنت بزارم امروزگفتم حتما باید به خانم دکتر تبریک بگم عید راو براش ارزوی موفقیت بکنم میبوسمت عزیزم شاد و سرحال باشی...تا بعد

پاسخ اسمان پندار : فریدا جان سلام. کجایی دختر؟ خیلی وقته نیستی. کلی دلم برات تنگ شده بود. سال نوت مبارک. از سمنو نگو که امسال تو خماری سمنو موندم اساسی. یعنی اومدم خودم درست کنم. همه دستور را هم تقریبا درست رفتم اما سمنو اصلا خوشمزه نشد . دوقاشق خوردم دلم نسوزه و بقیه اش را ریختم.بهر حال نذر سمنوت قبول.مرسی که به فکر من بودی عزیزم. و خیلی خیلی مبارکت باشه رسیدن به ارزوت. خوشحال شدم .امیدوارم خیلی زود روزی بیاد که بگی ارزوی امسالت هم براورده شده. فریدا جان ارزو میکنم همینطور که سال خوبی را شروع کردی تا اخر همینطور خوب پیش بره و سالم و سلامت روزهای خوبی داشته باشی. تند تند بیا اینجا عزیزم.میبوسمت

فندقپنجشنبه 6 فروردین 1394 00:10

سلام سلام

عیدت مبارک

من هر روز میاما فک نکنی یه سال در مین میام فقط بصورت نامحسوس نظارت می کنم خخخ

اما یه چیزی برام جالبه منم امسالو سال پول نا گذاری کردم . حتی بک گراند لب تاپم هم عکس پول هست الکی مثلا می خوام خرپول بودن جذب کنم. اما امسال گفام باید هیات علمی دانشگاه هم بشم و اینکه یه پسر پولدار و دکتر پیدا کنم. کلا زندگیم رو پول میچرخه..

پاسخ اسمان پندار : سلام سلام فندق جان. نظارت نامحسوس خخخخخ اما کلی خوشحال میشم هردفعه یک جریمه ای بشم. به به به پس یک پول دوست دیگه هم عین خودم پیدا شد. امسال که من فقط پول از دست دادم. اونهم قلنبه قلنبهو فکر کنم سال دیگه هم همین بساط باشه اما ارزو میکنم. هر چی من پول از دست میدم برای تو پول برسه. اصلا یک دکتر پولدار برسه که هردوتاش با هم ردیف شه. هیئت علمی تو ایران خیلی خوبه . نه. بااینکه شاید خیلی پول توش نباشه اما تعطیلاتش و حسش عالیه. موفق باشی فندق جونم

بهارکچهارشنبه 5 فروردین 1394 00:20

سلام وسط مهمونی هستیم ببخشید. سال نو مبارک. با آرزوی بهترین ها برای شما ...

پاسخ اسمان پندار : سلام بهارک جون سال نو توهم مبارک باشه. دلم حسابی برات تنگ شده بود. بجای من هم شیرینی نخودچی بخور . به به چاییهای خوش عطر. اینجا هم چایی هست اما انگار چایی تو مهمونیها بیشتر میچسبه. به شادی باشی


موزه در اینجا


به به سلاملیکم. میخواستم یک پست بنویسم فرصت نشد. بجاش این پست تصویری را اماده کردم. موزه متروپولیتن. البته قبل از عید رفته بودیم بازدیدو اونقدر بزرگ بود که باوجود چهارساعت موزه گردی فقط 20% این موزه را دیدیم .باشد در روزهای اتی این پروسه عظیم را به اتمام برسونیم. بینهایت دیدنی. بینهایت بزرگ. بینهایت زیبا و خلاصه خیلی خیلی بینهایت....








































نوشته شده در : چهارشنبه 12 فروردین 1394


بریم پارک

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،نگاه اول ،زشت وزیبا ،

وهمانا رنگ برسر نشسته ایم و این اخرین رنگ ریشه برسرزنان در اینجا میباشد تا ماه روزی دیگر دربلادمان رنگی زنیم اساسی و حالی کنیم و عقده دل را خالی کنیم که همانا تغییررنگ سر از برای بانوان از کباب یکسال نخورده واجب تر است. والله اقا دروغ چرا تا قبر اقا اااااا که یکبار به میمنت سالروز تولد سان دوست دکترمان کبابی هم به دل زدیم تا نگوییم در بلاد کفر از این مایه فسق و فجورها پیدا نمیشود. بهر حال زین قریب  ره بسوی بلادمان داریم و قند در دل میسابیم تا اب کنیم و بخاطرهمی نمی اوریم که هیچگاه در تاریخ بلند سفرهای برون مرزی چنان شوقی برای نفس کشیدن در هوای خاکستری بلاد کرده باشیم. هرچند زیادی گنده اش کردیم و فعلا بچه ذوق هست انهم در حد نونوارکردن رنگ مو بعلت خماری بوی رنگی که هم اکنون بر فرق سرمان در حال ورامدن است. راستی دوستان بانو. این رنگ موی ریشه چقدر باید بماند تا ور اید؟ ما از خودمان همینطوری یک عدد 40 دقیقه در وکرده ایم و محض رضای دل نکردیم یکبار بریم تو این سایتهای گل منگلی بانوان چک کنیم .امروز هم 40 بماند امید که سال دیگر با سرمایه رنگ درست و حسابی برگشتیه وبر دانسته هایمان هم بیافزاییم.

من خسته شدم از این سبک نوشتن. عادت نداریم. زبانمان هم نمیچرخد. بزنیم تو خط خودمون. من اصلا طلبکارم از شما! یکمدت بچه ادم وار نشستم سر درس نشد پست مست بذارم اومدم میبینم امار بازدیدم رسیده به 30 . یعنی مخم چنان سوتی زد که کار و زندگی را ول کردم تا بیام دو خط برا شما بنویسم. خوب دوستای خوبم. امروز شنبه هست. فردا هم یکشنبه:) فردا اینجا رژه ایرانیها است  تو مدیسون اسکوار که میریم. بعدش هم مراسم منکراتی بزن و برقص تو یکی از پارکها. امروز هم همسر گیر داده بریم بیرون گردی احتمالا بریم پراسپکت پارک که تا حالا نرفتیم. تو این چند روز گذشته هم دستم بند پروژه یکی از درسها بود که البته یکهفته دیگه هم باید بند باشه برای نوشتنش. بگذارید یک توضیح کوتاه بدم راجع به پروژه شاید براتون جالب باشه. خانمهای گروه شاید قرصهای ضد بارداری دیان یا دیاز را دیده باشند اگه کمی دقت کرده باشید تا حالا هرچی داروی هورمونی بوده بصورت قرص و گاها امپول یا درنهایت پچ های زیر پوستی است حالا پروژه ما درست کردن شربت دیان هست. جالب نیست؟ :) البته پروژه کلاسی هست  اما از اونجا که استادمون رییس یکی از شرکتهای بزرگ داروسازی است احتمالا همچین فرمولاسیونی را تو کارهاشون دارند.خوب من برم موهام را بشورم بیام..................مو قهوه ای برگشتم:) خب از اونجا که وظیفه خودم میدونم این وبلاگ حقیقتها را بگه و فقط از ظاهر جذاب خارج نگه بگم. که مدتیه با صاحبخونه مشکل داریم و اوضاعمون گل گلیه و بهمین خاطر اعصاب همسر هم زنگیه و اصلا امروز با وجود این حجم درس دارم میزنم بیرون حال همسر برگرده. قراربود ما اجاره سال اول را هرسه ماه بدیم.(بخاطر نداشتن کردیت) بعد به اندازه اجاره دوماه دستش رهن داریم. دو ماه پیش بهش گفتیم اقا ما داریم وسطهای می میریم و بیا اجاره اپریل و می را باهمون رهن در نظر بگیر . قبول نکرد و گفت نه شما باید اجاره اپریل و می و جون را بدید هر موقع خواستید برید تسویه حساب میکنیم. البته قانونا درست میگه و حق داره اما از اونجاییکه کفگیرما به ته دیگ خورده داریم سعی میکنیم راه چاره ای پیدا کنیم. فعلا نامه زدیم اجاره ها را تو می میدیم. ایشون هم گفتند باشه اکی اما من براتون لیت فی میزنم. دیگه اینجوریها دیگه..... خوب من برم حاضر شم بزنم بیرون. روز خوش


نوشته شده در : شنبه 29 فروردین 1394


دودشدن خیالبافی

» نوع مطلب : غرانه ،روزها در اون سر دنیا(سال اول) ،چكه چكه  ،

پنجشنبه خیلی حسم خوب بود. یک حس عالی . قبل از شروع کلاس حساب دیفرانسیل دوساعتی با همسر قرار گذاشتیم رفتیم فروشگاه  macys خیابان برادوی. اولین فروشگاه  بزرگ قشنگی بود که تو نیویورک دیدم. میسیس فروشگاه بزرگی هست که مارکهای معروف و برند توش شعبه دارند یکجورهایی عین فروشگاههای دبی .قبلا میسیس خیابون دکالب هم رفته بودم که اونقدر دلگیر و بد بود تصمیم گرفته بودم دیگه میسیس سر نزنم. تا اینکه همسر تو مسیر کارش این را دیده بود و اصرار داشت ببینم. جدا عالی بود و روز خیلی خوبی داشتم. کلی  هم تو ذهنم براتون چیز میز نوشتم و منتظر بودم برسم به لپ تاپ و یک پست خوب بذارم. اما خوب شب که رسیدم خونه سرماخوردگی که صبحش شروع شده بود شدیدتر شد و خوابیدم. خوشبختانه به اندازه مصرف چندسال داروی سرماخوردگی اورده ام که بدادم برسه  دیروز جمعه هم بااینکه برنامه داشتم تمام روز درس بخونم در عوض تمام روز خوابیدم. عصر هم ایمیل  ردی دانشگاهی که اقدام کرده بودم رسید و بینهایت حالم را گرفت. نمیدونم چرا با وجود اینکه نمره تافل بهشون نداده بودم فکر میکردم قبولم میکنن. زیادی رو ابرها بودم. خصوصا که رنک این دانشگاه حدودا تک رقمی است. خلاصه الکی ضد حال خوردم اساسی. نمیدونم چرا ما ادمها دوست داریم به کارهای نشدنی دل خوش کنیم و امید ببندیم. مثلا همین لاتاری. بااینکه هرسال اقدام کردم و جواب رد شنیدم باز هم بهش امید دارم. حالا هم تا نتیجش نیاد و یک دور هم برای اون اشک نریزم ادم نمیشم. پنج هفته به اومدنمون مونده. سه هفته اش که میره برای امتحانهای پایان ترم. اما باید این مدت و زمانی که ایران هستیم روی واقعیات برنامه ریزی کنیم. مثلا ما تقریبا نصف خونه ایران را به یک اشنا فروختیم. لازمه امسال نصفه دیگش را هم بفروشیم. اما اشنای ما پول بقیه اش را نداره. پس باید تو این بازارمسکن مشتری برای خونه پیدا کنیم. خونه ما هم بد قلق. خلاصه اگه تا مرداد که قصد برگشت داریم این خونه بفروش نرسه. و پول نداشته باشیم باید یک ترم مرخصی تحصیلی بگیرم تا خونه بفروش برسه. باید پرس و جو کنم . میدونم مرخصی با برگه پزشکی هست. اما نمیدونم مدارک پزشکهای ایرانی هم براشون قابل قبول هست یا نه.؟ این واقعیاتی هست که باید باهاشون روبرو بشم. کلا حسم دوباره فاجعه هست و دارم نوبتی به خودم و زندگی گندیدم بد و بیراه میگم. باز دوباره مثل خنگها ذهنم رفت سمت لاتاری. نمیدونم چرا خود ازاری دارم. میدونید بچه ها هنوز سال دیگه نیومده از هیبتش و کارهایی که باید بکنم ترسیدم. همسر برخلاف همیشه که مشوق ادامه تحصیلم بوده. اینبارمخالف این هست که بعد این دوسال ادامه بدم. نظرش اینه که وارد بازارکار بشم و بعد یواش یواش امتحانهای هم ارزی داروسازی را بگذرونم. تاکید داره که تو این یکسال زبانم را برای رفتن به ا پی تی قوی کنم. شاید هم راست میگه اخه  من خود داروسازی را بیشتر از داروسازی صنعتی  دوست دارم و محیط داروخانه را به کارخونه ترجیح میدم. واقعیت اینه که یکجورهایی اگه دوست دارم برم پی اچ دی برای حس جاه طلبی و بالا بردن درجه علمی ام هست . البته چیز کمی نیست. اما همسر میگه داروساز بودن در اینجا کم از پی اچ دی رشته ای که صد در صد دوست نداری نیست. یکجورهایی راست میگه. چون اینجا هم مثل ایران تا کلمه پزشکی یا داروسازی و غیره میشنون دهنشون باز میمونه و همه جا ارج و قرب خودش را داره. بچه ها یک هوار درس دارم و یک پروژه که باید روش کار کنم. دلم میخواد این دلم را هم بندازم دور. من برم .بای


نوشته شده در : شنبه 22 فروردین 1394

محبوب
شنبه 5 اردیبهشت 1394 22:15
عزیزم چه با مزه نوشتی
ایشالا درست میشه نگران اینده نباش از الان که حالتو از دست میدی.
چه جالب ما هم داریم میریم ایران بمدت 1.5 ماه. شاید بشه تو تهران ببینمت
پاسخ اسمان پندار : مرسی محبوب، كلا تو این نیمه دوم سال كمترنگران اینده هستم اما بعضی اوقات هم نمیشه بهش فكرنكرد؛) .... چرا كه نه، امیدوارم تو ایران فرصتی پیش بیاد همدیگه را ببینیم
شلاله
شنبه 29 فروردین 1394 19:55
سلام خانم دکتر خوب هستین ؟
پاسخ اسمان پندار : ای جانم به این دوست باوفای خودم
زمستون سبز در آمریکا
پنجشنبه 27 فروردین 1394 08:49
سلام خواهر عزیزم.
ببخشید که توی این مدت نتونستم بهت سر بزنم. منم دل تنگ تون بودم.. از خدا میخوام که برات بهترین ها رو رقم بزنه ..
این اتفاق برای خیلی ها می افته.. منم جاری یم ، اول مجبور بود برای تقویت زبانش کار کنه و بعد توی رشته ی داروسازی قبول شد.. زبان اولویت خیلی مهمیه...
امیدوارم بهترین تصمیم و بگیری. دلم روشنه برات عزیزم..
می بوسمت
پاسخ اسمان پندار : سلام عزیزم. چطوری؟ مرسی از لطفت. راستی کارهات چطور پیش میره؟ امسال عازم هستید؟ اره تو این مرحله باید رو زبانم خوب کار کنم. مرحله کار پیدا کردن اینجا خیلی مهمه. دیروز یک دوستی میگفت کسی را میشناسه که نتونسته بود کار پیدا کنه و مجبور شد برگرده ایران. نمیدونی چقدر ترسیدم. واقعا خداکنه بعد اینهمه زحمت و هزینه به جایی برسیم و مجبور نشیم دست از پادرازتر برگردیم.
زری
دوشنبه 24 فروردین 1394 22:35
سلام. آسمان جان سعی کن در زمان حال زندگی کنی. عزیزم اینقدر در فکر و خیال آینده و اما و اگر نباش. الان تمرکزت را بر زبان و درس هایت و اجتماعی شدن بگذار. اصلا برنامه ات را پر کن بگونه ای که انگار باید مدام و مدام با مردم در تماس باشی و با آنها زندگی و صحبت کنی. موفق باشی عزیزم
پاسخ اسمان پندار : زری توصیه ات واقعا عالیه. دقیقا خودم هم به نتیجه رسیدم که مخصوصا برای اینجا و با این وضع من نباید برنامه ریزی بلند مدت کرد. اخرش هم این فکر و خیالهای اینده من را دق میده. وضع درسیم خوبه نتیجه دوتا از امتحانات میان ترمم 100و 95 از 100 بود که خیلی خوبه. اما وضع زبان و اوضاع اعتماد به نفسم فاجعست. باید واقعا یک برنامه برای این اجتماعی شدنم بذارمو بقول تو بهترین کار تماس مداوم با مردم و زندگی وصحبت کردن با اونهاست. اما متاسفانه من در طول روز هیچ تماسی با اونها ندارم. بچه های اینترنشنال بخصوص چینیها هم مثل خودم هستن که صحبت باهاشون هیچ فایده ای نداره. یا صحبت با مغازه دارها که اکثرا خارجی هستن در حد دوجمله دبیت یا کردیت هست؟ که ازما نوع کارت را میپرسن. احتیاج به مصاحبت با خود امریکاییها دارم. تو هم موفق باشی
سجاد
دوشنبه 24 فروردین 1394 17:07
سلام خانم دکتر. خوشحالم که باز دارم پستاتونو میخونم
از خدا بهترینارو براتون میخوام
راستی همسرتون رفت سر کار؟
پاسخ اسمان پندار : سلام سجاد عزیز. رسیدن به خیر. خوشحالم که بهت خوش گذشته. ممنونم از ارزوی خوبت. همسر هم بمدت یکماه بجای دوستش رفت سرکارکه همین امروز دوستش از سفر برگشت ویکماه تموم شد و بنده خدا باز خونه نشین شد:(

مه و کشتی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

روی نیمكت چوبی مشرف به خلیج نشسته ام ،مه سفید یواش یواش از سمت اقیانوس روی اب حركت میكنه وكشتیها را همچون عروسی در تورسفید دربرمیگیره , كشتی باری بزرگی داره واردخلیج میشه وحضورش را با بوق اعلام میكنه، چیزی نمونده تا بطور كامل ازجلوچشم من عبور كنه و منظره خلیج وجزیره استاتن را بپوشونه، پشت سرم اتوبان بزرگی هست ولی صدای حركت ماشینها باعث نمیشه صدای برخورد اب به صخره ها رانشنوم، اب ، مه ، كشتیهای بزرگ وكوچیك، باورم نمیشه اینجا نیویورك، امریكاست، به اسمون خاكستری نگاه میكنم و هوای تمیزش را میبلعم،همزمان سعی میكنم لبخندی بر دل غمگین خودم بنشانم، اخه چندروزی بود نگاهم به زندگی محقرم گره خورده بود، چندروزی بود نگرانیها بابت فراهم كردن هزینه های سال دیگه مغزم را پر كرده بود، كشتی با اسكورت دوتا یدك كش كاملا دورشده و بجاش كشتی دیگری ازخلیج بسمت اقیانوس رهسپاره ، غمهام رابدستش میسپارم تاباخودش به اون دوردورها ببره، همزمان تواسمون دنبال مرغ دریایی میگردم تاببینم خبرخوشی برای من دارد؟!
 
 
پ.ن.1 نزدیکی این خونه به اب و دریا واقعا محشر بود اما ترجیح میدیم حالا که قراره تبدیل ریال به دلار داشته باشیم. سال دیگه یک اتاق اجاره کنیم وکمی صرفه جویی کنیم.پس تا کمتراز دوماه دیگه منظره عالی خونه و نزدیکیش به اقیانوس را به همسایه بالایی و حشرات جورواجورش میبخشیم و از این خونه خداحافظی میکنیم تا مرداد که محل و خونه دیگه ای پیدا کنیم. ناگفته نماند اتاق پیدا کردن صد مرتبه از خونه پیدا کردن و قرارداد بستن راحتتره. امیدواریم.
پ.ن 2 فردا و پس فردا دوتا برنامه توپ داریم. فردا که قراره بریم جشنواره جنگ بالشها(من فقط تا حالا تو تلویزیون این مراسم را دیده ام و کلی براش ذوق دارم. پس فردا هم با یک گروه بزرگ از ایرانیهای اینجا مراسم سیزده بدر . البته به پای ایران که نمیرسه اما فکر کنم بد هم نباشه:) من دیگه از خواب دارم بیهوش میشم. شب بخیر بچه ها


نوشته شده در : شنبه 15 فروردین 1394

محبوب 

شنبه 5 اردیبهشت 1394 22:11

امیدوارم بهم خوش بگذره عزیزم. 13 بدر های اینجا که به ما خیلی خوش میکذره. حتی بهتر از ایران هست .کلی میزنیم و میرقصیم . پارک خیلی قشنگ و بزرگ و خلوته

پاسخ اسمان پندار : محبوب جان من هیچوقت سیزده بدرهای ایران كامل بهم خوش نمیگذشت، اما امسال عالی بود، همیشه فیلم سیزده بدر ایرانیهای خارج نشین را میدیدم دلم براشون میسوخت میگفتم اخی رفتن تویك پارك ، بعددیدم نه خیلی خیلی بهترازایرانه:)

رویا

سه شنبه 18 فروردین 1394 08:08

آسمون عزیز یادت باشه تو داری نسلهای بعد از خودت را نجات میدی میگم نسلها نه نسل .تو با سختی کشیدن و هزار بیم و امید داری از خودگذشتگی میکنی واسه بعدیها.تو به اونها یه دنیای دیگه ای را هدیه میدی مثل تولد یه نوزاد و رشد اون که میتونه در هر جایی اتفاق بیفته .تو جای خوبی را واسه اونها انتخاب کردی اما خودت داری فداکاری میکنی واسه اونها واسه کسایی که شاید اصلا نبینیشون اما بعدها هر چی از رفاه و آرامش و تکنولوژی و ... دارن اونا مدیون تو هستند به نظر من اگه عمیق به این موضوع فکر کنی اعتماد به نفس و شجاعت خوبی بهت میده پس مصمم باش و دلهره نداشته باش مطمئن باش که تو در دستای خدایی و اون هواتا داره .ممنون ایشالله یه جای خوب پیدا میکنی.

پاسخ اسمان پندار : رویاجون عزیزم هیچوقت از این جنبه به قضیه بچه دار شدن نگاه نکرده بودم. خیلی جالبه. صادقانه بگم همیشه یکجورهایی به بچه دارشدن خودخواهانه نگاه کرده ام. اما این نشون میده تو چه قلب بزرگی داری و چه مادر نمونه ای هستی. این روز را به یکی از مهربونترین و باگذشت ترین مادران ایرانی یعنی رویا جون تبریک میگم. همینطور به همه دوستان خانم و مادر عزیز خودم. کامنتهات واقعا زیبا هستن و خیلی از خوندنشون لذت میبرم عزیزم.

اعتمادبنفس

» نوع مطلب : من و خودم ،خودشناسی ،

سلام بچه ها چطورمطورید؟ بنده الان عین خارجکیها صبح اول صبح(ساعت 10 )مشغول صرف کاپوچینو و صبحونه های خاک برسررری تو دانکن دونات هستم و لپ تاپم را اوردم اینجا تا طول زمان سم پاشی منزل همینجا ولووو باشم. این هم از مواهب زندگی در ینگه دنیا. عیب نداره. فعلا که داره خوش میگذره. الان اینجا با اینکه وسط هفته هست کامل شلوغه و از هر طیف سنی ادم میبینی که مشغول صرف قهوه و گپ زدن هستن. یک چیزی که در مورد دانکن جالبه اینه که لیوانهایی روی پیشخوون هست تا مردم اگه دوست داشتن بقیه پول خووردشون را داخلش بریزن و در اینصورت ادمهای بی خانمان میتونن از این پول استفاده کنن . یک چیزی بخورن و بشینن و گرم بشن. بنظرم کار این شرکت واقعا زیبا بوده. تو نیویورک هم تا دلتون بخواد بی خانمان  بخصوص تو منهتن میتونید ببینید. چندباری تو زمستون که هزار تا لباس روی هم پوشیده بودم واخر شب از مهمونی برمیگشتیم و باز شدت سرما بدو بدو میخواستیم زودتر خودمون را به مترو برسونیم این ادمهای به تموم معنا بیچاره را میدیدیم که کف زمین گوشه خیابون یک پتو دور خودشون پیچیده بودند و خوابیده بودن. اخ اخ. حالا بیخیال میخوام امروز باز هم از خودم حرف بزنم. در مورد اعتماد به نفسسسسسسس. بچه ها تا حالا با ادمهایی که خیلی خودشون را قبول دارن برخورد کردید؟ اونهایی که فکر میکنن همه چیزشون زیبا هست. خیلی خوبن. تو همه زمینه ها عالین . خیلی باهوشن و خیلی خیلی خودشون را قبول دارن و به هر بهونه ای خواه ناخواه از خودشون تعریف میکنن و ادمهای دیگه یک مشت احمق نادون و خیلی کمتر از اونها هستن ؟ من شخصا تو برخورد با این ادمها چیزی نمیگم و از اونجا که اعتماد به نفس بالایی دارن میذارم از خودشون کاملا تعریف کنن . حتی گاهی دم به دمشون میدم و یکی دوتا تعریف هم من میپروننم . میدونید اصلا چرا یاد این جور ادمها افتادم؟؟ چون دقیقا یک جورهاایی تو نقطه مقابل این دسته هستم. از اول تو خانواده ما تاکید زیادی رو خاکی بودن . مهربون بودن. خود را نگرفتن. خودرا کوچیک کردن و دیگران را بزرگ کردن بوود. این وسط عدم اعتماد به نفس هم اضافه شد و معجوونش من اومدم بیروون . البته بنده خدا خواهر و برادرم هم همین مشکل را دارند. میدونید بچه ها بذارید اینطور بگم نمیشه گفت خجالتی ام. میشه گفت یک جورهایی غیر اجتماعی هستم. نه اینکه اداب معاشرت را بلد نباشم. بلکه به دلیل بیش از حد تاکید کردن رو این اداب و مواظب همه چیز بودن تا زشت و بی ادبانه جلوه نکنه غیر اجتماعی هستم.تو ایران همین مشکل را داشتم بتدریج با کمک همسر خودم را باور کردم. جایگاهم را شناختم و این اواخر خودم را بیشتر دوست داشتم.اما حالا از وقتی اومدیم اینجا باز برگشتم سر نقطه اول. شاید بخاطر اینکه دوست داشتن خودم شرطی است و بشرط جایگاه و مقام و پول و حتی تیپ برتر میتونم خودم را باور کنم. و اینجا همه اینها را از دست دادم. اینجا نه جایگاه قبلی را دارم . نه میتونم بریز و بپاش کنم..... اصلا مهمتر از همه چیز زبان برام قوز بالا قوز شده. میترسم حرف بزنم و خدای نکرده جمله اشتباه بگم. شاید در حد بالایی کلمات اکادمیک بدونم. شاید گرامرم خوب باشه اما تو مکالمه افتضاحم. لغات زبان محاوره و روز مره را نمیدونم. مثل اونها حرف نمیزنم و خلاصه موقع حرف زدن بشدت کپ میکنم و کم میارم و بعد از گفتن دوسه تا جمله نصفه نیمه فرار را به قرار ترجیح میدم.میدونم که اول از همه باید یک برنامه سنگین برای تقویت زبانم بچینم . چون حتی راستین هم میگه اسمان با این وضع زبان و ارتباطت سال دیگه نمیتونی کار پیدا کنی. و معنی کار پیدا نکردن هم که مشخصه. البته براتون بگم مثلا تو همین تافل اخری که خراب کردم نمره اسپیکینگم 23 بوود. این نشون میده مشکل از گرامر و کلمه نیست . مشکل فقط از اعتماد به نفسه. از غیر اجتماعی بودنم. بگذارید یک نکته دیگه بگم. دقت کردم من بهیچ وجه بلد نیستم با زبان انگلیسی شوخی کنم. جوک بگم.فقط دوسه جمله برای رفع نیاز. بقول راستین ،عین یک موش کوچولو ااروم از گوشه دیوار میرم کلاس و سریع برمیگردم تا مبادا با کسی برخورد داشته باشم. .... نه نمیشه این راه را اینجا تا اخر ادامه داد. باید عوضش کنم. بگذار هدف را بگذارم موفقیت در مصاحبه کاری سال دیگه....... دوباره بریم سراغ بحث شوخی و خنده و حلاجی کردن این قضیه. دارم فکر میکنم من حتی تو ایران هم همینطور بودم. دیگران من را بعنوان دکتر مهربون میشناختن. یعنی راستش دقیقا نمیدونم دیگران تو برخورد با من چه خصوصیاتی را میدیدن. فقط میدونم دلم نمیخواد به مهربون بودن شناخته بشم . اما چون خیلی این را از مردم شنیدم . احتمالا این یکی از خصوصیاته. حاااااالاااااااا. داشتم میگفتم من حتی تو محیط کار هم خیلی کم شوخی میکردم. یکی بار توی یک محل کار سعی کردم متفاوت باشم و خیلی شوخی کردم و بعدش احساس کردم پرسنل در جواب زیاده روی میکنن و دوست نداشتم. اصلا اصلا اونها را مقصر نمیدونم . بلکه معتقدم رفتار ما ادمها در اکثر موارد باعث باز خورد و عکس العمل بقیه میشه. یعنی هرچی از ادمهای دیگه میبینی باید ببینی چطور رفتار کردی که طرف اجازه داده بخودش همچین عکس العملی بکنه........خلاصه تو ایران من فقط تو جمعهای بسیار نزدیک دوست وفامیل شوخی میکردم. اما اینجا دوباره باید از نو شروع کنم. حتی در مورد خودم. باید یاد بگیرم چطور حرف بزنم. چطور شوخی کنم. چطور رابطه ایجاد کنم. بااین اوضاع وخیم اعتماد به نفس و غیر اجتماعی بودنم. پله برای موفقیتهام بسازم. صددر صد قرار نیست و درست هم نیست ارتباطات من به راستین و اجتماع ایرانی اینجا محدود بشه. اگه قرار باشه من اینجا بالا برم باید تغییرات ایجاد کنم و اولین و مهمترین قدم تقویت زبان محاوره ام هست.


نوشته شده در : چهارشنبه 12 فروردین 1394

کامشینپنجشنبه 13 فروردین 1394 21:57

آسمونی جان

شوخی کردن به زبان خیلی پیش نیازها داره که دانستن زبان شاید آخرین نیازش باشه.

فکر می کنی تا چند سال باید فرهنگ عامه آمریکا را مطالعه کنی، فیلم ببینی، برنامه های تلویزیون را بالا پائین کنی تا بتونی شوخی کنی؟ به نظر من اصلا بهش فکر نکن. نمی تونی پا به پای بقیه جلو بری یا شوخی صورت خوشی به خودش نمی گیره یا در برقراری ارتباط به مشکل برمیخوری.

پاسخ اسمان پندار : سلام کامشین جان. احوالت؟چطوری؟ تو ایام عیدی یکی دوباری خواستم باهات تماس بگیرم نشد.در مورد شوخی هم کاملا میفهمم چی میگی. بنظرم برای این دسته از شوخیها حتی اگه سالهای سال هم اینجا زندگی کنیم بقول تو همدیگه را نمیفهمیم . اما من فکر میکنم یک دسته از شوخیها هست که توی همه فرهنگها یکیه. چیزهایی که باعث میشه بعضی از نکات فیلم کمدی هالیوودی برای ما هم خنده دار بنظر میرسه. فکر میکنم نباید کامل خودمون را عقب بکشیم. اگه ما به بعضی از جکهای معلم امریکاییمون میخندیم پس برعکسش هم میتونه صادق باشه.

فندقچهارشنبه 12 فروردین 1394 22:12

بابا تو شرایطت بسیار عالیع غصه نخور منو ببینی به خودت افتخار می کنی . منم یه بیماری دارم بین خودمون بمونه از فک و فامیل فرار میکنم یعنی عید که فک فامیل میومدن من قایم میشدم الکی به مامان سفترش میکردم به مهمونا بگیر فندق دندون درد داره خوابیده. اصلا داغونم فوبی فک و فامیل دارم. با اینکه کارم تدریس هست و بیشتر با بچه ها و دانشجوها سروکار دارم و شوخی و اینا زیاد می کنم اما اعتماد به نفسم تو فامیل اندازه صفر هست. بخصوص وقتی فک و فامیل بیاد و بی آرایش و بدون خط چشم اینا باشم احساس میکنم اینجوری بدتر مسخر ه م میکنن. خلاصه عید داستان داشتم . به خودت افتخار کن البته زبانت هم خوب تقویت کن به نظرم با مردم هم صوبت کنی و سوتی دادی خجالت نکشیا اصلا اونجا خارجه کی به کیه کسی تورو نمیشناسه اونجا کسی نیمدونه خانم دکتری که... در ضمن خودم باهاتم اکه سوتی دادی خودم میام فک شو میارم پایین

پاسخ اسمان پندار : فندقی جون کامل میفهمم چی میگی. من غیر این پست یکی دوتا پست اوایل باز کردن وبلاگم راجع به اوضاع خراب اعتماد به نفس و ارتباط و دوستیابی هم نوشته ام. و متاسفانه از دوسال پیش تا حالا چیز خاصی عوض نشده بغیر از اینکه محیط هم کاملا عوض شده. فرهنگ جدید و مهمتر از اون زبان جدید. اما باید از یک جا تغییر را ایجاد کنم. بعد یواش یواش این تغییر میشه عادت و بعد یکهو میبینی حسابی رو غلطک افتادی. فرمول خوبیه فندقی جون. اگه دوست داری تو هم امتحانش کن. سال دیگه این موقع هم می اییم بهم گزارش میدیم:))(بهم نمیاد اینقدر قوی شده باشم خخخخ)


نقشه 1

» نوع مطلب : من و خودم ،

بازهم سلام. یک موضوعی  هست چند وقتی تو مغزم ورجه وورجه میکنه. نیاز دارم بنویسمش تا حداقل از بخش فکر خام به مرحله پلن و نقشه برسه. خصوصا که موضوع خیلی مهمی هست. حدس بزنین چیه؟ اگه گفتین............. راستش من چند وقتی هست که نگران سنم برای بچه دارشدن هستم. تا قبل اینکه بیام اینجا اصلا امادگی بچه دارشدن را نداشتم. الان مساله اینه که دارم به این قضیه فکر میکنم و سنم را هم درنظر میگیرم. میدونید من حداکثر 2-3 سال دیگه وقت دارم که بدون دردسر بچه دار بشم. حتی در واقع همین الانش هم دیر هست. بهر حال و بهردلیلی تا الان این مقوله عقب افتاده و حالا من هستم و یک برنامه و اینده نامعلوم و گرفتاری مالی وازاونطرف سنی که صبر نمیکنه و داره کنتور می اندازه....یک مساله دیگه هم هست. راستین مخالف هست. میگه علاقه ای به قبول مسئولیت نداره. مخالفه و ترجیح میده بکل بچه ای نداشته باشیم. حالا چرا من میخوام بچه داربشیم. چون میدونم اگه اینهمه مشغله و گرفتاری نداشتیم بدم نمیومد بچه داشته باشم. این فکر نشون میده که باید جدی بهش فکر کنم چون اگه فرصت از دست بره شاید پشیمون بشم و اونموقع هیچ راه طبیعی نداره. و اما شکل و شمایل اینده. سال دیگه اتمام master . واگه بخوام وارد بازار کار بشم از ترم چهار باید برای opt اقدام کنم .و بلافاصله بعد از درس وارد بازار کاربشم. یعنی تابستون سال 95 باید کارراشروع کنم. opt دو مرحله ای هست. یک دوره یک ساله و بعد یک دوره 17 ماهه. درکل 29 ماه و بعد هم باید درخواست ویزای کار کنیم. بااین حساب بهیچ وجه صلاح نیست این وسط بچه دار بشم چون مرخصی در کار نیست. (شاید هم باشه باید برم بپرسم) . تو طول تحصیل میشه حداکثر دو ترم مرخصی گرفت. خوب یک حالت دیگه هم هست که بعد از master برم سراغ phd. اما فکر می کنم کلا اگه بخوام سال 96-97 بچه دار بشم خیلی خیلی دیر بشه. اوه. جدا زندگی همه ادمها اینقدر پیچیده هست. یا مال من اینقدر پیچیده شده؟ راستش حس میکنم با این برنامه ریزیهای چرندم باعث شدم زندگیم بیش از بیش بهم پیچ بخوره و فقط و فقط هم دودش داره تو چشم خودم و راستین میره. نمیدونم. اگه بخوام بچه دار بشم بهتره این تابستون تا ایرانم تستهای ژنتیک را بدم تا مطمئن بشم مشکلی ندارم. به یک ذهن اهنی احتیاج دارم تا در مقابل اینهمه مشکل و دردسر کم نیارم.ای کاش لاتاری برنده بشیم. کمی نفس بکشیم.ای کاش میشد تو رویا زندگی کرد. یا اصلا زندگی نکرد.

پ.ن. باز هم سلام.. یک کوچولو دیگه بنویسم این پست کامل بشه. چندتا از دوستان پیغام گذاشتن که بهتره تا وضعیت ثابتی پیدا نکردم دور بچه دارشدن خط بکشم حرفشون کاملا منطقی هست و قبول دارم اما حالا یک سوال دیگه دارم . من حداقل بعد از شش سال یک وضعیت ثابت پیدا میکنم و زندگیم شکل میگیره. میخوام ازدوستان خوبم بخصوص رویا جون بپرسم با توجه به اینکه شش سال دیگه درواقع بچه ای وجود نخواهد داشت .یعنی نمیتونم بچه دار بشم باز هم همین نظر را دارید یعنی بنظرتون بی بچه گی بهتره یا بچه دار شدن در همین شرایط و اگه شما جای من بودید کدوم را انتخاب میکردید. مرسی. یادتون نره کامنت بذارید:)


نوشته شده در : جمعه 7 فروردین 1394


انوی بارانیچهارشنبه 16 اردیبهشت 1394 11:02

دوست گلم مشورت خیلی خوبه ولی توو وضعیتی ک الان هستی بهترین کسی ک میتونه تصمیم بگیره خودتی و خودت بهتر میتونی متوجه بشی ... تا من از راه دور .. گرچه سختی هات رو میخونم و میدونم .

بنظر من اگر واقعا بچه میخوای اول باید رو شوهرت کار کنی . مساله اول اون هست ک میگه نمیخواد . چون بچه یک تصمیم دو نفره ست و قبول کن ک اگر با مخالفتش این کارو کنی خیلی جاها از حمایتهای عاطفی یا کاریش محروم خواهی بود و بهت فشار میاد و هربار میشنوی ک من نخواستم خودت خواستی ...

اگر منطقی تونستی راستین و باخودت هم آوا کنی نظر من اینه ک شککککک نکن و با تموم سختیش ک شیرین و ارشمند هم هست اقدام کن .

چون شما یا باید تا الان ک ایران و استیبل بودی میاوردی بچه رو یا الان ک دیگه بقول خودت تایمت کم هست نباید شانسشو از خودت بگیری ک مبادا خدای نکرده روزی حسرتشو بخوری ...


ممکنه 6 سال دیگه استیبل باشی با موقعیت عالی ولی چ فایده اگر ی حسرت بزرگ ب دلت باشه یا زبونم لال بمونه برات تا ابد ... ک گاهی فکر کنی الان من همه چی دارم ولی نیمه ی وجودم انگار خالی و تهیه ...


اول منطقی با شوهرت صحبت و کلر کن و این تصمیم دو نفره رو باهم بگیرید . اگر پذیرفت شک نکن ک نباید عقب بندازیش .

پاسخ اسمان پندار : مرسی باران جونم كه وقت گذاشتی وتوصیه های خوبت را برای من نوشتی، دقیقا حرفت درسته ما باید وقتی ایران بودیم وموقعیتمون استیبل بود بچه دار میشدیم، فكر میكنم دلیل اصلی عقب انداختنمون تنبلی بود ، هیچ كدوم حوصله مسئولیت و دردسرهای بچه داری را نداشتیم، هردواین حس را به یك اندازه داشتیم اما الان من احساس میكنم كه داره دیر میشه ، شاید اگه وضعیت زندگیمون روبراه بود راستین هم حرفی نداشت، میشناسمش درسته الان مخالفه اما الان بیشتربخاطر وضعیت زندگیمون هست و اگه من پافشاری كنم راضی میشه با اینحال واقعیت اینه كه شرایطمون مناسب بچه دارشدن نیست، واقعا نمیدونم چیكاركنم احساس میكنم اگه بازهم پشت گوش بندازم مثل تموم این سالها كه تنبلی كردیم فرصتها را ازدست میدیم و بقول تو یكروزی میرسه كه شرایط عالی داریم اما حسرت بزرگی رو دوشمونه...بانوجان خوشحالم برات كه برعكس من داری برای بچه دارشدن كاملا اماده میشی و حسابی برنامه ریزی میكنی، میدونی همیشه فكر میكردم اگه من هم یكروزی بچه دار بشم همینطور برنامه ریزی میكنم حتی فكر میكردم مثل تو ازماهها قبل مكملهای مناسب رابخورم وتو بهترین زمان ممكن بچه داربشم همیشه بشدت مخالف این بودم كه بچه را تو نوزادی مهدكودك بگذارم اما الان فكر میكنم این موضوع كوچكترین مشكل پیش روم خواهد بود. روزهای و سالهای خیلی سختی پیش رو دارم باران جان.

دکاتیرسه شنبه 11 فروردین 1394 15:12

یه نکته دیگه! باید دید چی شما رو بیشتر شاد می کنه! قوانین احتمالات رو داریم در مورد سن مادر شدن و گرنه منعی نداره تو سن بالاتر. ببنین المثال ماها هیچ وقت وضعمون استیبل نمیشه، همیشه دنبال یه وضع بهتر و یه موقعیت جدیدیم، همیشه کلی کار نکرده و کلی تجربه نکردخ داریم! واقعا نسخه بقیه ادما شاید به کار ما نیاد! خودتون ببینین چی خوشحالترتون می کنه:)

پاسخ اسمان پندار : دکاتیر عزیزم. بااین حرفت کامل موافقم که وضعیت ما هیچوقت ثابت نمیشه. بخصوص الان که حسابی افتادم ته پله و دوباره باید یکی یکی این پله ها را با جون کندن بالا بیام. دکاتیر راستش بد گرفتاری برای خودم ساختم. وواقعا برای ساختن یک زندگی خوب دوباره باید خیلی زحمت بکشم. صبر و زمان خیلی زیادی میخواد. صبرم تموم شده و حتی باید صبر را هم برای خودم بسازم. خلاصه ارامش خیالم ارزوست.(موضوع بچه دوباره رفت وسطهای لیست الویتها تا اینکه تابستون برسه و برم ایران و از یک زاویه دیگه راجع به خودمون مسیرمون و زندگیمون فکر کنیم )

سه شنبه 11 فروردین 1394 15:08

نه بابا! شش سال دیگه که خودش یه عمره! همین سال دیگه بعد مستر ! بچه شش ماهه شد پی اچ دی شرو می شه.اولش هم سبکتره خب. :)

حالا نمی دونم میشه این شش ماه فاصله رو داشت یا نه؟!!

پاسخ اسمان پندار : راستش دوست عزیز بی اسمم صد درصد شش سال دیگه خیلی دیره. از طرفی اوضاع زندگی خودم هم روهواست. اوضاع روحی ام یک روز خوب و یک هفته بارونیه. دلم ارامش میخواد. فکر نکردن میخواد و نگران این چی میشه اون چی میشه نبودن. دلم یک خونه بزرگ میخواد که بدونم مال خودمه. نه اینکه لباسهاو وسایلم را در حد دوسه چمدون نگه دارم چون جا و مکان ندارم. دلم بچه هم میخواد اما چیکار کنم که زندگیم این طور بهم تاب خورده. هیچ چیزش معلوم نیست و خیلی داریم اذیت میشیم.

رویاسه شنبه 11 فروردین 1394 08:53

آسمون عزیز خییییلی ازت ممنونم عزیز دقیقا موافقم که بچه داری باید با حس نیاز به داشتنش به وجود بیاد ببین الان هیچ کاری نداره تو میتونی بچه داشته باشی اما قبلا هم بهت گفتم با این شرایطی که داری خیلی اذیت میشی شاید شوهرت کمکت باشه اما نهایتا این مادره که باید به بچه رسیدگی کنه به نظر من یه دو یا سه سال دیگه صبر کن یه مقدار رو غلطک بیفت شوهرت هم موقعیتش را بدونه بعد حتما اقدام کن.من معتقدم دلیلی نداره بخوای خودت را اذیت کنی بدون داشتن شغل ،درآمد و تو یه جامعه جدید و اگر هم مادر مسئولی باشی بهت سخت میگذره به خصوص اینکه میگی شوهرت هم تمایلی به داشتن بچه نداره و فعلا هم از نظر روحی مناسب نیست این موضوع به نظرم باعث ایجاد تشنج بین خودت و شوهرت میشه و این در صورتیه که شما الان باید کاملا به هم نزدیک و با هم دوست باشید.ایجاد رابطه عاطفی واسه بچه با وجود خستگی استرس بلاتکلیفی و کلا یه ذهن مغشوش به نظر من کار ساده ای نیست. ضمنا یکی از پیش نیازهاو مقدمات بچه دار شدن داشتن آرامشه به نظرم کمی دست نگه دار(حداقل 2سال) نگران هم نباش دیر نمیشه باز هم ازت ممنونم دوست آسمونی من

پاسخ اسمان پندار : رویا جون باز هم ممنونم که به این دقت جواب کامنت من را دادی راست میگی من الان بیش از هر چیز نیاز به ارامش دارم. خیلی از مسایل زندگیم مشخص نیست. و اینده نامعلوم و مدل زندگی رو هوای دانشجویی واقعا اذیتم میکنه. مثلا دوروزه از لحاظ روحی بهم ریختم. حالا فکر کن همچین شرایطی داشته باشم و بچه و مسئولیتهای بچه هم بهش اضافه بشه.ارره بهتره یکی دوسال سمتش نرم.فقط باز هم ازت ممنونم. و برام دعا کن به ثبات و ارامش روحی برسم.

رویاشنبه 8 فروردین 1394 07:32

آسمون عزیز خیلی وقته که باهاتم اما هیچ وقت نظری ندادم نوشته هات را دوست دارم و حتما چند روز یک بار بهت سر میزنم وقتی این پست را دیدم گفتم نمیشه حرفی نزد چون من مادرم و تقریبا افکارم بهت نزدیکه.آسمون جون اول وضعیت خودت را ثابت کن به یه نقطه مطمئن برس بعد بچه دار شو.اول آرامش پیدا کن بعد بچه.به نظرم زمان به دنیا اومدن بچه خیییلی مهمه منظورم شرایط و موقعیته که ببخشید شما اونا را فعلا نداری ببین راحت بهت بگم از چاله تو چاه که نه تو اقیانوس میفتی و اصلا لذتی از بچت نمی بری و به اون بنده خدا به چشم یه مزاحم و دست و پا گیر نگاه میکنی به خصوص اینکه شوهرت هم کلا ز بیخ مخالفه.بچه داشتن و کلا روند مادر شدن خییییلی شیرینه اما اگر به موقع و در شرایط مناسب باشه اصلا نگران سنت نباش علم خیلی پیشرفت کرده عزیز تو هنوز خودت بلاتکلیفی پس فعلا از فکر شکل دادن به موجودی که حقش به دنیا اومدن تو شرایط مناسبه بیرون بیا به موقع و تو همون آمریکا به لطف خدا یه بچه ناز و پر تلاش مثل خودت به دنیا میاری پس فعلا دست نگه دار میدونی خیلی جسارت کردم اما بچه ها خیلی معصوم و پاکن ببخشید اما مثل من بذار به ثبات برسی تا بعدش لذت ببری آخه بچه خیلی کار داره و مسئولیتش بالاس به زبون بچه داریه اما....باز هم معذرت شاد باشی عیدت هم مبارک

پاسخ اسمان پندار : رویای عزیزم، دوست قدیمی اما جدید من:) رویا جون چقدر كلامت ارامش بخش وشیرینه، چرا زودتربرام پیام ننوشتی! حرفهات خیلی به دلم نشست، بخصوص كه یك مادری و دقیقا مسئولیتهای بچه داری را میشناسی. دوسه بارپیامت را خوندم وخیلی تحت تاثیرقرارگرفتم. ایران كه اومدم باید تحقیقات كاملی برای امكان بارداری بعد ازچهل بكنم، حالا یك سوال رویا جون، اگه قرارباشه بین بچه دارشدن دراین شرایط وبكل بچه نداشتن یكیش را انتخاب كنم كدوم را پیشنهاد میدی؟ ممنون میشم نظرت دراین موردرا هم بگی. مرسی ازپیامت رویای شیرین عزیز

فندقجمعه 7 فروردین 1394 20:20

یکی میشناسم الکی الکی لاتاری برد الان داره تو آمریکا واسه خودش حال میکنه . پس تو چرا برنده نشی. به دلم افتاده برنده میشی بابت بچه هم به نظر من اول خودتون به جایی برسید بعد بچه دار بشید بچه تو اوضاع نابسامان به دنیا نیاد بهتره. اصلا این پدر مادرایی که بدون برنامه و امکانات بچه دار میشن خیانت بزرگی در حق بچه می کنن . بعدش من یکیو میشناسم تو سن 40 سالگی بچه دار شد بچه ش اصلا سندروم داون یا هر عقب موندگی که فک میکنی از مادر بالای 35 سال به دنیا میاد ،نداره. این یعنی چی؟ یعنی صبر کن خدا بزرگه.....

بعدشم یه چیز دیگه اون موقع که میگفتن سن مادر زیاد باشه خطر داره اینا همش تبلیغات بود که زود ملت بچه دار بشن و جمعیت ایران عزیزمون ببرن بالا که لشکر میلیونی درست بشه . خدارو شکر که ماها که بچه های دهه شصت هستیم زیادیم و لشکر میلیونی ساختیم امکاناتی هم نداشتیما اصلا پدرو مادر بفکر امکانات نبودن اما حالا وضع فرق داره باید برا بچت امکانات و تفریحات و ماشین و خونه ش رو بخری بعد بسم الله بچه برید از بیمارستان بخرید. تو نگران نباش عزیزم همه چی درست میشه

میگم حرفای منو جدی نگیرا اکثرا شوخی بود واسه خندوندنت

پاسخ اسمان پندار : فندقی جونم کیف میکنم دوست رکی مثل خودت دارم. مرسی از نظرت. این لاتاری که پایه و اساسش رو الکی الکی و شانسی شانسی بناشده . ماهم که از اول ازل بدشانسسسسس. در مورد امادگی برای بچه دارشدن باهات موافقم. اما یادت نره قراره من پولداربشم. شوخی میکنم اما فکر میکنم بعد از چندسال حداقل وضعیت مالی متوسطی داشته باشم. یعنی قراره اینطور بشه. جون خودم یعنی دارم درس میخونم. بااینحال خودم هم مطمئن نیستم الان میتونه زمان مناسبی باشه یانه. میدونی فندقی جون جدی جدی از لحاظ پزشکی شانس خطرات و ریسک برای بچه وحتی مادر بابالا رفتن سن هم پدر هم مادر از 35 بالا ترمیره. این به این معنی نیست که حالا کسی تو 40 سالگی بچه مشکل دار پیدا میکنه اما شانس خطرزیاد میشه و بهتره حتما ازمایشات لازم را بده. نمیدونم فندقی جون. اگه بشه تو دوران opt بچه دارشد هم بد نیست. بشرط اینکه دوره ارزشمند 29ماهه opt زمانش کم نشه. البته یک واقعیت هم هست عملا تا من به مرحله گرین کارت نرسم راستین حق کار نداره و کارجنرال هم درامدش بالا نیست و خود این پروسه از حالا شاید 6-7 سال شاید هم بیشتر زمان ببره. عجب گیری کردیم با این مهاجرت.....شاید هم لازم نباشه 3-4 سال اول زندگی بچه همه چیز کامل باشه. اما نگهداری توسط خود پدرو مادر یا اقوام نزدیک برای من خیلی مهمه. بیخیال چقدر حرف زدم.

فندقجمعه 7 فروردین 1394 17:12

به دلم افتاده امسال لاتاری برنده میشی . انشالله

پاسخ اسمان پندار : فندق جان، من پارسال اصلا بهم الهام شده بود لاتاری برنده میشم اما هیچ اتفاقی نیافتاد:( دل تو چقدر درست حدس میزنه، امیدواربشم ؟  اما جدی خداكنه


No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...