Saturday, December 12, 2020

 دی 1394

نیویورک نویسی

» نوع مطلب : نگاه اول ،زشت وزیبا ،

مری کریسمس. امسال واقعا کریسمس را حس کردم. یکجورهایی حال و هوای عید خودمون را داشت. جالبه هم خونه ایها برای شام کریسمس ماهی درست کردن و گفتند رسممونه.  من هم بهشون گفتم که ما هم برای شب عید سبزی پلو با ماهی داریمو باز هم شباهت فرهنگی. رابطه امون با هم خونه ایها خیلی خوب شده. چند روز پیش حتی اقای پسر اومد و گفت وقتی برید خیلی دلمون براتون تنگ میشه و اومدید برگردید پیش ما. شدید با همسر جور شده و دایم سربسر هم میذارن و میخندن.خیلی راستین را دوست داره. دیشب هم کلی کادوبازی کردیم. البته انگار تو فرهنگ امریکایی صبح کریسمس کادو رد و بدل میشه اما تو فرهنگ اروپایی همون شب کریسمس. ما هم همون دیشب کادو ها را باز کردیم و از کادوهامون خوششون اومد. برای من هم یک سری لوسیون بدن گرفته بودن که چون خودم جدیدا کلی لوسیون بدن ازحراجی ویکتوریا سیکرت خریده ام احتمالا تبدیل به سوغاتی بشه. هاهاها. خوب بزنیم بریم سراغ پستهای خاص. میدونید میخوام کمی براتون از نیویورک بگم. حالا بعد از گذشت بیشتر از یکسال بهتر میتونم راجع به اینجا نظر بدم. راستش خیلی نظراتم راجع به نیویورک تغییر نکرده. هنوز هم معتقدم متروهاش یکی از کثیف ترین متروهاست و متروی خودمون جلوش شاهه. درعوض متروی اینجا بشدت مفید و کارسازه و از این نظر ارجحیت داره  رفت و اومد با ماشین شخصی هم توی این ابر شهر با ترافیک سنگینش سخت و زمان بر هست. البته  من هنوز ترافیکهای تهران را اینجا تجربه نکردم وتاحالا ترافیکهای اینجابنظرم روان بوده. شاید هم بخاطر اینکه ماشین سواری ما تو ساعات کاری نبوده.و بیشتر روزهای تعطیل یا اخر شبها بوده . تاکسی هم اصلا نمی صرفه. هرچند تاکسی های زرد بمعنی همون تاکسی فقط تو منطقه منهتن هست و تو مناطق دیگه از اوبر و غیره استفاده میشه یکنوع تاکسی تلفنی که با برنامه هایی که رو گوشی نصب میشه ماشین را میگیریم. دیگه اینکه این شهر بشدت زنده هست و همیشه و هرلحظه برنامه یا کنسرت یا اتفاق هنری واحتماعی درحال رخ دادنه. تازه ما هنوز زندگی دیسکو و شبانه نیویورک را به اون معنی تجربه نکردیم. ساختار شهری و شهرسازیش هم که ادم را بیاد تهران میندازه. سبک پاساژها و مغازه ها. البته اینکه همه این ساختار سالها پیش ریخته شده جالبه. مثلا متروی نیویویرک 110 سال عمر داره و یا خیابونها و خانه ها خیلی قدیمی هستند. پایه ریزی خیلی خوب هست بااینحال  من معتقدم حداقل یک بازساری باید درون اپارتمانهاشون انجام بدن که ظاهرا امریکاییها به این موضوع اعتقاد ندارند.دیگه اینکه حتما شوخی تفاوت ادرسهای ایرانی و خارجی را شنیدید . این شوخی صحت داره. گاهی ادرس 3 کلمه بیشتر نیست و جالبه همین ادرس را بزنی تو گوگل مپ راحت و بی دردسر پیداش میکنی و راههای رسیدن به مقصد و زمانها هم مشخص میشه. مثلا 5 دقیقه پیاده روی تا مترو بعد خط اف را بگیر ایستگاه فلان پیاده شو و بهمین ترتیب. جالبه همه شهر به اینترنت وصل هست اگه اشتباه نکنم اصطلاح اینترنت اشیا را براش استفاده میکنن. مثلا میزنی اتوبوس فلان خط کی میرسه و دقیق بهت میگه کجاست و چنددقیقه دیگه تو ایستگاهت هست و یامیگه تاخیرش چقدر هست. حتی میشه اینکار را با بارکد انجام داد. خلاصه نیویورک یعنی شهری که همیشه جا و برنامه ای برای تفریح و خوش گذرونی هست اما بشرط داشتن زندگی در اپارتمانهای خیلی کوچیک و قدیمی و احتمالا بدون ماشین وبجاش استفاده از مترو. درعوض زندگی تو شهرهای دیگه خیلی بیشتر به اون سبک زندگی که ما تو فیلمها دیدیدم شباهت داره. میدونید چیه دوستان. اگه دوست دارید نیویورک را بهتر ببینید با دقت بیشتری خونه ها و خیابونها و سبک زندگی فیلمها وسریالهایی که تو نیویورک بازی شده را ببینید. دقیقا خودشه.خیلیها میگن کسانی که این سبک زندگی را تجربه کرده باشن دیگه نمیتونن ایالتهای دیگه زندگی کنند و زندگی تو ایالتهای دیگه براشون خسته کننده میشه. دیگه از چی بگم.اهان از ادمها و سیستمهای اداری. ادمها خوبن و بد نیستن. یادمه یکبار یک پست ازوبلاگ یک ایرانی در بوستون خوندم که میگفت خوبی و مودب بودن ادمهای غربی بخاطر وجود قانون و مجازاتهای سنگینی هست که برای خلافکارها تعیین کردن و درواقع اگه همین ادمها تو محیطی مثل ایران باشن همون اش میشن و همون کاسه. سیستم اداری هم دقیقا بنظر بخاطر همین علت هست. به مشتری و نظرش احترام میذارن و کاملا با سیستم از این اتاق به اون اتاق بدو و کاغذبازی ایرانی متفاوت هست  مثلا چندوقت پیش امازون یک برنامه را برای راستین فعال کرده بود. و حدود 90 دلار از حسابش کسر شده بود. از اونطرف چون حسابش به کمتر ازحداقل موجودی که باید تو حساب جاری باشه یعنی 100 دلار ،رسیده بود یک جریمه بانکی هم روش خورده بود. راستین که متوجه شد همون شبانه زنگ زد و گزارش داد که اره امازون بی اجازه فلان برنامه را فعال کرده. کارمند بانک هم وقتی شنید گفت درستش میکنه اما دوهفته ای زمان میبره جالبه بعد از ده روز همه حسابها برگشت سرجاش. حتی مالیاتی که کم شده بود. یعنی با یک تلفن همه چیز حل شد.البته من هنوز خرابکاری که پارسال بانک کرد را فراموش نکردم. یادتون میاد قضیه چک بی محل بنگاهی محل و گیجی بانک که نمیفهمید چی شده. اکی بیخیال. راستی امسال من صاحب سوشال سکیوریتی و کردیت کارت و راستین صاحب گواهینامه شد. سه کارت مهم و حیاتی برای زندگی در اینجا. خوب دیگه بسه دیگه. جاتون خالی امروز مهمونی بصرف دیزی دعوت داریم:) وراستی مهمونی دیشب خونه دوست امریکاییم هم خیلی خوب بود:)


نوشته شده در : جمعه 4 دی 1394

تبریک برای گرفتن سوشال و کردیت کارت،میدونم که در آینده‌ای نه چندان دور از این مینویسی که کارت اقامت دائم رو گرفتی و امیدوارم هر چیز که بهترین هست برات رقم بخوره.شاد باشی‌ بانو.

پاسخ اسمان پندار : كامنتت اسم نداره و دارم به مغزم فشارمیارم كه بانوتكه كلام كدوم خواننده دوست داشتنیم بود؛) درهرحال مرسی عزیزم، امیدوارم واقعا همین اتفاق بیافته،خود همین كارتها جز لیست ارزوهای كوچیك پارسالم بود كه واقعی شد وحالا غیر اون سلامتی و خوشبختی كه همه میخوان ارزوهام گرین كارت وپول زیاد هست، امین برای ارزوی قشنگت


اخرین پست سال دوم

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،

فکر کنم این اخرین پست امسالم از امریکا باشه. فردا این موقع تو هواپیما نشستم ومنتظر پرواز هستم. خیلی زود تموم شد. ترم سختی بود اما سه هفته استراحت و تفریح خستگیش را از تنم بیرون کرد. دو روز دیگه باز ایران هستم. کارها زیاد و ترسناک بنظر میرسه. و همسر هم که حدود دوماه دیگه میاد برای همین اصلا ذوقی برای رفتن ندارم. این اولین باره که از همسر برای این مدت طولانی دورم. هردو خیلی ناراحت و پشیمونیم که بلیطش را زودتر نگرفتیم. اما الان جریمه تعویض بلیط زیاده و نمی صرفه. راستی فردا نیمه شب سال تحویل میلادی هم هست و سال اینها نو میشه. تعطیلاتشون کم و کوتاه بود اما به ما خیلی خوش گذشت. احتمالا برم ایران کمتر عکس تو اینستا بگذارم ولی سعی میکنم هر از گاهی پست بنویسم و شما را از جالم باخبر کنم. دارم فکر میکنم حتی مدل دانشجو شدن من با بقیه فرق داره. هیچ دانشجویی در عرض دوسال اینهمه کشورش نرفته که من میرم . کمش خوبه اما الان که همه مشغول اماده شدن برای امتحان جامع هستند و من بار سفر بستم حسش خوب نیست. چمدونها هم که الان با دهن باز مملو از لباس خیره شدن به من. این سری قصد داشتیم سبکتر سفر کنیم قرار شد خیلی از وسایل را بگذاربم و فقط به اندازه نیاز چندماه لباس ببریم اما عملا دوستانی که چندسال اینجا هستند وقتی میفهمند کسی قراره بره فرصت را مغتنم می شمارند.کلا هر نفر دوچمدون بزرگ و یک چمدون کوچیک میتونه بار ببره. ولی اینبار فقط یک چمدون کوچیک و نصف بیشتر یک چمدون بزرگ با وسایل دوستمون پرشد. این دوست همون دوست بزرگواری هست که یکماه خونه اش بودیم و برای همین اصلا ایراد نداره. فقط حسابی چمدونها سنگین شده و میترسم اضافه بار بخوره و مجبور بشم تو فرودگاه دست تنها وسایل راتو چمدونهاجابجا کنم . از طرفی میخواهیم با مترو بریم فرودگاه و کمی سخته.جالبه از اونطرف هم میخواهیم بیاییم خانواده هاشون شروع میکنن به فرستادن وسیله و سبزی و لواشک و هله هوله و اونطرف هم همین برنامه را داریم .بیخیال مهم نیست. راستی نمرانم هم اومد دوتا A ویک b از اون درسه که خیلیها افتادند. خوبه بد نیست. پروازم طولانیه. عملا فردا که راه میافتم  صبح زود شنبه میرسم. شاید یک پست هم تو توقف طولانیم تو وین براتون نوشتم. خوب باید لباس بپوشم برم با راستین قرار دارم یک خریده که باید بکنم. موندم اونرا کجا جا بدم. 


نوشته شده در : پنجشنبه 10 دی 1394

فریدایکشنبه 13 دی 1394 10:58

سفر بخیر عزیزم


امیدوارم با دل خوش و امید مضاعف برگردی!

پاسخ اسمان پندار : مرسی فریدای گلم، امیدوارم

جمعه 11 دی 1394 21:55

آسمونی جان

واقعا که خسته نباشی از این همه زحمتی که کشیدی و الحمدلله که نتیجه اش را هم گرفتی. دست راستت بر سر ما! خیلی خوشحالم که این ترم برات به خوبی گذشت و روزگار خوبی در نیویورک داشتی. بهت تبریک میگم. مطمئن باش هر مسیری را که انتخاب کنی موفقی.

پاسخ اسمان پندار : مرررسی عزیزم، امیدوارم ارزوهای همه امون براورده بشه و حداقل برای زحمتی كه میكشیم جواب بگیریم، برام دعا كن این مرحله مهم زندگیم بخوبی تموم بشه

شلالهجمعه 11 دی 1394 02:33

آسمونی جانم


نمیدونم الان کجایی حتما یا فرودگاه هستی یا شایدم واقعا تو آسمونی لابلای ابرا و برفا

سفرت بیخطر باشه و ایشالا که به خاطر برف و بارون هیچکدوم از پروازهات کنسل نشه که تو فرو گاه ها خسته نشی

به خاطر نمره های عالی که کسب کردی خیلی خوشحال شدم ..

به خونه خوش اومدی عزیز دل


پاسخ اسمان پندار : شلاله گلم مرسی عزیزم، الان تو فرودگاه وین هستم ساعت ٩ صبحه و خسته ولوشدم رو نیمكتهای اینجا، پرواز تهرانم ساعت ٨ شبه، مرسی از اینكه بفكر من هستی، دیشب هم موقع سال تحویل تو اسمون بودم خوشبختانه از برف خبری نیست، اما یكم سرده:) مرسی از كامنت خوبت

وین

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،کاروبار ،

تو فرودگاه وین روی یكی از نیمكتها ولو شده ام، خوشبختانه نیمكتهای مخصوص خوابیدن داره كه برای مسافرانی مثل من كه توقف طولانی دارن كاملا مناسبه، یكجورهایی از وین خوشم اومده و از شنیدن زبان المانی لذت میبرم،الان یك مرد مسافر ایرانی هم كمی اونطرفتر نشسته و داره با تلفن پشت سر دیگران حرف میزنه و مدام هم به طرفش میگه نگی بهش، قبلا عادت داشتم كلمه خاله زنك را برای اینجور مكالمات استفاده كنم اما الان بنظرم یكجور توهین به خانمهاست برای همین باید بگردم یك كلمه جانشین پیدا كنم، ماشاله چقدر حرف میزنه و چقدرپشت دیگران بد میگه، هاهاها، براتون بگم كه پرواز دیشب هم بد نبود فقط نتونستم بخوابم اما یكساعتی روی نیمكتهای اینجا بیهوش شدم كه همون كمك كرده سرحال بشم، چقدر این پروازتك نفره ام با پرواز پارسالم فرق داره، پارسال تمام پروازم از تهران تا نیویورك استرس داشتم و حالم خیلی بد بود ، بعد هم كه رسیدم عملا پدرم در اومدو واقعا اذیت شدم،اما حالا با اینكه دلتنگ راستین هستم خیلی خیلی ارومم .چون برسم ایران میان فرودگاه دنبالم و بعد هم خونه مادرشوهرم، این كجا و اون پرواز كه رفتم خوابگاه كجا.هاهاها حرفهای این مرده خنده داره، حسابی پرحرفه وواقعا مثل خان باجیهای قدیمه. میدونید خوشبختانه امسال سال خوبی بود، منظورم سال ٩٤ هست. نه اینكه همه اش قند و عسل باشه، نه، اما اتفاق بدی هم نیافتاد، ویك قسمتهاییش هم شیرین بودامیدوارم بقیه اش هم همینطور باشه، تو این چندماه پیش رو خیلی خیلی بهمراهی زمین و زمان احتیاج دارم. امیدوارم بتونم ادم زرنگی باشم و یكذره شم اقتصادی داشته باشم. راستی سال نو میلادی مبارك،  
خوب الان اومدم تو گیت ، حدود دو ساعت به پرواز مونده و از حالا دور و برم قیافه های ایرانی میبینم وصداهای ایرانی میشنوم هاهاها خوشبختانه هنوز ایرانی كلیپس دار ندیدم، اخه خارج از ایران اصلا كلیپس رسم نیست و دخترها یا موهاشون را باز میگذارن یا با كش ساده بالای سر میبندن، البته من درك میكنم باسنگینی روسری و مقنعه و گرمای كلیپس خیلی جواب میده.خوب هرچی هم به ایران نزدیكتر میشم وحجم كارها را بیشتردرنظر میگیرم بیشتر از قبل پشیمون میشم. ددلم میخواد كه از راستین بخوام جریمه را بده و زود تر بیاد اخه یكماه و بیست روز خیلیه، اما فکر میکنم نشه باید قوی و محکم باشم. البته قوی بودن برای این کارها کافی نیست و بیشتر به زرنگی و چشم و گوش باز احتیاج دارم. خداکنه بتونم از پس این کار بزرگ بربیام.
 



نوشته شده در : یکشنبه 13 دی 1394

میشلچهارشنبه 16 دی 1394 04:25

تجربه کاری ۸ ساله من در ایران و کار کردن با حدود حداقل ۴۰ نفر آقا بارها ثابت کرد که آقایون بیشتر دنبال حاشیه اند. ما اینجور مواقع میگیم طرف پشت سر همه صفحه میذاره. یعنی با کوچکترین چیزی به اندازه چند صفحه قصه می بافه. با توجه به اینکه جامعه آماری من (۴۰نفر) به اندازه کافی بزرگه، میشه گفت اسم خانومها متاسفانه بد در رفته.

پاسخ اسمان پندار : خوب اینهم از دلیل ومدرك با جامعه اماری میشل، اره واقعا بعضی اقایون خیلی بیشتر دنبال حاشیه و داستان بافی هستند، بنظر من این خصیصه تو هردوجنس باید باشه اما دیگه در مقابل امار میشل مگه میشه حرفی زد

صبایکشنبه 13 دی 1394 19:05

سلام آسمان جان.

به وطن خوش آمدی.

امیدوارم که همه کارهات به بهترین نحو ممکن پیش بره و این دوری از همسرت باعث چند برابر شدن عشق و محبتتون به هم بشه.

همه این تهدیدها رو به فرصت تبدیل کن.

پاسخ اسمان پندار : سلام مرسی از لطفت صبای گلم، حقیقتا روز بروز بیشتر بهم وابسته میشیم یك بخش كوچیكش عادته اما بخش بزرگش عشقه راستی صبا جون من سه تا خواننده به اسم صبا دارم، الان شما كدومشونی؟

کلاس درس اونور ابی

» نوع مطلب : پندهای اسمونی اونور ابی ،درس و مشق خارجکی ،

خوب یكی از بچه ها از من خواسته بود از درس ومشقهای اینجا بنویسم. كلا من ترم اول دانشگاه اونقدر اذیت شدم و در گیر پروسه خونه اجاره كردن شدم كه نصف بیشتر ترم را از دست دادم و تا بخودم بیام پایان ترم رسید اما حالا بعد از سه ترم سیستم درسی اینجا دستم اومده اینجا هم هر استادی برنامه و روش خودش را داره. همون جلسه اول و دوم كه داره درس میده و نحوه امتحانهای میان ترم را میگه میفهمی چطوریه. تا حالا اكثرا جزوه نویسی بوده و بعضیها هم هرجلسه تعدادی مقاله یا مطلب هم میدن كه تو خونه بخونی، حجم درس خوندن اینجا خیلی بیشتر از ایرانه، یعنی تموم ترم مشغول درس خوندنی و با اینحال احساس میكنی وقت كم داری. سر كلاسها میشه اب یا خوراكی خورد اما استادها از حرف زدن و پچ پچ خوششون نمیاد اكثر اوقات سكوت مطلقه.كلاسهای ما ٣ ساعته هست كه عین ٢.٥ حجم بالایی از مطالب را درس میدن اما چون بخاطر تعداد بالای امتحانهای میان ترم هرروز درس را میخونی موقع میان ترم هم برنامت فرق نمیكنه چون ٢٤ساعت روز كه بیشتر نمیشه و همون ساعتها را داری درس میخونی. و اما زبان، من هنوز با زبان مشكل دارم نسبت به ترم ١ وضعیتم خیلی بهترشده اما ١٠٠ درصد نمیفهمم. بااینحال بچه هایی كه تافل ١١٠ دارن میگن كاملا به زبان مسلط هستن. میدونید كلا ما تو ایران به همكلاسیهامون وابسته هستیم اما باید بدونیم اینجا فقط خودمونیم و خودمون و هیچكس جز خودمون نمیتونه كمكمون كنه.خوب اینهم كمی مطلب از درس و مرس.میدونید فرودگاه وین خیلی اروم و خلوته و من حس میكنم كلا همه شهرباید اینجوری باشه، خوشم اومده، نیویورك هیاهو و ازدحام و سروصداش دستكمی از تهران نداره، تازه دوروبرت بیشترهندی و چینی و مكزیكی میبینی .من كه اخرسر حتما میرم یك ایالت دیگه كمی با ارامش زندگی كنم. 


نوشته شده در : دوشنبه 14 دی 1394

چهارمین روز

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،کاروبار ،

چهارمین روز هست که تهرانم. هنوز خوابم تنظیم نشده و فکر کنم فکر و خیال و نگرانی هم مزید بر علت شده و دلم میخواد 24 ساعت خوب باشم. یک سری تحقیق کردم و تاحالا سه تا نظر مختلف شنیدم. کار بیشتر از اونی که فکر میکردم دردسر داره و میترسم چهارماه و نیم زمان کم باشه. مساله هم به این صورت نیست که مثلا من از همین الان شروع به یک کاری کنم و تمومش کنم دست من نیست. دقیقا دست شرایط و شانس هست. دوراه پیش پادارم. 1 با چنگ و دندون دار*وخانه را بزنم و به کسی بسپارم ولی مشروط به سالی 2-3 بار سفر به ایران. این حالت بهترین راه هست اما دوتا مساله اساسی داره. الف. پیداشدن ادم مطمئن و البته کاربلد. که شخصا فقط یک نفر با این دو مشخصه سراغ دارم که داره فکر میکنه ولی اون اشتیاق را توش ندیدم. ب. تجدید ویزا و دعا کردن برای مالتیپل شدن. البته برای قسمت ب یک راه وجود داردو اون شریک شدن پروانه با یک داروساز دیگه که خوب این فرد باید خیلی خیلی مطمئن باشه و البته قصد زدن دا*روخانه نداشته باشه. دونفر از دوستهام هستند اما اول باید ببینم قسمت الف حل میشه و اگه حل بشه باید بصورت فشرده این کارها را انجام داد که شاید طرف زیر بار نره و دوم این که این دوستان مایل هستند یا نه. این راه عالی هست  اما متاسفانه سخته. راه 2 فروش هست اما دوتا نظر مختلف شنیدم که باید ببینم کدوم درسته. یکیشون قیمت فروش را اونقدر کم گفت که برق از سرم پرید. عملا یعنی هیچ و گفت تنها راهش تاسیس هست. که میشه همون راه اول.برای اینکه ببینم درست میگه یا نه باید باز هم تحقیق کنم . خداکنه اشتباه کرده باشه. چون امید ما به اینکه راه اول عملی نشه فروش سزیع السیرپروانه هست که اگه درست بگه اصلا پولی نیست و ارزش نداره ورو رفتنمون میتونه تاثیر بگذاره. ترسیدم. منتظرم اونطرف اب صبح بشه زنگ بزنم به راستین و این مسائل را باهاش در میون بگذارم. واقعا احتیاج به نظر کردگار به سمت و سوی خودم دارم. امید که کارها اینقدر پیچیده جلو نره و راحت انجام بشه.


نوشته شده در : سه شنبه 15 دی 1394 

شلالهپنجشنبه 17 دی 1394 06:03

آسمان مهندسای معماری و برق و عمران پروانه شون رو برای مدتی طبق قرارداد و برای یه مبلغی میدن به شرکت های مهندسی که البته ممکنه از پروانه استفاده هایی بشه و اصول خاصی رعایت نشه و به ضررشون باشه مثلا اصول ایمنی رعایت نشه و اینا به دردسر بیافتن چون از چیزی خبر ندارن

نمیدونم پروانه شما چه جوریه

در هر حال امیدوارم بتونی یه آدم باوجدان کاربلد پیدا کنی که حسابی راهنمایی و کمکت کنه

پاسخ اسمان پندار : شلاله گلم. تو کار ما هم همچین چیزهایی هست اما با مسیولیت و ریسکهای خیلی بالا. خلاصه یکجورهایی بدردسرش نمی ارزه. بهرحال خیلی ممنونم از راهنماییت گل خانم دعا کن کارها خوب پیش بره خیلی ترسناک شده

زریچهارشنبه 16 دی 1394 10:56

عزیزم من شغلم وکالته ولی فکر نکنم شمه اقتصادی ام ربطی به شغلم نداشته باشه بیشتر بنظرم جنبه ی ارثی و تربیتی داره و دیگه اینکه من قبل از تغییر رشته ام و اینکه حقوق بخونم و آزمون وکالت بدم و وکیل بشم برای چند سال مغازه ی کتاب فروشی و لوازم تحریر داشتم. خیلی چیزها اونجا یاد گرفتم.البته سنم کم بود و بدون هیچ تجربه ای این کار رو با برادر از خودم کوچکتر استارت زدیم. به خاطر همین دلم شور کارت رو میزنه. چون استقلال شغلی و راه اندازیِ یک شغل و بیزینس فوق العاده کار سخت و انرژی گیری هست و واقعا یه آدم شش دانگ میخواهد. البته تو چون خودت تو داروخونه بوده ای از خیلی چیزها اطلاع داری.و اطلاعات خیلی مفید و کارگشاست. ایکاش بتونی داروخونه را با یه نفر شریک بشی. یعنی مثلا مدرک و بخشی از سرمایه اقتصادی از تو و بخش دیگر سرمایه مالی از طرف مقابلت. اونوقت خودت فقط مدرک رو بذاری و یه نفر از افراد فامیل یا خانواده ات سهم مالی تو رو تقبل کنه و خودش هم تو داروخونه حضور داشته باشه. در واقع انگار شما سه نفر شریکید که یه شریک انگار نماینده ی تو در داروخونه است.

خیلی حواست رو جمع کن. مخصوصا که بحث تخلفات شغلی و ... هم مطرح میشه.موفق باشی دوست جونم

پاسخ اسمان پندار : زری جون صدبار افرین و هزار بار مرحبا، به به چه خوبه كه بین خواننده هام یك دوست وكیل هم دارم، پیشنهادت خیلی عالی بود، اگه برنامه اول عملی بشه یعنی یك ادم اینكاره و تاحدی مطمئن پیدا كنم حتما برنامه سه شریكه را اجرا میكنم و حتما برای قراردادبستن از نظرات خوبت استفاده میكنم ،یكم پیدا كردن ادم این كارسخته، خوب خودت میدونی كه اسم داروخانه خیلی جذابه و خیلیها دوست دارن سرمایه گذاری كنن، اما مهم اینه فردی باشه كه سالها داروخانه داری كرده باشه و درضمن قدرت این را داشته باشه داروخانه را بچرخونه و محل را برشكست نكنه، درضمن تاحدی بشه بهش اطمینان كرد از طریق كارهای قبلیش كه كلاهبرداری نكنه و مثلا خرید میلیاردی بنام داروخانه بكنه و بزنه به چاك، من فعلا یك نفر را اینطوری میشناسم البته گروه، كه شاید یكنفرشون حاضر باشه بیاد شهرستان ،احتمال عملی شدن برنامه اول خیلی كمه و فعلا منتظر جواب و درمرحله دوم بستن یك قرارداد خیلی محكمه كه اونموقع باز حسابی تحقیق میكنیم. ممنونم از توضیحات خوبت خانم وكیل، حالا كه شغلت را گفتی تو ذهنم جرقه زد همون اوایل كه تازه با هم اشنا شده بودیم گفته بودی اما من فراموش كرده بودم

چهارشنبه 16 دی 1394 04:19

تو الان یک دوست خوب و قابل اعتماد لازم داری، امیدوارم یکی مثل خودت پیدا بشه و با خیال راحت گزینه دوم رو انتخاب کنی. آخه گزینه اول و ویزای مالتیپل هم نیاز به رفت و امد داره که اون هم سخته.

راستی میتونی از ایران وبلاگ منو ببینی؟

پاسخ اسمان پندار : فكر كنم میشل باشی. مرسی از نظرت میشل جان، راستش گزینه دوم خیلی راحتتر و بی دردسرتره، اما گزینه اول میتونه اب باریكه برای زندگی بسازه اما راستش شرایطش دست ما نیست و اصلا معلوم نیست عملی بشه یا نه، البته برای گزینه دوم لازم نیست به دوست و اشنا داد به هركسی میشه فروخت بشرط اینكه داروساز باشه. وبت را نمیشه باز كرد برات تو كامنت قبلی توضیح دادم عزیزم:/

زریسه شنبه 15 دی 1394 16:13

آسمون جان ما تو کار خودمون یه چیزی به اسم تودیع پروانه.یعنی شما پروانه را میگیری ولی یه سال پروانه را متوقف میکنی ، انگار مسکوت کردی اش یا مثلا انگار اصلا نیست و بعدا بیایی اون رو راه اندازی کنی. پرس و جو کن ببین همچین چیزی تو کار شما هم هست؟ راه حل اولت کاملا اشتباه هست. چون تو چطور میخوای کار اون آدم کار بلد و ختی مطمئن رو رصد کنی؟ بنظر باید یه جوری پروانه رو به یکی و ماهیانه یا سالیانه یه پولی ازش بگیری و کاری به خیر و شرش و میزان سوددهی اش نداشته باشی. دقیقا مثل اجاره دادن مغازه. ولی اگر قرار باشه با توجه به سوددهی داروخانه ماهیانه یه مبلغی به تو بده میشه مثل شراکت که بنظر من اصلا به صلاح نیست چون خیلی دغدغه داره. موفق باشی

پاسخ اسمان پندار : زری جون چه جالب معلومه تو كار بیزینس هستی و واردیراستش ما هم این قانون یكساله را داریم درواقع دوتا شش ماه كه تاحالا پنج ماهش گذشته مرسی از راهنماییت عزیزم، در مورد راه اول هم حق با توهست، راستش من هم اگه با كسی شریك بشم یك ماهانه به اندازه سهم تعیین میكنم ، بقول خودت مثل اجاره مغازه، مثلا یك تخمینی برای فروش سال اول و دوم میزنیم و بعد این ماهانه معین میشه، اما خداكنه كه طرف حاضربشه، البته میدونم كه گرگ بازارهست اما چون كارش اینه نمیاد بخاطر یك مورد داروخانه اعتبارش را بهم بزنه. مرسی از توضیح مفصلت دوست خوبم

باران پاییزیسه شنبه 15 دی 1394 15:19

سلام آسمان.رسیدن بخیر.امیدوارم مشکلات حل بشه

مواظب خودت باش رفیق قدیمی

پاسخ اسمان پندار : سلام رفیق قدیمی، مرسی، بازهم خداراشكر این مشكلات نسبت به اون روزهای سخت و پردلهره دوسال پیش كه میومدی و دلداریم میدادی اسون بنظر میرسه، اما خب باز هم یكی از خوانهای زندگیمه

شهر خاکستری

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

با لذت نشستم تو افتاب رو نیمكتهای بیهقی و به صدای فراخواندن راننده ها برای شهرهای مختلف گوش میدم منظره ای كه فقط خاصه ایرانه ، راننده ها با دستهای تو جیب و ژست داش مشتی اینطرف اونطرف ایستاده اند، تیپ ساده ای زدم ومیتونم تا حدی راحت از نگاهها از پشت عینك دودی مردم رانگاه كنم و صداها را بخاطر بسپارم، اسمان بجای رنگ ابی دودی رنگ است و كوهها پشت مه خاكستری پنهان شده، مردی پك اخرش را به سیگار میزنه و اونرا كف اسفالت میندازه، دقیقه ای بعدرفتگر ترمینال انرا جارو میكنه و باخودش میبره، صداها تو گوشمه، اراك اراك ، رشت رشت حرکت ساعت 12، حركت فوری ، میدونم این اصوات و ادمها را زیر اسمان ابی درخشان نیویورك نمی تونم پیدا كنم، ماشین سرساعت راه می افتد و من از شهر خاكستریم خداحافظی میكنم. شهری عاری از رنگ. شهری که میشناسمش.به این فکر میکنم که چطور ساعتی پیش سرم رااز توی تاکسی بیرون کردم و از عابری ادرس پرسیدم یایاد دیروز می افتم که از راننده ای سراغ صرافی گرفتم و غیر از ادرس چطور بهم توصیه کرد که کدوم صرافی باانصافتره . شهرخاکستری با مردمی که میشناسمشون. شیوه رانندگیشون برام اشناست. تنه زدنهاشون و عجله کاریهاشون را میفهمم. میدونم که حریم شخصی در این شهر بی معناست. با اینحال زیباست و من این شهر رادر لحظه دوست دارم. چون میشناسمش.



نوشته شده در : یکشنبه 20 دی 1394

بهارک همتیسه شنبه 22 دی 1394 00:31

سلام بعد از مدتهای مدید. من این روزا رختخوابم رو تو اینستا پهن کرده بودم که به علت عکسهای خیلی وحشتناکی که جزو پربازدیدها بود و نمیتونستم تحمل کنم کلا اینستام رو حذف نصب کردم. برای همین اومدم بهتون سر بزنم .

میبینم که تهرانین، ای ول، خوش بگذره. اینقدرم خودتون رو اذیت نکنین توکل داشته باشین. همه چیز درست خواهد شد. شما تو ایران اون زندگی ای رو داشتین که من حتی توی خواب هم نمیدیدم، خوب حالا که برای به دست آوردن یه زندگی بهتر دور اون رو خط کشیدین مطمئنا و صد در صد به صد برابر بهتر از اون خواهید رسید. اون زندگی ایران رو چند سال براش زحمت کشیده بودین؟شاید این یکی هم به همون اندازه طول بکشه، شایدم زودتر نرمال بشه و به حدی عالی برسه. چه باید کرد. یه روزی من دلم میخواست برم خارج. ولی الان از این که داعش بهمون حمله نکرده خوشحالم. میبینین تو رو خدا؟ زندگی چه بازیایی سر اهداف آدم میاره؟ پس زنده باد آسمان و راستین که اهدافشون رو فراموش نکردن. آفرین به همت و اراده تون.

این کامنت رو برای هر دو تا پست از من قبول کنین. ممنون.

پاسخ اسمان پندار : سلام بهارك عزیزم، ااا اینستای خوبی داشتی، حیف شد بستیش.راستش بهارك جون ما برای زندگی ایرانمون ٧ سال زحمت كشیدیم، اكثرا دوشیفته كاركردیم. امیدداریم كه اونطرف این زمان كوتاهترباشه، خداكنه بهارك جون همین كه میگی بشه و نتیجه زحماتمون را ببینیم، حقیقتش استراتژی من و راستین كارسخت و فداكاری برای ساختن زندگی خوب بوده، درست مثل الان كه داریم خیلی سختی میكشیم ، فقط بدیش اینه كه برای باردوم ازنو ساختن خیلی سخت تر از بار اول هست. امیدوارم تو وخانوادت هم به همه ارزوهاتون برسید، مرسی كه پیام گذاشتی

دنیای دیوونه یا ادمهای دیوونه؟

» نوع مطلب : غرانه ،من و خودم ،چرت و پرت نویسی ،

الان با همسر حرف میزدم. میگفت دیشب پست قبلیم را خونده و خیلی دلش گرفته. بشدت دلش تنگ شده و پیش خودش فکر کرده چه زندگی مزخرفی را داره زندگی میکنه خود من هم دلم گرفته. از این بلاتکلیفیها و از این نوع زندگی. همیشه جون کندن برای اینده ای که سر و کله اش پیدا نمیشه. گاهی بخودم دلداری میدم که شاید رسم زندگی همینه و همه ادمها یکجورهایی همیشه منتظرن. اما بعد میبینم تو همین ادمهای دور و برم کسانی هستند که در رفاه زندگی میکنن و دغدغه اشون کارها و برنامه های روزمره هست. حتی سرمایه گذاری اقدام میکنن و سالی دوسه ماه هم کانادا میرن. خود من چندین خانواده اینطوری سراغ دارم. بنظر من که بی تعارف پول عامل خوشبختی هست. و بقیه ول معطل زندگی هستیم....... گاهی ارزو میکنم ای کاش هیچوقت بفکررفتن نمی افتادم. اما مگه میشد من سالهاست که با این مقوله دست به یقه ام بفرض هم که اونزمان شیفته خارج نمیشدم الان که موج رفتن همه را گرفته احتمالا امواجش به من هم میرسید. اخ که چقدر دلم ارامش میخواد. زندگی اروم و بی دغدغه. واقعا حالا که یکجورهایی طعم میوه ممنوعه را چشیدیم ایا این طعم میتونه تضمین ارامش در سرزمین موعود باشه ؟فعلا تنها تصویرم ارامش و رضایت  زندگی اقواممون هست که در اتلانتا دیدیم. اتفاقا شاید هم معیار خوبی باشه برای مقایسه. اونجا یا اینجا. واقعا کدومش. ای بابا. حالا عملا راستین با خواندن این یکی پست کامل اذیت میشه عزیزم راستین جون. بیخیال یکماه دیگه می ایی خوشگل مقایسه میکنیم و اگه احساس کردی ایران بهتره همین جا اطراق میکنیم.البته من الان نباید گول ظاهر خونه بزرگ پدرو ارامش خونه نشینی را بخورم. میدونید یاد خواهرم افتادم مبلغ خوبی توی بانک داره که سودش پول تو جیبی اش حساب میشه. البته من هم این مبلغ پول را داشتم اما در راه رسیدن به سرزمین موعود مثل کاغذ تو اتیش در عرض یکسال سوزوندم و تموم شد.  هیچی صبحها باشگاه.و عصرها هم کلاس زبان تفننی. اخرهفته ها هم با دوستها به باغ و گردش و تفریح. یک دوست پسر پولدار هم داره که شاید بعدا بهم هم برسن. بنده خدا نمیدونه چقدر خوشبخته. نمیدونم .شاید من هم عملا خوشبختی را دارم زیر پاهام له میکنم . نمیدونم. اه گندش بزنه به این زندگی. لعنت به این زندگی. 
اوضاع تحقیقات کاری هم با فشار مضاعف روحی پیش میره. امروز با دوست خوبی حرف میزدم. میگفت اسمان چرا برای پروانه تهران صبر نمیکنی. چرا برنمیگردی و بجاش تابستون نمی ایی. میتونید تصور کنید که چقدر این حرف میتونه برام سنگین باشه. چون راست میگه. اما تابستون من فقط دوماه و نیم  فرصت تا انقضای ویزا دارم و ازطرفی این بمعنی اینه که همین الان برگردم نیویورک. و درثانی معلوم نیست که دقیقا کی این پروانه تهران اعلام بشه. اوووووف میبینید چطور باید یک ارزوی بزرگ را فدای ارزوی دیگه ای کرد. ارزوی بزرگ صاحب داروخانه در تهران شدن را فدای امید و ارزوی داشتن زندگی بهتر در امریکا کردن. واقعا اونطرف بهتره؟؟؟؟؟ بخدا دارم دیوونه میشم. ای کاش زندگی ما ادمها انقدر مزخرف نبود.
 میدونم راستین الان حسابی از دستم ناراحته چون چند روز پیش وقتی برای بار هزارم ازش پرسیدم بنظرت تصمیم درستی گرفتیم. گفت نمیدونی چقدر این سوالت اذیتم میکنه. ما راجع بهش بارها حرف زدیم و تصمیم گرفتیم و وقتی این سوال را تکرار میکنی واقعا اذیت میشم. میبخشید عزیزم راست میگی. واقعا دارم هردومون را با این حرفها دیوونه میکنم:(


نوشته شده در : دوشنبه 21 دی 1394

فریدادوشنبه 28 دی 1394 08:40

سلام خانم دکتر عزیز

مدتها بود به وبلاگت نیامده بودم ولی امروز که سر زدم باز ناراحت شدم که چرا هنوز مردد هستی باور کن به نظر ما خوانندگان که داستان زندگیت را می خونیم 90% تصمیمت درست بوده ولی خوب یه شرایطی باید جور بشه تا ایده ال اتفاق بیفته که اونهم مستلزم صبر و استقامت هست

من در شهری زندگی میکنم که به شدت داروخانه کم داره مخصوصا شبانه روزی از طرفی هم پدرم جندین سال در کار پخش محصولات آرایشی و بهداشتی بوده و کمابیش با داروخانه ها هم سروکارداره میخواستم بگم چطوری میتونم باهات تماس بگیرم و خصوصی صحبت کنم شاید بتونم بهت کمک کنم عزیزم؟

در ضمن ایمیلم را برات گذاشتم

پاسخ اسمان پندار : سلام فریدای گلم، ممنون عزیزم از همراهیت و اینكه كمك میكنی به تردیدهام خاتمه بدم. راستش فریدا جون مطمئنا ما این مسیر و راهی كه شروع كردیم را تموم میكنیم اما حقیقتش دوست خوبم با این انتخاب خیلی چیزها را هم از دست میدیم. چندروز پیش مطلب جالبی را یكی از دوستان مهاجر نوشته بود كه با مهاجرت چه چیزهایی از دست داده، امروز گشتم دوباره پیداش كنم اینجا بگذارم نشد، میدونی فریدا باوركن كاملا دوستانه میگم اونطرف خیلی بهتراز اینطرف نیست، متفاوت كلمه بهتریه.... مرسی عزیزم بابت اینكه در مورد داروخانه بفكرمی ، فریدا جان متاسفانه پروانه من فقط برای این شهر هست و انتقالش به شهر دیگه ای زمانبر و سخت هست، كمی مسائلش پیچیده هست كه نمیشه همه را اینجا توضیح داد، خلاصه سعی میكنم برای همین شهر حلش كنم ، دوستت دارم و ممنونم از راهنمایی ات

زریچهارشنبه 23 دی 1394 11:32

ادامه کامنت قبلی: ولی در مورد شهرستان و خیابان ها و جمعیت و مصرف گرایی مردمش مخصوصا در خصوص کالاهایی که درصد سود بیشتری دارند، تا می تونی تحقیق کن و سعی کن برو تو داروخانه های همون شهر و لیست کالاهای موجود در قفسه ها را نگاه کن. چون به هر حال موجودی داروخانه ها و اینکه مثلا فلان کالا چقدر وقت تو داروخانه میمونه تا موجودی اش صفر شود و دوباره بیارند، بهترین قرینه بر میزان سود و مطلوبیت کالاهاست و بهترین راه شناخت مشتری هاست چون به فرض بری از یکی هم بپرسی اگر جواب بده، ذمطمئن باش دوسوم حقایق را نمی گویند البته با فرض اینکه تموم اونچیزی را که گفته اند واقعیت باشد!!!

موفق باشی

پاسخ اسمان پندار : زری جون خوشبختانه اصلا مستقیم درگیر كار مدیریت نمیشم و همه چیز را به شریك میسپارم ، سود و زیان برای خودش فقط درصد مشخصی را میخوام قبول كنم

زریچهارشنبه 23 دی 1394 11:31

آسمان جان یه سری از فامیل های ما کار دندانسازی میکنند، بعد از چندسالی که تهران بودند، رفته اند اصفهان و یزد و شهر های استان مازندران. می گفتند کارشون اونجا بهتر میچرخه. میگفتند مردم هزینه هاشون کمتره و هزینه های دندانسازی را بهتر میتونند بدهند و .....

بین یه چیزی به ذهنم رسید. مثلا الآن من که تو شرق تهران زندگی میکنم، چند تا داروخانه ای که تو همین بلوار خودمون هست رو میشناسم و چند تا داروخانه ی معروف تو تهران. مثلا فکر کن شاید نود درصد مردم داروخانه ی تو میدون فردوسی را بشناسند، حتی من با اینکه تا حالا تو اون نرفته ام اون رو میشناسم چون اصطلاحا مسیرش گذریه. ببین به هر حال داروخانه ای که تو بتونی تو تهران راه اندازی کنی به احتمال زیاد محلی و مختص یه منطقه ی محدوده و افرادی که تو اون بلوار و خیابان رفت و آمد دارند آنرا میشناسند، پس با اینکه تو تهرانه، ولی عملا یک بیستم تهران احتمالا مشتری های تو میشوند و اون داروخانه را میشناسند. برای مثال من الان داروخانه ای که تو فلان خیابان فرضا قیطریه است را که نمی شناسم!ولی داروخانه ی فردوسی را میدونم و میشناسم. به هر حال داروخانه ای که تو تأسیس میکنی مثل 97 درصد سایر داروخانه ها، برای مردم همون منطقه شناخته شده است. نه اینکه مثل اون سه درصد که در تهران انگشت شمارند. ببین اینها را بهت گفتم که یه خرده دلت رو و ذهنت رو از نامرغوب بودن داروخانه ی شهرستان رها کن چون عملا داروخانه ی تو تهران هم محدود میشه به همون منطقه ای که محل مکانیه داروخونه است نه کل تهران. و از طرف دیگه سذمایه گذاری خیلی کلانی میطلبه و شاید نهایتا هزینه ها در رفته، سودش خیلی بیشتر از داروخانه ی شهرستان نباشه. البته اینها ذهنیت منه:)

بقیه اش یه کامنت دیگه

پاسخ اسمان پندار : عزیز دلم زری جونم تو چقدر مهربونی، مرسی گلم كه با دلسوزیت اینهمه بادقت در مورد داروخانه ها فكر میكنی و نظراتت را برام مینویسی، دقیقا بحث و استدلالت درست هست، فقط یك نكته كوچولو هست و اینكه من اصلا نمیخوام دخالتی تو اداره داروخانه داشته باشم به اصطلاح ازصفر تا یك قضیه را میخوام واگذار كنم، حتی میخوام هیچ دخالتی توی تعیین جا و مكان نداشته باشم و یا درصدی از سود یا مبلغ مشخصی را ماهیانه بگیرم، اما در كل زری جون كار تو شهرستان یعنی زیر ذره بین بودن و خیلی نگرانم. ازطرفی زمانم هم خیلی محدوده ولی كار خاصی هم از دستم برنمیاد و باید منتظر بمونم

رویاچهارشنبه 23 دی 1394 07:59

آسمون عزیز هر کسی به زندگی یه جوری نگاه میکنه دید هر کس بسته به ذاتش تفاوت داره کسایی را میشناسم که غرق در پول هستن اما راضی نمیشن به خونه نشستن و بیکاری الکی و خودشون را میندازن تو اتفاقها و خستگیها از دید ما اونا دیوانه هستن اما در واقع اونها از این وضع لذت میبرن و این خستگی را دوست دارن اما کسایی هم هستن که ریالی پول و چیزای دیگه ندارن اما حاضر به هیچ تلاشی هم نیستن تازه از همه هم توقع دارن اونا هم از نظر ما دیوانه هستن.من خودم اینجا شکر خدا زندگی و موقعیت شغلی خوبی دارم اما گاهی با خودم میگم ای کاش میرفتم لااقل میدونستم که بچه ام تو یه جامعه ای بزرگ میشه که این همه توش ریا و دروغ و بی معرفتی و خودخواهی و بی شعوری نیست(نه که نباشه هست اما نسبت به اینجا کمتره)من حاضرم سختیهای اونجا را تحمل کنم اما در عوض بدونم که بچه ام تو محیط خوبی داره بزرگ میشه نمیدونی چقدر تربیت کردن بچه تو این کشور مشکله البته شاید هم من سخت میگیرم اما نظر خیلیها اینه.شما هم باید به ته دلت نگاه کنی و به صداش خوب گوش کنی هر چی دلت میگه همون مهمه.یه روزی تمام اینها تموم میشه و فقط یادش برات میمونه باور کن قدر شوهرت را هم بدون خدا وکیلی خوب همراهیت کرده

پاسخ اسمان پندار : رویا جونم كاملا درك میكنم، خیلیها كه اونطرف هستند میگن بخاطر بچه هامون موندیم، نمونه اش برادر خودم . شاید چون من الان بچه ای ندارم درك نمیكنم كه همه چیز را برای بچه خواستن یعنی چی و فعلادر الویت به خودمون فكر میكنم. اما كاملا موافقم كه محیط ایران روز بروزداره بدترمیشه و تو این جامعه دروغ و بی معرفتی موج میزنه.میدونی رویا جون خود من ازروزی كه پام را تو مدرسه گذاشتم بی وقفه یا درس خوندم یا كاركردم، خیلی دلم یكی دوسالی استراحت و خونه نشینی میخواد اما خودم بهترمیدونم حالا حالا این فرصت فراهم نمیشه، فقط برام دعا كن كه شانس بیارم وكارهای این سریم خوب پیش بره

زریسه شنبه 22 دی 1394 23:15

والله عزیزم من نمیدونم کدوم شهرستانی ولی ظاهرا آنچه که مسلمه اینه که پروانه تهران شاید بهتر باشه، مگر اینکه یه شهرستان بزرگ باشه مثل یزد، اصفهان و از این شهرها که چندان فرقی نکنه. آسمان جان بیشتر تحقیق کن مبادا از نظر کاری ، پروانه ی اون شهر که مدنظرته توب کار نکنه؟ موفق باشی. من هم باهات موافقم از قدیم هم گفتند دنیا دیده به از دنیا خورده

پاسخ اسمان پندار : زری جان پروانه برای یك شهر بزرگه، اما بهرحال پروانه تهران خیلی بهتره، این هم بهایی هست كه ما بخاطر انتخاب امریكا میدیم، اگه قرار بود ایران بمونم همون پروانه تهران را میگرفتم و راه می انداختم، الان بخاطر ذیق وقت مجبورم همین پروانه را راه اندازی كنم ، گفتم كه پروانه تهران نیمه اول سال دیگه هست و زمانش مشخص نیست. من تا نیمه اردیبهشت بیشتر نیستم، چاره ای نیست، تفاوت ارزش پولی هم داره.مسلما توتهران هم بهترمیگرده.اما چاره ای نیست، بهرحال تا اومدن راستین فقط تحقیق میكنم و كار عملی نمیكنم. شاید تا اونموقع معجزه ای رخ بده.

صبا)لیلا)سه شنبه 22 دی 1394 21:05

آسمون جان، اونطرف ها هم بوده ام ، زندگی هم کرده ام. به نظرم حتما حتما باید اونجا زندگی بکنه تا دید واقعی نسبت به اونجا داشته باشه. می دونی آدمیزاد اصلا راضی نیست تا اونوری غربت و زبون غریبه اذیتت می کنه اینوری دلت قشنگی های اونور رو به شدت می خواد . فقط آدم فئق پولدارها که دو طرف رو دارند حالش رو می برند

پاسخ اسمان پندار : اره الان یادم اومد كه قبلا اروپا زندگی میكردی، میبینی صبا جون ، دقیقا باید انتخاب كرد، نمیشه هردوجا را با هم داشت، ایران را انتخاب كنی زندگی اونطرف را از دست میدی و اونطرف را انتخاب كنی مزایای زندگی ایران:( زبون غریبه را خوب اومدی.

ریحانسه شنبه 22 دی 1394 18:43

آسمان میخونمت و دلم میخواد چیزی بگم تا از این آشفتگی رها بشی ولی نمیدونم چی بگم فقط دعا میکنم بهترین ها برات پیش بیاد و هر دو رو به دست بیاری و مجبور نباشی از چیزی بگذری

پاسخ اسمان پندار : مرسی ریحان گلم،میدونم چی میگی خود من هم از این نگرانیها خسته شدم. بیخیال، راستی حیف شد نمی نویسی، وبلاگت خیلی انرژی و حس خوب داشت، امیدوارم اوضاع سلامتیت هم دیگه حسابی روبراه شده باشه، مواظب خودت باش

میشلسه شنبه 22 دی 1394 07:26

آسمان جان چنین جریاناتی تو زندگی خیلی دست خودم آدم نیست. بسته به شرایطه. ریلكس باش و شعارت این باشه كه هرچه پیش آمد خوش آمد.. ماهم شرایطی مشابه شما و البته نه به سختی شما داریم. تلاشت رو بكن و ولی اصرار بیش از حد نكن و درهرصورت برنده ای چون تلاشت رو كردی.

اصلا همین كه ویزات شكر خدا مالتیپل بود یك نعمته.

پاسخ اسمان پندار : اره میشل جون، خیلی چیزها دست ما نیست ، اما سخته وقتی داری تو یك اتاق زندگی میكنی بگی هرچه پیش اید خوش اید.باور كن سخته و خیلی انگیزه قوی میخواد. خصوصاوقتی متاهلی ویكدور زندگی خوب داشتی.خودت بهترمیدونی كه چقدر شرایط ما با یك دانشجوی بیست و پنج ساله مجردفرق داره.نمیخوام فقط ارزو كنم این دوره سریعتربگذره.چون عمرمونه. زندگیمونه اما از طرفی چاره ای هم نیست.

مالتیپل بودن ویزامون یكی از بزرگترین شانسهای این دوسال بود

بهارک همتیسه شنبه 22 دی 1394 00:36

مقایسه دردناک و بی فایده است.

پاسخ اسمان پندار : بی فایده بودن را خوب اومدی بهارك جان، واقعیت اینه كه هیچ كاریش نمیشه كرد

خواننده خاموشدوشنبه 21 دی 1394 21:28

راستش من دفعه اوله که براتون کامنت میذارم. ولی خواستم بگم که واقعا زندگی روتین هم خیلی مسخره است. باور کنید. من هم مثل خواهرتون دقیقا همین برنامه رو برای دو الی سه سال داشتم ولی بعد دیدم این جور برنامه ها وقتی خوبه که پشتش تلاش باشه. خستگی باشه. سختی باشه. بعد از اونه که اینجور استراحت ها و برنامه های تفننی می چسبه. وقتی همش اینا هست خیلی عادی و حتی حوصله سر بر می شه. پس منم با اینکه می شد راحت بشینم و به همون زندگی ادامه بدم، عین شما خودم رو انداختم تو دردسر!! ولی الان واقعا راضیم از اینکه مدام مشغول باشم حتی با اینکه اعصاب خوردی زیاد داره ولی به همون یه کوچولو ارامشش می ارزه. امیدوارم شما هم در نهایت همین حس رو پیدا کنید...

پاسخ اسمان پندار : ممنون كه كامنت گذاشتی.یادمه یك دوره ای خودم هم از زندگی روتین خسته شده بودم، البته زندگی من كاملا متفاوت با خواهرم بود، صبح تا شب كار، حتی گاهی ١١ ساعت درروز، پیش خودم گفتم من كه اینهمه كار میكنم اگه این كاررا یك كشورخوب بكنم حتما خیلی نتیجه میگیرم، البته حتی یادم میاد كارزیادفرسوده و بینهایت خسته ام كرده بودو دلم استراحت و ارامش میخواست، الان هم به این امید دارم ادامه میدم، رفاه .ارامش. باور كن بعد از اینهمه سال كار، دلم میخوادبدون دغدغه مالی تو خونه بشینم و خونه داربشم. امیدوارم روزی به اون حسی كه ازش میگی برسیم

زریدوشنبه 21 دی 1394 19:03

واااای آسمان جان خیلی دیوونه ای به خدا. دختر خوب عالم و آدم میگند خودتون را با دیگران مقایسه نکنید اونوقت تو داری ظاهر زندگی مردم رو با باطن زندگی خودت مقایسه میکنی!!!!

راستی یه چیزی من نفهمیدم الان پروانه ی تو برای تهران نیست؟ برای یه شهر دیگه است؟ اونوقت اگر صبر کنی و دیرتر پروانه را بگیری بهت اجازه تأسیس در تهران را میدهند یا این یه احتمال هست که شاید بدهند؟

عزیزم من هم این تردیدهای تو را دارم، میدونم اگر بمونم ، میتونم اینجا خوب پول در بیارم و خوب خرج کنم؛ از نظر ظاهرش همه چیز اکی هست ولی واقعا مطمئن هستم که این چیزی نیست که 10 سال دیگه من رو راضی نگه داره و خودم را برای این تنبلی شماتت نکنم که چرا سعی و تلاشم را نکردم؟ تردید همیشه هست ولی چاره و گریزی ازش نداریم.

عزیزم یا زندگی اینجا بدون حسرت خوردن اینکه میتونستی جای بهتری باشی ، راضی نگهت میداره یا نه؟؟؟ اینقدر خودت را شکنجه نکن و اینقدر ریز نشو! بخدا هیچکدوم ما از کارهامون اینقدر مطمئن نبوده ایم و یه چیز دیگه اینکه همه چیز را نمیشه با معیار پول سنجید. شاید تو حساب بانکی ات خالی شده ولی الان راهی جلوی پایت باز شده. و حداقل حق انتخاب و تصمیم گیری را داری. قدر این چیزهایی را که داری بدون و لذت ببر از زندگی ات.

پاسخ اسمان پندار : زری عزیز اول بگم در مورد پروانه درست گفتی، من الان پروانه شهرستان را دارم كه ارزش كمتری و حتی دردسر بیشتری نسبت به پروانه تهران را داره، امتیازمن به پروانه تهران هم میرسه اما قراره این مجوزها تو نیمه اول سال دیگه داده بشه، زمانش مشخص نیست.عملا باز هم دارم پروانه تهران را فدای راهمون میكنم.

راستش زری پیش خودم میگم من همیشه امكان زندگی تو ایران را دارم اما شانس زندگی امریكا را همین یكباردارم، و این باعث میشه كه دوباره برگردم، اما درمورد اینكه اونجا بهترازایران باشه مطمئن نیستم، صادقانه میگم مطمئن نیستم و نمیدونم ایا واقعا اونجا بهترخواهد بودیانه، چیزی كه مسلمه زندگی الانمون اونطرف فاجعه است و ایران بهتره

کامشین دوشنبه 21 دی 1394 18:12

آسمونی جان

راستین راست میگه انقدر با این سوالها خودت را عذاب نده.

می دونم که اینجا درد و دلت هات را می نویسی اما از من به تو نصحیت خیلی مسائل را باز نکن. اذیت می شی. خودت را بسپار به جرباناتی که در پیش رو داری. توکل کن و از خدا بخواه که بهترین راه را پیش پات بگذاره. تو که انقدر باهوشی چرا باید در درون خودت به بروز یک شخصیت مردد کمک کنی؟ حالا که برگشته ای ایران و در مسیر تصمیم گیری هستی به تردیدهات بیش از حد لازم بها نده. قوی باش. به زندگی بقیه هم نگاه نکن. هر کسی مشکل خودش را داره. از قوم و خویش آتلانتایی گرفته تا همسایه سرکوچه فلان شهر ایران.

در ضمن بیشتر پیغام های بی نام از طرف منه. این میهن بلاگ اصلا هوشمند نیست که به خواننده یادآوری کنه کامنتت بی نام ونشونه

پاسخ اسمان پندار : مرسی كامشین عزیزم، درست میگی، من واقعا دارم خودم و راستین را با این تردیدها ازارمیدم، سعی میكنم دخترخوبی باشم و نصیحت پذیر و تاحدممكن از این فكرها كناره گری كنم، اره باید به حرفت گوش كنم، ممنون كامشین جان كه همیشه بموقع و سربزنگاه هستی:) راستی وبلاگت از ایران باز میشه( جواب سوال كامنت بی اسم:)

دوروز از یک هفته

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

ازامروز یك شیفت داروخانه گرفتم و چقدر از اینكارخوشحالم، خوشحالم چون بمن یاداوری كرد كه با وجود شیرین بودن رشته تحصیلیم هیچی تغییر نکرده و چقدر کار میتونه تکراری باشه، یا اینكه یادم اورد كه غایت ونهایت ارزوم گردونن یك داروخانه نیست. و ارزوها و خواسته هام محدود به اینجا نیست و برای برگشتن و ادامه ماجراجویی زندگیم درامریكا مصمم ترم كرد، خوشحالم كه كارگرفتم چون فهمیدم هیچی را فراموش نكردم و تو محیط كاریك دكترواقعی هستم، حتی باعث شد دوباره لذت دكتربودن و احترام دیدن را زیردندونم تجربه كنم:) 

امروز روز دومه، از روی سایز روپوش سفیدم میفهمم كه نسبت به قبل رفتنم كمی چاق شده ام. دركل اضافه وزن دارم البته جز دسته چاقها حساب نمیشم. اما تا وزن مانكنی چندكیلویی باید كم كنم.خب ثابت شد كه من ادم باشگاه نیستم اما پیاده روی را دوست دارم و امروز كفش ورزشی پوشیدم تا مسیر یك ساعت و نیم داروخانه تا خانه را پیاده برگردم، میدونم جز دسته پرخورها نیستم اما جز دسته سست عنصرها در مقابل هله هوله و كاكائوام:). 
یكسال زندگی در كشور دیگه باعث شده رفتارم تو داروخانه متفاوت باشه، قبلا با پرسنل هم صحبت نمیشدم اما الان نه، و بازهم اولین مشخصه ام از نظراین پرسنل مهربان بودن هست كه ترجیح میدادم با این صفت شناخته نشم، فكر كنم هیچوقت نتونم از چنگال این صفت و مشخصه بعنوان بارزترین صفتم نجات پیدا كنم. كارم را دوست دارم، خیلی دلم میخواد روزی بعنوان داروساز تو امریكا كار كنم، هدف بزرگی هست اما قابل انجامه، باید یواش یواش براش برنامه ریزی كنم.گرچه اصلا هیچ شناختی راجع به كار یك داروساز و امتحانهایی كه برا معادل سازی باید بدم ندارم، فقط شنیدم حجم كاراونطرف نسبت به ایران خیلی بیشتره.
 


ادامه بعدا


نوشته شده در : سه شنبه 29 دی 1394


یک روز بد

» نوع مطلب : کاروبار ،

از اول تصمیمون برای خیلی دیرتر اومدن راستین اشتباه بود. یکماه و بیست روز زیاد بود. بیست روز کافی بود. بهرحال امیدداشتیم تو این زمان نیازی بهش نباشه. بخصوص که اومدن من هم یکهویی شده بود. از اول رسیدنم در گیر تحقیقات بودم . تحقیقات و مسیر خوب پیش میرفت تا امروز.خیلی امیدوارشده بودم و خوشحال که همه چی خوب پیش میره.  اما امروز خبردارشدم اون اتفاقهای خوب نمی افته و چاره ای نیست و باید برای راههای سخت اماده شد. البته مشکل فقط سختی نیست.چون من عادت دارم به حل سختیها. مشکل اینه دیگه راهها خوب نیستند. خلاصه اینطور شد که تصمیم گرفتیم راستین زودتر برگرده. البته اگه خبر خوبه بود که باید حتما حتما برمیگشت. اما حالا دیگه مطمئن نیستیم حضورش ضروری باشه.البته مسلما وجودش بهم ارامش میده و بقیه کارها را راستین بعهده میگیره و احتمالا با بازدهی خیلی بهتری انجام میشه اما این  بیست روز زودتر اومدنش هزینه حدودا 2000 دلاری برای ما داره. بیخیال. دیگه چیکار کنیم.  ما همیشه تموم سعیمون را میکنیم که بهترین تصمیمات را بگیریم. اما خوب حالا یا خودمون مقصرکه قادر به انتخاب درست نیستیم یا شرایط مقصر. بهرحال تصمیمگیریهامون درست نمیشه پس بهتره حداقل دیگه بخاطرش خودمون را سرزنش نکنیم. خلاصه خوشحالی که باشنبه شروع شد به یک هفته نخورد که مصیبت شدو باز با احساس خستگی اومدم سراغ سنگ صبورم تا بنویسم تا سبک تر کارها را ادامه بدهم. کامنتدونی را میبندم چون امروز هم فقط یکی از روزهای تلخ کتاب زندگی اسمان هست. و از فردا باید دوباره قوی بیایستم و سعی کنم بهترین را از دل راه بد بیرون بکشم. اگه یازهم شرایط با من نساخت نساخت دیگه. من زحمتم را کشیدم. فکر کنم دیگه من را بعنوان یک جنگجو شناخته باشید و میدونید تا لحظه اخر ناامید نمیشم. امان از این روزگار و خدا . تا می یام کمی دلگرم بشم باز میرسم بهمون نقطه اول. 
سعی کردم کامنتدونی راببندم اما بسته نشد. 


نوشته شده در : سه شنبه 29 دی 1394 

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...