Saturday, December 12, 2020

 تیر 1394

دیروز و فردا

» نوع مطلب : کاروبار ،

دیروز برای بعضی کارهای اداری رفته بودم معاونت. تا زمانی که منتظر بودم یک فرم را بگیرم اقای دکتری که فهمید من تو نوبت گرفتن داروخانه هستم شروع کرد به حرف زدن با من. بهتره بگم شروع کرد به فضولی کردن و در عین حال پز دادن. البته فضولی از نوع کاری. مطمئنا تو پستهای زیادی نوشتم که داروسازان دو دسته هستند. داروخانه دار یا بی داروخانه. اکثزیت داروخانه داران کسانی هستند که بعد از فارغ التحصیلی بجای خرید خانه و ماشین ،رفتن داروخانه خریدن و همین جا اضافه میکنم که مسیر کاملا درستی هم رفتن. یک عده هم مثل من از سر بی تدبیری یا بی پولی یا هر دلیل دیگه ای رفتن دنبال کسب امتیاز تا خود دانشگاه بهشون داروخانه بدهد. که باز هم همه میدونیم مسیر کاملا اشتباهی هست. خلاصه بعد از 14 سال فارغ التحصیلی من الان تو نوبت گرفتن داروخانه هستم  که شاید روزی دانشگاه لطفش را شامل حال ما کند. خلاصه دیروز این اقای دکتر داروخانه دار متوجه شد من جز اون عده متضرر تو نوبت هستم. اول پرسید چند ساله فارغ التحصیل شدم. بعد هم در حالی که یک پیراهن جنس پلاستیک پوشیده بود و خیس عرق با دستمال کاغذی له شده صورتش را پاک میکرد گفت خوب موندین خانم دکتر خوب موندین و من تازه اون سال رفتم دانشگاه. بعد هم شروع به پرسیدن چندو چون قوانین تو نوبت قرار گرفتن کرد. اخرش هم با گفتن اینکه که راه بسیار اشتباهی رفتم و من هم چاره ای جز تایید نداشتم شروع به پز دادن کرد که من تاحالا دوتا داروخانه شبانه روزی داشتم. یکیش را فلان قیمت خریدم در عرض یکسال 400 سود کردم و فلان و بهمان. خلاصه با وجود لحن کلافه من پزهاش کامل ادامه داشت و در اخر هم اضافه کرد منتظره تا نوبتها اعلام بشه و یکی از این پروانه های خام را به قیمت مفت تومن بخره و باز هم سود کنه که البته من خیال ایشون را راحت کردم که بنده بهیچ وجه مایل به فروش پروانه ای که شاید روزی بگیرم  نیستم. اما خب از طرفی هم میدونم اخرش یکی از این بی داروخانه ها که بعد سالها تو نوبت موندن پروانه دار میشه از سر خستکی یا پیری و غیره پروانه اش را به این دست دکترهای فرصت طلب میفروشه. در کل همه ای حرفها باعث شد به مسیر اشتباهی که اولش بخاطر بی تدبیری شروع شد و در اخر بزور دست سرنوشت توش موندم فکر کنم( میدونید دوستان من سالهای زیادی منطقه محروم داروخانه داشتم. دقیقا بعد از سال اول تاسیس متوجه اشتباهم شدم. اما از اونجا که دیگه کسی حاضر نشد بجای من بیادسالها با زور و ضرب دانشگاه مجبور به موندن شدم.دوستهایی که مایلن بدونن دقیقا چه اتفاقی افتاده میتونن پستهای دوسال پیش ارشیو را بخونن) امشب هم با یکی از دوستهای خوب داروسازم حرف میزدم. داشت میگفت با یکی دیگه از دوستان دیگه داروسازم میگفتیم اسمان رفت چون اینجا هیچی نداشت. من و فلانی شغلهای دولتی خیلی خوبی داشتیم و بهمانها و اون بهمانها داروخانه و مطبهاشون. و بعد هم کلی از ناراحتیهای زیر صفر شروع کردن مهاجرت گفتیم . خلاصه دیدم راست میگه. البته نه اینکه علت رفتن من عدم پیشرفت کاری مثل بقیه دوستهام بوده باشه  اما حقیقت  اینه  من از اون دسته دکترهای انچنانی نبودم و نشدم. بذارید اصلا داستان امروز را هم بگم چون معتقدم در پشت این داستانهای شاید ساده و پیش پاافتاده از نظربعضیها حقیقت خوابیده . خواهر خوش اندام بنده :) مدت زیادی هست که باشگاه میره و از از امروز من هم بهش ملحق بشم. خواهرم میگفت تو این باشگاه دکتر زیاد داریم و خلاصه دوست داشت یکجورهایی بنده هم کلاس بگذارم. خوب راستش برای خودم هم تست شخصیتی جالبی رسید و قبول کردم. اما دست اخر معلوم شد اصلا این جوررفتارها را نمیشناسم.و حتی بلد نیستم کمی با غرور راه برم:)) دوستان با اینکه همیشه شعار من سادگی بوده اما هم من ،هم شما خوب میدونیم که مدتیه دوست ندارم من را با این صفت بشناسن امادرحقیقت غیر از این بلد نیستم عمل کنم.....  راستش از دیروز دلم بیشتر برای خودم سوخت. میدونم که الان میگید زندگی خوبی دارم و خیلیها میخوان جای من باشن. میدونم که موقعیت اجتماعی خوبی دارم اما این را هم خوب میدونم از این پله ای که باید روش ایستاده باشم خیلی پایینترم. بی خیال. امیدوارم همین زودیها یک داروخانه به منم بدن که حداقل یک پله  از لحاظ شغلی بیام بالاتر و یک دکتر ساده داروخانه دار بشم :))))


نوشته شده در : چهارشنبه 3 تیر 1394 

میشلجمعه 5 تیر 1394 00:07

به نظرم همین الان هم خیلی موفقی، چند سال دیگه موقعیتی داری كه خیلی ها نخواهند داشت. اصلا قصدم مقایسه نیست، خودمم برای این زندگی نمیكنم.. منظور حس رضایته و مطمئنا در آینده این حس رضایت از خودت بیشتره.

پاسخ اسمان پندار : دقیقا میشل همه چیز به حس رضایت از خودمون برمیگرده، اصلا احساس رضایت همون احساس خوشبختیه، من وراستین تا حدی از خودمون راضی هستیم اما تو زمینه مالی اصلا خوب جلو نرفتیم، البته راستین از موقعیت كاری و اجتماعی كه اونجا هم داره بشدت ناراضیه و باید تو این سن دوباره همه چیز را از نو بسازه، سخته اما چاره ای نیست. به امید روزی كه هردو موفقیت رو تو سرزمین جدید به اغوش بكشیم

سجادپنجشنبه 4 تیر 1394 23:37

ای بابا! خانم دکتر مگه چند سال زنده ایم ما؟

همیشه آدمای بالادست و پایین دست وجود دارن، حالا اگه بخوایم به اونا نگاه کنیم که فقط ناراحتی نصیبمون میشه.

تنها وظیفه ما تو این دنیا خوب زندگی کردنه و لذت بردن باقیمانده زندگیمونه، همین!

پاسخ اسمان پندار : سجادجان راست میگی، درست هم نیست خودمون را با دیگران مقایسه كنیم، البته اعتراف میكنم كه من اینكاررا زیاد میكنم، نه با همه، با هم رده ایها وهمكلاسیهای دانشگاه ، اینطوری پیشرفتم را میسنجم یا به نوعی خودازاری میكنم:) اما جدا سجاد ، بخوبی میدونم كه اوضاع مالیمون خیطه، خودم وراستین هم بشدت نیازداریم كه خونه و زندگی درست و درمون داشته باشیم ، حالا هم كه با این عملیات انتحاری مهاجرت، درست و درمون كه هیچی اصلا خونه وزندگی نداریم:(

رها(زندگی من)پنجشنبه 4 تیر 1394 21:18

اسمان امیدوارم بزودی تو هم به حمع دارو خانه دار ها بپیوندی.تجربه من میکه هر تاتشی روزی به نتیجه میرسه عزیزم.دست از تلاش برندار..

پاسخ اسمان پندار : رها جون، فكر میكنم در اینده نزدیك به من هم داروخانه بدن، از این بابت خوشحالم اما خب خیلی از بقیه دوستهام عقبم، امیدوارم كه یكروزی من هم از لحاظ مالی بتونم خودم را بكشم بالا، امیدوارم

شلالهپنجشنبه 4 تیر 1394 15:16

فقط میتونم بگم تو عزیز دل منی آسمان

پاسخ اسمان پندار : مرسی شلاله جون، تو هم دوست عزیز من هستی

شادیپنجشنبه 4 تیر 1394 13:31

ســــلام دوست قدیمی، چند وقتی بود که بهت سر نزده بودم، میخوندمت کم و بیش اما گرفتار زندگی تو شهر شلوغ بـــودم :) و امــا اون دوستت که میگفت آسمون رفت چون اینجا هیچی نداشت خیییییلی حرف چرتی گفته!! چون شغل دولتی نداشتی؟!!! از کی تا حالا داشتن شغل دولتی امتیاز بزرگی محسوب میشه و آیا پیمانه و دلیل شما برای مهاجرت این چیزا بوده؟؟؟؟بخوای نخوای بعنوان یه دکتر داروساز نمیتونی تو ایران هیچی نداشته باشی!!! و دیگه اینکه داشتن یه زندگی متوسط رو به بالا تو تهران کمـــــــه؟!! پس بیخیال حســــودان بخیل دوست نما و دل قـــــوی دار که روزهای آفـــتابی در پیش است :):):*

پاسخ اسمان پندار : شادی جون نیستی اماوقتی می ایی با یك كامنت پروپیمان می ایی، راست میگی شغل دولتی جیزی نبوده كه هیچوقت بخوام، میدونم تا اینجا هم پله های زیادی را بالا اومدم اما ازلحاظ مالی پسرفت زیادی داشتم، خیلی دلم میخوادبه اندازه خودم، به اندازه تلاشهام رفاه داشته باشم. راستی كامنتت باعث شد كه من به یك نكته خوب هم برسم كه بعدا تو پستهام مینویسم، مرررسی عزیزم بابت دوستیت و بابت اینكه همیشه هستی

مریمپنجشنبه 4 تیر 1394 07:23

سلام آسمان جان من یه مدتی هست وبلاگ شما را میخونم اما هیچ وقت کامنت نذاشتم اما هر روز سر میزنم و مطلب جدید باشه میخونم. منم خیلی محدودیت ها دارم واسه همین خودم تلاش می کنم تو رشته ام پیشرفت کنم من کامپیوتر خوندم اما چون توی شهرستان زندگی می کنم جایی نیست از رشته ام استفاده کنم واسه همین خودم تلاش می کنم. تلاشت را تحسین می کنم هیچ وقت ناامید نشو و همیشه تلاش کن تا پشیمون نشی از اینکه کاری که دوست داری انجام ندادی. موفق باشی عزیزم.

پاسخ اسمان پندار : سلام مریم عزیزم، خیلی خوشحال شدم كه با یك خواننده خوب ومهربون دیگه هم اشنا شدم، عزیز دلم مرسی از دلگرمی ات، من شهرستان كاركردم و میدونم چه محدودیتهایی وجود داره برای همین پشتكارت واقعا قابل تحسینه، امیدوارم بتونی با همت خودت به ارزوهات برسی،حتما میدونی كه من هم همه عمر و زندگیم تلاش كردم، گاهی میگم فایده این زندگی با اینهمه تلاش وازار چیه! خلاصه چاره ای نیست، چرخ زندگی منتظر ما نمی مونه و ما هم باید بچرخیم و جلو بریم، امیدوارم هردومون نتیجه زحماتمون را ببینیم

دردو دل یک زن

» نوع مطلب : چكه چكه  ،

یكوقتهایی هست كه ادم بدجور دلش میگیره، ممكنه ظاهراهیچ اتفاق خاصی نیافتاده باشه، اما چیزهای كوچیكی هست كه ازارت میده، امروز از اون روزهاست كه ناراحتم وحتی حرف زدن با راستین ارومم نمیكنه، از اون روزهاكه خسته ام از زندگی كردن و دویدن، گاهی بعضی ادمها مجبورن همیشه بدوند و اگه ندوند بعضی اتفاقات وجریانات متوقف میشه ، اتفاقات مهم وسرنوشت ساززندگی یا شاید کل جریان زندگی، احساس میكنم تمام زندگیم یك دونده بودم .روزهای زیادی بوده که نیاز داشتم قدم بردارم. گاهی بیاستم و مثل بعضی خانمها از جریان اروم زندگی لذت ببرم اما نشده . مجبور بودم بدوم. اجبار زمانه. و الان  باز روزهایی هست كه اجتیاج دارم بیاستم ونفسی تازه كنم اما نمیشه، یكجورهایی روی راستین هم نمیشه حساب كرد و برای همین از دست اون هم عصبانیم، مقصر نیست ، انتخاب خودم بوده این نوع زندگی، اما ایا غیر ازدویدن مستمر راه دیگه ای برای پیشرفت نیست؟ راه طولانی وسختی پیش رومه، درس خوندن در امریكا، ویزای دانشجویی را به كار تبدیل كردن، توجامعه غریب امریكا موفق شدن،، كارهای مربوط به شغل و رشته ام در ایران، اینها كارهایی هست كه فقط خودم باید انجام بدهم. راستین چندوقت پیش  با تاسف میگفت احساس میكنه اگه یكزمانی مخالف بچه دارشدن بودم  بخاطراین بود كه بشدت كار میكردم ، و درست میگفت، بشدت كارمیكردم چون باید اقساط خونه ای كه خریده بودیم را میدادیم و بدون کارکردن من امکان پذیرنبود. حالا بازهم باید بشدت برای موفقیت زحمت بكشم و نمیتونم جز حمایتهای روحی مستقیما به کسی اتكا كنم چون خودم شروع كردم و همه چیزبه من بستگی دارد و الان وقت ایستادن نیست، خسته ام، خسته از زندگی كردن و دویدنهای بی وقفه


نوشته شده در : سه شنبه 9 تیر 1394 

رویایکشنبه 21 تیر 1394 12:15

آسمون عزیز این دلگیری موقته تو آدمی نیستی که کم بیاری خودت هم میدونی که تا حالا خوب و درست پیش رفتی نسبت به خیلیها جلوتری ببین اگه کار و تلاشی که دقیقا منطبق با روحیاتت هست را انجام نمیدادی چیکار میخواستی بکنی اینکه بهترین تفریح و انرژییت واسه کار و آینده نگریت باشه خیلی خوبه و به نظرم بهتر از اون چیز دیگه ای نمیتونه باشه اصلا نگران نباش مطمئئئئنم یه روزی از بهترین داشته های زندگیت مینویسی پس غصه الکی نخور به نظرم که تا حالا خوب پیش رفتی تو داری واسه نسلهای بعد از خودت تلاش میکنی عمیق فکر کنی تلاشت را بیشتر هم میکنی و امیدوار به جلو میری فکر کنم بخشی از این حس و حال بی ربط با آب و هوای ایران هم نباشه مواظب خوبیهات باش

پاسخ اسمان پندار : رویای عزیزم، دوست مهربونم، ممنونم از اینكه دلسوزانه وبا محبت پای حرفهام نشستی،شرایطم رادرك كردی و مثل یك دوست خوب توصیه هات را گفتی. گاهی خیلی احساس خستگی میكنم. بعد از یكمدتی وقتی میبینم چاره ای جز حركت نیست پا میشم و مسیر را ادامه میدم، خوشحالم كه میبینم این مسیر از نظر شما رو به جلو بوده، برای خودم یكجور پسرفت بنظر میرسه یكجور دوباره همه چیز را از نو شروع كردن. اما هیچ چاره ای نیست، یعنی بهیچ وجه نمیشه ایستاد، شاید هم تنها استراحت من همین سه ماه هست كه ایرانم. بهرحال باید نیرو بگیرم برای یك سال سخت دیگه. مرسی دوست گلم

مریمسه شنبه 16 تیر 1394 10:51

سلام آسمان جان. ممنون از پیشنهادت اما در شرایط فعلی کشورم وقتی با لیسانس کار نیست برای رشته کامپیوتر با ارشد که دیگه بدتره. تصمیم دارم برم کانادا بیشتر هم بخاطر همین دنبال کارم چون هم به پولش نیاز دارم هم به سابقه کاری.

فکر کنم باید کارآفرینی کنم تو همین فکرم. بزودی میام و خبرای خوب میدم.این روزا خیلی حالم بهتره حس میکنم دارم راهم پیدا می کنم. امیدوارم برای تو هم همین حس های خوب پیش بیاد و موفق باشی عزیزم.

پاسخ اسمان پندار : سلام مریم جون.كارافرینی، عالیه، خیلی فكر خوبیه، اگه میخواهی بری میتونی بصورت سوری از شركتی بخواهی برات بیمه رد كنه، البته اگه عجله ای نداری خودت شروع به كار بكنی كه عالی تره، برات ارزوی موفقیت دارم دوست خوبم، خبرهای جدید شد من را بیخبر نذار عزیزم.

بهارکیکشنبه 14 تیر 1394 22:58

سلام آسمون جونم. خوبی؟ راستش نمیدونم چه جوری بهت بگم خجالت میکشم. ولی دیگه از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون، از وقتی وبلاگت رو میخونم با شدت و علاقه و توجه بیشتری چسبیدم به زندگیم و شهرم. از راه رفتن تو خیابون بیشتر لذت میبرم و سعی میکنم این جا رو مناسبترین شهر دنیا بدونم. خیابونا رو سریع حفظ میشم. به مسیرهای میان بر عشق میورزم ، حتی از دیدن پیاده رو ها و درختا و بانکها حال خوشی بهم دست میده و با دیگران لحظات شادتری رو میگذرونم. خیلی از افسردگیم کم شده. ایشالله خدا هر چی تو دنیا میخوای بهت بده و زود هم بده. ایشالله خدا برات بهترین و مناسبترین چیزا رو در نظر گرفته باشه و تو زندگیت همینجوری خیر و خوشی سرازیر بشه. ایشالله خودت و همسرت سالم باشین و دلتون حسابی خوش باشه. ایشالله تو اینجا یا آمریکا یا هرجای زیبای این دنیا بهترین زندگی نصیبت بشه و بتونی با دل خوش شادی کنی. خیلی خوشحالم که باهات آشنا شدم.

پاسخ اسمان پندار : بهارك عزیزم، نمیدونی چقدر از شنیدن این حرفت خوشحال شدم، وقتی مینویسم یكجورهایی غیر از درد و دل ، دلم میخواد به همه اونها كه قدر زندگیهاشون را نمیدونن و از زندگیشون بخاطر سراب مهاجرت لذت نمیبرن بگم كه مهاجرت یك سرابه، یك خیال شیرین، البته ادمهای موفق هم زیاد داریم اما به شرط تو سن كم رفتن و.... خوشحالم كه خوندن داستان زندگی من ، باعث شده زندگیت شیرین بشه، بهت تبریك میگم برای پیدا كردن كلید خوشبختی، دعاهات واقعا زیبا هستند، چقدربهشون احتیاج دارم، مرسی عزیزم، امین، امین ، امین

آیداجمعه 12 تیر 1394 07:20

سلام آسمان جان

میدونی ب نظر من اینکه ب آینده دور نگاه میکنی حجم مشکلات زیاد ب نظر میاد واست.عزیزم ب نظر من اصلا این شکلی فکر نکن ک آره الان درس وای پس کی کار؟

عزیزم بهتره آدم ب آینده نزدیک نگاه کنه مثلا بگه آره الان وظیفه من موفقیت تو درسامه و گرفتن معدل بالا همین.فقط ب این فکر کن چون پایه و اساس تمام آرزوهاته.وقتی از پس آینده نزدیک براومدی آینده دور روز ب روز بهت نزدیک تر میشه.درست رو حسابی بخون تا اونا واسه کار تو رو بخوان.انشالله موفق هستی و موفق تر میشی دوست عزیزم.

پاسخ اسمان پندار : ایدا جون فكر كنم بعضی كامنتها را باید چندبار مرور كنم، قبلا كامنتت را خونده بودم، الان در حالی كه بشدت نگران كارهای پیش رو هستم اومدم جواب كامنتت را بدم،دوباره خوندمش، نوشته ات خیلی ارومم كرد، لبخند رو لبم اورد، نگران كارهای پیش رو هستم، بارها دوستان گفته ان به اینده دور فكر نكن اما وقتی كارها زیاد میشه خود بخود نگران میشم( میدونی باز داره اتفاقهایی میافته كه اگه بیافته شاید شش ماه اول سال را نرم، البته شاید، جالبه مسیر زندگی من هیچوقت كاملا مشخص نیست) سعی میكنم تو این یكماه و نیم زیاد بهش فكر نكنم، رو اتفاقات روزمره تمركز كنم كه ببینم تكلیفم مشخص میشه یا نه، كاشكی بشه، اگه برم ووسط درس این اتفاق بیافته بد میشه، ای بابا همین الان داشتم به تو قول میدادم راجع به اینده دور فكر نكنم

زریجمعه 12 تیر 1394 00:38

آسمان جان، یه بخشی از دعای کمیل هست که من خیلی دوستش دارم . یعنی کلا من دعای توسل را اصلا دوست ندارم، حس ضعف و آویزون بودن میکنم، زیارت عاشورا را هم دوست ندارم، همه اش داره نفرین میکنه، بقیه دعا ها را هم نخوندم ولی دعای کمیل را چند باری خوندم و یه حس پویایی و عزت نفس بهم میده. یه جایی میگه خدایا یا مرا در رسیدن به آنچه که درآرزویم هست کمک کن و یا آرزوی آنرا از ذهنم خارج کن تا به آرامش برسم. یه موقع هایی میبینم خیلی به این دعا نیازمندم. الان هم که میبینم تو در مسیر این آرزو قرار گرفته ای و رو به جلو هستی مطمین هستم حالا که تو مسیری حتما خود خدا در رسیدن به اون آرامش و اون خونه ی امن کمکت میکنه:-)

پاسخ اسمان پندار : زری جونم خوشحالم كه دوست مومن و معتقدی مثل تو دارم، بنظر من اعتقاد و ایمان قوی امید را تو دل ادمها زنده نگه میداره،فرد میدونه تكیه گاهی داره و كسی كه حرفهاش را بشنوه و به دادش برسه، امشب شب قدر هست و مطمئنم الان مشغول دعا كردن هستی، من را از دعات بی نصیب نذار دوست خوبم

fandoghجمعه 12 تیر 1394 00:31

اما حرفت در مورد عبوس بودن مردم ایران

اخه مردم ایران دلشون واسه چی خوش کنن؟ هر کاری کنی حرامه

بعدشم باید از صپ ساعت شش تا شش عصر کارکنن تا از گشنگی نمیرن خوب برا چی خوشال باشن؟

پاسخ اسمان پندار : فندق جونم ، منم كاملا باهات موافقم، مردم ایران واقعا دلخوشی ندارن، تنها تفریح مردم رفتن به رستوران و خوردن هست، مثلا یك باشگاه ورزشی ساده اگر مخلوط بود كلی باعث میشد زن و شوهرها با هم برن ورزش ووقت بگذرونن و خیلی چیزهای دیگه، البته اونجا هم مردمشون خیلی شدید كارمیكنن، حتی چون امنیت شغلی نیست همیشه ترس از دست دادن شغلشون را دارن، اما خوشبختانه تورم ندارن كه نگران فردا یا حتی سال دیگه اشون باشن، میدونی فندق جون كلا فرهنگشون باعث میشه یواش یواش ارامش بهت منتقل بشه، مثلا هیچ كدوم تو صفهای طولانی بیتابی نمیكنن و اروم وصبور می ایستن تا كارنفر قبلی راه بیافته، چون تقلب و پارتی بازی نیست خود بخود یادمیگیریم ما هم صبور باشیم و تحملمون بیشتر بشه، حرف زیاده فندق جان اما باز هم میگم تو ایران هم میشه خوش بود و خوش گذروند فقط مشكلات و بداخلاقیهای مردم را كم مشكلاتی كه همیشه گفتم اونطرف اب وجود دارد بگذاریم

fandoghجمعه 12 تیر 1394 00:27

بالاخره منم امتحانام تموم شد. اومدم ببینم اینجا چه خبره ؟ میدونی دقیقا منم حس تورو دارم خیلی خسته م خیلی. انقد دوس داشتم منم مثل بقیه دخترا راحت بودم راحت می گشتم. تو تلگرام همکلاسی های دوره دبیرستانم باهم جمع میشن صوبت می کنن همشون 2تا بچه دارن . درمورد یه چیزایی صوبت می کنن که برای من بی معنیه اما خودشون از حرفاشون حال میکنن. منم خیلی دلم میخوتد مث اونا باشم اصلا خسته نیسن

فقط بفکر تفریح و مد هستن. اما من تا این سن که زندگی کردم فقط درس و کتاب و امتحان داشتم. دیشب که امتحانم تموم شداز تهران داشتم برمیگشتم تو کل راه فقط فکر میکردم به اینکه کجام؟ به چی میخوام برسم؟ اصلا آینده ای دارم؟ اصلا خستگی امتحان از تنم در نیومده چون دارم به اتحان زبان امتحان جامع و رساله و استخدام هیات علمی فک میکنم . بقول تو همش دویدم تو مسیرم دویدم شاید به هدفی برسم اما هنوز جایی نرسیدم زندگیم هم معلوم نیس...

اما این میدونم بالاخره هرچیزی آخری داره

پاسخ اسمان پندار : فندق چقدر خوب حال و روز هم را میفهمیم، ما اینهمه تو زندگیمون می دویم و غافل از عقربه زمان ، یكدفعه بخودمون می اییم كه چطور دهه ها را به دویدن گذروندیم، خواهركوچیك من ، خونه پدر و مادرمه، یك ماشین عالی زیر پاشه و كلی پول تو حسابش، روزها باشگاه میره و هردوسه روز مهمونی دعوته، كلا خوش میگذرونه، به من میگه بمون همین ایران و خوب زندگی كن، اما نمی تونم بهش بگم خواهر من شرایط من با تو فرق داره ، من حتی اگه تو ایران هم باشم ازصبح تا شب باید كار كنم، خلاصه سرنوشت من دویدن شده، دویدن برای خوب زندگی كردن كه بعد از اینهمه تلاش و زحمت چندبرابری باز هم ادامه داره

َAVAپنجشنبه 11 تیر 1394 23:12

سلام...راستش باوراینکه اگه رتبم خوب نشدبیخیال داروبشم برام سخته حالامنتظرمیشم تاببینم جواب چی میشه به راهنماییتون نیازدارم

پاسخ اسمان پندار : میفهمم اوا جون ، كاملا میفهمم چی میگی، باور میكنی خودمن هم ارزوم این بود دكترقلب بشم، وقتی این رشته را قبول شدم بااینكه پزشكی بندرعباس انتخاب بعدیم هم میتونستم برم همون جا موندم، انتقالی نگرفتم و هنوز كه هنوزه این ارزو با من هست ولی خیلی كمرنگ ، حدی تا حدی بیرنگ، حتما خبر رتبه ات را به من بده عزیزم

AVAچهارشنبه 10 تیر 1394 15:24

سلام خوب هستین من تازه باوبتون اشناشدم وشدیداعاشق داروسازیم امسال کنکوردادم ولی احتمالا داروقبول نمیشم شایدموندم سال دیگه من تاالان باکسی که داروخونده باشه حرف نزدم ولی اطلاعاتی درموردرشته داروسازی دارم یه خواهش اگه موندم سال دیگه براکنکوربخونم کمکم میکنیدچجوری بخونم راهنمایی میخوام لطفا

پاسخ اسمان پندار : سلام اوای عزیز، خوش اومدی عزیزم، راستش اولین شرط قبول شدن تو داروسازی داشتن رتبه خوب هست، احتمالا كمتراز١٠٠٠، فكر كنم اززمان من هنوز چیزی تغییرنكرده و بازهم برای قبولی به رتبه خوب احتیاج داری، پیشنهاد من اینه كه اگه امسال رتبه ای در حد٢٠٠٠-٣٠٠٠ داشتی برای سال دیگه صبر كنی و اگه خدای نكرده امسال رتبه ای بالای ٤٠٠٠-٥٠٠٠ اوردی بیخیال داروسازی بشی وعمروانرژی وانگیزه ات را به پای كنكور تلف نكنی. بنظرم تو رشته های دیگه هم میشه موفق شد وحتی دكترشد.فكر كنم نتایج اول مرداد اعلام میشه، منتظر خبرهای خوش ازت هستم

چهارشنبه 10 تیر 1394 14:37

آسمان میفهمم چی میگی، من یه دوره ای این جوری بودم. خیلی کار میکردم، خیلی خودمو به آب و آتیش میزدم، فکر میکردم، برنامه ریزی میکردم تا زندگیمون رو مدیریت کنم تا همپای پرنده باشم و خیلی وقتا بیشتر از اون تا بتونیم قسط بدیم و . . . ولی از جایی که حس کردم دیگه پرنده خودش از پس زندگی بر میاد. کار رو بوسیدم و گذاشتم کنار و تنها موردی که هنوز براش خیلی وقت میذارم و نمیتونم به کسی بسپارم، جمع کردن اطلاعات، همفکری و برنامه ریزی. راستش من تکلیف رو با خودم مشخص کردم من هرگز دوست نداشتم که زن بیرون از خونه باشم چون مامانم شاغل بود و سختی هایی که کشیده بود رو لمس کرده بودم. من میخواستم / میخوام یه مامان تمام وقت باشم و در کنارش یه زن فعال تو زمینه هنر و مسائل اجتماعی. دلم میخواد وقتی اومدیم امریکا بتونم کالج ها و دانشگاه هاشون رو تجربه کنم و شاید یه کار سبک و نیمه وقت داشته باشم ولی الویتم با داشتن یه خونه گرم و شاد و و پر انرژی و امیدوارم اینها به درآمد من وابسته نباشه و بتونیم با درآمد پرنده زندگی رو بگذرونیم. ـ البته سال های اول مهاجرت بعید میدونم بدون کار من زندگی به راحتی بگذره ـ

تو هم سعی کن بعد از تموم شدن درس‌ت، کم کم مسئولیت هاتو کم کنی میدونم حیف این همه تجرب هو درس خوندن که بخوای خودتو بازنشست کنی ولی مطمئن باش میتونی خیلی کمتر از این درگیر بشی و فرصت هایی برای خودت بوجود بیاری که از جریان آروم زندگی لذت ببری.

حتما با راستین در موردش صحبت کن، بذار حس کنه خسته ای و چی میخوای. یه تصمیم قطعی برای برنامه های آیندتون در نظر بگیرید.

و اینو بدون سختیِ دوران ، رسد روزی به پایان ، غم مخور

پاسخ اسمان پندار : سلام ریحانه جون، مررسی از اینكه تجربه خودت را با من قسمت كردی، من هم بنوعی موافق كارسبك هستم ، با راستین راحتم وكاملا دركم میكنه، حتی خودش خیلی زودترازخودم خستگی مزمنم را تشخیص داده بود، الان هم خیلی دلش میخواد بارمسئولیت را ازدوش من سبك كنه اما متاسفانه تا ٧-٨ سال اینده اینكارامكانپذیرنیست، ویزای ما برای امریكا دانشجویی هست و سلسله مراتب تبدیل ویزای دانشجویی به گرین كارت فرصت ارامش را بمن نمیده......... كاری نمیشه كرد، حداقل ٧-٨ سالی دوندگی من ادامه دارد، اما امیدوارم روزی برسه كه ارامش ساكن قلبهامون بشه، عزیزم ریحان جون برات یك زندگی زیبا همینطور كه ترسیم كردی ارزو میكنم، منرا ازخودت بیخبر نذارعزیزم

شلالهچهارشنبه 10 تیر 1394 08:06

سلام آسمان

میدونی قانون دنیا همینه بعضیا نمیجنگن و میبرن و بعضیا هم میجنگن و بازم میبازن ( من خودم رو میگم)

بعد تا میخوای دهنت رو باز کنی چیزی بگی همونا تو رو به ناشکری و تنبلی و بی صبری متهم میکنن برای همین ترجیح میدی لال بمونی

ولی میدونی آسمان هیچ چاره ای نیس باید ادامه بدی و انتظاری هم نداشته باشی از هیچ چیز و هیچ کس

فعلا باید بریم جلوتر تا ببینیم چی پیش میاد به قول مریم به دلی گرفته اما تسلیم و امیدوار

ولی با همه اینا تو نگران نباش هر چیزی باشه شغلی داری که تو یه ده کوره هم بری بازم به تو و دانشت احتیاج دارن




پاسخ اسمان پندار : شلاله گلم من هم مثل تو شدیدا اعتقاددارم كه عدالت تو این دنیا وجودنداره، سهم همه ادمها ازغمها ومشكلات یكی نیست، دوروبر من ادمهای خوش شانس زیادی وجود دارن ، منكرزحماتشون نمیشم، اما خوشبختانه نتیجه زحماتشون را خیلی زود میگیرن. خیلی هم خوب، بعضی هم مثل من وخودت برای هركاری باید با چنگ ودندون بجنگیم، گاهی حتی مسیراتفاقات بسمتی هست كه توراازخواسته ات دور ودورترمیكنه، اما بقول خودت هیچ چاره ای نیست ، باید ادامه بدم و برای موفقیت به كسی اتكا نكنم، ای كاش شرایط جور دیگه ای بود اما با ای كاش گفتن هم چیزی عوض نمیشه:(

مریمچهارشنبه 10 تیر 1394 07:57

سلام اسمان جان می فهمم چی میگی منم تو این شرایطم.خیلی اوضاعم داغونه الان چندین ماهه دنبال کارم اما پارتی و تبعیض جنسیتی نمیذاره من کار پیدا کنم. بعضی روزه میشینم گریه می کنم که با داشتن توانایی نمی تونم کار کنم سرمایه ای هم ندارم خودم کارآفرینی کنم. ما هم مثل شما بخاطر بدهی های زیاد فکر بچه دار شدن را فراموش کردیم. صبور باش عزیزم درست میشه ببین همه مشکل دارن وقتی به مشکلات بقیه گوش میدی تازه میفهمی که مشکلاتت هیچی نیست. کمی به خودت استراحت بده با خاطری آسوده فکر کن انشااله راه حلی پیدا می کنی. نگران نباش از خدا بخواه کمکت کنه و بهت قدرت بده.

پاسخ اسمان پندار : مریم عزیزم، دوست نازنینم با خوندن دردودلت خیلی ناراحت شدم، كاملا درك میكنم، میفهمم چی میگی. سهم بعضی از ادمها تلاش مضاعف هست، بذارهمینطوركه توبه من دلداری دادی من هم بهت دلداری بدم. مریم جون كوتاه نیا، نمیدونم رشتت چیه یا كدوم شهری عزیزم، اما بجنگ ( یكلحظه خودم وحشت كردم ازاین جمله، چرا گروهی از ادمها همیشه باید بجنگن؟ خیلی دارم برات غصه میخورم،) اگه كارپیدا كردی یا شرایطت عوض شد حتما منرا درجریان بگذار.برات یكعالمه شانس وبخت واقبال ارزو میكنم مریم عزیزم

میشلچهارشنبه 10 تیر 1394 07:21

خدا قوت خواهر

من هم مدام خودم رو با بعضی دوستانم كه هیچ دغدغه ای ندارن مقایسه میكنم. اما آخرش كه میرسه میبینی وظیفه تو تو دنیا انجام دادی. الان خسته ای اما طاقت بیار.

پاسخ اسمان پندار : میشل عزیزم ، مرررسی گلم، فقط یك چندسال ناقابل مونده:) شاید هم بعد اون چندسال یك چند سال دیگه:)خوشحالم كه دوست قوی و باانگیزه ای مثل تو دارم خصوصا الان كه یكجورهایی مسیر مشابه داریم باعث قوت قلب هم میشیم. راستی چه خبر؟ جواب كلیرنس اومد؟ بلیط گرفتید؟

Doostچهارشنبه 10 تیر 1394 01:16

عزیزم, همیشه توی مسیرهایی که آدم برای رسیدن به اهدافش تلاش می‌کنه خستگی و گاهی ناامیدی هست ولی‌ همه این ها می‌گذرن و پایدار نیستند,تو بانوی قوی و قابل تحسینی هستی‌ که بدون شک همه مشکلاتت رو پشت سر میذ‌اری من اینو با اطمینان میگم. مواظب خودت باش و امیدوارم همه چیز به خوبی‌ پیش بره.

پاسخ اسمان پندار : دوست جون، عزیزم، مرسی ازاینهمه قوت قلب واطمینان خاطر، میدونی دوست گلم یكجورهایی همیشه به ارزوهام رسیدم اما خیلی خیلی سخت ودیر، برای همین هم روحا خیلی خسته ام، پارسال قبل رفتن به امریكا پیش یك مشاور رفته بودم، میگفت ازلحاظ روحی خیلی فرسوده شدم، درسته به ارزوهام دارم میرسم اما نتیجه اینهمه زحمت دوبل وسوبل یك اسمان خسته شده،راه طولانی پیش رو دارم اما اینبارارزوم ارامش ورفاه زیاده، امیدوارم یكروزی به این ارزوم هم برسم واونوقت دیگه ارزوی بزرگی نمیكنم

زریچهارشنبه 10 تیر 1394 00:06

عزیزم الان وقت ایستادن وکم آوردن نیست. بهت حق میدم خیلی فشار و استرس و زحمت بر دوشت بوده و بدتر ازهمه که به آینده مطمئن نیستی و همه اش یک نگرانی مالی و ... داری.

آسمان جان میگند کوههای بزرگ با جابجایی سنگریزه ها جابجا میشوند. اگر قرار بود به هیبت کوه نگاه کنیم هیچ کس هیچ کاری را شروع نمیکرد. نترس عزیزم، برنامه ریزی های کوتاه مدت کن، مطمئنم تو میتونی. بوس بوس بوس

پاسخ اسمان پندار : زری عزیزم مثل همیشه با كلی نصیحت عملی سررسیدی.خوب دركم میكنی گلم،متاسفانه خودم هم میدونم كه وقت ایستادن وكم اوردن ندارم، میدونم با تموم خستگی بازهم بایدادامه بدهم، چاره ای جز این ندارم وگرنه همه زحماتمون دود میشه میره هوا.....چقدر مثالت راجع به جابجایی كوه را دوست داشتم،میدونی دوست خوبم ازحجم اینهمه كاروبرنامه ای كه روبرومه میترسم:( یعنی روزی میرسه كه تو یك خونه خوب باارامش وبدون دغدغه فرداها لم داده باشم وبنویسم زری كوه جابجا شد؟

ماه دوم بازگشت به ایران

» نوع مطلب : روزهای رویایی پیش از رفتن ،

سلام به همه دوستهای خوبم. چند وقتی هست پست جدید نگذاشتم. روزها هم که مثل برق و باد میگذره. ماه اول که بخاطر حضور خانواده برادرم و مسافرت به شمال اهسته تر گذشت اما ماه دوم که همین جناب تیر باشه چون خونه بودم خیلی سریعتر گذشت. این چندروز هم که تهران هستم حسابی خوش گذشته و همه اش به مهمونی و دیدن دوستان و فامیل بوده. خوشبختانه کم کم از لحاظ ذهنی یواش یواش داریم اماده بخش دوم سفر به امریکا میشیم و نسبت به روزهای اول  رسیدنمون امادگی بیشتری برای رفتن داریم. امسال هم که صد در صد سال سختی خواهد بود. خصوصا نیمه اول که من امتحان جامع دارم و باید سعی کنم کار پیدا کنم. درواقع یکجورهایی تا قبل از عید شمسی خودمون بایددرخواست کار را گرفته باشم.و فکر کنم روزهای استرس زای زیادی داشته باشم.  در مورد ادامه تحصیل هم تصمیم خودم را گرفتم. فعلا این دوسال را میگذرونم و وارد بازار کار میشم تا کمی زندگیمون سر وسامون بگیره و به گرین کارت نزدیکتر بشیم و بعد در مورد بقیه اش فکر میکنم. از اینطرف خوشبختانه امسال قراره  کمی تغییر و تحولات تو بخش کاری من تو ایران پیش بیاد. هرچند خیره و خیلی وقته منتظر این خبر هستم اما این تغییرات مستلزم حضور خودم تو ایران هست و متاسفانه تاریخ این تغییرات مشخص نیست و من نمیتونم از حالا براش برنامه بریزم.حتی نمیدونم صد درصد هست یا نه . مثلا اگه میدونستم تو پاییزه نیمه اول را مرخصی میگرفتم و همین جا میموندم.کما اینکه قرار بوده تابستون باشه اما تاحالا عقب افتاده خلاصه امیدوارم کمترین تداخل را با درس من داشته باشه و مجبور به رفت و امد زیاد نشم یا خدای نکرده مجبور نشم هم پول یک ترم را بدم هم ترم را تموم نکنم. موضوع هم که خیلی خیلی کار اداری سنگین داره.باز هم ارزو میکنم براحتی قضیه تموم بشه و خیلی پیجیده و سنگین نباشه و خلاصه اذیتم نکنه. دیگه براتون بگم این چند وقت که ایران هستیم. دنبال جور کردن وام برای رفتنیم. راستین میگه تو ذهنت را نگران این کار نکن و این قضیه را بمن بسپار. امایکم نگرانم چون داریم به تاریخ رفتنمون نزدیک میشیم ووام سنگینی هم باید بگیریم و هنوز کارهاش تموم نشده. وام گرفتن تو ایران هم که کار حضرت فیله. پارسال برای رفتن سه دونگ خونه امون را به پدرم فروختیم اما ایشون نمیتونه بقیه خونه را بخره تا پول رفتنمون جور بشه و مشتری هم که تو این بازار راکد برای خونه پیدا نمیشه. پس چاره ای جز وام نداریم .بیخیال. امیدوارم خیلی زود جور بشه. راستی امسال دوتا از خواننده های گلم هم دارن میان امریکا. یکیشون برنده خوش شانس لاتاری بوده و اون یکی خانم گل هم دانشجویی میره. برای هردوشون ارزوی سالی همراه با شانس و موفقیت دارم و امیدوارم سال خیلی خوبی پیش رو داشته باشن و به ارزوهاشون برسن. پس به امید موفقیت این دوعزیز تو مسیر جدید و به امید موفقیت و شادی تک تک شما تو ایران و با ارزوی موفقیت خودم تو مسیر مهاجرت :*

 


نوشته شده در : دوشنبه 22 تیر 1394

AVAچهارشنبه 31 تیر 1394 20:59

قربونت برم خیلی خوبه که هستی وراهنمایی میکنی حتماخبرمیدم بازم

پاسخ اسمان پندار : موفق باشی اوای عزیز

AVAسه شنبه 30 تیر 1394 15:54

سلام دوست عزیز نتایج کنکوراومدرتبم زیادجالب نبود ولی میخوام انتخاب رشته کنم رشته های پیراپزشکی روبرم اگه قسمت شدولی من زیادعلاقه ندارم فقط چون مشخص نیست سال دیگه کنکورسختترمیشه یانه وچه اتفاقاتی قراره بیفته بهم میگن بروحالادودلم نمی دونم چیکارکنم کلا دارو رودوس دارم شیمی وکار توازمایشگاه تحقیقاتی دارویا...رودوس دارم میشه راهنماییم کنیدخییییییلی نیازدارم

پاسخ اسمان پندار : اوای عزیزم، متاسفم كه رتبه دلخواهت را نیاوردی، عزیزم اگه رتبت زیر ٥٠٠٠ هست یكسال دیگه درس بخون و برای قبولی تو رشته مورد علاقت تلاش كن اما اگه رتبت خیلی با رتبه مورد نظر فاصله داره همین امسال انتخاب رشته كن، رشته ای مثل شیمی خیلی به دارو شباهت داره ، حتی درصورت ادامه تحصیل میتونی گرایشهای نزدیك به دارو را هم انتخاب كنی ، نمیدونم رشته هایی مثل بیوتكنولوژی بیوشیمی یا غیره مقطع كارشناسی دارند یا نه ، اگه هست كمی در مورد این رشته ها تحقیق كن و اگه دوست داشتی انتخاب رشته كن، موفق باشی دوست جووون عزیزم، منرا بیخبر نگذار

فندقپنجشنبه 25 تیر 1394 13:54

اطمینان دارم به این آرامش خواهیم رسید . به این فک کن که کار خوب پیدا کردیم و امتحان جامع هم دادیم و نشستیم یه فنجون قهوه می خوریم و به گذشته خودمون می خندیم و پشیمونیم از این همه حرص خوردن

پاسخ اسمان پندار : فندق جونم عزیز دلم ، اووووووووم فكرش را بكن:) فندق جون بیا بازهم اینده را تصور كنیم، نه فقط سال دیگه كه سالهای بعدتر

فندوقپنجشنبه 25 تیر 1394 13:52

هر وقت میام اینجا یاد خودم میوفتم آخه تو هم درگیری منو داری البته چند تفات داره اول اینکه تو امریکا هستی و بیشتر از من امید داری که موفق میشی . دوم اینکه تنها نیسی و همسرت حمایتت می کنه

من ایرانم باید واسه هیات علمی شدن تلاش کنم باوجوداین همه پارتی و سهمیه جانبازی و شهیدی باید خودم به جایی برسونم.

با حقوق ششصد هفتصد تومنی باید حواسم به شهریه دانشگاهم باشه. ضمن اینکه امتحان جامع و امتحان زبان هم دارم

یعنی میشه ما دو تا بالاخره کناره ساحل بشینیم بدون فکرو دغدغه آهنگ همه چی آرومه تو به من دل بستی


این چقد خوبه که تو کنارم هستی


همه چی آرومه غصه ها خوابیدن


شک نداری دیگه ،تو به احساس من


همه چی آرومه من چقد خوشحالم

پاسخ اسمان پندار : فندقی جون تو این چند روزه که این دوتا کامنتت را خوندم همش به فکر تو بودم. به اینکه هردو تقریبا تو یک مسیر داریم تلاش میکنیم. امتحان جامع و دغدغه برای کار . تو برای هیئت علمی و مندر درجه اول برای پیدا کردن یک کار و در درجه دوم برای پیدا کردن کار مناسب. اما امیدوارم یکروزی یک زمانی نه چندان دور از موفقیتهامون بگیم و بقول خودت به این روزهامون بخندیم. به امید روزی که بشینیم و ترانه همه چی ارومه را زمزمه کنیم. اصلا چرا زمزمه. فریاد بزنیم:)))

همه چی ارومه غصه ها خوابیدن.............. همه چی ارومه من چقد خوشحالم

رویاچهارشنبه 24 تیر 1394 07:05

عزیز به یکی وکالت بده تا وقتی نیستی بتونه بخشی از کارهات را انجام بده آسمون جون یه روزی میرسه که تو دیگه دلت تو ایران نیست و خیلی حس و حالی نسبت به اون نداری دلت پیش خونه و زندگیت تو آمریکاس و دوست داری زودتر برگردی تو لونه امن و آروم خودت خدایا آسمون تو دستهای توئه دلهره را ازش بگیر و به جاش آرامش و نیرو بهش بده

پاسخ اسمان پندار : وای عزیزم تو چقدر ماهی، چقدر گلی، بینظیری رویا جون، چه دعای قشنگی برام كردی، چقدر روزهای قشنگی را برام تصور كردی. ممنون عزیزم

میشلدوشنبه 22 تیر 1394 15:42

متشكرم

پاسخ اسمان پندار : میشل جان امیدوارم كارهات تو این روزهای اخربه بهترین صورت انجام بشه و منتظر شنیدن اخبارخوشت از ینگه دنیا هستم:*


چندروز کار

» نوع مطلب : روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،شمارش معکوس ،

 
اومدم داروخانه قبلیم، همون كه منطقه محروم بود، یك تماس با صاحب فعلیش گرفتم سر یك كاركوچیك، ایشون هم یادش اومد مادرش مریضه و چندهفته ای نمیتونه بره داروخانه و قائم مقام نداره و ممكنه بازرس بیاد وداروخانه بدون دكتر بمونه و خلاصه این شد قبول كردم دوسه روزی بیام این شهرتا مشكل خانم دكترمان حل بشه، امیدوارم مادرش هم بزودی بهتربشن.اتفاقا بد هم نیست، بعداز یكسال كمی داروخانه بودن لازمه، اینجا هم شهری نیمه روستایی و نیمچه تاریخی با مردمی مومن هست، بهتره بگم  باخانمهایی مومن. همه از دم با چادر كه همین باعث میشه وقتی از كوچه و خیابون میگذرم همه چه پیر و جوون برگردن نگام كنن، سعی میكنم این را بگذارم بحساب اینكه براشون غریبه بنظر میرسم نه چشم چرانی. البته چون سالها قبل اینجا بودم و بجز دوسال اول اكثر مواقع قائم مقام داشتم من را به یاد نمیارن . خوب داروخانه خلوته و فكر كنم حسابی بنویسم پس بریم سر موضوع بعدی 
باز هم روزهای شمارش معكوس شروع شده، شمارش معكوس شامل كارهای قبل ازرفتن اعم از پول جور كردن و چك اپهای پزشكی هست. با اجازه امسال یك چك اپ كامل سلامتی بانوان دادم كه تا الان حدود یك میلیون خرج برداشته، مثلا فقط یك ازمایش ساده هورمونی ٤٥٠ هزار تومن :o چه خبره، كمی هم كار دندون پزشكی داریم:| كه تو هفته اینده انجام میدیم .یكم هم خرید برای اقلامی كه اونطرف اب پیدا نمیشه و خلاصه کلی خرج برا خودمون تراشیدیم ، اما همه این هزینه ها در مقابل هزینه های زندگی تو امریكا مثل پول خورد هست. حرف امریكا را زدم بریم سرحس و حال، براتون بگم بااینكه داریم اماده برگشت میشیم اما هیچ ذوقی برای رفتن كه نداریم برعكس یكجورایی ناراحتیم، پارسال سختترین سال عمرمون بود،سالی بینهایت سخت و سیاه، شاید همین تجربه تلخ هرذوقی برای زندگی متفاوت را كشته. مثلا دیشب داشتم یك فیلم میدیدم. بازیگرفیلم تو خونه زیبایی تو ایالت میسوری زندگی میكرد. قبلا با دیدن اینجور خونه ها و مناظر بشدت ارزوی اون زندگی را میكردم اما الان این تفاوت بنظرم شیرین و رویایی نمیاد، حتی یكجور یاداور سختیها و مشكلات هست.امیدوارم اثر این سختیهاموندگار نباشه، یا شاید بهتره بگم امیدوارم سالی شیرین پیش رو داشته باشم تا كمی از تلخی و سیاهی سال پیش را بپوشاند 
 


نوشته شده در : چهارشنبه 31 تیر 1394 

بهارکپنجشنبه 1 مرداد 1394 22:03

سلام خانم دکتر عزیزم. نگران نباشین. همه ماها یه جورایی با دیدن فیلم و سریال گول خوردیم و متوجه نشدیم اونی که تو فیلماس با زندگی واقعی فرق داره و حالا که دیگه بزرگ شدیم و میدونیم که اونا همه اش رویا بوده، ناراحت میشیم و یادمون میفته که چقدر بچه بودیم و چقدر رویا پرداز بودیم ... هی هی هععییییی من بیچاره رو بگین که با دیدن فیلم لبه تاریکی عزممو جزم کردم برم رشته فیزیک و زدم خودمو بیچاره کردم. الان اگه برگردم به دوران انتخاب رشته هرگز هرگز هرگز اون رشته رو انتخاب نمیکنم. اینم از زندگی ماع.

پاسخ اسمان پندار : بهارك جونم گاهی دیدن یك عكس یك تصویر یا یك فیلم میتونه انگیزه ساززندگیمون بشه، من فكر میكنم این در مورد همه صادقه و برای همه اتفاق میافته، حتی فكر میكنم یك حسی چیزی تو وجودمون هست كه وقتی یك فیلم مشترك را میبینم این حس برای یكی زنده میشه برای یكی نه، خلاصه خودت را سرزنش نكن دوست گلم، رشته فیزیك هم یكی از رشته های عالی ومورد تحسین هست، من كه به دوستم یعنی بهارك جون كه دبیر این رشته هست افتخارمیكنم

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...