Saturday, December 12, 2020

 شهریور1394

روزهای اخر

» نوع مطلب : اینده از ان من ،روزهای دور همی (سفرهامون به ایران) ،

دیگه رسیدیم به پست اخر امسال. امسال هم منظورم روزهای پایانی امسال در ایران هست. البته شاید هم نباشه که بهتون میگم چرا. این روزها به ساک بستن واخرین خرده کاریها میگذره. خانوادم تهرانن و همگی خونه خانواده راستین هستیم. بنده خداها وسایلم را جمع و جور کردن و چمدونهامون را بستن  و من هم این وسط کمکی بهشون کردم:) سه شنبه شب هم داریم میپریم. و همونطور که گفته بودم مدتی مهمان یکی از دوستانمون هستیم تا خونه یا بهتره بگم اتاق مناسبی پیدا کنیم. این سه ماه هم تا دلتون بخواد چاق شدیم. یعنی روی هرچی ادم شکمو و بی جنبه هست را کم کردیم. من که در ظرف این سه ماه به اندازه یک ادم حامله چاق شدم. امیدوارم تو دانشگاه ملت فکر نکن رفتم باردار برگشته ام و بخوان بهم تبریک بگن:))) اما جدا از شوخی بعد از برگشتن باید حسابی رژیم بگیرم که بسختی لباس مناسب تو لباسهام پیدا میکنم.راستی ببینم شما چقدر لباس دارید؟ من پارسال اندازه یک وانت لباس بخشیدم. لباس زمستونیهامون هم ته یک انبار تو نیویورک جا خوش کرده. الان باز میبینم عین چهارتا چمدون دارم لباس میبرم. بعد من پارسال بکل لباس نخریدم و همه برای قبل رفتنمون هست. جدا معظلی شده برام. واله من که پارسال لباسهای بی استفادم را دادم رفت .با لباسهایی که گهگاهی میپوشیم چیکارمیشه کرد؟؟؟؟؟........... بیخیال چقدر چرت و پرت گفتم. یک فکزی به حالش میکنم. بریم سراغ مطالب اصلی زندگی. گفته بودم که شرایط کاری من تو ایران تغییراتی داره ؟ خوب این تغییرات حتمیه و چون نمیتونم این فرصت را مفت و مسلم از دست بدم باید براش وقت بگذارم. براتون مفصل توضیح میدم اما توی یک پست دیگه. نتیجه اش اینه که ما نمیدونیم برناممون برای شش ماه اینده به چه صورتی هست. اینطور براتون بگم با توجه به اینکه تو دوره اپی تی امکان رفت و اومد ندارم باید تا قبل از اینکه این زمان شروع بشه برای کار ایران وقت بذارم و تمومش کنم.پیشنهاد راستین مرخصی برای ترم دوم این سال تحصیلی هست. خیلی حیفم میاد وسط سال درس را نیمه ول کنم بیام اما انگار چاره ای نیست. حتی نمیدونیم راستین هم شرایطش طوری میشه که بیاد یا نه ترجیح میدم استتوس ویزاش طوری تغییر کنه نیاد. چطور بگم وضعیتم  کاملاپیچیده هست و دهها اگر اگر وجود دارد. فقط اون چیزی که مسلم شده اینه که باید امسال وضعیت کارم تو ایران را به یک سرانجام خوب برسونم. شاید خیلیهاتون بگید تو که اونجا را انتخاب کردی چرا برای اینجا زحمت میکشی. ساده ترین جوابش پول هست. اما توی یک پست جداواضحتر حرف میزنم تا شما همراهان داستان زندگیم هم بفهمید چی به چیه. خلاصه بگم که تو این سه چهارماه تحصیلی باید یک برنامه ریزی برای ادامه سال بکنیم. امیدوارم همه چیز اونطور بشه که میخواهیم. اصلا چیزی فهمیدید؟


نوشته شده در : یکشنبه 1 شهریور 1394 


هلووو

» نوع مطلب : اینده از ان من ،کاروبار ،

به به به احوال شما. چطور مطورید دوستهای جیگر میگرم. خوب اول بگم چرا پست رمزی میگذارم. راستش متاسفانه جامعه داروسازی خیلی کوچیکه  و متاسفانه تو هرقشری هم حسود و تنگ نظر داریم. این را موقعی فهمیدم که کمی شرایطم را برای یک دوست داروساز تعریف کردم. دختر خوبی هست اما وقتی فهمید که امریکا تحصیل میکنم و تغییرات مثبت تو حوزه کاریم بوجود اومده جا خورد و سردترصحبت کرد.حس بدی پیدا کردم و حسابی از گفتن حقیقت پشیمون شدم. خ.ب بریم سراغ راز بزرگ من:)))))) قبلا گفته بودم که تو نوبت تاسیس داروخانه هستم.  خوب این نوبت تاسیس بعد ارهفت سال کارتو منطقه محروم وسالها انتظار وتونوبت بودن بنتیجه رسید.اینطوربگم من امتیاز خیلی خوبی برای تاسیس در تهران دارم. اما نوبت شهرستان زودتر اعلام شد و چون نمیخواستم  ریسک کنم و بخاطر نوبت تهران این فرصت را دست بدهم اجازه تاسیس را گرفتم. دوتا شش ماه هم فرصت دارم مکان داروخانه را تعیین کنم و داروخانه را بزنم. حالا این وسط تهران دوتا حرف متناقض میزنه. از یک طرف میگه چون هنوز تاسیس نکردی میتونی تو نوبت تهران باشی و احتمالا ما هم تا دوماه دیگه داروخانه بدیم از یکطرف هم میگه نه  چون اجازه تاسیس شهرستان را گرفتی نمیشه. والا ادم نمیفهمه یک معاونت بزرگ که برای هر موضوعش کلی قانون و تبصره داره چرا تکلیف ادم را روشن نمیکنه. بهرحال بهمون نسبت هم زندگی من درگیر این قضیه شده. اگه تهران بدهند چه بهتر. شهرستان راباطل میکنم و تهران را تاسیس میکنم اما اگه ندهند مصیبت دارم. شهرستان را باید بفروشم و یک پروانه تهران بخرم. راستش قیمت پروانه خام و کارکرده هوارتا با هم فرق داره پس باید تو این فرصت دوتا شش ماه حتما این داروخانه را احداث کنم. احداث کردن هم خیلی خیلی با خرید خونه و زمین فرق داره. بینهایت کاراداری داره و جدا از این بعد از احداث احتیاج به یک مدیریت قوی  و مطمئن و کارکرده داره. که من فعلا همچین مدیری را نمیشناسم ....... خوشبختانه داروسازهای ریادی داریم که خارج از کشور زندگی میکنن و سالی چندبار میان سرکشی. اما خوب باید اومد سرکشی. یعنی همون رفت و امدی که اگه من وارد دوره کار بشم امکانش را ندارم. از طرفی ماههای اول هم بهتره خودم نظارت مستقیم داشته باشم. همه اینها باعث شده تو فکر این باشم نیمه دوم سال را مرخصی تحصیلی بگیرم. دوست ندارم اما چاره ای نیست. دلم میخواد بگم ای کاش گرین کارت داشتم یا نوع ویزای همسرم طوری بود که میتونست برای گرین کارت اقدام کنه اما این ای کاشها وجود ندارد. و باید این ای کاشها را قدم به قدم و با زحمت و تلاش بسازم .میدونید دوستان شما محرم زندگی من هستید. حداقل شاهد دوره ای از زندگی من بودید. خون دل خوردن هام را دیدید. برام ارزو کنید که بازهم تو این مسیر اتفاقهای خوب برام بیافته . ممنونم. دوستتون دارم هوارتا

 

نوشته شده در : یکشنبه 1 شهریور 1394 

مهرادیکشنبه 7 آذر 1395 13:56

تبریك می گم خانم دكتر انشااله مجوز داروخانه تهران را هم بگیرید.

پاسخ اسمان پندار : تشكر، اما ارزوی داروخانه در تهران داشتن ،رفت و پیوست به ارزوهایی كه خیلی خیلی دیر اتفاق میافته.

نیوشاشنبه 7 شهریور 1394 12:17

آسمان عزیز

راه سختی در پیش دارید ولی مطمین باشید چون راکد ننشستیددو دارید تلاش میکنید مطمینا یک روزی نتیجه تمام تلاسهاتونو میگیرید...

براتون آرزو میکنم که توان بالا و روحیه عالی داشته باشید برای پیمودن بقیه مسبر

واقعا اینکه دارید با زحمت و تلاش خواسته هاتونو تو زندگی عملی میکنید خیلی جای تقدیر داره؛ خیلی از ماها دست رو دست گذاشتیمو توآرزو و حسرت خواسته هامون میمونیم...

برای کار از راه دور هم بنظرم باید یک انسان خیلی مطمین پیدا کنید تا این حد که انگاری نسخه دوم خودتون باشه...

سخته ولی متاسفانه حسادت و تنگ نظری بین آدمها زیاد شده؛ به نظر منکه اصلا تمام و کمال نباید به کسی اعتماد کنید ؛ واکنش آدمها ساعت به ساعت فرق داره و متاسفانه در جهت شوک بد...

موفق باشید

پاسخ اسمان پندار : نیوشا جان خیلی خوب درکمون کردی و نوشتی. واقعا با چنگ و دندون داریم میجنگیم. راستش ما توی ایران به ثبات رسیده بودیم . داروخانه هم میوه و ثمره سالها کارو زحمتون تو ایران هست. ارزوی مهاجرت کردیم و خودمون را به اینطرف رسوندیم. باز فصل تلاش و دوباره ساختن و دوباره شروع کردن هست. همه چیز از نو همه چیز از صفر یا حتی زیر صفر. امیدوارم همینطور که گفتی یکروزی نتیجه زحمتمون اینطرف را هم ببینیم. راه سخت و طولانی بنظر میرسه حتی نااشنا. و اینبار دل ما طاقت زمان طولانی و زیاد را نداره. امیدوارم همه چیز زودتر و البته بنحو تحسن اتفاق بیافته

بهارک همتیپنجشنبه 5 شهریور 1394 23:35

سلام خانم دکتر گل مون. شرمنده نت مون مشکل داشت که دیر اومدم. ولی از این اخباری که دادین خیلی خوشحال شدم و دوست دارم روزی رو ببینم که تو وبلاگتون اعلام کردین که ماشین و خونه و شغل خوب دارین. حالا امیدوارم با این تحولات عمیق که تو زندگیتون پیش اومده کلا حالشو ببرید و خوش باشید. بابت رمز هم ازتون ممنون.

پاسخ اسمان پندار : بهارک گلم. چطوری؟ من هم اینجا مشکل اینترنت دارم و بسختی میتونم وصل بشم. خداکنه بهارک جون این اتفاقات خوب زودتر بیافته و زودتر از این حالت دربدری و بلاتکلیفی نجات پیدا کنیم و باز گرفتار روزمرگی شیرین ثبات بشیم

فریداسه شنبه 3 شهریور 1394 07:07

سلام آسمانی جان

پس نظر من کو؟؟؟

مرسی بابت رمز و خوشحالم که این خبر مسرت بخش را بهمون دادی امیدوارم هر چه زودتر به ارزوهات برسی

پاسخ اسمان پندار : ااا فریدا جون من نظر جدید ازت نداشتم، نكنه پریده:(

میشلسه شنبه 3 شهریور 1394 05:51

چه خبر خوبی! ایشالا امسال سال خبرهای خوبی باشه كه ازت میشنویم.

پاسخ اسمان پندار : مرسی میشل جان ، امیدوارم، ارزومیكنم برای تو هم سال خیلی خوبی باشه

رها زندگی مندوشنبه 2 شهریور 1394 22:57

اسمم رو تو كامنتم یادم رفته بنویسم.بهرحال مشخصه كه من روزها واست خونه سفید ارزو میكنم

پاسخ اسمان پندار : ااا رها تو بودی، مرررسی عزیزدلم

صبادوشنبه 2 شهریور 1394 17:24

آسمونی جان کاش شرایط کار اینجا رو تو اولویت بگذاری تا درست، تا از نظر مالی خیالت راحت تر باشه تا راحت تر بتونی ادامه بدی.

پاسخ اسمان پندار : اره صبای گلم، ما هم همین تصمیم را گرفتیم، خصوصا كه فرصتش فقط دوتا شش ماه هست، یعنی در كل یكسال ازتاریخ اجازه تاسیس، راستی من تازه فهمیدم شما صباها سه تا هستید ، میشه لطفا اسمتون را یك پسوند یا پیشوند اضافه كنید تك به تك بشناسم

صبادوشنبه 2 شهریور 1394 17:22

آسمونی عزیزم انشااله که همیشه شاد و موفق باشی.

پاسخ اسمان پندار : صبای گلم ، مرسی عزیزم، راستی از اونجا كه صبا زیاد داریم میشه برای اسمت یك پسوند یا پیشوند هم اضافه كنی

دوشنبه 2 شهریور 1394 13:13

وای اسمان جون خیلی خوبه كه موفق شدی و بینهایت خوشحالم.اسمان این نتیجه صبر و تلاشت هستش و من مطمینم بقیه تلاشهات هم جواب میده و یه روز اون خونه سفیده مال تویه...جوووونممممم

پاسخ اسمان پندار : اررررره بالاخره بعد از اینهمه صبر و تلاش اجازه تاسیس را گرفتم، راستش دوست گلم هنوز وقتی به حجم سختیهایی كه اون سالها تو منطقه محروم كشیدم نگاه میكنم میبینم این اجازه در مقابل اونهاكوچیكه، شاید اگه این اجازه تبدیل به یك داروخانه درست و حسابی بشه و به ثمر بشینه اونوقت خستگی اون سالها عسل بشه

رویادوشنبه 2 شهریور 1394 12:24

آسمون عزیز فکر میکنم راه درستی را انتخاب کردی در واقع به نظر من و بدون رودربایستی شما فعلا به پول نیاز دارید پس چرا نباید از شرایط و هنر خودت و تو کشورت استفاده کنی اینجا خیلی ها هستند که سالهاس بدون هر گونه نیاز مالی از این وضعیت استفاده می کنن (منظورم منافع مالی و غیره از هر دو تا کشوره که حداقلش همین چند غاز یارانه اس )شما هم درست تصمیم گرفتید نمی دونم چرا احساس می کنم که امسال به اندازه سال گذشته سختی نداشته باشی و زندگیت نظم و آرامش بیشتری داشته باشه واسه اون مرخصی اجباری هم زیاد نگران نباش فعلا به منفعت مالیت فکر کن موفق باشی

پاسخ اسمان پندار : رویا جون مثل همیشه یك نظر واقع بینانه ازت داشتم ، ممنونم كه درمورد تصمیمات من فكر میكنی و نقاط ضعف و قوتش را گوشزد میشی، راستش روی تو بعنوان دوستی كه مسیررا خوب میبینه و میتونه راهنماییم كنه حساب خاصی باز كردم، كاملا درست میگی، دغدغه مالی بزرگترین مشكل ماست و داروخانه كمك خوبی برای ما خواهد بود، جدا ازاین ما دوتا شش ماه وقت داریم، یعنی یك شش ماه و درصورت تقاضا شش ماه دیگه مهلتش تمدید میشه برای همین چاره ای جز مرخصی نداریم، حست هم كاملا دقیق و درست هست، خود من هم استرس و فشاركمتری نسبت به پارسال حس میكنم و امیدوارم ادامه سال هم همینطور باشه، مررررسی از كامنتت رویا جون

مریمدوشنبه 2 شهریور 1394 11:22

سلام اسمان جان خوشحالم که داری مجوز میگیری اینم یک موفقیت خوب بشمار میره. حسود هم که همیشه و همه جا هست میفهمم چی میگی کلی خون دل میخوری تلاش میکنی به یه جا برسی اونوقت بقیه چشم ندارن ببینن. من تخصصی تو کار شما ندارم که نظری بدم فقط دعا می کنم بهترین برات اتفاق بیافته. اگه خواستی داروخونه بزنی شهرستان ساوه هم جای خوبیه کوچیک نیست ولی گرمه حسابی تا تهران هم 1ساعت بیشتر نیست. مرسی که دوست خوبی برات هستم و دوست خوب برام هستی

پاسخ اسمان پندار : مریم گلم دوست پرمحبتم ، خیلی ممنونم از توصیه و دلسوزیت كه به فكر جا برای داروخانه هستی، خوشبختانه مریم جون امتیازتاسیس داروخانه داخل خود شهرتهران را دارم فقط دعا كن بشه و بتونم تا اخرامسال یك داروخانه خوب بزنم:) مریم جون تو صنف ما غیرازحسادت مسائل زیراب زنی هم هست راستش دلیل رمزی كردن پستم هم بیشتربخاطر همین مساله هست، بازهم مبارك وبلاگت باشه عزیزم

کامشینیکشنبه 1 شهریور 1394 17:19

آسمونی جان

مثل اینکه رمز درست کار نمی کنه من که مطلب را با یک فاصله بزرگ بین پارگراف اول و دوم خواندم.

از بابت پیشرفت کار بهت تبریک میگم. انشالله که همه چی به خوبی پبش بره. سفر خوبی داشته باشی و یک شروع موفق در پیش.

پاسخ اسمان پندار : هاهاها سلام كامشین عزیزم ، عزیز دلم همزمان با انتشارمطلب خواهرم پرید بغل دستم من هم هول كردم بكل یادم رفت رمزبگذارم ممنونم بابت یاداوری ، بزور و زحمت یواشكی رمزراگذاشتم :)))) ومرسی بابت ارزوی خوبت عزیز مهربونم، امیدوارم تو هم روزهای خوبی داشته باشی نازنینم.

اینستا

یک هدیه به پاس محبت و همراهی همه شما دوستهای ناشناس و اشنام دارم. من زیاد اهل عکس و عکس بازی نیستم اما فقط به خاطر شما اینستاگرامم را فعال میکنم و سعی میکنم با به تصویرکشیدن زشتیها و زیباییهای این کشور رویاها تصویرواضحتری از ان را برای شما به نمایش بگذارم.

اینستاگرام: asemanerastin

برای خودم و تک تک شمادوستان ارزوی موفقیت و شادکامی دارم 


نوشته شده در : سه شنبه 3 شهریور 1394

سلام ام.ری. کا

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،

حسابی تنبل شدم و هرروز پست گذاشتن را به فردا موکول میکنم اما گفتم امروز هرطور شده بیام. براتون بگم که تقریبا یکهفته ای هست اینطرف ابیم. خونه دوستهامون هستیم و حسابی کنگرخوردیم لنگر انداختیم. البته اونها هم اصرار میکنن که برای خونه پیداکردن خیلی عجله نکنیم و بگذاریم فصل دانشجویی تموم بشه. ما هم بصورت جدی این پروسه را شروع نکردیم. گرچه دیروز برای یکی دوتا پیام گذاشتیم که جواب ندادندو ظاهرا این پروسه بهمین راحتی که فکر میکنیم نیست وکمی دنگ و فنگ داره. امسال هم که بطور کل خونه پیداکردنمون با پارسال فرق داره. پارسال ما میرفتیم بنگاه و دنبال اپارتمان میگشتیم. اما امسال چون فقط میخواهیم یک اتاق از یک اپارتمان را بگیریم از سایتهای مخصوص اینکار استفاده میکنیم. اینطور بگم اینقدر این روش اینجا محبوب هست وتعدادادمهایی که اینکاررا مبکنن زیاده که سایتهای خودش را هم داره.اجاره اش هم حدودا نصف مبلغ پارسالمون میشه که برای ما نعمته. زیاد هم وسواس خاصی تو این مورد نداریم چون حدس میزنیم برنامه زندگیمون طوری پیش بره که فقط همین یک ترم از امسال اینجا باشیم. بااینکه بطور کل طبق ویزا ما اجازه نداریم بیشتر از 5 ماه دور از امریکا باشیم اما همون 5 ماه هم برای انجام دادن کارها کافیه. خوب از حس و حال هم کمی بگم. بجز روز اول و تک توک یک چندساعتی درکل اوضاع روحیمون خوب هست و اززندگی نیویورکی لذت میبریم. اصلا امسال یک فرق اساسی با پارسال داره. پارسال مافقط زشتیهای اینجا را میدیدم حالا از دل این زشتیها میتونیم سیستمهایی را هم ببینیم که به راحتی مردم کمک میکنه. مثلا فرودگاه. امسال فقط بجای دیدن سادگی فرودگاه. سیستمی را دیدیدم که به سریعترراه افتادن کارمسافر و جلوگیری از پیچیدگی وسردرگم شدن کمک میکنه. یا مثلا کثیفی متروها مثل پارسال تو ذوقمون نزد چون از قبل میدونستیم چه خبره. دیگه اینکه امسال خیلی بیشتر از پارسال ازحال و هوای منهتن لذت میبرم. منهتن شامل یک پنجم نیویورک هست که ساختمان های بلندی داره و مردم و توریستها برای گشت و گذارمیرن این منطقه. البته مرکز کلی اتفاقات اقتصادی و فشن و غیره هم هست و برای همین ظاهر شیکتری نسبت به بقیه شهر داره. مثلا فرض کنید تجریش را تو تهران. و مردمی که قصد دارند با دوستشون برن تو ولیعصر قدم بزنن و یا برندیک کافی شاپ شیک و مجلسی قهوه بخورند. حالا همین را بنسبت و ابعاد بزرگتر تصور کنید. خلاصه داشتم میگفتم امسال کلی از منهتن گردی لذت میبرم و باعلاقه تیپهای تابستونی مردم را نگاه میکنم. دیگه خدمتتون بگم که من هنوز موفق به تغییر تیپم نشدم چون فعلا زندگی دانشجویی داریم و دارام دیرام. اما یواش یواش دارم بسمتش میرم و انشالله تا ده سال دیگه از شر این لباسهای قدیمی راحت میشم:))) شوخی کردم. راستی دانشگاه هم از هفته دیگه شروع میشه برای همین هنوز یک هفته دیگه تعطیلم. کارراستین هم بصورت تق و لق شروع شده. یعنی قضیه از این قراره که این دوستش که راستین پیشش کارمیکرد میخواد تغییرشغل بده و البته ما چشممون اب نمیخوره تا به این زودی کاروکاسبی جدیدش راه بیافته. رواین حساب راستین باید بفکرکاردیگه ای باشه. حالا باز یکنفررا درنظر داره که امیدوارم درست بشه. یعنی امسال میخواستیم کمی فکرمون بابت این چیزها راحت باشه که هنوز نشده:( دیگه اینکه امسال من مثل پارسال رزومه بدست راه نیافتادم تو دپارتمانهای مختلف. فکر میکنم پیداکردن کارراه و روشی غیر این داره. شاید اگه تابستون اینجا بودم و یک کلاس عملی سه روزه پولی را گذرونده بودم الان استادمون یک کار تو ازمایشگاه بهم میداد. نمیدونم من که هنوز نفهمیدم اوضاع از چه قراره. راستی امسال چون شرایطم تو ایران تغییر کرده و من نیاز به ویزای مولتیپل برای چندسال اینده دارم. احتمالا امسال برای پی اچ دی اقدام کنم. واااااااای تافل را بگو. خدایا اخه این چه فوبیایی هست من از تافل و ایلتز دارم. خوب دیگه هیچی. خوب و خوش باشید.


نوشته شده در : چهارشنبه 11 شهریور 1394

ریحانپنجشنبه 12 شهریور 1394 09:03


ما هم میخوایم برای چند ماه اول اتاق اجاره کنیم، فک میکنم تجربه جالبی باشه و توی هزینه ها هم حسابی صرفه جویی بشه مخصوصا ما که اون اول نه کردیت داریم، نه سوشال‌مون اومده، نه کسی هست ضامن بشه و باید چند تا اجاره رو پیش بدیم.

امیدوارم برای دکتری پذیرش عالی فول فاند از یه دانشگاه معتبر بگیری.

پاسخ اسمان پندار : سلام ریحان جونم. بنظرم تصمیم خوبی گرفتید. هرچندچون گرین کارت دارید یک هفته ای هم میتونی کردیت کارت بگیری هم سوشال بااینحال شاید چون کردیت بالایی ندارید کمی تو پیدا کردن خونه اذیت بشید. از طرفی گرفتن اتاق این فرصت را بهتون میده که قبل خونه پیدا کردن خوب با محیط اشنا بشیدو خیلی هزینه سنگین نکنید. بهرحال برات ارزوی یک شروع راحت و زندگی شاد را میکنم دوست خوبم

زریپنجشنبه 12 شهریور 1394 08:21

به به به سلامتی. کار خوبی میکنی تا میتونی خوش بگذرون و برای روزهای پرتلاش آتی انرژی جمع کن.

پاسخ اسمان پندار : سلام زری گلم. مررسی. سعی میکنم یواش یواش یادبگیرم برای هرچیزی به اندازه واقعیش غصه بخورم. انگاراینطوری هم میشه زندگی کرد و البته خوش ت

با لبخند

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،

امروز افتخاراشنایی با خواننده جدیدی به نام رضا را داشتم. رضا از ارشیو شروع به خواندن کرده. پستهای سفرنرفته و نشد را داشت میخوند. کامنتهاش یادم اورد که چه مسیر طولانی و سختی را برای رسیدن به اینجا طی کردم. چه روزهای ناامیدی محضی را طی کردم. واقعا و از ته دل سپاسگذار این لحظه و این روزها هستم. فکر کنم شاید وقتشه که خودم هم بعد از دوسال نوشتن یکسری به ارشیو بزنم. شاید همزوده و بهتره بگذارم برای یکی دوسال دیگه . خوب بریم سر اوضاع و احوال خودمون. میدونم که حسابی کم پیدا شده ام. اما خبرخاصی هم نبوده تازه از فردا کلاسها شروع میشه. راستین هم هفته ای سه چهارروز سرکار میره. تو این مدت یک پیک نیک ویک مهمانی و به میزان زیادی نیویورک گردی داشتیم. هفته پیش هم قراربود بریم باغ وحش معروف اینجا که چون دوستمون که خونشون ساکنیم میخواست ماشین بخره و به کمک راستین احتیاج داشت کنسل شد و ازاینهفته هم کلاسهای من شروع میشه و فکر کنم دیگه فرصت نشه. اخه چهارشنبه ها باغ وحش رایگان هست و مثل خرید از برندها که ادم عاقل صبر میکنه تخفیف بشه بره خرید. اینجا هم  همین استراتژی را درپیش داریم. من حتی دقت کردم بچه هایی که سالهاست اینجا زندگی میکنن هم همین روش را دارن.بگذریم. امروز رژه مردم امریکای لاتین بود که حس یک سفر به برزیل و دیدن کارناولهاش را داشت. با همون لباسهای پردار و رقصهای باحالشون. البته ناگفته نماند چندتایی هم صحنه مثبت 18 دیدیم که ظاهرا تو این کارناولها کاملا طبیعی هست. ما هم طبیعی با چشمهای گرد و لبخند نگاه کردیم. راستی روز دوم که رسیدیم اینجا میزبانانمون میخواستن برن اسکای دایوینگ یا همون پرش از هواپیما. ما هم همراهیشون کردیم. رفتیم لانگ ایلند ، یک مزرعه کوچک با چندتا هواپیمای خیلی کوچیک و 5 دقیقه اموزش. و بعد هم سوارشدن و رفتن بالا .طوری که دیگه هواپیمایی دیده نمیشد و بعد هم پایین اومدن دوتا چتر. این از دید ما بود. اما بقول بچه ها یکی از هیجان انگیزترین کارهای عمرشون بود. عکسها و فیلمهای پرششون هم واقعا جالب دراومده بود. عین خود همون مستندهای تو شبکه چهار. خیلی باحال بود . قیمت هم بینهایت مناسب. 120 دلار. خلاصه فکر کنم دوسه سال دیگه من هم برم سراغ همچین تجربه ای:) راستی یادم رفت از یک خبرمهم براتون بنویسم. من امسال کارپیدا کردم. هووورااا. قراره سوشال سکیوریتی دار بشم. تو دپارتمان ریاضی بعنوان کمک معلم ریاضی. وااای یا ابرفرض...... خوبه نه؟ بنظر خودم که عالیه.اصلا بگذارید اینطور بگم امسال زمین تا اسمون حس و حال و دیدمون به ایجا متفاوته.البته صددرصد بخاطر نیمچه اشنا بودن ما بامحیط و شرایط هست. امسال دقیقا فقط زیباییهای شهر را میبینیم و بدون استرس و بالذت از فضای شهر لذت میبریم. مثلا پارسال توی یک پست از فرق پارکهای ایران واینجا نوشته بودم. یادم نیست نوشته بودم کدوم بهتره. اما امروز میتونم بگم پارکهای نچرال اینجا واقعا زیبا هستند و زیباییش ادم را مسحورمیکنه. عکسهارا هم تو اینستا میگذارم. دوستتون دارم یکعالمه. 


نوشته شده در : سه شنبه 17 شهریور 1394


شنبه 21 شهریور 1394 22:28

امتحان زبان خیلی ناجور بود فک نکنم قبول بشم البته دانشگاه گویا اعلام کرده بچه ههایی که چهارصد به بالا شدن مشروط می تونن امتخان جامع بدن . حالا من چهارصدو پتجاه آوردم. واسه هیات علمی هم اقدام کردم سه ماهه هنوز نتیجه نیومده. والله من به همین آموزش و پرورش هم راضیم . اینجا هم رسمیشم خیلی خوبه. میدونی چیه از ارشد من دانشگاه تدریس میکنم یعنی از سال 90از حق التدریسی خسته م فقط میخوام کار رسمی باشه مهم نیس معلم بشم یا استاد

پاسخ اسمان پندار : فندق جونم امیدوارم که قبول کنند. در مورد هیئت علمی عجله نکن. همینکه تدریس دانشگاه میکنی عالیه. سابقه کارت که بالا بره صددرصد اونهم حل میشه. یکی از بچه ها یادمه چندسال درس میداد تا اخرش هیئت علمی رفت . پس بد بدلت راه نده و ازش لذت ببر.

fandoghپنجشنبه 19 شهریور 1394 18:30

حدست درسته خودمم .آخه بین این همه خواننده کی زیاد غر میزنه؟از غر های من تشخیص میدی دیگه .....

پاسخ اسمان پندار : فندقی جونم. اخه فعلا فقط خودت و یکی دیگه از بچه ها درگیر امتحان و کلاسید. خوب بگو ببینم نتیجه امتحان زبانت چی شد؟ راستی برای هیئت علمی اقدام کردی؟

میشلپنجشنبه 19 شهریور 1394 03:54

مباركه.. خبر خیلی خوبی بود. گفتم امسال قراره سال خبرهای خوش باشه، نگفتم؟

من هنوز وقت نكردم برم SSN بگیرم، از دست این درس و مشقها.

شما سه هفته دیرتر از ما رفتین كلاس؟ قبول نیست.

پاسخ اسمان پندار : سلام میشل جان چطوری؟ خیلی نگران اوضاع و احوالت بودم. حتی راستین هم سراغت را میگرفت. راستی همسرت اومد؟ خودت چطوری؟ کم مینویسی برامون از حال و هوات بگو. اررره میشل جان انگار امسال میخواد یکی از سالهای خوب من بشه. کاررا اصلا انتظار نداشتم بگیرم. من هم هفته دیگه سوشال دار میشم:) هاهاها اره کلاسهای ما تازه این هفته شروع شد اما ماشاله از همون جلسه اول سفت و سخت درس دادن.

چهارشنبه 18 شهریور 1394 22:11

سلام خوبی؟ کار پیدا کردی تبریک میگم خانم دکتر عزیز


خبری از این ور آب بدم که اینجا هم بوی مهر میاد بوی کار و تدریس و حق التدریسی

پاسخ اسمان پندار : مرررررسی عزیزم، تو هم موفق باشی با درس و دانشگاه اما من بازباید حدس بزنم بین دوستهای استادو دانشجوم كدوم دوست پیام داده

آیداچهارشنبه 18 شهریور 1394 18:11

سلام آسمان جان

تبریک میگم ب خاطر کار پیدا کردنتون و نگاه قشنگتون ب زندگی

موفق باشی

پاسخ اسمان پندار : مررررسی ایدای گلم، تبریك میگم به خودم بابت داشتن دوستان خوبی مثل شما

کامشینچهارشنبه 18 شهریور 1394 16:16

کامنت قبلی از من بود. ببخش آسمانی جان.

پاسخ اسمان پندار : سلام كامشین ماهم، توچطوری؟ جالبه با اینكه هیچوقت ندیدمت اما هرموقع اینطرف زمینیم احساس همسایگی باهات دارم

چهارشنبه 18 شهریور 1394 16:15

آسمونی جان

امیدوارم دیگه از اون پست های چکه چکه ننویسی و همیشه از این خبرهای خوش بدهی

واقعا خوشحال شدم برات و انگار که شخصا خبر خوشی دریافت کرده باشم به هیجان آمدم.

صبر کن بازهم نتیجه صبوری هات را خواهی دید.

خوبه که از رویا و کابوس آمریکا در آمدی. مطمئن باش که حتی ثروتمندان آمریکائی هم منتظر حراج و روزهای ورود بدون بلیط هستند. امسال تمرین کن که از پیش فرض هایی که داشتی خودت را رها کنی

پاسخ اسمان پندار : كامشین دوست عزیزم ، واقعا خوشحالم كه دوست خوبی مثل تو دارم كه اینطور خواهرانه ازدورمراقب اوضاع و احوال منه و بموقع بدادم میرسه، امیدوارم یكروزی همدیگه را ببینیم و یك نیویورك گردی اساسی كنیم..... اره راست میگی دیگه یواش یواش میتونم واقعیتهای امریكا را جدا از ذهنیات قبلی ببینم، فكر میكنم اول كارم اما تو مسیر:)

رها زندگی منچهارشنبه 18 شهریور 1394 10:22

ای جووونمممممم چ عالیه اسمان خوشحالی.چ خوبه كار پیدا كردی.من تا اون هوراا رو دیدم لبخند عمیقی امد روی صورتم.بینهایت واست خوشحالم...بوس.بوس

پاسخ اسمان پندار : رها جونم ، مررررررررسی گل خانم، اره امسال خیلی خوب شروع شدهزارتا بوووس

لوس بازی

» نوع مطلب : من و خودم ،خودشناسی ،

دیروز بعد از سالها سی ساله بودن واقعا حس کردم سی ساله ام.از وقتی یادمه همیشه قیافم کمتر از سنم میزد. پس حتی وقتی دوران سی سالگی را طی میکردم باز هم خودم را بیست و چند ساله حس میکردم. میدونید کلا سن مقوله عجیبی هست. این مطلب را شما دوستان بیست ساله ام نمیفهمید اما دوستان همسن من باهاش  اشنا هستن. بگذارید اینطوری بگم یکروزی من هم فکر میکردم ادمی که بیست و چهارساله هست خیلی بزرگه. بعد که این عدد را رد کردم. فکر میکردم بیست و هفت ساله بودن یعنی خیلی بزرگ و خانم بودن . این عدد که بسرعت رد شد فهمیدم نه محاسبات بصورت دیگه ای هست. فکر کنم یک پست به نام اعداد دارم که کامل این پروسه را توضیح دادم. فقط الان اضافه میکنم اسمان بیست ساله جز کسب تجربه بیشتر هیچ فرقی بااسمان سی و هشت ساله نداره. فقط اسمان بیست ساله فکر میکرد زمان خیلی زیادی تا سی و هشت سالگی داره و اسمان سی و هشت ساله دیده که این زمان بسرعت برق و باد گذشته. حالا بریم سراغ لوس بازی. من نمیخوام سنم بالا بره. واقعا نمیخوام. جدا َگذر عمر و زندگی و مرگ  پروسه بیرحمانه ای هست. فقط تنها حقیقتی که هست اینه که هیچ گریزی از روند بزرگ شدن یا بیرحمانه تر بگم پیری نیست. اولش بحث اعداد هست . و بعد از سی چروکهای ریز دور چشم. و بعد عمیقتر شدن این چروکها. فکر میکنم سنم که پنجاه یا شصت بشه ترسناکترین کار نگاه کردن تو اینه باشه. دیدن اینهمه تغییر. دیدن پیر شدن و ازدست رفتن لطافت و زیبایی پوست و صورت بیست ساله در حالی که قلبت با همون حرارت بیست سالگی میزنه. شاید اون روز ذهنم ازحجم تجربه خاطرات تلخ و شیرین خسته باشه. نمیدونم شاید. شاید هم به اندازه همین امروزم سرشار از ارزو و میل به زندگی باشه.گاهی وقتی به مادربزرگم بعنوان نمونه ادمهای پیر فکر میکنم میبینم با چه تضاد بزرگی زندگی میکنه. ازیکطرف بخاطر عمری زندگی برروی این کره خاکی وابستگیش به زندگی بیشتر شده و از طرفی ذهنش میدونه زمان زیادی برای نفس کشیدن نداره . از یکطرف قلب زنده و شادابه و میل به زندگی کردن داره. از طرفی جسم پیر و مریض،ناتوان َاز گشت و گذارو زندگی بسبک جوانانه هست. بیرحمانه است. تلخ هست. زیبایی سلامتی همه در ورای چین و چروکها پنهان میشه.دیگه بحث اعدادکنارمیره و هرچین و چروک و تغییر در چهره همچون تازیانه ای برپیکرت حقیقت را یاداور میشه. و روزی میرسه که ترجیح میدی اینه ای در خونه نداشته باشی. نه من نمیخوام بزرگ بشم من نمیخوام پیر بشم.


نوشته شده در : جمعه 20 شهریور 1394

بهارکیکشنبه 22 شهریور 1394 00:30

آسمونی جونم از چی میترسی؟ عکسای الیزابت تیلور و سوفیا لورن و حتی همین سیبل جان رو سرچ کن میفهمی افسردگی ناشی از بالا رفتن سن یعنی چی. اون بیچاره ها که سرمایه زندگیشون فقط و فقط زیباییشون بوده حالا به این روز افتادن. ماکه ماشششالله هزار ماشششالله علاوه بر زیبایی بی حد و حصر! کلی ویژگیهای منحصر به فرد دیگه ای هم داریم... میتونیم با از دست رفتن زیبایی و پوست خوب و موی سیاه و ناخون دراز، به بقیه اش فکر کنیم که با گذر زمان نابود نمیشن و از بین نمیرن. مامان من حدود شصت ساله است و مدرک تحصیلی بالایی هم نداره. علاوه بر تبلت بازی و ادیت عکس و فیلم و غیره که از پس هر خانوم همسن اون بر نمیاد، دیشب داشت با بچه های من یعنی نوه های گلش والیبال و وسطی بازی میکرد. تازه بُل هم میگرفت. باران هی میخندید و میگفت مامان بزرگ من ورژن جدیده دلتون بسوزه... خوش باش. ول کن عدد و رقم رو...

پاسخ اسمان پندار : بهارک گلم. اره اتفاقا من هم عکسهای این بنده خداهارادیدم . بقول تو بنده خدا اونها که روزی به زیبایی شهره بوده اند. واقعا مثال خوبی زدی. افرین به روحیه مامانت. امیدوارم همیشه شاداب و سرزنده باشن

شلالهشنبه 21 شهریور 1394 10:18

والا اونقدر تو مخ ما از بچگی چپوندن که سی رو رد کردی دیگه پیر شدی و دختر باید ازدواج کنه تو 14 سالگی که ما شور و هیجان زندگی رو خیلی زود از دست میدیم و به عدد سن حساس میشیم

باید همین الان مراقب روح و جسممون هر دوتا باشیم

اونجا هم به اندازه ما به سنشون حساسن آسمونی ؟

پاسخ اسمان پندار : شلاله اره واقعا. من خیلی اوقات به سن دقت نمیکردم و یکهو میدیدم چندسال گذشت اما حالا که دارم به چهل نزدیک میشم برام ترسناک شده . دلم میخواد دودستی بهش بچسبم سنم بالا نره این وریها را نمیدونم. اخه هنوز دوست امریکایی ندارم. 

همچنان بی خونه

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،غرانه ،

سلام بچه ها . بعد از یکروز طولانی اینجام تا باهم گپ بزنیم. امروز ازساعت 10تا 1 و بعد 2تا 5 کلاس تیوترینگ داشتم. منظور همون کارمه. کلمه مناسبش چی میشه؟ کلاس اموزش؟ کلاس معلمی؟ و بعد از ساعت 6تا 8.30 هم خودم کلاس فیزیکال فارماسی داشتم. که یک درس مفهومی سنگین را داد. خلاصه. الان له و لورده در خدمتم. بهتره کمی راجع به کلاسهای تیوترینگ توضیح بدم. یک اتاق بزرگ در اختیار ماست و ماهم زیر نظر یک خانم پروفسور چینی فوق العاده بد اخلاق هستیم ساعتها را طوری تنظیم کرده که از صبح تا شب حداقل یک نفر مدرس تو کلاس برای جوابگویی به شاگردها باشه. مثلا امروز ما دو نفر بودیم. تو این مدت حق کار با لپ تاپ و موبایل و خوندن درسهای خودمون را نداریم. و فقط و فقط چندتا کتاب ریاضی هست که باید اونها را بخونیم. فعالیتها دقیقا کنترل میشه. مسئولش هم که گفتم شدیدا بداخلاقه و این نظر همه هست. حتی یکی از بچه ها بخاطر بداخلاقی بیش از حد این خاتم کارش را ول کرد. بهرحال من همچنان قدر این فرصت را میدونم و هرچقدر هم که بد عنق بازی در میاره تحمل میکنم و فعلا محل نمیگذارم. داشتم از کلاس میگفتم. خلاصه تو طول این ساعتها فقط باید ریاضی بخونیم. میتونید تصور کنید که اگه درس نخونیم چقدر میتونه هر 5 دقیقه کند و بد بگذره. امروز اولین شاگردم را هم داشتم. اولش که خانم بد اخلاق اومد و دعوام کرد که چرا گوشه کلاس نشسته امو شاگردها که وارد میشن منرا نمیبینن . حالا خودم دیده بودم که مدرسهایقدیمی گوشه میشینن.گفتم چشم و جام را عوض کردم . بعد شاگرد اومد و صاف رفت پای کامپوتر و گفتم میخوام معادله بنویسم و گرافش را بکشم. سرتون را درد نیارم. مسائل برام اسون بود اما  توضیح مسائل ریاضی به انگلیسی برام سخت بود. البته نه اینکه نتونم توضیح بدم اما در مقایسه با هندیها واقعا کند و غیر روان حرف میزنم و مسلط نیستم. بیخیال. برای همین میگم تجربه خوبیه چون  این کارکاملا  منرامیسازد. حالا فرض کنید هفته ای 13-15 ساعت تیوترینگ و خود کلاسها و رفت و اومدها و درسهای ترم بعد امتحان جامع را هم بهش اضافه کنید. چه ترمی شود. فکر کنم حسابی کارم را این ترم بسازد. 

خوب دیگه براتون بگم که هنوز خونه دوستهامون هستیم. بچه های ماهی هستند و اصلا مشکلی با اقامت طولانی ما ظاهرا ندارن. حتی پیشنهاد میکنن ابعد از یکماه پول ازتون میگیریم. اما من بشدت نیاز دارم مستقل بشم و اتاق خودم را داشته باشم. اینطور زندگی کردن وسط سالن پذیرایی اونها حسابی داره برام سخت میشه و متاسفانه اتاق برای متاهلها راحت گیر نمیاد. ما هم این را نمیدونستیم. قیمتها هم سرسام اور. اتاقهای متوسط 1100 تا 1200 دلار و اتاقهای ضعیف حداقل 800-900 دلار.خلاصه فعلا جز بی خانمانها حساب میشیم و من هم یواشکی حسابی به راستین غر میزنم.و دل و روده اش را سوراخ میکنم. اصلا فکر نمیکردم این پروسه اینقدر طولانی بشه. برم که الان اینجا را هم غربارون میکنم.


نوشته شده در : سه شنبه 24 شهریور 1394

فندقیجمعه 27 شهریور 1394 14:35

امروز آزمون آموزش و پرورش دادم. معلوم نیس چی میشه

پاسخ اسمان پندار : نگران نباش فندقی جون انشاله اتفاقات خوب می افته

Aliپنجشنبه 26 شهریور 1394 09:47

سلام

انشالله صبر و تلاش‌تون نتیجه می‌ده و به نتایج پرباری می‌انجامه.

خوب‌ترین‌ها رو براتون آرزو داریم.

پاسخ اسمان پندار : سلام علی عزیز، حسابی دلم برات تنگ شده بود ، ممنون بابت ارزوی قشنگت ، امیدوارم، همینطور برای شما

زریسه شنبه 24 شهریور 1394 16:37

وای آسمان جان این تیوترنینگ هم سخته ها!!!! اونوقت اون تایمی که شماها هستید خودش که دیگه نیست؟

پاسخ اسمان پندار : راستش سخت نیست فقط خیلی وقت ادم را میگیره. همش باید بشینی ریاضی بخونی. احتمالا دانشگاه به دانشگاه و دانشکده به دانشکده متفاوته. از ما که اینطوریه. اره شکر خداخودش نیست. بااینحال یک گوشه دیوار چیزی شبیه دوربین دیدم.

شلالهسه شنبه 24 شهریور 1394 13:15

اشکالی نداره خب اولاشه یه کم بگذره میتونی خیلی راحت تر توضیح بدی به شاگردات آدمای بداخلاق تحملشون برای منم سخته ولی چاره ای نیس شاید این کار یه در بزرگ برات وا کنه و کارای بهتری رو پیدا کنی عزیزم

آدم یه متر جا هم که باشه ولی برای خودش باشه عالیه امیدوارم خیلی زود یه جای مناسب پیدا کنین خانم دکتر مهربون..


پاسخ اسمان پندار : دقیقا شلاله جون. من هم فکر میکنم بمرور راه بیافتم و تجربه خیلی خوبی برام میشه. تازه باعث میشه زبانم هم بهتر بشه. قدر کارم را خیلی میدونم. اخ از جا نگو که دیگه یواش یواش داره برا خودش مشکلی میشه. البته از نوع کوچیکش

زرنگی

» نوع مطلب : روزها در اون سر دنیا(سال دوم) ،

سلام بچه ها و شب همگان بخیر. ساعت 10:30 شبه اما من گیج خواب و خسته در خدمت شما هستم. اول براتون بگم که یک اتاق دیدیم از یک خونه دوخوابه و فردا صبح قراره راستین بره قرارداد ببنده. اون یکی اتاق هم یک زوج مجارستانی هستند. راستش من 6 سال خوابگاه بودم اما فکر میکنم تجربه این سری کاملا متفاوت باشه. خصوصا که راستین اصلا تجربه هم خونه ای شدن با کسی را نداره. بهرحال تجربه است دیگه. فقط امیدوارم بخوبی بگذره. امروز با دوتا دوست جدید قرار داشتم یکیشون درسش تموم شده دوره اپی تی یکسال و نیمه را هم گذرونده و چون نتونسته تو دوره اپی تی اچ وان یا همون ویزای کار بگیره مجبوره امریکا را ترک کنه. حقیقتش وحشتناکه. وحشتناکترین اتفاقی که میتونه برای یک دانشجو بیافته خوشبختانه این دوست جدید شهروند کانادا هست و یک جورهایی ته دلش محکمه و خیلی ناراحت نیست. هفته دیگه هم داره برمیگرده ایران. از طریق ایشون با دوستش اشنا شدم که داروسازه و این ترم اومده امریکا و غیر از دوست مشترکمون کس دیگه ای را  نمیشناسه . یکجورهایی قراره من ایشون را با جامعه ایرانیها اشنا کنم. دختر خیلی خوبی هست اما چیزی که برای من جالب بود زرنگی خوب ایشون بود. از این لحاظ میگم خوب که میتونه الگوی خیلی خوبی برای من باشه. این خانم  تو زمانی  هم که ایران بوده از لحاظ کاری موفق بوده. البته فیلد کاریش با من فرق میکنه. من رفتم سمت داروخانه و این دوست رفته سمت شرکت. اینجا هم داره میخواد مستر بخونه ویک فاند خوب داره.حتما میدونید که فاند گرفتن تو دوره مستری یکی از شاهکارهای پذیرش هست جالبه میگفت ta شده برای درسهای انا *تومی و با*فت شناسی.براتون بگم ما تو دوره تحصیل هیچ درسی برای بافت شناسی نخوندیم. واحد اناتومی هم داشتیم که همون سال اول میخونیم و تا پایان دوره تحصیل 6 ساله هیچ اثری ازش نمیمونه. حالا فکر کنید این دختر چقدر زرنگ و شجاعه که حتی خم به ابرو نیاورده و قبول کرده و داره جلو میره . واقعا مرحبا داره. یک جورهایی احساس میکنم من و راستین جز دست و پاچلفتی ترین گروه بچه های دانشجو هستیم. جدا که شاهکار کردیم با این پروسه پذیرش گرفتنمون. اخرش هم میترسم کار پیدا نکنیم و دست از پا درازتر برگردیم. نمیدونم شما چطور فکر میکنید. بنظر شما بعضی ادمها که زرنگن و میتونن تو مسیرهای درست پیش برن یک استعداد ذاتی زرنگی دارن یا اینکه این زرنگ شدن اکتسابی هست؟ میدونید من فکر میکنم یک بخش بزرگ این زرنگی ذاتی هست. درست مثل وقتی که میگوییم طرف شم اقتصادی داره. احساس میکنم این هم یک شم هست که ما نداریم. چه میدونم والا. نظر شما چیه؟

یک هوار درس برای خوندن دارم. و فردا هم بچه ها پارتی دارن و امشب هم به دکوراسیون خونه اشون گذشت. 

 من هم برم که الان وب لو میره  


نوشته شده در : شنبه 28 شهریور 1394

سه شنبه 31 شهریور 1394 19:24

آسمونی جان حتما بهتر می دونی کسی که فاند می گیره دستیار شدن در برنامه اش هست و اینکه چه درسی بهش بیافته به شانس و موقعیت رشته اش و استادش بستگی داره. گاهی مجبوری درس هائی را برداری که خودت نگذروندی. بنابراین همه اش زرنگی نیست. ببین الان چه دلشوره ای باید داشته باشه.

پاسخ اسمان پندار : سلام دوست جون، چه اطلاعات خوبی دادی، من میدونستم كه دستیاری تو برنامه هست اما نمیدونستم ممكنه نامربوط به رشته هم باشه، مررسی بابت توضیحات، برای این دوست هم سخت بود اما خوب تونسته بود از پسش بربیاد و تقریبا دوره استرسش تموم شده بود. این دوست عزیزتو ایران هم در عرض ٢-٣ سال پیشرفت كاری خوبی داشته و به سطوح بالای مدیریتی رسیده بود.یكی از عاملهای پیشرفتش در ایران و همینطورگرفتن فاند گذروندن دوره MBA زمان تحصیلش بوده، بنظر من كه باید به این دختریك افرین بلندبالا گفت.دیگه اینكه كلا من تعریف مثبتی اززرنگ خوب دارم و برای ادمهای زرنگ ازنوع (خوب) احترام خاصی قائلم.راستی دوست عزیزم بی اسم افتادی

رویادوشنبه 30 شهریور 1394 07:49

آسمون عزیز اون آدم زرنگ تونسته تو بیان شرایطش هم زرنگی داشته باشه.گاهی ما مجبوریم خیلی از شرایط و آدمها را به خاطر یه منافع و برنامه هایی تحمل کنیم و خم به ابرو نیاریم ما عادت میکنیم به این موضوع و گاهی اگه همه چیز بر وفق مراد باشه باید شک کرد.اون دوستت هم همین طوره اون هوش هیجانی و عاطفی بالایی هم داره که تونسته اون شرایط را قبول کنه چون برنامه داره و میخواد به هدفش برسه شما هم خیلی دل نگران نباش در خد خودت زرنگی اونی هم داره میره دلش به کانادا گرمه وگرنه خودش را به آب و آتیش میزد واسه پیدا کردن کار.تو خودت باش و افکار منفی به دلت راه نده تو میتووونی خودت را دست کم نگیر

پاسخ اسمان پندار : سلام رویای گلم، بنظرم خیلی خوب مساله را تحلیل كردی. وكامل باهات موافقم . مررررسی از كامنت دقیق و پرنكته ات دوست خوبم

بهارک همتییکشنبه 29 شهریور 1394 02:36

سلام خانوم دکتر عزیز. ایشالله موفق باشین.

فکر کنم این زرنگی و خوش شانسی بعضیا، از بس که مهمه و باید کلی روش کار بشه و حتی از دوران بارداری یک جنین باید به آدمی آموزش داده بشه، که دیگه تقریبا یه ویژگی مادرزادی میشه و دیگه بعدا تغییر دادنش و بهوجود آوردنش تو بزرگسالی محال میشه. مثلا الان من و شما بخواییم از این به بعد زرنگ و خوش شانس و چه میدونم همه چیز دان بشیم مگه میشه؟ منم تو محیط کارم اسوه و نمونه یه آدم کله تو برف و از همه جا بی خبر و کسی که نخود زیر زبونش خیس نمیخوره و تا بهش بگن چه خبر باید باید باید همه اخبار رو بریزه بیرون، حتی اگه کسی علاقه ای به شنیدنش نداشته باشه هستم. نمیشه کاریش کرد. همینه که هست. اگرم آدم بخواد عوض بشه باید یه مربی تمام وقت بگیرین و باهاش تو تمام موقعیتها تصمیماتتون رو چک کنین. من که از اصلاح خودم ناامیدم.

پاسخ اسمان پندار : بهارك جونم نصفش را باهات موافقم، بنظر من هم بعضی صفات و خصوصیات بدجوررفته تو وجودمون و تغییر دادنش سخته.اما درعین حال معتقدم هیچوقت نبایدازتغییر خودمون یا حداقل تلاش جهت تغییر ناامیدبشیم، منكه میخوام سعیم را بكنم و یكجورهایی ازخودم بیشترتوقع داشته باشم .تو هم ناامید نشو بهارك جونم

No comments:

Post a Comment

 سلام این وبلاگ آرشیویست از وبلاگ قبلی من mennomen.mihanblog.com اما مطالب جدید رو در بلاگ اسکای منتشر خواهم کرد لطفا اونجا سربزنید!  ممنونم...